دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

نسبت علم با فرهنگ (بخش دوم و پایانی)

No image
نسبت علم با فرهنگ (بخش دوم و پایانی)

علم، فرهنگ، اجتماع

دكتر رضا داوری اردكانی ـ رئیس فرهنگستان علوم

اگر علوم انسانی و اجتماعی از موجودیت تجدد دفاع کرده و بحران‌های آن را از پیش یافته و احیاناً راهی برای گذشت از آنها پیشنهاد کرده است، چرا نتوان آنها را نگهبانان و پاسداران تجدد خواند. این استنباط مبتنی بر قول پیروی علم از طرح‌های آگاهانه صاحبان اغراض است. علم هر علمی که باشد منشأ اثر است و این اثر در زندگی مردمان نیز ظاهر می‌شود و مگر علوم فیزیک و شیمی در قوام تجدد دخیل و موثر نبوده‌اند. پس چرا نمی‌گویند که آن علوم سازندگان جهان جدیدند.

شاید پاسخ این باشد که علوم ریاضی و طبیعی نه فقط به جهان تجدد بلکه به نوع بشر خدمت کرده‌اند، اما خدمت علوم انسانی و اجتماعی به جهان غیرغربی مسلم نیست و چه بسا که بتوان آثار این علوم را در مرحله نفی نظم گذشته، منفی و مخرب دانست. نکته‌ای که در این جدال جای تامل دارد این است که جهان حاشیه و پیرامون تجدد کمتر از علوم انسانی و اجتماعی بهره داشته و بیشتر مصرف‌کننده کالاهای مصرفی تکنولوژی بوده است. بهره نبردن از علوم انسانی و اجتماعی راه بردن به تجدد را تاخیر انداخته و شرکت در مصرف جهانی و جهان مصرف و برخورداری از اندکی بهداشت و پزشکی و رفاه از آثار علوم طبیعی تلقی شده است.

علم جدید هرچه باشد، با تجدد همبسته است و درست آن است که آن را قائمه تجدد بدانیم. اگر در تاریخ پیدایش علوم جدید هم تحقیق کنیم، درمی‌یابیم که روح تجدد که گاهی از آن به ایدئولوژی تعبیر می‌شود، در پیدایش همه علوم و از جمله فیزیک و زیست‌شناسی به شدت دخیل بوده است؛ اما چون این تاثیر و دخالت را در زبان فیزیک و زیست‌شناسی به وضوح نمی‌توان یافت، می‌پنداریم که این علوم از آن روح، آزاد و مستقل بوده‌اند و چون گیاهی بی‌دخالت باغبان و بی‌نیاز از آب و هوا در بیابان فقر و در برهوت بی‌زمانی و بی‌تاریخی در ذهن اشخاص دانشمند رسته‌اند!

در غرب بیش از سیصد سال هزاران محقق و دانشمند و صاحبنظر آثار دقیق و عمیقی پدید آورده‌اند که پشتوانه و تکیه‌گاه علم در زندگی کنونی غرب است. ما به همه آن آرا و نظرها نیاز نداریم و دستیابی به آنها هم میسر نیست، اما اگر امهات آنها را نشناسیم، چگونه می‌توانیم علمی فراهم آوریم که بتواند جهانی شود و جای علم موجود را بگیرد؟ اگر گاهی کار را سهل می‌انگاریم، از آن روست که نمی‌دانیم نظر ما در باب علم و ایدئولوژیک دانستن یا ندانستن آنها چنان‌که می‌پنداریم، مستقل از اوضاع ایدئولوژیک تجدد نیست.

توجه کنیم که حتی رو کردن به فیزیک و مکانیک جدید و فارغ دانستن آنها از تاثیر ایدئولوژیها بر اثر نفوذ و تاثیر روح یا ایدئولوژی تجدد در اعتقادات و فهم مردمان بوده است. با این نفوذ چه بسا که همه شئون تجدد به استثنای آرا و اقوالی که صریحاً با اصول اعتقادات منافات دارد و به هیچ وجه قابل توجیه نیست پذیرفته شود، یعنی عقل مستقلی در این پذیرش دخالت ندارد و سیاست دینی هم بیشتر با این وجه از جهان متجدد و با بهره‌برداری انحصاری از قدرت (و نه با کل و اصل تجدد) است. تفاوت مشهور در جامعه خودمان را به صورت دیگری بیان کنیم: علوم فیزیک و زیست‌شناسی با عقاید و اعتقادات دینی کمتر برخورد و تعارض دارد، اما در علوم انسانی و اجتماعی آرا و نظرهایی وجود دارد که با اعتقادات دینی نمی سازد و گاهی بر همزن آنهاست. جامعه‌ای که می‌خواهد دینی باشد در قبال این وضع چه می‌تواند بکند.

این یک معضل بزرگ تاریخی است که باید به آن اندیشید و از صدور احکام انشایی و بایدها و نبایدهای قبل از تحقیق و تامل حتی‌الامکان خودداری کرد. اولین قدم آن است که بدانیم این قبیل اقوال و آرا چرا و از کجا پدید آمده‌اند؟ زنهار که آنها را به قصد و نیت بدخواهان و بی‌دینان نسبت ندهیم که اگر چنین بود، دینداران با نفوذ و اعتبار بیشتری که داشتند و دارند می‌توانستندآثار این نیت سوء را از بین ببرند و مطالب موید دین ودینداری بجای آنها بگذارند. وسعت دایره نفوذ و دخالت قصد و نیت سوداگران سیاسی تا آن اندازه نیست که تفکر و علم را نیز در احاطه داشته باشد و اگر چنین بود، جهان پایدار نمی ماند.

علوم برای تأمین منافع این یا آن گروه به وجود نیامده‌اند و تابع اغراض آنان نیستند. چیزی که هست، آنها به جامعه غیر دینی تعلق دارند. این جامعه را عقل خودبنیاد بشر جدید یعنی عقلی که می‌تواند ماده میل و لذت و طمع نیز باشد، راه می‌برد. عقل خود بنیاد هیچ رقیبی از هیچ جا نمی‌پذیرد و به این جهت گاهی که با مراجع مطاع مواجه می‌شود، با آنها ضدیت و مخالفت می‌کند. این مخالفت عکس‌العمل طبیعی جامعه جدید است نه اظهارنظرهای شخصی و سلیقه‌ای صاحبان اغراض سیاسی و طرح‌های تبلیغاتی. اینجا حتی قضیه اختلاف نظر مطرح نیست که کسی بگوید جهان را بدان و فاسدان و مغرضان بد کرده‌اند و دیگری نظرش خلاف آن باشد.

سهل‌انگاری در علم و نظر

نظر اول اگر نظر باشد، حداقل عیبی که دارد، سهل‌انگاری در کار علم و نظر است و در آن به اصل مشکل و عمق مطلب توجه نشده است و پیداست که عمل و اقدام متناسب با این درک، عمل و اقدام موثری نخواهد بود. اگر یک شخص بد بداندیش می‌تواند هزاران نفر را حتی در محیط‌های علمی و فرهنگی گمراه سازد، وقتی هزاران خوب خیراندیش وجود دارند، از گمراهی نباید باک داشت؛ ولی قوام و سیر یک تاریخ قائم به اشخاص و افراد و نیات ومقاصد آنان نیست.

مقاصد شخصی و گروهی و البته ایدئولوژی‌ها چنانکه گفته شد در زندگی بی‌اثر نیستند، اما اثرشان موقت و زودگذر است و مهم اینکه این مقاصد نمی‌توانند نظام ساز و ثبات بخش باشند، بلکه تابع نظم و بی نظمی جهان خود و محدود و مقید به شرایط آنند. علم و نظم و قانون در اختیار اشخاص نیست، یعنی اشخاص بیرون از علم و نظم و اخلاق و قانون قرار نگرفته‌اند که با آن هرچه می‌خواهند، بکنند نه اینکه آنها هیچ کاره باشند اما هر کاری بتوانند بکنند، در درون جهان و نظام علم انجام می‌دهند. دانشمندان علوم انسانی و اجتماعی هم مستثنی نیستند و در بیرون از یک علم بی‌طرف و بی‌نظر قرار نگرفته‌اند که به سلیقه خود دین یا بی‌دینی و اخلاق یا بی‌اخلاقی را در آن وارد کنند.

در نسبتی که میان دانشمندان و دانش وجود دارد، این دانشمند نیست که بیشتر در علم اثر می‌گذارد، بلکه دانش، دانشمند را راه می‌برد و نظر او نسبت به فرهنگ و تاریخ و دین و اخلاق را تعین می‌بخشد. می‌گویند و درست می‌گویند که علم به دین و بی‌دینی کاری ندارد، پس چگونه در دین و اخلاق دانشمندان اثر بگذارد علوم جدید و از جمله علوم انسانی و اجتماعی به عالمی تعلق دارند و با شئون عالم خود متناسبند. علم هر دوره‌ای به قول تامس کوهن در ذیل صورت‌های مثالی (پارادایم‌ها) قرار دارد و این مثال‌ها مقدم بر پژوهشند و پژوهشگر نمی تواند آنها را به میل خود دگرگون کنند.

در این باب حتی از رأی کوهن هم می‌توان دورتر رفت و گفت که هر علمی مسبوق به شرایط فکری است که از حدود خودآگاهی دانشمندان و پژوهندگان بیرون است و آنان اختیار و قدرت ندارند که راه علم را معین کنند. شخص فاضلی در مقاله‌ای تصدیق کرده است که علم به‌طور کلی و از جمله علوم اجتماعی تابع صورت‌های مثالی (پارادیم‌ها) مستقل از خودآگاهی دانشمندان‌اند، اما «منطقاً محال ندانسته است» که با آگاهی بتوان این پارادیم‌ها را تغییر داد یا بنا کرد. این سخن نادرست نیست، اما نه فقط به درد هیچ چیز و هیچ‌کس نمی‌خورد، بلکه سودای خودفریبی و مانع واقع‌بینی است. منطقاً مجال نیست، یعنی چه؟

من اینجا وارد مباحث منطق و احکام امکان خاص و امکان عالم نمی‌شوم و به این اشاره اکتفا می‌کنم که منطقاً محال نیست افاده معنی «ما می‌توانیم» نمی‌کند؛ چنان‌که منطقاً محال نیست بلندی قامت یک شخص سیصد متر و وزن مغز او یک سانتی گرم باشد؛ اما امیدوارم چنین آدمی به وجود نیاید و انشاءالله به‌وجود نمی‌آید. منطقاً محال نیست و ربطی به حوزه امکان‌ها و توانایی‌های ما ندارد و طرح علمی و عملی بر بنیاد آن بنیاد آن نمی‌توان بنا کرد. اصل این است که مبادی و مبانی علم را دانشمندان وضع نمی‌کنند و اگر گفته می‌شود که این مبادی و مبانی در تفکر ظاهر می‌شود، بدانیم که تفکر به شخص تعلق ندارد یعنی تفکر تابع اراده اشخاص و قائم به استعدادهای روان‌شناختی آنها نیست.

تفکر نه فقط امر شخصی و روان‌شناختی نیست، بلکه محدود و مقید به شرایط تاریخی است. در فضا و هوای فرهنگ و تاریخی که تفکر هست، مستعدترین ارواح این خوشبختی را پیدا می‌کنند که آن را به خانه خود بیاورند. تفکر آموختنی نیست، بلکه آمدنی و رسیدنی است و چون فرا رسید، در آیینه وجود اشخاص ظاهر می‌شود و آن اشخاص به آن تعلق پیدا می‌کنند و نامشان در تاریخ پایدار و ماندگار می‌شود. اشخاص جز استعداد چیزی نیستند. پس وقتی مثلاً گفته می‌شود که علوم انسانی و اجتماعی را باید بر مبنای درست استوار کرد، دو امکان در نظر می‌آید: یکی اینکه براساس مبادی موجود و مقبول، علم یا علم‌های جدید تأسیس شود و دیگر اینکه ریشه‌ نایاب و نامطلوب علم‌های موجود را قطع کنند و مبادی و مبانی درست را به آنها پیوند بزنند. در اینجا علاوه بر اینکه باید به این دو مسئله بیندیشیم باید از خود بپرسیم که: آیا شرایط فکری و روحی تأسیس یا دگرگون کردن علم تا چه اندازه فراهم است؟

شرایط تأسیس علم

هر علمی مقدمات و شرایطی مستقل از خودآگاهی دانشمندان دارد؛ یعنی دانشمند تصمیم نمی‌گیرد که علمی با اوصاف معین شده از پیش را تأسیس کند یا علم موجود را از راهی که می‌رود باز گرداند و به راه دیگر ببرد. این سودا ظاهراً تا قرن هفدهم هیچ سابقه‌ای نداشته است. در آن زمان هم در همان فلسفه‌ای که احتمال ظهورش می‌رفت واپس زده شد؛ یعنی فلسفه، سوژة سرکش مدعی دائر مداری علم و وجود را آرام کرد و به او فهماند که علم و قدرت بی‌قید و شرط به اشخاص تعلق ندارد، بلکه با وجود بشر ترانساندنتال (شبه متعالی) تحقق می‌یابد و شاید از این راه سوژه را تا حدی با جهان جددی که در راه قوام یافتن بود آشتی داد و سازگار کرد و اکنون می‌بینیم که اینجا و آنجا خبر از مرگ سوژه می‌دهند. به مرگ و زندگی سوژه (فاعل انسانی علم و عمل) کاری نداشته باشیم. مهم این است که در طی این آشتی و سازگاری صورت‌های گوناگون اپیستمولوژی که به وجود آمد که در همه صورت‌هایش به محدود بودن علم نظر داشت.

وقتی کانت گفت که: «من علم را محدود کردم تا جا برای ایمان دینی باز شود»، دعوی دینداری و حمایت از دین نمی‌کرد، بلکه دریافته بود که تحقق سوژه همه‌دان و همه‌توان اگر ممکن باشد، همه چیز را به خطر می‌اندازد و نابود می‌کند و همو بود که علم را مسبوق به شرایطی دانست و هر چند که آن شرایط سوبژکتیو بودند؛ اما در خود آگاهی شخص عالم قرار نداشتند و ابزاری در اختیار او نبودند.

در فلسفه کانت سوژه خود، خود را محدود کرده است. پیداست که درک این معنی بسیار دشوار است و هنوز این رأی و گمان که غربیان علم را از راه به در برده و آن را وسیله استیلا و ستمگری کرده‌‌اند، برای بسیاری از ما دلنشین است و برای قبولاندنش به دلیل و برهان نیاز نیست. البته سیاستمداران و صاحبان قدرت از علم تا آنجا که توانسته‌‌اند، استفاده و سوءاستفاده کرده‌‌اند؛ زیرا علم جدید اصولاً علم بهره‌برداری است، اما آنها و نه فقط آنها، بلکه حتی دانشمندان و فیلسوفان هم نمی‌توانند علم را به این‌سو و آن‌سو ببرند. چه رسد به اینکه آن را به هر صورتی که بخواهند، درآورند. خصوع دانشمند در برابر علم از همه بیشتر است. درست است که در فلسفه و در جهان جدید تقدم اراده بر علم اثبات شده است، اما اراده‌ای که تقدم دارد، اراده‌های شخصی و روان‌شناسی نیست، بلکه اراده‌ای است کلی که جهان و بشر جدید با آن قوام یافته است. این اراده قائم به وجود اشخاص معین نیست، بلکه اشخاص و حتی دانش و فلسفه را هم راه می‌برد. اگر این معنی را بپذیریم، مطلب تأسیس علم تازه و دگرگون ساختن علم موجود وضعی دیگر پیدا می‌کند.

یک‌بار دیگر بیندیشیم که اولاً این نظر هنوز کاملاً منتفی نشده است که غربیها علم را در طریق منافع و اهوا و اغراض خود پیش برده‌‌اند و ثانیاً به فرض اینکه آنها در برابر علم سکولار خاضع بوده‌‌اند، رسم و شیوه آنها حجت نیست و لزومی ندارد که همه از آن پیروی کنند و به نسبت علم با اعتقادات خود نیندیشند. گفته اول چنان که اشاره شد، به اعتباری درست و به اعتبار دیگر نادرست است و اگر دو اعتبار با هم خلط نشود، هم بهره‌برداری از علم و هم خاضع بودن در برابر آن می‌توان پذیرفت.

علم جدید علم تسخیر و تصرف است و هرکس صاحب آن باشد، با آن موجودات را مسخر می‌کند و به تصرف درمی‌آورد. این تصرف را می‌توان بهره‌برداری از علم برای رسیدن به اغراض و ارضای اهوا تلقی کرد؛ ‌اما وقتی اصل توسعه اقتصادی ـ اجتماعی و تکنولوژویک پذیرفته شود، ضرورتاً باید در برابر علم و به‌خصوص علوم انسانی و اجتماعی خاضع بود. نکته دوم گرچه در ظاهر وجه و جلوه عملی و سیاسی دارد، از آن جهت که به نسبت میان علم و اعتقادات اشاره دارد، می‌تواند قابل تأمل باشد.

مبانی و اصول علوم

پس بیاییم از همین‌جا آغاز کنیم و ببینیم که علوم به طور کلی و علوم انسانی و اجتماعی علی‌الخصوص بر چه مبانی و اصولی استوارند و آیا حقیقتاً آن اصول و مبادی با اعتقادات دینی در تعارضند؟ اصول و مبادی علم جدید از کجا آمده‌‌اند؟ آیا کسی یا کسانی در زمان معین آنها را وضع کرده‌‌اند یا بی‌آنکه قصد شخص متفکر و دانشمند در آن مدخلیتی داشته باشد، به نحوی که درکش آسان نیست، به وجود آمده‌‌اند؟

مسئله مهمتر درک این قضیه است که نسبت علوم با مبادی و مبانی‌شان از چه نوع و چگونه است. آیا علوم منطقاً از اصول و مبادی‌شان استنتاج یا استنباط می‌شوند؟ آیا نسبت مسائل و قضایای علم با مبادی از نوع نسبت میان میوه و برگ و شاخه درخت با ریشه آن است و این ریشه است که استواری درخت در زمین و تغذیه آن را ضمان می‌شود. به اولی می‌توان به آسانی پاسخ منفی داد؛ اما در مورد دوم درنگ باید کرد؛ زیرا بسیاری ازصاحبنظران می‌پذیرند که میان علم و مبادی‌اش اتصال و نسبتی برقرار است که اگر مجهول‌الکنه نباشد، به آسانی در درک حصولی ما نمی‌گنجد. با این تلقی، طرح قرار دادن علم بر بنیاد مطلوب و دلخواه صورتی بسیار دشوار و دشوارتر از تأسیس علم نو پیدا می‌کند.

این سخنان مخالفت با هیچ طرحی نیست و آن را بر دفاع از هیچ وضعی از وضع موجود علم در جهان و در ایران حمل نباید کرد. اینکه علم جدید و از جمله علوم انسانی به جهان تجدد تعلق دارد، امری روشن و محرز است. این علوم از ریشه اندیشه گالیله‌ای ـ بیکنی ـ دکارتی در زمین خاص و در هوای تصرف و قدرت روئیده‌‌‌اند. اینها علم واقع نیستند، بلکه طرحهای تغییر و دگرگونی‌‌اند. اگر اینها از مبادی و مبانی و عالم خود جدا شوند، حتی اگر علم بمانند، به علم دیگری با اوصاف و صفات و آثار دیگر تبدیل می‌شوند. اصلاً چرا به فکر تغییر دادن ریشه و ثمر علم افتاده‌ایم؟ اگر این تمنی محال نباشد، در شرایط کنونی لااقل کاری زائد و غیرضروری است؛ زیرا علم هرجا باشد، با فرهنگ نسبتی دارد و لازم نیست کسانی بکوشند علم و فرهنگ را با هم متناسب و متعادل سازند.

در زمین فرهنگ دینی، علم دینی می‌روید و رشد می‌کند. فرهنگی که علم در آن می‌روید، چیزی مثل جهان سوم کارل پوپر یا مجموعه‌ای از کتاب‌های حقوق و فلسفه و تفسیر و عرفان و ادب و تاریخ نیست، بلکه نحوه فهم و درک شایع و اعتقادات و علایق و رفتارهای خود به خودی و خواستها و طلبها و مطلوب‌های دانسته و نادانسته مردمان است. علم در این زمین می‌روید و با این فرهنگ مناسبت دارد. این مناسبت خود به خود وجود دارد، نه اینکه ما آن را برقرار کنیم. البته کسی هم چنین قصدی ندارد و اگر قصدی هست، قصد بنا کردن علم بر مبنای آثار ماندگار دینی و فلسفی و عرفانی و هنری است. در این باب و به‌خصوص در امکان آن ـ و نه در شرایط امکانش ـ باید تأمل کرد. اگر امکان تمام آن محرز شد،‌می‌توانیم به شرایط امکان بیندیشیم.

آنچه گفته شد، متضمن هیچ داعیه‌ای نیست، بلکه صرف دعوت به تأمل و تحقیق و نشان دادن بعضی سهل‌انگاریها در سخن گفتن از علم است. اگر باید علمی با بنیاد استوار به وجود آید، اول قدمش پرهیز از این سهل‌انگاریهاست؛ ولی مگر اثبات نسبت میان دانش و فرهنگ سهل‌انگاری یا بی‌پروایی است؟ نه، بی‌پروایی نیست. بی‌پروایی و سهل‌انگاری این است که نسبتی انتزاعی میان علم و فرهنگ برقرار کنند. وقتی می‌گوییم علم با فرهنگ نسبت دارد، در حقیقت گفته‌ایم که:

1. علم و سیر آن به روان‌شناسی دانشمندان و پژوهندگان وابسته نیست و به میل ما به هر صورتی که بخواهیم، درنمی‌آید و وسیله‌ای برای رسیدن به هر مقصد و مقصودی نمی‌شود.

2. علوم مسبوق به شرایطی هستند که با علم و اراده شخصی ما به وجود نیامده‌اند. این تقدم و مسبوق بودن را زمانی صرف هم نباید دانست. البته فرهنگ پیش از ما وجود داشته و ما در آن ولادت یافته و رشد کرده‌ایم؛ اما فرهنگ هرگز چیزی بیرون از زندگی و کار و بار مردمان نبوده است، ما هرگز جدا از فرهنگ نیستیم، بلکه با فرهنگ زندگی می‌کنیم؛ به عبارت دیگر فرهنگ جزیی از ماست.

3. ما معمولاً متوجه و متذکر نیستیم که وجودمان با فرهنگ تعین پیدا کرده است و از آنچه فرهنگ با ما می‌کند یا میان ما و فرهنگ می‌گذرد، بی‌خبریم. اثر فرهنگ در علم و عمل ما هرچه باشد، کمتر خودآگاهانه است، وگرنه لزومی نداشت که در باب نسبت میان علم و فرهنگ تحقیق شود. فرهنگ هرچه باشد، در خودآگاهی ما جا ندارد و اگر داشت، جهان انسانی به یک مکانیسم تحویل می‌شد.

نکته‌ای که می‌ماند و برای ما بسیار اهمیت دارد، این است که در جهان کنونی علم و فرهنگ در همه جا و به‌خصوص در جهان توسعه نیافته همراه و همنوا نیستند و چه بسا که با هم بیگانگی‌ها دارند و شاید هر یک در خانه تنهایی خود ناتوانیها و گرفتاریهایی داشته باشند. در این شرایط است که خواست هماهنگ کردن و متناسب ساختن علم و فرهنگ عنوان می‌شود. این خواست موجه است، به شرط اینکه جدایی و ناهماهنگی میان علم و فرهنگ به آزمایش جان دریافت شده باشد، نه اینکه تکرار شنیده‌ها باشد.

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

قرآن کریم که بزرگترین معجزه پیامبراکرم(ص) است و تمام آنچه را که بشر برای هدایت نیاز داشته ودر آن آمده است، کاملترین نسخه برای آرامش روح است.
رساله حقوق امام سجاد(ع)

رساله حقوق امام سجاد(ع)

اشاره: برخی محققان میراث علمی امام سجاد(ع) را به سه بخش تقسیم کرده‌اند: روایات، ادعیه (به‌ویژه در صحیفه سجادیه)و رساله حقوق.
فلسفه چیست؟

فلسفه چیست؟

فلسفه حوزه‌ای از دانش بشری است که به پرسش و پاسخ درباره مسائل بسیار کلی و جایگاه انسان در آن می‌پردازد؛ مثلاً این که آیا جهان و ترکیب و فرآیندهای آن به طور کامل مادی است؟
Powered by TayaCMS