كلمات كليدي : نستوريوس، سيريل، شوراي افسس و كالسدون، طبيعت عيسي
نویسنده : محمد صادق احمدي
بعد از سال 325 و تشکیل شورای نیقیه، جهان مسیحیت با مساله جدیدی روبرو شد که تا آن زمان سابقه نداشت. زیرا این شورا مومنان را به باورهای تازهای ملزم میکرد. البته قبول یک سری آموزهها مثل الوهیت مسیح از همان اول برای مردم سخت بود.
اما در هر صورت و با تشکیل چند شورای دیگر که آخرین آنها در سال 381 و با دستور امپراتور تئودوسیوس و پاپ داماسوس برگزار شد اعتقاد به الوهیت مسیح در انجمنهای رسمی پذیرفته شد.
این مساله شروع دردسر تازهای برای کلیسا بود؛ زیرا اذهان مردم را با چالش جدیدی مواجه میکرد. مساله جدید این بود که چگونه ممکن است طبیعت خدایی و انسانی در یک نفر جمع شود؟
در پاسخ به این مساله "آپولیناروس" اسقف "لودیسه" سوریه راه حل جدیدی ارائه کرد. او معتقد بود که در مسیح به جای روح انسانی، لوگوس قرار دارد. او فکر میکرد که با این راه حل مساله یگانگی الوهیت و انسانیت مسیح برطرف شده است.
اما بزودی از طرف مخالفان مورد حمله واقع شد. مخالفان میگفتند که اگر لوگوس جای بالاترین عنصر (روح) را در طبیعت انسانی بگیرد پس مسیح انسان نیست. زیرا بالاترین عنصر انسانی را ندارد.
به این ترتیب پیروان او به عنوان بدعت گذار محکوم شده و خود آپولیناروس هم از مقام اسقفی عزل شد و تمام قدرت حکومت برای سرکوبی ایشان بکار گرفته شد.[1]
اما تنها کسی که اندیشهاش در این نزاع تاثیر شگرفی نهاد نستوریوس بود.
آغاز بکار نستوریوس
نستوریوس که در حوزه فعالیتی کلیسای انطاکیه رشد کرده بود؛ طبیعتا به مبانی موجود در این کلیسا پایبند بود. تصویری که از شخصیت مسیح در کلیسای انطاکیه ترسیم میشد بکلی با تصویری که در کلیسای اسکندریه وجود داشت متفاوت بود.
نستوریوس در سال 381 میلادی و درست در زمانی که که کلیسای مسیح از اختلافهای درونی به شدت رنج میبرد (شورای قسطنطنیه 381) در فضای الهیاتی انطاکیه متولد شد. او پس از پشت سر گذاشتن دوران کودکی به علوم دینی علاقهمند شد و در همین حوزه وارد جهان الهیات شد. وی در جوانی به عنوان کشیش منصوب شد و در همین سمت به فعالیت خود ادامه داد تا اینکه در سالهای آخر قرن چهار، جدال بین الهیدانهای مسیحی درباره شخصیت مسیح به اوج خود رسید. در این هنگام نستوریوس کشیشی پُرشور بود که خود را برای مبارزه با هر نوع بدعت آماده کرده بود.
مکتب فکری انطاکیه و اسکندریه
سرانجام و پس از چند دهه درگیری بین دو مکتب، دو ایده الهیاتی به ظهور رسید:
1- یکی از این دو مکتب، مکتب انطاکیه بود که میگفت عیسی یک انسان است و پس از مدتی انسانی الهی شده و کلمه خدایی در او ساکن گشته و با جسم او یکی شد به طوری که کلمه و عیسی دو مظهر متفاوت هستند که دارای یک اراده و هویتاند.[2] بنابراین در انطاکیه بیشتر روی این مطلب تاکید میشد که مسیح انسانی بود که خدا گردید؛ نه خدایی که انسان گردید. در آنجا برای بشر بودن مسیح و الگوی اخلاقی او اهمییت خاصی قائل بودند.[3]
در این بین تئودور، اسقف موپسوئستا از کلیسای انطاکیه بپا خاست و بر وجود دو طبیعت کاملا مجزا در مسیح تاکید کرد. او میگفت که مسیح از یک طرف انسان است و از طرف دیگر خدا؛ اما در ابتدا انسان بوده و این شخصیت انسانی او به درجهای رسیده که الهی شده است.
2- اما به نظر کلیسای اسکندریه، مریم مادر خدا بود[4] و شان او بالاتر از شانی بود که کلیسای انطاکیه تصور میکرد. علاوه بر این در مورد شخصیت مسیح نیز، کلیسای اسکندریه معتقد بود که در او اتحاد جدایی ناپذیر بین خدا و انسان وجود دارد. به این بیان که لوگوس که در مسیح تجسد یافته و ویژگیهای انسان را پذیرفته است. یعنی مسیح ابتدا خدا بوده و سپس در فرایند تجسد انسانیت را نیز پذیرفته است. بنابراین مکتب فکری اسکندریه بر خدا بودن مسیح تمرکز داشت. مهمترین متن از کتاب مقدس در این باب این است: «و کلمه جسم گردید و در میان ما ساکن شد.»[5]
اندیشه نستوریوس
نستوریوس که شاگرد تئودور بود نه تنها عقیده استادش را با دقت شرح داد بلکه ایدههای جدیدی نیز بر آن افزود:
1- مسیح؛ انسانی که خدایی شد
تعالیم نستوریوس نشان میداد که یک شخص انسانی (مسیح) و یک شخص الهی (کلمه) وجود داشت که در مسیح ساکن شد و با اتحاد معنوی از طریق اتحاد اراده یکی شدند. بنابراین پسر خدا یک انسان نگردید بلکه به یک انسان مخلوق که از باکره متولد شده بود پیوست.[6]
2- مریم باکره:
علاوه بر مساله قبلی که پیش از نستوریوس طرح شده بود خود نستوریوس نیز بحث جدیدی ایجاد کرد و معتقد شد که جایز نیست مریم «مادر خدا» نامیده شود؛ زیرا محال است زنی با خصوصیات بشری نسبت به خدا حالت مادری پیدا کند. به این ترتیب دامنه نزاع را بیشتر کرد. او میگفت: «مریم فقط انسانی مانند خود را به دنیا آورد که کلمه در او تجسد یافت.»[7]
پاسخ کلیسای رم
رُم از این اظهار نظرهای نستوریوس ناخرسند بود. سیریل، اسقف اسکندرانی به رُم رفته و از نستوریوس به پاپ سلستین شکایت کرده بود. پس از مدتی نستوریوس نیز به پاپ مراجعه کرد اما پاپ طرف سیریل(اسکندریه) را گرفت و نستوریوس را محکوم کرد. بنابراین سیریل با تایید پاپ دوازده بند(که بیشتر شبیه لعنت نامه بود) تنظیم کرد که نستوریوس میبایست در مقابل مجازات تکفیر آنها را بپذیرد اما نستوریوس از پذیرش آن خودداری کرد؛ زیرا نمیتوانست بپذیرد که مسیح خدایی است که لباس جسم بر تن کرده است.
دخالت امپراتور در تاریخ و الهیات کلیسا
اما در همین زمانی که پاپ رُم با او مخالف بود، امپراتور تئودوسیوس به کمک او آمد و او را در سال 428 به عنوان پاتریارک قسطنطنیه منسوب کرد. در نتیجه این ارتقاء منصبی که نستوریوس بدان دست یافت دامنه جدال هم بیشتر شد.
در این بین تئودوسیوس که امنیت و آسایش امپراتوری را در خطر میدید دستور تشکیل شورایی را داد تا بتواند آتش نزاع را فرو نشاند.
شورای افسس علیه نستوریوس
به این ترتیب درسال 431 در شهر افسس شورایی تشکیل شد و بیانیهای را تنظیم کرد:
«ما اعتراف میکنیم که خداوند ما عیسی مسیح، فرزند یگانه خدا، خدای کامل و انسان کامل بوده و از یک روح ناطقه و بدن تشکیل شده است. منشا وی پیش از خلقت جهان از پدر به عنوان خدا بوده و در روزهای آخر به خاطر ما و نجات ما همان فرزند یگانه به عنوان انسان از مریم باکره به دنیا آمد. وی به عنوان خدا با پدر هم ذات بوده و به عنوان انسان با ما هم ذات است. زیرا بین دو طبیعت الهی و انسانی وحدت وجود دارد... طبق این ادراک از وحدت اختلاط ناپذیر دو طبیعت، ما اعتراف میکنیم که باکره مقدس، مادر خداست؛ زیرا کلمه خدا متجسّم شد و انسان شد و از زمان لقاح خود، کلمه بدنی را که از مریم مقدس گرفته بود با خود متحد کرد...»[8]
اما اسقفان انطاکیه که از نستوریوس حمایت میکردند دیر به جلسه شورا رسیدند و سیریل که از پیش حمایت روم را به دست آورده بود جلسه را آغاز کرد و در نتیجه نستوریوس مقام خود را از دست داد. ولی اسقفان انطاکیه این جلسه را نپذیرفتند. بنابراین خود جلسهای تشکیل دادند و شورای تحت رهبری سیریل را محکوم کردند.
خلع سیاسی نستوریوس[9]
همانطور که پیداست این شورا که با دخالت و نظر مستقیم امپراتور -که هیچ گونه تخصصی در الهیات نداشت- اداره شد نتوانست آرامش را به جهان مسیحیت بازگرداند و فقط اوضاع را پیچیدهتر کرد. [10]
در نتیجه در سال 433 اسقفان انطاکیه بیانیه معتدلتری تنظیم کردند و نستوریوس را نیز از مقامش خلع کردند. در طرف مقابل سیریل و هوادارنش این بیانیه را پذیرفتند.
از این پس با قدرت امپراتوری صدای نستوریوس خاموش شد اما پیروان او گسترش یافتند ولی چون امپراتور و حکومت با این رشد موافق نبودند شکنجه و آزار نستوریان آغاز شد و بسیاری از نستوریها از امپراتوری گریختند و در ایران و سوریه آن روز ساکن شدند.
پایان کار نستوریوس
با گذشت زمان و سازشکاری بین دو مکتب انطاکیه و اسکندریه نستوریوس روز به روز منزویتر شد تا اینکه در نهایت در سال 451 یا 452 در اوج تنهایی و غربت درگذشت. اما با درگذشت او بسیاری از اندیشمندان و مردم عادی از او طرفداری کردند و انیشههای او را قدر دانستند؛ زیرا اندیشه او از اندیشهای که در شورای کلیسایی تصویب شد سادهتر و معقولتر بود.
به گفته نویسنده مسیحی «بسیاری از آموزههای ایشان (نستوریان) برای شنوندگان سودمند بود و اگر پاپ و شوراها تصمیم دیگری میگرفتند ممکن بود که پذیرش نستوریگری به این منجر شود که در تعلیمات راست کیشی، مسیح صرفا یک انسان شمرده شود... و فقط به عنوان یک معلم و الگوی بزرگ تکریم شود.»[11]
از نظر بعضی از فیلسوفان مسیحی نیز آموزهای که مخالفان نستوریوس تعلیم دادند نمیتواند صحیح باشد. برای مثال کریستوفر استید در کتاب «فلسفه در مسیحیت باستان» میگوید:
«طبق تعریف کالسدون، مسیح اتحاد از دو سرشت مختلف الهی و انسانی است که در صورت مخالفتشان با هم تناقض ایجاد میشود...سیریل مخالفان خود را طرفدار پسر خواندگی میخواند در حالیکه این کج فهمی اجتناب پذیری است... چگونه میشود بین موجودات متفاوتی همچون خدا و انسان، مشارکتی در کار باشد؟ (در حالیکه حتی کاملترین مشارکت نمیتواند اتحادی را که ما در مسیح مدعی آنیم ارائه کند)....»[12]
اما امروزه کلیساهای ارمنی و آشوری نستوریوس را نه به عنوان یک بدعتگذار، بلکه به عنوان یکی از پدران راست کیش کلیسا میستایند.