کلمه قبیحه آزادی!
دعوا انداختن بین دو مفهوم آزادی و شریعت، تنها داستانی در دل تاریخ مشروطه نیست بلکه در روزگاری نزدیک به دوران ما نیز تکرار شد و گرچه برخی نام آزادی را بر سر چوب «اصلاحات» افکندند و از زیبایی این واژه برای اهداف خود بهرهبرداری نمودند، اما رفتارهای هرج و مرج طلبانه بعدی و باز همان افراط و لجامگسیختگی روشنفکران عصر مشروطه را احیا نمود.
حسين مطلق
سالها پیش حاج ملاعلی کنی از علمای تهران در دوران ناصرالدین شاه، پیش از آغاز مشروطه از عبارتی برای توصیف آزادی استفاده کرد که برداشتهای زیادی از آن صورت گرفت و برخی روشنفکرانه عصر مشروطه آن را بهانهای برای در تقابل قراردادن روحانیت حرکت آزادیخواهی ملت قرار دادند. ملاعلی کنی در نامهای به ناصرالدین شاه در خصوص رواج مفاسد به اسم آزادی در دوران صدرات سپهسالار مینویسد: «کلمه قبیحه آزادی به ظاهر خیلی خوشنماست و خوب، ولکن در باطن سراپا نقص است و عیوب. این مسئله برخلاف احکام رسل و اوصیا و جمیع سلاطین عظام و حکام والامقام است.».
اما مخالفت شیخ و برخی دیگر از علما در عصر مشروطه با عناوینی، چون «آزادی» یا «حریت مطلق» به چه مفهوم بود؟ آیا از نظر ایشان واقعاً دین در مقابل آزادی قرار میگرفت یا برداشت خاص نسبت به مفهوم آزادی این مخالفتها را ایجاد میکرد؟
تبیین مفهوم آزادی در عصر مشروطه
واژه آزادی در ذهن و تفکر ایرانیان از ابتدا تاکنون مفهوم یکسانی نداشته است. در تعریف لغوی این واژه «بنده نبودن» پربسامدترین معادل است که میتوان در واژهنامهها یافت. در ادبیات فارسی قدیم نیز چنین برداشتی از این واژه وجود داشته است. در عرفان اسلامی آزادی حقیقی، تعبد در بارگاه حق تفسیر شده است به گونهای که آدمی از بندگی هرچه غیر اوست، رها شود. چنانچه در اشعار مولانا آمده است: نه بند است، نه زنجیر، همه بسته چراییم چه بند است و چه زنجیر که برپاست.
این برداشت سنتی ایرانیان از مفهوم آزادی، عملاً متفاوت از تصویری است که پس از طرح مفهوم «لیبرتاس» در اندیشه سیاسی غرب و بازتولید آن از تفکر ارسطویی برای بیان مفهوم حق شهروندی و مشارکت در امور اجتماعی شکل گرفت.
در چنین تصویری آزادی به مفهوم حقوقی و اجتماعی آن آنچنان که در اندیشه غربی ریشه در واژه لاتین لیبرتاس که سیسرو به تقلید از ارسطو به معنایحق شهروندی و شرکت در سرنوشت سیاسی جامعه دارد، نیست.
مفهوم «لیبرتی» در غرب نیز، اما صرفاً منحصر به علوم سیاسی و مشارکت در امر سیاست نشد و به زودی تمام ابعاد اجتماعی و فرهنگی را در برگرفت.
اعتقاد به لزوم «مشارکت سیاسی» مفهومی بود که هیچگاه مورد مخالفت علمای بنام قرار نگرفت و نوشتهجات علمای معاصر یا نزدیک به مشروطه خود شاهدی بر این مدعاست. بازخوانی موضع علامه نایینی نسبت به مسئله آزادی به خوبی مسئله را تأیید میکند. ایشان در رساله «تنبیه الامه و تنزیه المله» مینویسد: «حریت، مساوات، حقوق مشروعه ملت و مشارکت ملت از اصول تمدن و سیاست اسلامیه است که ملل مسیحیه و اروپاییان که تا قبل از جنگ صلیبی از تمام شعب حکمت علمیه بینصیب بودند، آن را اخذ کردند و به کار گرفتند، ولی بهتدریج فراموش کردند که این اصول را از کجا آوردهاند.».
اما نخستین گروهی که درصدد اعلام تعارض میان دین و اصول مترقی برآمدند روشنفکران غربزده بودند که صراحتاً از ناهمخوانی شریعت و اصولی، چون قانون اساسی سخن میراندند. به عنوان مثال آخوندزاده از نخستین روشنفکران مشروطه اشاره به قانون اساسی فرانسه، تناقض آن با اصول شریعت اسلامی و پیاده کردن شریعت در عرصه کشورداری را امری محال میدانست. او در جایی با اشاره به همین موضوع مینویسد: «بهخیال شما چنان میرسد که گویا به امداد احکام شریعت، قانون اساسی فرانسه را در مشرق زمین مجری میتوان داشت، حاشا و کلا، بلکه محال و ممتنع است.»
این موضوع و مواضع مشابه جماعت روشنفکر پیش از دوران مشروطیت نشان میدهد که اولین تقابل و جنگ میان تجدد و شریعت را همین جماعت رقم زدند. آنها میکوشیدند تا در خصوص آزادی نیز تفسیری را ارائه دهند که امکان تجمیع و سازگاری با شریعت در آن وجود ندارد. در این نگرش آزادی در عرصه مشارکت مدنی و انتقاد به حکومت تعریف نمیشد بلکه تزی که بعدها تقیزاده از آن پردهبرداری کرد، این بود که باید «از فرق سر تا نوک پا غربی شویم.»
این تفسیر که مساوی بود با پذیرش همه اصول فرهنگی و تمدنی غرب و آزادی لجامگسیخته و سرکش در فضای کشور، مورد انتقاد علمای دین قرار گرفت و میتوان چنین گفت که مخالفت علما با واژه آزادی، ناشی از نوع تفسیر افراطی بود که به اصطلاح منورالفکرها از این واژه استفاده میکردند.
آزادی لیبرال و واکنش علمای مشروطه
علمای مشروطه خود را با گروهی خودباخته مواجه میدیدند که زیر پرچم مشروطهخواهی قرار داشتند، اما شیفتگی به تمدن و فرهنگ غرب با چاشنی قدرتطلبی آنان را به رفتارهایی مجاب مینمود که نتیجهای جز ظلم و افراط نداشت.
رضازاده شفق از آزادیخواهان تبریز و یاران تقیزاده، خود معترف میشود که افسارگسیختگی مفهوم آزادی در عصر مشروطه چگونه منجر به افراط در رفتار گردید. او مینویسد: «افتادن قسمتی از کارها به دست هوچیها... باعث ویرانیها و خونریزیها گشت و آزادی واقعی را که عبارت است از آزاد بودن تمام سکنه یک کشور از ستم و تجاوز و شر و فساد و مختار بودن در حفظ حقوق خود و در اظهار حق و تحریر و تقریر حقایق، سخت متزلزل ساخت.»
برخی دیگر از روشنفکران مانند طالبوف نیز اشاراتی به خطرات استفاده نابالغانه و بیحدومرز از عنوان آزادی و دردسرهای ناشی از آن دارند. طالبوف احساس خطر خود را اینگونه منعکس میکند: «ایرانی تاکنون اسیر یک گاو دو شاخ استبداد بود، اما بعد از این اگر اداره خود را قادر نشود به گاو هزارشاخ رجاله دچار میگردد. آن وقت مستبدین به نابالغی ما میخندند و دشمنان اطراف، شادی... [میکنند]. فاش میگویم که من این مسئله را بیچون و چرا میبینم.»
این موارد نشان میدهد که انتقاد به اباحیگری و افراط در مطالبه آزادی و در تقابل قراردادن آن با فرهنگ و سنت، تنها مورد اشاره علما و روحانیون قرار نگرفته بلکه حتی برخی از همین روشنفکران متجدد نیز با مشاهده شوری آشی که به نام آزادی و به کام استبداد پخته شده، لب به انتقاد گشودهاند.
شیخ فضلالله نوری از جمله علمایی است که تا همین امروز نیز به دلیل انتقادات از آزادی افراطی و ضددین که توسط برخی مشروطهخواهان ترویج میشد، مورد سرزنش برخی قرار میگیرد، اما شیخ فضلالله نیز همچون ملاکنی با انتقاد از آزادی و دموکراسی چنانچه به وی تهمت میزدند و میزنند، درصدد تأیید استبداد و نفی لزوم مشارکت سیاسی نیست بلکه کجفهمی از واژه آزادی را مورد تاخت و تاز قرار میدهد. در واقع شیخ با گونهای از آزادی وارد دعوا میشود که آن را دموکراسی بیتقوا نامیده است و خطر آن را از استبداد نیز فراتر میداند. دموکراسی بیتقوا مفهومی همتراز و معادل با اباحیت و آنارشی دارد که در نهایت آن تثبیت ناآرامی و بلوا و تخریبگری به نام حریت و آزاد بودن است.
این جنس آزادی همان مفهوم تجربه شده در غرب بود که یکی از نویسندگان مشهور فرانسوی در توصیف فجایعی که پس از انقلاب فرانسه به دست آزادیخواهان و انقلابیون رقم خورد، آن را اینگونه دردناک تشریح میکند: «ای آزادی، چه جنایتها که به نام تو مرتکب نمیشوند!»
نمایش اباحیگری به نام آزادی در مطبوعات
در دوران آزادی مطبوعات در عصر مشروطه میتوان به خوبی مشاهده کرد که منظور برخی جماعت روشنفکر از مفهوم آزادی دقیقاً همان چیزی بود که روحانیون بنام و علمای مشروطه نسبت به آن بیم داشتند و به همین دلیل موضوع آزادی را با عنوان «کلمه قبیح» میخواندند.
ناظمالاسلام از روزنامهنگارانمطرح عصر مشروطیت، وضعیت کشور را در حال و هوای پسامشروطه اینگونه بیان میکند که استفاده ناصواب از این آزادی «وضعیت، کشور را به هرج و مرجی کشنده سوق داد و موج بلوا و آشوب، آنچنان کام مردم را تلخ و از مشروطه بیزار ساخت که هنگام انحلال مجلس شورای اول، عموم اهل طهران خوشحالی میکردند و از شاه تعریف میکردند، سبب هم این بود که بر مردم سخت گذشت. یکی خیانت بعضی وکلا و ناطقین و رشوه گرفتن رؤسا، مردم را خیلی رنجانید. (دیگر آنکه) جرایدنگاران از وظیفه و حدود خود خارج شده بودند.»
مصداق این خروج از حد و حدود را میتوان در بسیاری از مکتوبات این عصر مشاهده کرد.
روزنامه صوراسرافیل که مدیر آن جهانگیرخان شیرازی بود و بسامد بسیاری نیز بین روشنفکران مشروطهخواه داشت، به قول عبدالله مستوفی، هر شمارهاش را مشروطهخواهان روی هوا میزدند. در یکی از شمارگان خود به راحتی اساس دین و کلام اسلامی را زیر سؤال برده و مورد تمسخر قرار میدهد: «حکمت و کلام ما معجونی است مضحک از خیالات بنگیهای هند، افکار بتپرستهای یونان، اوهام کاهنهای کلده و تخیلات رهابین یهود. پیشوایان پرستندگان گنگ، علمای عابدین لاما و رؤسای عناصرپرستان هند، هر یک اقلاً یک یا دو کتاب مختصر و مفصل در فلسفه مذهب باطل خود نوشته در میان ملت و امت خویش انتشار میدهند، اما در هزار و ۳۰۰ سال، شهوت ریاست، لذت اصوات نعال و حرص قرب سلطان، به علمای ما فرصت نداد که فلسفه اسلامی را از این مزخرفات جدا کرده و یک رساله مختصر مشتمل بر حکمت طریقه حقه خودشان به زبان عوام، نوشته منتشر کنند... امروز در تمام وسعت عالم اسلامی ایران، یک طلبه، یک عالم و یک فقیه نیست که بتواند اقلاً یک ساعت بدون برداشتن چماق تکفیر با یک کشیش عیسوی، با یک خاخام یهودی و با یک حشیش مدعی قطبیت یک ساعت منظم و موافق اصول منطق صحبت کند!»
این مقاله همان زمان مورد اعتراض علمای مشروطهخواه قرار میگیرد. سیدعبدالله بهبهانی در نامهای به مخبرالسلطنه اینگونه بیمحابایی در توهین به نام آزادی را منجر به فساد میداند و مینویسد: «امروز جمعی از اهل علم و غیره، جریده صوراسرافیل را ارائه به داعی کرده و بعضی امور غیرلایقه را که در آن درج بود، دیدم. علاوه بر اینکه حقیقتاً درج این گونه مطالب در روزنامه و نشر آن، با لوازم اسلامیت سازش ندارد. گمان دارم این مطالب به همین زودی موجب فساد عظیمی در دارالخلافه و سایر بلاد شود. آخر خودتان ملاحظه بفرمایید که اگر بنا باشد در روزنامه [ای]که در پایتخت اسلام طبع میشود صریحاً نوشته شود که هزار و ۳۰۰ سال کسی پیدا نشده است در مقابل نصارا سخن حسابی بگوید... دیگر برای اسلام چه باقی میماند؟!»
روزنامه، اما بیتوجه به اعلام نگرانیها نسبت به بیقیدی نویسندگان خود در سرمقاله دیگری به صراحت برداشت خود از آزادی را رونمایی کرد. در این سرمقاله از علمای اسلامی با عناوینی چون «عقلای مندرسه» و «مدعیان تولیت قبرستان ایران» یاد نموده و نوشته بود: «معنی جدید کلمه آزادی همین است که مدعیان تولیت قبرستان ایران، کمال انسان را به معرفی حکیمانه خودشان محدود نکرده و اجازه فرمایند نوع بشر به همان وسایل خلقتی، در تشخیص کمال و پیروی آن، بدون هیچ دغدغه خاطری، ساعی باشند.»
این برداشت از آزادی منحصر در این روزنامه نبود و کمابیش در اغلب روزنامههای منتسب به خاستگاه روشنفکری جریان داشت. یک روز روزنامه ایران نو وابسته به تفکر تقیزاده حکم قصاص را زیر سؤال میبرد و روز دیگر سیدحسن کاشانی، مدیر «حبلالمتین» در ستایش از اعدام شیخفضلالله نوری مینویسد: «اینک هزار و ۳۰۰ سال که نژاد ایرانی میخواهد پشت خود را از زیر بار سنگین خرافات عربهای سوسمارخوار خالی نماید...»
بازی تکراری دعوای دین و آزادی
چنانکه بیان شد، برداشت معروف از عنوان آزادی در عصر مشروطه، چیزی غیر از تعریف مرسوم آن در تاریخ و ادبیات ایرانی بود. اگر روزی ملاعلی کنی و روز دیگر شیخ فضلالله نوری بر مفهوم آزادی میتازند؛ منظورشان همین جریانی است که با ترجمه «لیبرنتی» میکوشد معادل آن را «اباحیگری» و خروج از هرگونه قید و شرط و ضوابط اعلام کند. هدفش رهاسازی مردم از چارچوب تشرع و عبودیت و جایگزینسازی آن با انگاره «هرچه دلت خواست بکن» است. انگارهای که فرجامی جز هرج و مرج و آنارشیسم ندارد و همسن افراط در تعبیر آزادی، مسیر مشروطه را در انحطاطی انداخت که مردم و حتی خود روشنفکران مشروطهخواه را از ادامه آن دلسرد و مأیوس ساخت.
دعوا انداختن بین دو مفهوم آزادی و شریعت، تنها داستانی در دل تاریخ مشروطه نیست بلکه هر آنچه در بالا گفته شد در روزگاری نزدیک به دوران ما نیز تکرار شد و گرچه برخی نام آزادی را بر سر چوب «اصلاحات» افکندند و از زیبایی این واژه برای اهداف خود بهرهبرداری نمودند، اما رفتارهای هرج و مرج طلبانه بعدی و ساختارشکنیهای متعدد مدعیان آزادی، باز همان افراط و لجامگسیختگی روشنفکران عصر مشروطه را احیا نمود و عرصه را به جایی رساند که دولتمردی مدعی شود: «اگر دین هم در برابر آزادی قرار بگیرد این دین است که باید محدود شود نه آزادی!»
روزنامه جوان
تاریخ انتشار: 02 مرداد ماه 1397
منبع: روزنامه جوان