گفتگو با دکتر غلامحسین دینانی ـ کریم فیضی
صراط مستقیم
آخرین آیه سوره حمد، در اصل تفسیر صراطالمستقیم است و به سه گروه اشارت دارد. طبعاً ما برای شناخت اهالی صراط مستقیم ناچار از شناخت این سه گروهیم: نعمت دادهشدگان و مغضوب واقعنشدگان و ناگمراهان چه کسانی هستند که ما باید صراط مستقیم را از طریق آنها بشناسیم و به تعریف صراط برسیم؟
خداوند به ما یاد داده است که از او بخواهیم «صراط مستقیم» یا «راه راست» را به ما نشان بدهد؛ اما راه راست چیست؟ راه خداوند، راه است و بدون تردید بهترین راه هم هست، ولی ما وقتی کلمه «راه» را میگوییم و میشنویم، فرق نمیکند با هر لغتی که باشد (طریق، شارع و…)، خیلی زود یک جاده و خیابان آسفالته به نظرمان میرسد. و اگر اهل سفرهای هوایی و دریایی باشیم، ذهنمان به خطوط هوایی یا دریایی منتقل میشود. ذهن ما اینگونه است که وقتی کلمه «راه» را میشنود، به یکی از راههای شناختهشده فکر میکند و راه را یکی از راههای زمینی و آسمانی و دریایی میداند. مثلاً اگر کسی بخواهد به هند سفر کند، باید راه را بلد باشد و راه هند هم از افغانستان و پاکستان میگذرد، اما آیا راه همین است؟ راه در جاده خاکی و آسفالته منحصر میشود؟ آیا راه خداوند هم مثل جادههای زمینی و دریایی و هوایی است؟
قطعاً راه خداوند از این قبیل راهها بالاتر است. راه خداوند عبارت است از: رونده راه. انسان الهی هم سالک است، هم مسلک است و هم مقصود. «سالک» یعنی راهرو و «سلوک» یعنی راه. سالک بدون راه نیست؛ به عبارت دیگر: انسان رونده است، راه هم هست و سرانجام به خود میرسد. به خود رسیدن انسان به این معنا نیست که فرعون میشود، بلکه درمییابد که خود نیست. انسان رهرو است و در عین حال، خودش راه است و خودش مقصد هم است. مقصد بودن انسان به این معنی نیست که راه میرود و به خودش میرسد، بلکه به خودی میرسد که میداند این خود، خودی قلابی است و جز خودی حقتعالی، خودی دیگر نیست و متوجه میشود که این راه راست است.
پس «أهدنا الصراط المُستقیم»؛ یعنی راه راست و آن راه «انسان» است، اما نه هر انسانی، بلکه انسان آگاه و انسان عاقل. با این تفسیر، «انعمت علیهم» ناظر به کسانی خواهد بود که به نعمت آگاهی به خود رسیدهاند و راهشان را پیدا کردهاند. انعام خدا به سالک میفهماند که خودش راه است. همچنین میفهماند که خودش مقصد است و حق، مقصد است. «غیر المغضُوب علیهم» یعنی نه راه کسانی که مغضوب واقع شدهاند. این قبیل انسانها به دلیل مغضوب شدن، نمیفهمند که راهند. آنها فکر میکنند که راه بیرون از انسان است. به همین جهت، در جایی خودشان را به حرکتهای سطحی و سخیف مشغول میکنند.
«الضّالین» هم کسانی هستند که دائم این طرف آن طرف میروند و برمیگردند. گمراه وقتی راهی را میرود و میبیند که غلط است، برمیگردد، ولی دوباره راه غلط را از طرفی دیگر میرود و تکرار میکند. مورچه چه حالتی دارد؟ این روزها چون در خانه ما مورچه پیدا شده، به همین جهت، خیلی روی آنها مطالعه میکنم. مورچهها راه میروند، اما کج و کوله، مستقیم نمیروند. مرتب میروند و برمیگردندو هیچیک از رفت و آمدهایشان مستقیم نیست و به اصطلاح «چپ و چهار» است. ندیدهام مورچهای مستقیم راه برود!
کم نیستند آدمهایی که مثل مورچه راه میروند و به بنبست میرسند؛ ولی همچنان ادامه میدهند. شک نیست که اینها «ضالین»اند. اینطور نیست که اینها جغرافی نمیدانند. ممکن است خیلی هم جغرافیا بدانند و تمام خطوط کره زمین را هم ممکن است بشناسند، اما خودشان را نمیشناسند.
بهتر است بگوییم: راه را در بیرون از خود جستجو میکنند.
بله، راه را در بیرون مییابند، در حالی که راه در درون است، نه در بیرون. ما راهیم و بس! اگر از درون خود نرویم، از شرق برویم یا غرب، به کره ماه برویم یا مریخ، معلوم نیست به مقصد دست پیدا کنیم. مقصود این است که راهبلد بودن، جغرافیادان بودن، خلبان بودن و راننده بودن دلیل بر بلد بودن راه نیست. راههای بیرون سطحی است و به بنبست میرسد. دوباره باید برگردیم یا دور بزنیم و برمیگردیم. راه درست که صراط مستقیم است، خود حقیقت انسان است. انسان باید در آن حقیقت خودش راه برود و نفسانیات و شهواتش را دور بریزد؛ چرا که با وجود نفس و شهوت، الی غیرالنهایه انحراف ایجاد میشود. ممکن است کسی بپرسد: اگر ما راهیم و اگر آدمها راهند، چرا انحراف روی میدهد؟ دلیل این موضوع به نفسانیات و هویها و هوسهای انسان برمیگردد.
اصل موضوع این است که انسانها نمیدانند راهند.
بله و این ندانستن از هر نادانی بدتر است. انسان هم نمیداند راه است، هم گرفتار وزش نفسانیات میشود و مرتب چپ و راست میرود. پس وقتی میگوییم: «أهدنا الصراط المستقیم»، معنایش این است که خدایا خودم را به خودم بنما؛ خودم را به خودم بشناسان. از پروردگار طلب میکنیم که ما را به خودمان بشناساند. اگر من خودم را به خود شناختم، آن وقت خدا را هم میشناسم. این همان مضمونی است که در حدیث شریف «من عرف نفسه، فقد عرف ربه» وارد شده و قابل تشکیک نیست. به فرض هم که این حدیث سند نداشته باشد، در اعتبارش شک نباید کرد. جملهای عمیقتر از این پیدا نمیکنید.
آیا میتوانیم بگوییم غفلت از خود، مساوی غفلت از خداست؟
هیچ تردید نکنید. غفلت از خود سهمناک است. اگر کسی تمام عالم و ذرات و سلولهای بدن و اتمهای جهان را بشناسد ولی خود را نشناسد، حیوانی بیش نخواهد بود.
آیهالکرسی
در سوره مبارکه بقره، «آیهالکرسى» را داریم. در باب این آیه روایاتی از معصومان(ع) داریم که نشاندهنده عظمت این آیه است و لزوم دقت و تأمل در این آیه شریفه را میرساند. مضمون برخی از روایات و اقوال این است که آیهالکرسى، روح قرآن و مخ قرآن است. من میخواهم جمله به جمله آیه را بخوانم و حضرتعالی توضیح بدهید: «أللهُ لا اله الا هُو الحیُ القیُوم».
گمان نمیکنم کسی بتواند از این جمله پرمعنیتر و خلاصهتر و در عین پرمعنایی خلاصه، جملهای بگوید. تمام معانی عالم هستی، از ملک تا ملکوت و از عالم امکان تا عالم واجبالوجود، به نحو اجمال در این جمله مندرج است: «أللهُ لا اله الا هُو الحیُ القیُومُ».
کلمه «الله» اسم خداست؛ اما نه اسمی معمولی، بلکه اسمی که تمام اسماء و صفات دیگر خداوند در آن مندرج است. اسماء و صفات به دو اعتبار فرق دارند و الا یکی هستند. وقتی میگوییم «الله»، یعنی رحمن، رحیم، حکیم، تا آخر اسمای الهی که به یک قول نود و نه اسم است و به قول دیگر هزار و یک اسم است. وقتی کلمه «الله» را بر زبان میآوریم، گویی همه اسماء و صفات را گفتهایم. در اینجا ما وارد ریشه لغویو اشتقاقی ترکیب عربی «الله» نمیشویم. مفسران عمدتاً گفتهاند که به «اله» برمیگردد یا «وله». به هر یک از دو معنی که برگردد، مطلب درست است که «اله» موجب حیرانی است. باید دید که حیرانی چیست و صفت حیرانی در انسان چه وقت پیدا میشود؟
حیرت غالباً زمانی روی میدهد که راه پیدا نمیکنیم.
درست است، وقتی همه تلاشمان را میکنیم و سرانجام میبینیم که آنچه دنبالش بودیم حاصل نشد، میفهمیم چیزی وجود دارد که توانش بالاتر از قدرت ماست. صرف پیدا نشدن موجب حیرت نیست. اگر بگردیم و همه نیرویمان را به کار ببریم و پیدا نکنیم، میگوییم یا من تقصیر کردم، یا نیست؛ اما اگر تمام زورمان را بزنیم، وقتی پیدا نشود، میفهمیم که یک چیزی هست که از زور ما بالاتر است نه اینکه نیست. این حیرت است که دارای فرق اساسی با راه نیافتن است. ناظر به همین نکته است که حضرت ختمیمرتبت(ص) گفت: «رب زدنی فیک تحیّرا» یعنی خدایا حیرت مرا در خودت افزون کن تا بدانم تو خیلی بزرگتر از آن هستی که من میگویم و فکر میکنم.
کلمه «الله» در زبان عربی ناظر به حیرت است و حیرت را میرساند، از کلمهای که مستجمع همه صفات حق هست. حق تناهی ندارد و در بودنش نمیتوان شک کرد. وقتی میگوییم «الله» حاوی همه صفات کمال است و هیچ کمالی نیست که بیرون از آن باشد، باید بپذیریم که خداوند بیرونی ندارد. به عبارت دیگر: نقص بیرون هست و کمال بیرون نیست. هیچ کمالی بیرون از کلمه الله نیست. خود نقص هم اصلاً نیست.
با گفتن «الله»، همه مطلب را بیان میکنیم، اما در عین حال میگوییم: «لا اله الا الله» که به نظر میرسد از باب تأکید است؛ یعنی اگر این «لا اله» هم گفته نمیشد، الله مقصود را میرساند. جمله «لا اله الا الله» در جایی گفته میشود که الهه دیگری در میان است. به عنوان مثال، بتپرستها الهههای دیگر دارند و در مصداق «الله» دچار اشتباهند. اینجاست که با گفتن «لا اله الا الله» خدایان دیگر را نفی میکنیم.
شنبه ۲ تیر ۱۳۹۷
روزنامه اطلاعات