اشاره: به روایت تاریخ، امام علی(ع) پس از آنکه به اصرار مردمان بر سر کار آمد، با توجه به بذل و بخششهای گذشته، فرمود: «به خدا اگر ببینم که به مهر زنان یا بهاى کنیزکان رفته باشد، آن را باز مىگردانم که در عدالت، گشایش است و آن که عدالت را برنتابد، ستم را سختتر مییابد» و چون پس از چندی به امام خبر رسید که یکی از کارگزارانش به نام عثمان بن حنیف انصارى که عامل او در بصره بود، به مهمانى مردى از بصره رفته که رنگینتر از سفره عموم بوده، برنتافت و در نامهای به او سرزنشش کرد که: «مردى از جوانان بصره تو را بر خوانى خوانده است و تو بدانجا شتافتهاى. خوردنیهاى نیکو برایت آوردهاند و پى در پى کاسهها پیشت نهاده. گمان نمىکردم تو مهمانى مردمى را بپذیرى که نیازمندشان به جفا رانده است و بىنیازشان خوانده. بنگر کجایى و از آن سفره چه مىخایى. آنچه حلال از حرام ندانى بیرون انداز، و از آنچه دانى از حلال به دست آمده در کار خود ساز»، آنگاه امام(ع) از روش و منش خود میگوید که نشان میدهد پیشوای راستین مسلمانان باید چگونه رفتار کند و به همین قیاس، کارگزاران حکومتی چه روشی را باید در پیش بگیرند:
«آگاه باش که هر پیروى را پیشوایى است که پى وى را پوید، و از نور دانش او روشنى جوید. بدان که پیشواى شما بسنده کرده است از دنیاى خود به دو جامه فرسوده و دو قرص نان. بدانید که شما چنین نتوانید کرد، لیکن مرا یارى کنید به پارسایى و در پارسایى کوشیدن و پاکدامنى و درستىورزیدن. که به خدا از دنیاى شما زرى نیندوختم، و از غنیمتهاى آن ذخیرت ننمودم، و بر جامه کهنهام کهنهاى نیفزودم. آرى، از آنچه آسمان بر آن سایه افکنده، فدک در دست ما بود. مردمى بر آن بخل ورزیدند و مردمى سخاوتمندانه از آن دیده پوشیدند. و بهترین داور پروردگار است، و مرا با فدک و جز فدک چه کار است؟ حالى که فردا جایگاه آدمى گور است که نشانههایش در تاریکى آن از میان مىرود، و خبرهایش نهان مىگردد، در گودالى که اگر گشادگى آن بیفزاید و دستهاى گورکن فراخش نماید، سنگ و کلوخ آن را بفشارد، و خاک انباشته رخنههایش را به هم آرد، و من نفْس خود را با پرهیزگارى مىپرورانم تا در روزى که پر بیمترین روزهاست درامان آمدن تواند، و بر کرانههاى لغزشگاه پایدار ماند.
و اگر میخواستم، میدانستم چگونه عسل پالوده و مغز گندم و بافته ابریشم را به کار برم، لیکن هرگز هواى من بر من چیره نخواهد گردید، و حرص مرا به گزیدن خوراکها نخواهد کشید؛ چه، شاید که در حجاز یا یمامه کسى حسرت گرده نانى بَرد، یا هرگز شکمى سیر نخورد، و من سیر بخوابم و پیرامونم شکمهایى باشد از گرسنگى به پشت دوخته، و جگرهایى سوخته. یا چنان باشم که گوینده سروده:
درد تو این بس که شب سیر بخوابى و گرداگردت جگرهایى بوَد در آرزوى پوست بزغاله!
آیا بدین بسنده کنم که مرا امیرمؤمنان گویند، و در ناخوشایندهاى روزگار شریک آنان نباشم؟ یا در سختى زندگى نمونهاى برایشان نشوم؟ مرا نیافریدهاند، تا خوردنیهاىگوارا سرگرمم سازد، چون چارپاى بسته که به علف پردازد، یا آنکه واگذارده است و خاکروبهها را به هم زند و شکم را از علفهاى آن بینبارد، و از آنچه بر سرش آرند غفلت دارد، یا مرا وانهند یا به بازى سر دهند یا ریسمان گمراهى را کشان باشم و یا بیخودانه در سرگردانیها گردان.
و چنان بینم که گوینده شما بگوید: «اگر پسر ابوطالب را خوراک این است، ناتوانى او را از کشتن هماوردان بنشاند، و از جنگ با دلاورمردان بازماند!» بدانید درختى را که در بیابان خشک روید، شاخه سختتر بوَد، و سبزههاى خوشنما را پوست نازکتر، و رستنیهاى صحرایى را آتش افروخته تر، و خاموشى آن دیرتر.
[ای دنیا] از من دور شو که مهارَت بر دوشت نهاده است گسسته، و من از چنگالت به درجستهام و از ریسمانهایت رَسته و از لغزشگاههایت دورى گزیدهام. کجایند مهترانى که به بازیچههاى خود فریبشان دادى؟ کجایند مردمى که با زیورهایت دام فریب بر سر راهشان نهادى؟ آنک در گورها گرفتارند و در لابلاى لحدها ناپدیدار. به خدا اگر کالبدى بودى دیدنى یا قالبى بپسودنى، تو را وانمىگذاشتم و حد خدا را دربارهات برپا مىداشتم. به کیفر بندگانى که آنان را با آرزوها دستخوش فریب ساختى، و مردمانى که در هلاکتجایهاشان درانداختى، و پادشاهانى که به دست نابودىشان سپردى، و در چنگال بلاشان درآوردى. نه راهى براى درشدن و نه گریزگاهى براى بیرون آمدن. هرگز!
آن که پا در لغزشگاهت نهاد به سر درآمد، و آن که در ژرفاى دریایت فرورفت به درنیامد، و آن که از ریسمانهایت رهید، توفیق رفیقش گردید، و آن که از گزند تو ایمن است، باکش نبود اگر جاى تنگش مسکن است و دنیا در دیده او چنان است که گویى روز پایان آن است. از دیدهام نهان شو! به خدا سوگند رامت نشوم که مرا خوار بدانى، و گردن به بندت ندهم تا از این سو بدان سویم کشانى، و سوگند به خدا بر عهده خود مىگیرم، جز آنکه او نخواهد که در آن ناگزیرم.
نفْس خود را چنان تربیت کنم که اگر گرده نانى براى خوردن یافتم، شاد شود؛ و از نانخورش، به نمک خرسند گردد؛ و مردم دیدهام را دست مىبدارم تا چون چشمه خشکیده آبى در آن نماند، و اشکى که دارد بریزاند. آیا چرنده، شکم را با چرا کردن پر سازد و بخفتد و گوسفند در آغل سیر از گیاه بخورد و بیفتد، و على از توشهاش خورد و آرام خوابد؟ چشمش روشن باد که از پسِ سالیانى دراز چون چارپایى به سر برد رها، یا چرندهاى سر داده به چرا!
خوشا کسى که آنچه پروردگارش بر عهده وى نهاده، پرداخته است و در سختىاش با شکیبایى ساخته، و به شب دیده بر هم ننهاده، و چون خواب بر او چیره شده بر زمین خفته و کف دست را بالین قرار داده در جمعى که از بیم روز بازگشت، دیدههاشان به شب بیدار است، و پهلوهاشان از خوابگاه برکنار، و لبهاشان به یاد پروردگار و گناهانشان زدوده است از آمرزش خواستن بسیار. راه آنان حزب کردگارند و بدانید که حزب کردگار رستگارند. پس پسر حنیف! از خدا بترس و گردههاى نانت تو را کفایت است اگر به رهایى از آتش دوزخت عنایت است. (نهجالبلاغه دکتر شهیدی، نامه ۴۵)
آنچه در پی میآید، بخشهاییاز تفسیر مرحوم علامه جعفری درباره خطبه آغازین امیرالمؤمنین(ع) که نخست توصیفی مختصر از روزگار و افول اخلاقی سران و سرداران نامدار جامعه میکند که چگونه در دام دنیاجویی و عافیتطلبی گرفتار شدند و در نهایت به مخالفت با حق و حقیقت برخاستند و جامعه اسلامی را گرفتار آشوبی ماندگار کردند:
ابنعباس از علی(ع) نقل کرده میگوید: امیرالمؤمنین علیهالسلام روز دوم پس از بیعت که در مدینه انجام گرفت، خطبهای خواند و فرمود: «الا انّ کل قطیعه اقطعها عثمان و کل مال اعطاه من مال الله فهو مردود فی بیت المال، فان الحق القدیم لایبطله شئ؛ و لو وجدته و قد تزوج به النساء و فرق فی البلدان لرددته الی حاله، فانّ فی العدل سعه و من ضاق عنه الحق فالجور علیه اضیق: بدانید هر قطعهای از زمین را که عثمان بخشیده است و هر مالی از مال الله که به ناحق داده است، باید به بیتالمال برگردد؛ زیرا هیچ چیزی حق قدیم و ثابت را باطل نمیکند و اگر آن اموال را پیدا کنم، به حال اصلی خود برمیگردانم اگرچه مهریه زنان قرار گرفته در شهرها پراکنده شده است؛ زیرا گشایش در عدالت است و کسی که حق درباره او تنگ باشد، ستم برایش تنگناتر خواهد بود.»
در این مبحث تنها سرگذشت بیتالمال اجتماع اسلامی را در دوران خلیفه سوم به طور مختصر از نظر میگذرانیم: عبدالله بن عتبه میگوید: روزی که او کشته شد، صد و پنجاه هزار دینار و یک میلیون درهم در نزد خزانهدارش موجود داشت و ارزش املاکش در وادیالقری و حنین و غیره صدهزار دینار بود و اسبها و شترهای فراوانی از خود به جای گذاشت. این اموال شخصی موقعی مملوک وی بود که اکثر مردم از ضرورتهای معیشت محروم بودند. اگر وضع اقتصادی مردم آن دوران با سطح زندگی مناسبی جریان داشت، اعتراضکنندگان معاصر خلیفه و تحلیلگران تاریخ اسلام، آن ارقام را وحشتانگیز تلقی نمیکردند و آنها را مورد انتقاد سخت قرار نمیدادند. سپس مسعودی اضافه میکند: در آن روزگار جمعی از صحابه املاک و خانهها اندوختند، از آن جمله:
زبیر خانهای در بصره ساخت که تا این زمان (۳۳۲هجری) باقی و معروف است. بازرگانان و مالداران و غیر هم، در این خانه فرود میآیند. خانههایی نیز در مصر و کوفه و اسکندریه ساخته بود… مال (نقد) او پس از وفاتش به پنجاههزار دینار بالغ بود و هزار اسب و هزار اسب و هزار برده و کنیز و زمینهایی از خود به جای گذاشت.
طلحه خانهای در کناسه کوفه ساخت و قیمت گندمی که برای او از عراق میآمد، هر روز به مبلغ هزار دینار بود. بعضی گفتهاند: درآمد غلات او از عراق بیش از این بود. وی خانهای در مدینه ساخت که مصالحش آجر و گچ و آهک بود. (توضیح: مسلم است که در آن دوران چنین مصالحی ارزش کلانی داشته که در تاریخ ثبت شده است).
عبدالرحمن بن عوف خانهای وسیع ساخت و صد اسب و هزار شتر و دههزار گوسفند داشت و نقد او پس از مرگش در حدود دومیلیون و ۶۸۸هزار دینار یا درهم بود. سعد بن ابیوقاص خانهای در عقیق ساخت که بسیار مرتفع و دارای فضایی بسیار وسیع و بالای دیوارهایش دارای کنگره بود. سعید بن مسیب میگوید: وقتی که زید بن ثابت مرد، طلا و نقرههایی که از او مانده بود، با تبر میشکستند، به اضافه نقدینهها و اراضی که صدهزار دینار ارزش داشت… یعلی بن منیه موقعی که مرد، پانصدهزار دینار و مطالباتی بر ذمه مردم داشت و اراضی و سایر ماترَک او سیصدهزار دینار ارزش داشت.
برای توضیح بیشتر در مالکیتهای غیرقانونی آن دوران، اطلاعات بسیار باارزشی را که مرحوم علامه امینی در الغدیر از منابع معتبر آورده است، مورد استفاده قرار میدهیم: خلیفه به برادر شیری خود عبدالله بن سعدبن ابیسرح در جنگ اول یکپنجم غنیمتهای افریقا را داد. ابنکثیر میگوید: یکپنجم غنیمت افریقا را که صدهزار دینار بود، بخشید. (با نظر به گفته ابوالفداء) درصورتی که سهم هریک از سواره نظام سههزار و پیاده نظام یکهزار بود. (چنانکه ابن اثیر در کتاب اسدالغابه، ج۳، ص۱۷۳ و ابنکثیر در تاریخش ج۷، ص۱۵۲ متذکر شدهاند).
ابن ابیالحدید در شرح نهجالبلاغه (ج۱، ص۶۷) میگوید: خلیفه همه غنایم افریقا را (از طرابلس تا طنجه) به عبدالله بن سعد بن ابیسرح داد بدون اینکه کسی از مسلمانان را در آن غنایم با عبدالله شریک نماید. بخاری در صحیح (کتاب جهاد باب برکهالغازی فی ماله، ج۵، ص۲۱) میگوید: زبیر یازده خانه در مدینه و دو خانه در بصره و یک خانه در کوفه و یک خانه در مصر داشت. دارای چهار زن بود که سهم هر یک از آنان پس از کسر ثلث آنها، یک میلیون و دویستهزار بود. بخاری میگوید: پس همه مال زبیر پنجاه میلیون و دویست هزار بود. ابن الهایم میگوید: همه مال زبیر با محاسبه صحیحتر ۵۹میلیون و ۸۰۰هزار بود. ابن بطال و قاضی عیاض نظریه ابن الهایم را تصدیق نموده محاسبه بخاری را غلط میدانند.
توضیح: منابع تاریخی رقم مزبور را بدون تصریح به اینکه دینار بوده است یا درهم مطرح کردهاند. تنها در تاریخ ابن کثیر (ج۷، ص۲۴۹) به درهم تصریح شده است. ابراهیم بن محمد بن طلحه میگوید: ارزش ماترک طلحه از اراضی و اموال و دینار و درهم ۳۰میلیون بود. سعدی ام یحیی بن طلحه میگوید: موقعی که طلحه کشته شد دومیلیون و دویست هزار درهم و اراضی اشجارش به ارزش سی میلیون درهم در نزد خزانهدارش موجود بود. با نظر به اعتراض همه مسلمانان صدر اول به این گونه تراکم ثروتها اعم از منقول و غیر منقول است که نظریه کسانی که میگویند: اسلام فئودالیگری و جامعه طبقاتی را به وجود آورده است، بی مدرک بوده، بلکه نظام اقتصادی و اجتماعی اسلام کاملاً مخالف نظریه مزبور میباشد.
با نظر به این رفتار، بهخوبی روشن میشود که عوامل تلاطم حکومت امیرالمؤمنین(ع) و طغیانگری کسانی بر زمامداری عادلانه آن حضرت چه بوده است؛ با یک عبارت مختصر و روشن: علی(ع) حاضر نیست اندک آذوقهای زیادتر از حق عقیل و فرزندانش، به آنان ببخشد، ولی دیگری آنهمه بیتالمال را در اختیار خویشان و هواداران خود میگذارد. جمله مورد تفسیر که میگوید: «سوگند به خدا، اگر آن اموال و املاک را پیدا کنم به مسلمانان برمیگردانم، اگر چه مهریه زنان قرار گرفته باشد و کنیزها با آنها خریداری شده باشد» همه آن تصرفات و مالکیتها را غیر قانونی اعلان نموده، بیان میکند که تکلیف الهی و اجتماعی علی(ع) برگرداندن آن اموال به بیتالمال است، اموال هر چه باشد و در اختیار هر کسی که قرار گرفته باشد.
«و من ضاق علیه العدل، فالجور علیه اضیق: کسی که عدالت برای او تنگی به وجود بیاورد، ستم برای او تنگناتر میباشد.» عدالت و ستم از آنهنگام که در دیدگاه نوع انسانی، حقیقتی به نام قانون نمودار شده است، مفهوم عدالت نیز برای او مطرح گشته است؛ زیرا عدالت عبارت است از رفتار مطابق قانون. این تعریف که جامعترین تعریفات برای عدالت است، میتواند شامل همه رفتارها و پدیدههای عادلانه بوده باشد. برای توضیح این تعریف بایست جلوههای عدالت را در قلمروهای گوناگون جهان هستی و انسان در نظر بیاوریم:
عدالت در شئون انسانی که با اراده به وجود میآید:
۱ـ رفتار مطابق قوانین طبیعت حیات. بدان جهت که حیات آدمی احتیاج به آماده کردن عوامل ادامه آن دارد، کوشش برای به دست آوردن آن عوامل، عدالت است؛ زیرا رفتار مطابق قانون است و مسامحه و بیتفاوتی درباره آن عوامل، ستم است، زیرا انحراف از قانون و رفتار خلاف آن میباشد.
۲ـ مهمترین خاصیت حیات و سازندهترین نیروهای آن، عبارت است از آگاهی به حیات، فرد یا جامعهای که آگاهی به زندگی خود دارد، عمل به قانون آن مینماید، این فرد یا جامعه در برابر آن قانون عادل است. و بالعکس، کسی که در عوامل ضد آگاهی به حیات غوطهور است، یا با بیتوجهی درباره آن حرکت مینماید، از قانون منحرف و ستمکار است.
۳ـ طبیعت آدمی دارای احساسات و عواطف متنوعی میباشد. این پدیدهها با نظر به انگیزهها و نتایج و ماهیتی که دارند، مشمول قوانین معینی هستند، تخلف از آن قوانین، ستم، و رفتار مطابق آنها عدالت است.
۴ـ وجدان و جاذبههای اخلاق با نظر به ابعادی که دارند، پیرو قوانین ثابتی هستند، رفتار مطابق آنها عدالت و انحراف از آنها، یا بیتوجهی در برابر آنها ستم و ستمکاری میباشد.
۵ ـ زندگی اجتماعی انسانها دارای قوانین و مقرراتی است که برای امکانپذیر بودن آن زندگی و بهبود آن، وضع شدهاند، رفتار مطابق آن قوانین عدالت و تخلف از آنها یا بیتوجهی در برابر آنها ظلم است.
۶ ـ عوامل تکامل و ترقی که در درون آدمیان مانند هستههایی کاشته شده است، توجه به آنها و کوشش برای به فعلیت رسانیدن و بارور ساختن آنها که قانون تعیین شده آن هستههای بنیادین است، عدالت و رفتار بر ضد آن یا نادیده گرفتنش ظلم و جور میباشد.
این نوع از عدالت (عدالت در شئون انسانی که با اراده به وجود میآید)، آن حقیقت عالی انسانی است که بایست به هر وسیله ممکن آن را به دست آورد. عدالت در جهان هستی یکی از آن اصول معرفتی اساسی که هیچ متفکر جهانبین و هیچ مکتب فلسفی متکی به علم، تردید در آن ندارد، حکومت قانون بر جهان هستی است. کسی که در این اصل با دیده نفی و انکار مینگرد یا تردید در آن ابراز میکند، خالی از حالات زیر نیست: یا واقعاً ارتباطی با جهان ندارد، یا معنای قانون را درک نمیکند و یا عینک پیشساختهای از موهومات و خرافات به چشمش زده است، یا غرض ورزی میکند. به هرحال چنین شخصی که هنوز نتوانسته وجود خود را که به اعتراف به قانون نیازمند است، ثابت کند، شایسته دخالت در علم و معرفت نیست.
تأملی در تفسیر نهجالبلاغه علامه محمدتقی جعفری - بخش اول
شنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۷
روزنامه اطلاعات