گفتگو با آیتالله دکتر سید مصطفی محقق داماد - بخش اول
اشاره: یک سال از درگذشت فقیه مجاهد، مرحوم آیتاللهالعظمی عبدالکریم موسوی اردبیلی میگذرد. بدین مناسبت پنجشنبه گذشته مطالبی به چاپ رسید و اکنون نیز در همان راستا، گفتگویی با استاد محقق داماد که ۲۰ مهر ۱۳۹۰ در مرکز نشر علوم اسلامی صورت گرفته، از نظر خوانندگان گرامی میگذرد. با آرزوی علو درجات آن فقیه فقید و تندرستی و توفیق آیتالله محقق داماد.
لطفا زندگینامه مختصری در معرفی خودتان بفرمایید.
سیدمصطفی محقق داماد، متولد سال ۱۳۲۴ش در قم، از یک خانواده روحانی. پدرم از فقهای بنام زمان خودش بود. تا روزی که شناسنامه در کار نبود، ایشان سیدمحمد موسوی یزدی امضا میکردند. زمان صدور شناسنامه، به دلیل شهرتشان در تحقیق، ایشان را محقق نامیدند و بعد از اینکه داماد مرحوم آیتالله حاج شیخ عبدالکریم حائری ـ مؤسس حوزه علمیه قم شدند ـ به «محقق داماد» معروف شدند؛ بنابراین بنده نوه مؤسس حوزه علمیه قم هم هستم.
بعد از ششم ابتدایی وارد حوزه علمیه قم شدم و بیدرنگ تحصیلات حوزوی را پیش استادانی که پدر و برادرم معرفی فرمودند، ادامه دادم. سطوح عالیه را نزد شخصیتهای برازندهای به پایان رساندم؛ نزد بزرگوارانی همچون آیات عظام و حجج اسلام: ستوده، اراکی، موسوی اردبیلی، امجدی، مشکینی، شهید بهشتی (آن وقت ایشان در قم دبیر مدرسه هم بودند؛ ولی به خواهش بنده و توصیه پدرم، درس مکاسب را برای ما شروع کردند)، سلطانی و منتظری گذراندم. در سال ۱۳۳۸، مشغول علوم جدید شدم و از طریق امتحانات متفرقه در سال ۱۳۴۱ـ۴۲ دیپلم متوسطه گرفتم. همزمان با تحصیل در حوزه علمیه قم، وارد دانشگاه شدم و مدارج تحصیلی دانشگاهی را طی کردم. همان زمان مقداری نیز فلسفه خواندم. بعد از اینکه مرحوم استاد علامه طباطبایی، اواسط تدریس کتاب اسفار، به کسالت قلبی دچار و درسشان تعطیل شد، خدمت مرحوم استاد مطهری رسیدم و دوره کامل حکمت و فلسفه اسلامی را خواندم.
در رشتههای مختلف حقوق اسلامی و فلسفه، دوره دانشگاهی را ادامه دادم تا اینکه علاقهمند شدم دورههای حقوق بینالملل را در دانشگاههای معتبر اروپا بگذرانم. با امتحانات و کنفرانسهایی که دادم، در دانشگاه لوون بلژیک۱ به عنوان دانشجوی دکتری پذیرفته شدم و بعد از هفت سال، رساله دکتریام را با عنوان «حمایت از افراد غیرنظامی در دوران جنگ مسلحانه از دیدگاه حقوق اسلام و حقوق بینالملل» نوشتم. در جلسه دفاع از رساله، امتیاز بسیار عالی گرفتم و چون امتیازش بسیار عالی بود، ناشری وابسته به مؤسسه دانشگاه کلمبیا در نیویورک، آن را منتشر کرد و الان چاپ سومش در دست انتشار است.
در سال ۱۳۵۹ به دعوت مرحوم آیتالله بهشتی، همکاری با ایشان را برای تنظیم کمیسیونهای تدوین قوانین، تغییر قوانین و اسلامی کردن دادگستری آغاز کردم. در محضر برادر بزرگوارم آیتالله سیدعلی محقق داماد به تهران میآمدیم و آیین دادرسی را بازنویسی میکردیم؛ مواد اسلامیاش را با اظهار نظر اخوی و دوستان، حقوقدانهای بزرگ و با ملاحظات اسلامی نوشتیم؛ ولی برای تصویب با مشکلاتی روبرو شد.
در قانون اساسی، سازمانی به نام «سازمان بازرسی کل کشور» پیشبینی شده بود. قانونش را خودمان نوشته بودیم و تنظیم کرده بودیم. بعد از اینکه در مجلس تصویب شد، آیتالله موسوی اردبیلی از من خواستند مسئولیت سازمان بازرسی کل کشور را در تهران بپذیرم. آن زمان اعضای «شورای عالی قضائی» عبارت بودند از: آیتالله موسوی اردبیلی، مرحوم آیتالله ربانی املشی و آیتالله جوادی آملی. بنده تا سالی که آیتالله موسوی اردبیلی در مقام ریاست دیوان عالی کشور بودند، در خدمتشان باقی ماندم و رئیس قوه قضائیه بعدی را هم چند سالی همراهی کردم؛ سپس به انتخاب خودم فرد دیگری را معرفی و استعفا کردم و امروز استاد تمامپایه ۲۳ دانشکده حقوق تهران هستم.
اولین آشنایی شما با آیتالله موسوی اردبیلی به چه سالی برمیگردد و از چه منظری با این شخصیت آشنا شدید؟
آیتالله سید عبدالکریم موسوی اردبیلی تحصیلکرده مکتب قم و یکی از مجتهدان خرّیط حوزه علمیه قم است. ایشان تقریباً تمام درسشان را نزد پدر من، مرحوم آیتالله سیدمحمد محقق داماد خواندند. آشنایی بنده از دورانی است که ایشان شاگرد پدرم بودند و همراه دوستانشان به خانه ما رفت و آمد میکردند. سالهای بعد، برادر بزرگم در مسجد امام، در درس مکاسب ایشان شرکت میکردند و من هم گاهی در خدمتشان بودم. مرحوم پدرم نسبت به ایشان جملات محبتآمیزی میگفتند و به مقام علمیشان ارج مینهادند. وقتی به ارومیه رفتند، هرچند وقت یکبار به قم میآمدند و در اولین فرصت با استادشان مرحوم پدرم دیدار میکردند؛ لذا با ایشان انس بسیاری داشتیم. ما علاقهمند بودیم که ایشان را ببینیم و صحبت کنیم؛ به خصوص اینکه عضو گروه روشنفکری قم بودند. مرحوم آیتالله دکتر سیدمحمد بهشتی و ایشان و آیتالله مکارم شیرازی و دوستان دیگرشان مجله «مکتب اسلام» را منتشر کرده و از نظر جامعیت، نویسندگی و روشنفکری برای ما طلبههای جوان الگو بودند.
زمانی ایشان کتابی منتشر کردند علیه بهائیت با نام «جمال ابهی». کتابشان را به پدرم نشان دادند. من هم در جلسه نشسته بودم. به والد عرض کردم: «شما این کتاب را نمیخوانید، و ایشان هم کتاب را به من اهدا کردهاند.» آن کتاب هنوز در کتابخانه من هست. سپس از ارومیه به تهران آمدند و در خیابان امیرآباد در مسجدی امام جماعت شدند. من در دانشگاه تهران سالهای آخر را میگذراندم. هر وقت در آن اطراف بودم، وقت نماز میرفتم در مسجدی که ایشان نماز میخواندند. عادت داشتند بعد از نماز، تفسیر قرآن میگفتند. من هم مینشستم تا پس از تفسیر، ایشان را ببینم. به هرحال آشنایی ما بسیار عمیق و گسترده بود. بعد هم نوشتن قانون در دادگستری شروع شد و روابطمان عمیقتر گشت و تا امروز ادامه دارد.
شما در کتاب «تحولات فقه شیعه» درباره مکتب قم توضیح دادهاید و آیتالله موسوی را هم متعلق به همین مکتب دانستهاید. در این باره بیشتر توضیح بفرمایید.
بله. من در کتاب «تحولات فقه شیعه» درباره مکتب اجتهادی قم تحقیق مفصلی ارائه دادم. آیتالله العظمی موسوی اردبیلی هم فارغالتحصیل همین مکتب است. مکاتب فقهی، مختلف است و حداقل سه مکتب حوزوی در قلمرو فقه و فرهنگ فقاهت وجود دارد: «مکتب نجف»، «مکتب سامرا» و «مکتب قم». متد فقهی و عملی مکتب قم، خاص خودش است و تمایز بسیار عمیقی با مکتبهای اجتهادی دیگر دارد. درست است که حوزه قم فرزند حوزه سامراست، اما با روش اجتهادی سامرا متفاوت است. مکتب قم با مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری، آغاز شد و بعد به دست علمای ثلاث و سپس مرحوم آیتالله العظمی بروجردی پرورش یافت. آیتالله العظمی بروجردی متد مخصوص به خودشان را داشتند؛ هرچند که مقید بودند از چارچوب و متدی که از مرحوم حائری یزدی به جای مانده بود، چندان تجاوز نکنند. یکی از روشهای اجتهادی مکتب قم، توجه خاص به قرآن است؛ یعنی در روش فقهی، بیش از مکتبهای دیگر از قرآن بهره میگیرد و در مباحث فقهی به قرآن، بیشتر استدلال میکند. این روش را در آثار آیتالله موسوی اردبیلی، مرحوم دکتر بهشتی، آیتالله منتظری، آیتالله مکارم شیرازی و آیتالله سبحانی میبینید. وقتی در مسائل فقهی، بیشتر از مکتبهای دیگر، از آیات قرآن بهره میگیرند و به قرآن استدلال میکنند، ناگزیر گاهی به نتایج متفاوتی هم میرسند. در تأسیس اصل، استدلالات فنی اصولی و فهم روایی و کاربست روشهای استنباطی و صدور فتوا، روش قم متفاوت است و مسیر خاصی است.
همچنین مکتب قم برونگراتر است. فارغالتحصیلان قم این خصوصیت را دارند که در کنار فعالیتهای علمی، به درد مردم و مشکلات آنان هم توجه میکنند. از اینروست که مؤسس حوزه علمیه قم در کنار مرجعیت، بیمارستان هم میسازد و دارالایتام و… آیتالله العظمی گلپایگانی (رحمتالله علیه) بیمارستان ساخت و سراسر جهان تشیع را زیر نظر داشت.
آیتالله موسوی اردبیلی هر جا رفتهاند، از ارومیه تا تهران، کارهای بسیار ارزشمندی کردهاند و همة این کارها در کنار فعالیتهای علمیشان بوده است. ایشان از نسل روشنفکری و آزاداندیشی حوزه هستند. در تهران، «کانون توحید» و «مؤسسه مفید»، دبستانها و دبیرستانهای به سبک روز و بسیار عالی را بنیان گذاشت که در زمان خودش پیشرفتهترین مؤسسههای فرهنگی در تهران به شمار میآمدند. همین کانون توحید که به دست ایشان تأسیس شد، تنها یک مسجد سنتی نبود؛ در کنار مسجد، تالار سخنرانی، کتابخانه و مرکز پاسخ به سؤالات هم بود. به هرحال کارهای ابتکاری و به روز هم در تهران کردند که آثارش هنوز باقی است. این برونگرایی و فعالیتهای مردمگرایانه، از ویژگیهای حوزه قم و روش اجتهادی مکتب قم است که آقای موسوی اردبیلی هم به آن پایبند و حتی در آن شاخص بودند.
از دیگر ویژگیهای مکتب قم، اهتمام بیشتر به امر تبلیغ است. یک طلبه در قم، هم باید کار فقهی و علمی بکند و هم در کنارش باید منبر برود، به روستاها سفر کند، مساجد را رونق بدهد و… طلاب نجف معمولاً منبر نمیروند؛ فقط درس میخوانند. در اوقات فراغت، میروند زیارت یا کارهای دیگر. کار تبلیغی ندارند. طلاب نجف بیشتر یا در خانه مطالعه میکنند یا مشغول زیارتاند و به امور عبادی میپردازند و یا در حال درس و بحث و اینگونه امورند؛ ولی در حوزه قم، تعطیل دروس به معنای شروع برنامههای تبلیغی است. بیشتر مراجع قم روزی منبریهای بزرگ ایران بودند. آقای مکارم در آبادان و اهواز منبر میرفتند؛ آقای سبحانی در حسینیه بنیفاطمه تهران منبر میرفتند؛ آقای موسوی اردبیلی در مسجد امیرآباد منبر میرفتند؛ آقای وحید خراسانی در کویت برنامههای تبلیغی داشتند و آنجا برای مردم سخنرانی میکردند.
از خاطراتتان با آقای موسوی اردبیلی هم بفرمایید.
به خاطر دارم که روزی آیتالله موسوی اردبیلی آمدند به خانه ما برای دیدار با پدر. تازه از ارومیه آمده بودند. روحیه بسیار شادی داشتند و دائم از پدرم سؤال میکردند. صدای آقای موسوی اردبیلی را از بیرون اتاق میشنیدم که دارند مباحثه میکنند و میپرسند. هر وقت ایشان را میدیدم، همین طور بودند. وقتشان را تلف نمیکردند. همیشه آماده بحث و گفتگو بودند و از هر فرصتی برای طرح سؤالات استفاده میکردند. در جلسات، یا سؤال میکردند یا طرح مسئله داشتند یا گزارش علمی میدادند. واقعاً بحّاث عمیقی بودند.
فراموش نمیکنم که مرحوم والد ماجد ما، به حالت اعتراض به ایشان گفتند: «فلانی چرا نمیآیی قم که کارت را ادامه بدهی؟ چرا ارومیه ماندی؟ ماندن تو در ارومیه واقعاً لازم است؟ اگر نباشی، مشکلی پیش میآید؟ چرا نمیآیی قم؟ تدریس تو در قم با اقبال طلاب روبرو شد. برای چه رفتهای ارومیه و آنجا ماندهای؟ چرا آنجا را ترجیح میدهی؟» اینها را به عنوان اعتراض بیان کردند. بعد گفتند: «به هر حال زندگی میگذرد. ما هم ماندیم در قم و ادامه دادیم، آسان نگذشت ولی گذشت. بر شما هم که قم را رها کردید و به امور دیگر میپردازید، میگذرد.» گویا منظور پدر این بود که اگر برای خلاصی از مشکلات قم، هجرت کردهاید، بدانید که مشکلات تمام میشود و نباید تسلیم آنها شد. بعد فرمودند: «درست است که شما آنجا خدمت میکنید، مفید هستید و مردم از شما استفاده میکنند؛ ولی حوزه قم به شما و امثال شما بیشتر نیازمند است.»
مرحوم آقای داماد نسبت به تدریس ایشان بسیار مبتهج بودند و میدانستند که ایشان مدرس بنامی هستند. همان موقع افرادی در عرض ایشان مکاسب و رسائل میگفتند؛ اما والد ما چون شخص بسیار صریحی بودند، به ما که جوان بودیم، میگفتند: «درس آنها نروید، آنها عمق مکاسب و رسائل را نمیفهمند، وقتتان را پیش آنها تلف نکنید! آقا سیدکریم مکاسب را خوب میفهمد، فقه را خوب درک میکند، باهوش است، با استعداد است، خوشبیان است.» همچنین از مرحوم بهشتی و آیتالله منتظری تعریف میکردند و میگفتند: «بروید پیش اینها درس بخوانید.» زمانی که آیتالله موسوی اردبیلی مکاسب میگفتند، من مکاسبخوان نبودم، برادرم درس ایشان میرفت. من هنوز شرح لعمه میخواندم؛ ولی بعد که خواستم مکاسب بخوانم، خود ایشان به من گفت: «برو پیش آیتالله منتظری یا پیش آقای بهشتی.» آن وقت خودشان قم نبودند. غرضم این است که انس آقای اردبیلی با استادشان، انس فرزندی با پدر بود. بسیار به هم علاقهمند بودند و سعی میکردند این روابط دوستانه و مهربانانه را همواره حفظ کنند.
سالهای آخر دهه ۲۰ یا میانه دهه ۳۰، جریانی مشهور به نوگرایی و طرح شیوههای جدید در حوزه شکل میگیرد. این رویداد و تلاشهای آیتالله موسوی اردبیلی، استاد مطهری، شهید بهشتی، امام موسی صدر و برخی از بزرگان را که طلایهدار آن بودند، چگونه ارزیابی میکنید؟
من به عنوان طلبهای جوان و فعال، در متن جریان بودم و میدیدم که چه اتفاقاتی میافتد. در حقیقت من و مانند من، محصول همان جریان هستیم. بین سالهای ۳۶ تا ۴۰، سالهایی است که طلبه جوانی بودم و تمام وقتم در مدرسه فیضیه و حوزه قم میگذشت، پدرم در آن زمان، نه مرجعیتی داشت و نه کار دیگری. تمام وقتش را اختصاص میداد به تدریس و تحقیق. مدرس و محقق مشهوری بودند؛ اما جزو مقامات عالیرتبه حوزه محسوب نمیشدند. درس صبح، فقه بود و درس بعدازظهر، اصول. نسل بعد، شاگردان ایشان بودند که برای درس به منزل ما آمد و رفت میکردند.
چند کار در آن زمان انجام شد که بسیار مهم بود: اول اینکه آیتالله مکارم شیرازی کتابی نوشتند به نام «فیلسوفنماها» که ردیهای بود بر افکار مارکسیستی و تودهایها. سال ۱۳۳۶ ایشان طلبهای سی ساله بودند و ما طلبه هفده هجده ساله که ناظر این جریان بودیم. صدایش پیچید که طلبه جوانی در قم چنین کتابی نوشته و برنده بهترین کتاب سال کشور شده است. بعد از این قضیه، دو حرکت شروع شد: نخست، تدریس کلام با متد جدید بود. پیش از این، کلام در حوزهها منحصر بود به خواندن شرح تجرید و متون قدما؛ اما حالا برای اثبات صانع، از مسائل طبیعی، خورشیدشناسی، آسمان، زمین و اینگونه مسائل هم بحث میشد. آیتالله مکارم شیرازی و آیتالله موسوی اردبیلی از افرادی بودند که این مسائل را وارد مباحث کلامی کردند.
یادم است که مقارن این قضیه، مجله «مکتب اسلام»۲ چاپ شد. شاید باورتان نشود؛ ولی آن زمان رسم نبود که فضلای حوزه به زبان فارسی بنویسند، طلاب هرچه مینوشتند، عربی بود. درس استادشان را به عربی تقریر میکردند؛ مثلاً آیتالله منتظری درس آیتاللهالعظمی بروجردی را به عربی تقریر کرده بود. در نجف همه درسهای علمای نجف به عربی تقریر شده است. اصلاً فارسینویسی در قم رایج نبود. نوشتن به زبان فارسی، افت داشت؛ خلاف زی طلبگی محسوب میشد!
شهیدمطهری که او هم از شاگردان پدرم بود، آن موقع در رادیو تهران صحبت میکرد، در دانشگاه تهران هم درس میداد. دو نفر از قم رفته بودند به تهران: یکی استاد مرتضی مطهری و دیگری استاد مهدی حائری یزدی، پسر بزرگ مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری. واعظزاده خراسانی هم از قم رفته بود مشهد. آن سالها سیدجلالالدین آشتیانی هم رفته بود تهران؛ اما پیشکسوت، آن دو نفر اول بودند که آمدند به دانشگاه تهران. آن موقع، آقای مفتح دانشجو بود. هنوز استاد نشده بود. آقای مطهری و آقای حائری یزدی هم نگارشهای فارسی داشتند؛ ولی در قم سابقه مجله این چنینی نبود.
مجله دیگری هم در قم منتشر میشد به نام «حکمت». مرحوم سیدیحیی برقعی آن را منتشر میکرد یا پشتیبان علمی آن بود. در نشریه حکمت مقالاتی از خود آقای برقعی چاپ میشد. افرادی دیگر از روحانیون قم هم در آن مینوشتند، ولی شهرت و مقبولیت نیافت؛ برخلاف مجله مکتب اسلام که زود فراگیر شد و هر شماره آن که چاپ میشد، به مثابه یک رویداد علمی و فرهنگی در کشور بود. هیچ مجلهای چنین سابقه و شمارگان و تاریخچه پرافتخاری ندارد. دست کم در منشورات دینی، من مجلهای را نمیشناسم که به لحاظ گستره تأثیرگذاری به پای مجله مکتب اسلام برسد. البته الان دیگر آن فروغ را ندارد.
مجله «درسهایی از مکتب اسلام»، نخست با موافقت مرحوم آیتالله بروجردی و به صاحب امتیازی آیتالله مکارم شیرازی منتشر شد. اولین شماره که منتشر شد، خیلی صدا کرد؛ واقعاً خیلی عجیب بود. نویسندگان بنام و زبردست و افرادی که مقاله داشتند. آیتالله موسوی اردبیلی، مرحوم بهشتی، آیتالله مکارم شیرازی، آیتالله سبحانی، امام موسی صدر و سید مرتضی جزایری، همگی شاگردان مرحوم آقای محقق داماد بودند. امام موسی صدر دوست صمیمی و همدوره آیتالله موسوی اردبیلی نیز بود؛ اما مدتی بعد آنها را ترک کرد و آمد به تهران تا دوره حقوق اقتصادی دانشگاه تهران را بگذراند. بعد هم که به لبنان رفت. خلاصه حرکت این گروه نیز زاییده مکتب قم بود؛ مکتبی که فقط در گوشه حجره و فقاهت و دور از دنیای امروز منحصر نشد. در قم روزنامهخوانی طلاب، آنقدر عجیب نبود که در نجف خلاف مروت محسوب میشد! طلبهها با روزنامه و مجلههای روز سر و کار داشتند، با افکاری که علیه اسلام منتشر میشد، آشنا بودند؛ آنها را میخواندند و سعی میکردند که پاسخ بدهند. کتاب «کشف اسرار» امام خمینی، محصول این نگرش و روش است.۳
دومین رویداد، حوادث منطقهای بود. خاورمیانه تحت تأثیر تفکر و فعالیت گروههای چپ قرار داشت. فعالیت نویسندگان چپگرا و مارکسیست، حوزه قم و حوزه نجف را به حرکت واداشت؛ بنابراین ابتدا در قم و بعد در نجف، روحانیون در برابر تودهایها و چپگراها دست به قلم شدند. شهید صدر کتاب «فلسفتنا» و «اقتصادنا» را نوشتند. در این دوران، نباید از نقش مهاجرت علامه طباطبایی از تبریز به قم غافل شد. ایشان دستی توانا در علوم عقلی داشت و اسلامشناس به تمام معنا بود و از طرفی به زبان فارسی هم قلم میزدند و کتاب مستطاب «اصول فلسفه یا روش رئالیسم» را نوشت و شهید مطهری با پاورقی آن را منتشر کرد. علامه طباطبایی مقداری هم با حرکت روشنفکری ایران انس داشت. آقایان هم دور ایشان جمع شدند، دست به دست هم دادند و حرکت روشنگری و روشنفکری دینی و تحول فکری در قم آغاز شد.
مهمتر از همه، خود آیتالله بروجردی بود. ایشان یک مرجع عادی نبود، بلکه مرجعی روشنفکر بود. در جهان اسلام و تاریخ شیعه، اولین مرجعی بود که به اروپا و آمریکا نماینده فرستاد. من از آیتالله بروجردی در اسناد داییام مرحوم حاج آقا مهدی حائری که از طرف ایشان به واشنگتن رفتند، نامهها و دستخطهایی به شخص ایشان دیدم که نمایانگر و معرف نحوه تفکر آیتالله بروجردی است. این بزرگوار از سال ۱۳۲۳ تا سال ۱۳۴۰، هفده سال، علم مرجعیت جهانی شیعه را در قم به دوش کشید و حوزه قم را متحول کرد. هنوز حوزه بر سفره ایشان و شاگردانشان نشسته است. جهانبینی و نگرش آقای بروجردی بسیار جلوتر از زمان بود. اگر فضای عمومی حوزه و جامعه، قدری بازتر بود، ایشان دست به اصلاحات اساسیتری هم میزدند؛ اما در جایگاهی که ایشان بودند، پیش از این ممکن نبود.
یکی از فعالیتهای آیتالله موسوی اردبیلی در دوره جوانی، مبارزه با گروههای انحرافی، فرقهگرایی و فرقه بهائیت بود و کتاب «جمال ابهی» را در اینباره، اولین بار به پدر شما هدیه کردند. چه ارزیابی و تحلیلی از فعالیتهای ایشان در این زمینه دارید؟
به نظر میرسد که این مسئله دنبال همان موضوعی است که به طور کلی عرض کردم. مکتب قم ویژگیاش این است که فارغالتحصیلانش گوشهگیر نیستند. در حجره یا گوشه کتابخانه نمینشینند و تماشاگر نیستند. طلبه قم نمیگوید من وظیفهام درسخواندن و فتوادادن است و لازم نیست نگاهی به بیرون خودم داشته باشم، ببینم بر جهان اسلام چه میگذرد. نسل فارغالتحصیلان دوره اول قم، یعنی آیات عظام: گلپایگانی، امامخمینی، محقق داماد، حوزه گلخانهای را قبول نداشتند. بعد از آنها، آیتالله منتظری، آیتالله مکارم شیرازی، آیتالله موسوی شبیری زنجانی، امام موسی صدر، آیتالله موسوی اردبیلی، فارغالتحصیلان نسل دوم هستند.
نسلهای بعد از ایشان نیز همینطورند، هیچوقت به خودشان اجازه نمیدهند که بنشینند و تماشا کنند و فقط درس بخوانند. همیشه به بیرون هم نگاه میکردند که ببینند چه خبر است و در پیرامون آنها چه میگذرد. انتشار مجله و فعالیتهای دیگر، همه ناشی از همان طرز تفکر است که عرض کردم و روی آن هم خیلی اصرار دارم.
سراغ فرقههای انحرافی رفتن و پاسخدادن به شبهات آنها، مسئولیتی است که هر طلبه فارغالتحصیل قم احساس میکرد. طلبه فارغالتحصیل قم مانند آقای مکارم با کمونیستها برخورد میکرد؛ مثل آقای موسوی اردبیلی با بهاییها برخورد میکرد. این افراد به دلیل شیوه تربیتی و آموزشی که در قم دیده بودند، به این امور اهمیت میدادند. آن ایام افرادی از فرقه بهائیت در شهرستانها فعال شده بودند و ایشان «جمال ابهی» را به همین دلیل نوشتند؛ اما درباره محتوای این کتاب عرض کنم که آقای موسوی اردبیلی در این اثر، شعار ندادهاند و چیزهایی نگفتهاند که بهاییها بتوانند تکذیب کنند؛ یعنی از اسلوبهای جدید تحقیق استفاده کرده و گفتگویی را برقرار ساختهاند. آن زمان به شدت به چنین نوشتههایی نیاز بود. جوانها در معرض خطر بودند و اگر صدای منطقی اسلام به گوششان نمیرسید، فجایعی به بار میآمد.
در دهه ۵۰ روحانیت مبارز تهرانی جلساتی با هم داشتند که به طور مرتب برگزار میشد. درباره نقش آیتالله موسوی اردبیلی در تشکیل این جلسات و آثار آن بفرمایید.
من نمیتوانم به این سؤال درست پاسخ بدهم؛ چون در آن تاریخ در تهران نبودم. در سال ۱۳۵۹ که به تهران منتقل شدم، انقلاب پیروز شده بود. البته سال ۵۸ به تهران رفتوآمد میکردم و از این جلسات هم آگاهی داشتم؛ قبل از آن هم بیاطلاع نبودم. من چون برای حضور در جلسات خصوصی و عمومی استاد مطهری به منزل ایشان میرفتم، در جریان آن جلسات قرار میگرفتم؛ چون جلسههای روحانیت مبارز معمولاً در خانه شهید مطهری برگزار میشد؛ اما اطلاع دقیقی از کمّ و کیف آن ندارم. همینقدر میدانم که این جریان در روند انقلاب و پیروزی آن و سپس در مدیریت کشور بسیار مؤثر بود و آیتالله موسوی اردبیلی هم در شکلگیری و ماهیت این جمعیت روحانی، نقش محوری داشتند.
شنبه ۴ آذر ۱۳۹۶
روزنامه اطلاعات