دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

نگاهی به سفرهای اروپايی ناصرالدين شاه

بد نيست بدانيم در زمانی که ناصرالدين شاه از پارلمان انگليس ديدن میکند و شاهد بحث و جدل و رأیگيری نمايندگان است. در حول و حوش همان سالها مارکس، وقايع مربوط به جنبشهای کارگری و اتحاديههای کشور انگليس (و آلمان يا فرانسه، به منزلهکشورهای رشديافته صنعتی) را به دقت رصد میکرده و با توجه به تجربه شکست کمون پاريس، راه عملی آينده سوسياليستی در کشورهای مترقی و رشديافته صنعتی را در مبارزات پارلمانی میديده است.
نگاهی به سفرهای اروپايی ناصرالدين شاه
نگاهی به سفرهای اروپايی ناصرالدين شاه

گردشگر، نه انديشهورز

برگرفته از: انسانشناسی و فرهنگ

بد نيست بدانيم در زمانی که ناصرالدين شاه از پارلمان انگليس ديدن میکند و شاهد بحث و جدل و رأیگيری نمايندگان است. در حول و حوش همان سالها مارکس، وقايع مربوط به جنبشهای کارگری و اتحاديههای کشور انگليس (و آلمان يا فرانسه، به منزلهکشورهای رشديافته صنعتی) را به دقت رصد میکرده و با توجه به تجربه شکست کمون پاريس، راه عملی آينده سوسياليستی در کشورهای مترقی و رشديافته صنعتی را در مبارزات پارلمانی میديده است. چنانچه هابزبام مینويسد:

(...) «در اين باب وی [مارکس] بیترديد واقعبين بود. دولتها و طبقات حاکمه امکان داشت نهضتی کارگری را که حکومتشان را به خطر نمیانداخت بپذيرند، ولی به خصوص بعد از سرکوب خونين کمون پاريس [۱۸۷۱ميلادی]، هيچ دليلی وجود نداشت که تصور شود آنها حاضر بودند نهضتی را هم که برای حکومتشان خطر میآفريند، بپذيرند».

اين را از اين رو گفتيم تا ضمن نشان دادن رشد و دستيابی ضعيفترين اقشار اجتماعی انگلستان به حق مشارکت در سرنوشت خود، به فاصلهای اشاره کنيم که بين «ملت» انگليس و «رعيت» ايران وجود داشته است. تفاوت نه فقط از بابت بیبهرگی از حقوق اجتماعی و سياسی ملت ايران بلکه بیخبری از «پروسه تاريخی و اجتماعی» چنين حقی است که به دليل شرايط عقبمانده فرهنگی و اجتماعی فرسنگها از اين موقعيت فاصله دارند. به هر حال ناصرالدين شاه با نحوه ارائه گزارش خود از پارلمان انگليس، که - با بیاعتنايی به آنچه در مجلس میگذرد - به «عمارت با شکوه مجلس انگليس» میپردازد يا دقت خود را صرف «توصيف پرده نقاشی نبرد واترلو» میکند، به واقع خواست و آرزوی نوانديشان ايرانی زمانه خود از اين سفر را به ريشخند میگيرد. پس از تحسين عمارت مجلس، چيزی که برايش جالب و جذاب است پردههای نقاشی جنگ واترلو است و سعی میکند تا لحظه وداع دو متحد را پس از شکست ناپلئون در صحرای واترلو (همان گونه که در پرده نقاشی ديده است) در دفترچهاش به دقت توصيف کند. گويی توريستی است که به سفری تفريحی رفته، نه پادشاهی که لازم است با ديدی مسئولانه ساختار سياسی کشور انگليس را مورد توجه قرار دهد و جالب اينکه میدانيم مشيرالدوله تدارک بازديد او از پارلمان انگليس را از اين رو ترتيب داده تا شاه را به احوالات اجتماعی و سياسی حکومت و دولت انگليس آگاه سازد.

حال آنکه «نحوه ديدن» شاه (که خبر از بیاهميتی خواست مشيرالدوله و ديگر نوانديشان میدهد)، از آنجا که برخاسته از هستی اجتماعی و سياسیاش به عنوان پادشاه ايران، آن هم پادشاهی با اختيارات کامل است، به منزله چيزی مخصوص و مربوط به «آنها» است. بدين معنی که نه از سر رذالت و بدطينتی، بلکه برخوردش از سر «موقعيت شخصی» خودش است. او چيزی را دارد که هيچ کدام از نمايندگان چانه زن در پارلمان انگليس ندارند؛ حتی لردها و ملکه انگليس؛ او تاج و تخت شاهنشاهی ايران را دارد؛ مسأله به همين سادگی است و آنچه آن را تأييد میکند، فرهنگ عمومی عقب مانده اجتماعی و سياسی در ايران است. همان فرهنگی که میتواند در قبال فرمان قتل اميرکبير از سوی شاه، سکوت کند يا نوانديشان را وا میدارد تا به رغم آگاهیشان از جهانی که حتی در ترکيه عثمانیاش درحال قانونمند کردن حکومتش است، حکومت غيرقانونی ناصرالدين شاه را تاب آورد. چرا!؟ چون فرهنگ عمومی ضعيف است و آمادگی بيرون کشيدن خود از بار جهالت و خرافات و نکبت دامنگيرش را ندارد.

همين مجموعه است که ناصرالدين شاه را وا میدارد تا برخوردی شخصی با خواستهای نوانديشان نشان دهد. انگلستان و پارلمانش به او هيچ ربطی ندارد. به همين دليل میشود که در هيچ کدام از گزارشهای مربوط به پارلمانهای کشورهای اروپايی، به قدرت اختيار و داشتن حق رأی نمايندگان (چه از سر تحسين يا حيرت) کمترين اعتنايی نمیکند و ناگفته نگذاريم که تنها جايی که به اظهارنظر میپردازد، تأسفی است که نسبت به تعدد احزاب پارلمان فرانسه نشان میدهد. چنانچه مینويسد: «در ميان اين فرق مختلفه حالا حکمرانی کردن بسيار کار مشکلی است و عواقب اين امور البته بسيار اشکال خواهد پيدا کرد مگر اينکه همه متفقالرأی شده يا پادشاهی مستقل يا جمهوری مستقل برقرار شود، در آن وقت دولت فرانسه قویترين دول است و همه کس بايد از او حساب ببرد».

چنانچه میبينيم او به خوبی متوجه «قدرت» هست و آن را تحسين میکند. اما نه «قدرت نمايندگی احزاب» را؛ و اين ضعف اجتماعی و سياسی جامعه ايران در آن دوران است که فینفسه اين امکان را برای وی به وجود آورده تا خود را يگانه دارنده قدرت تمام و کمال و ثروت کشور بداند! بر اين اساس بديهی بود که آنچه در پارلمان انگليس يا فرانسه يا آلمان جريان داشت و وی ناظر بر آنها بود، در نظرش صرفاً به منزله «چيزی متعلق به» «آنها» جلوه کند. و در واقع شايد بتوان گفت اين «آنها» (بخوانيم «قدرت مشارکت مردم») به نوعی همان فوريت فرهنگی منحل شده در تاريخ اجتماعی ايران است که حتي پس از مشروطيت نيز حاصل نشد و همچنان از دست گريخت. از نظر نمايندگان ملتهای مترقی همان ايام اين پادشاهان يا رؤسای جمهور نيستند که شهرها و کشورها را آباد میسازند، بلکه اين قدرت مردم است که دولت و حکومت را «موظف» به انجام امور میسازد.

اگرچه نوانديشان پيشامشروطيت در نهايت به تأييد قدرت فردی برآمدند که کمترين صلاحيت قانونی در اداره حکومت نداشته است، اما با توجه به شرايط فرهنگی و اجتماعی در آن ايام، به نظر میرسد راهی جز اين نداشتند تا تنها راه نوشدگی ذهن و انديشه ملت خرافی و آبادانی شهر و روستا را با هزار ترفند از پادشاه نالايق طلب کنند. هر چند که چنان که تجربيات تاريخی نشان داده است، اين روش به دليل زمانبر بودنش، میتواند حتی نوعی درجا زدن جلوه کند. حال آنکه اين گونه که به نظر میرسد نيست و تغيير فرهنگ روشنگرانه به طور تدريجی درحال وقوع است. زمانی تنها اميرکبير بود که يک تنه اقدام به نوسازی فرهنگ میکرد و درصدد بود تا ساختار اجتماعی را تغيير دهد. وی برای باز کردن چشم و گوش مردم به روی دنيايی که راهی به ديدنش نداشتند تلاشهای بسياری داشت. میخواست تا از طريق آگاه کردنشان از اخبار گوشه و کنار جهان که در «وقايع اتفاقيه» به چاپ میرساند، پنجرهای رو به جهان برای آنها باز کند و تا حدی که امکان داشت با نحوه زندگی و تفکر مردم در سرزمينهای ديگر آشنايشان سازد و ادامه اين فرهنگسازی و البته به نحو انتقادی را در صدر مشروطيت و روزنامههای آزادیخواهی داريم که به افشای فساد مالی و سياسی دربار قاجار و سفيران بانفوذ در ايران می‎پرداختند.

به هر حال صحبت بر سر اين است که شخصی برخورد کردن ناصرالدين شاه با وضعيتی که امروزه آن را ملی قلمداد میکنيم، بخشی از شرايط تاريخی و اجتماعی ايران است. زمانی که شرايط چنان است که به «شاه» يا هر فرد ديگری امکان ظهور و جايگاهی عظيم برای قدرت میدهد، در اين صورت، هيچ ضمانتی هم وجود ندارد تا آنها به وعدههايشان عمل کنند. چه رسد به اينکه شخصی همچون ناصرالدين شاه، هيچ ضمانتی هم نداده باشد تا پس از بازگشت، به تغيير ساختار اجتماعی و فرهنگی مبادرت کند. پس بديهی است که تغييراتش به امری کاملاً شخصی و سليقهای تبديل شود. مادام کارلا سرنا در سفرنامهاش از صندوقهای عدالتی نام میبرد کهگويا شاه پس از بازگشتش از فرنگ فرمان میدهد تا برای دانستن مشکلات مردم و شکاياتشان آنها را نصب کنند: «ايجاد «صندوقهای عدالت»، عريضه حالی که [البته] از سوی حکام ولايات و ساير مسئولان بلندپايه که نفعشان در اين بود که شاه از آنچه در کشور میگذرد بیخبر بماند و برای مراقبت از صندوقهای عدالت «فراش»هايی گماشتند تا از انداختن عريضههای مردم به داخل آنها با تهديد (...) ممانعت ورزند» اما آيا به راستی آن گونه که مادام کارلا سرنا باور دارد، شاه بیخبر بوده؟ بیخبر از کار حکام ولايات و گماشتن «فراش»باشیها براي ممانعت از انداختن عرض حال؟!

برای پادشاهی با اصل و نسب ايلاتی که «قدرت»، «تصرف» و «تسخير»، و همچنين «لذت» و «خوشگذرانی»، مهمترين واژگان ادبيات زندگیاش را میسازند و تجربيات زيستهاش پالايش يافته از فرهنگ فئوداليته و پدرسالاری جامعه عقب مانده آن زمان ايران است، عمدهترين تصوری که میتواند از خود داشته باشد بر حق بودگی بیچون و چرا است و حتی اطرافيان نيز در مواجهه با او اين تصوير (اجتماعی و از نظرش مشروع) را بيرون از خود وی تأييد میکنند. از نوانديشان ايرانی در طلب نوسازی ايران گرفته - که ناچارند با وی کج دارو مريز رفتار کنند - تا دولتهای استعمارگری که به آنجا سفر کرده و بدون اينکه کمترين اهميتی به «رعيتهای ايرانی» دهند در صدد حفظ منافع خود هستند. و اين همان نقطه ضعفی است که ناصرالدين شاه، به عنوان شاهی غاصب از آن باخبر است و از آنجا که برسازنده هستی اجتماعی و سياسیاش هستند، نهايت سوءاستفاده را از هر دو میکند. ناصرالدين شاه در بازديدهايش از شهرهای اروپايی لذت فراوانی برده است.

بسياری از قسمت های سفرنامهاش را به حُسن و زيبايی، فرهنگ و کارآمدی مراکز اداری و خدماتی آن شهرها اختصاص داده است و از نظرش هيچ چيزی کم نداشتند؛ در واقع شايد بتوان گفت او شهرها و مردم مدرن اروپايی را به مثابه چيزی میديد ورای امر مادی؛ چنان که در توصيف نظم و ترتيب آنجا مینويسد: «انصافاً وضع انگليس همه چيزش خيلی به قاعده و منظم و خوب است از آبادی و تمول مردم و تجارت و صنعت و کار کردن و پی کار رفتن مردم سرآمد ملل است» نکته جالب چنين گزارشی - که توسط خود ناصرالدين شاه نوشته شده است، درک تأکيدوار بر «نظم و ترتيب» است. اهميت نظم و ترتيب از اين جهت که «کار کردن و پیکار» مردم را گرفتن مهم جلوه کرده است. و چون در اين مهم بودگی کوچکترين تلاشی نمیکند تا يادی از رويه کاملاً برعکس و برخلاف آن در ايران کند، باز با نحوه فاصلهگذاری او بين ايران و مردمش (که از نظرش مشتی رعيت بيش نبودند) و کشورهای اروپايی و مردمش، مواجه میشويم. ديالافوا که در دوره قاجار به ايران آمده بود، مینويسد: «درستی و بیغرضی در ايران مسألهای است مجهول. به اين معنی که اغلب کارمندان دولتی برای به دست آوردن دارايی از به کار بردن انوع تقلبات باکی ندارند، بنابراين لياقت هرکس را در ترازوی تردستی و دزدی و نيرنگزنی میسنجند و کارمندان درست و با شرافت را از جمله اشخاص بیکفايت و بیعرضه به شمار میآورند».

بنابراين چنانچه ديده میشود، ناصرالدين شاه به خوبی قادر به درک مديريت شهری و ديوانسالاری کارآمد انگليس بوده، همان «بهانه»ای که اين تور پر هزينه برای ملت را که به کام شاه بود به راه انداخت! اما چنانچه گفتيم تک تک اجزای اين مديريت و کارآمدی و وظايف و فلان و بهمان آن را متعلق به «آنها» میداند: کشورها و ملتهايی که همه چيزشان به حساب و کتاب و درست است و از اين رو حتی سزاوار تصرفات تحت استعمارشان هستند. در اينجاست که گويی اين «آنی» که «آنها» داشتند به عنصری نژادپرستانه تبديل میشود. وی شگفتی خود از ملت (انگليس) را، به جايی میرساند که آن را به منزله وضعيتی ذاتمند و برگرفته از اعطايی خدايی تلقی میکند و در جايی از سفرنامهاش مینويسد: «جمعيت تماشاچی انتها نداشت اين شهر را متجاوز از هشت کرور نفوس میگويند زنهای بسيار خوشگل دارد، نجابت و بزرگی و وقار و تمکين از روی زن و مرد میريزد، معلوم است که ملت بزرگی است، مخصوصاً خداوند عالم قدرت و توانايی و عقل و هوش و تربيت به آنها داده است.

اين است که مملکتی مثل هندوستان را مسخر کرده و در ينگی دنيا و ساير جاهای عالم هم تصرفات معتبره دارند سربازهای بسيار قوی هيکل خوش لباس سوارهای زرهپوش خاصه بسيار قوی و جوانهای خوب خوش لباس بودند.» در اينجاست که مشخص میشود با توجه به شرايط زيسته اجتماعی و فرهنگی ناصرالدين شاه، آنچه بيش از هر چيز وی را نسبت به انگليس و مردمش مفتون ساخته، حکومت استعمارگر آن بوده است و روش هستیشناختی انضمامی به ما میگويد، سادهدلی کردهايم اگر چيزی به غير از اين از ناصرالدين شاه توقع میکرديم. به هر حال آنچه که احتمالاً به نظرش مقدم بر وضعيت صنعتی آن کشور يا شيوه حکومتداریاش است همين حکومت استعمارگرش است؛ به اين معنی که شهرهای زيبا و مترقی و نيز فرهنگ زنان و مردان شيکپوش و آراسته شهرنشين، همه و همه را برآمده از قدرت استعماری آن میديده است. اکنون پرسش اين است که آيا ناصرالدين شاه در برابر چنين عظمتی، خود را حقير میديده است؟ نخستين آشنايی مادام کارلا سرنا با ناصرالدين شاه در همين سفر وی به اروپا رخ داده بود و ظاهراً با احتساب همين آشنايی مادام به ايران سفر کرده بود و به دربار وي راه يافته بود. در بخشی از سفرنامهاش درباره هر دو موقعيت چنين نوشته است:

«در اروپا، من اين افتخار را داشتم که به حضورش معرفی شوم. در تهران نيز با عنايت خاصی، مرا به حضور پذيرفت. اما از تغييری که در رفتارش ملاحظه کردم سخت جا خوردم. در خارج، نحوه رفتارش دلالت بر اين داشت از اينکه آن همه چشم به سوی وی خيره شده بود، ناراحت به نظر میرسيد ولی در کشورش، سلطه کامل با او بود، و کسی جرأت نداشت که به چشمان او مستقيم نگاه کند».


بخشی از يک مقاله به قلم زهره روحی


روزنامه دنيای اقتصاد، شماره 4397 به تاريخ 20/5/1397، صفحه 30(تاريخ و اقتصاد)

روزنامه دنیای اقتصاد

تاریخ انتشار: 20/5/1397

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

اهمیت شعار سلاح هسته‌ای ندادن در اذهان عمومی

اهمیت شعار سلاح هسته‌ای ندادن در اذهان عمومی

در تقابل ایران با اسرائیل و آمریکا، همیشه گزینه حمله اتمی چالش‌برانگیز بوده و هست. عده‌ای می‌گویند: وقتی آمریکا و اسرائیل به عنوان دشمن اصلی ما سلاح اتمی دارند و تجربه نشان‌داده، اگر لازم شود هیچ تعارفی در استفاده از آن ندارند، پس ما هم باید سلاح اتمی داشته باشیم.
باغ خسروشاهی

باغ خسروشاهی

کی از شبهاتی که در سال‌های اخیر سبب تحریف امام در ذهن نسل جوان شده است این ادعا است که برخی می‌گویند امام در باغ‌های بزرگ و مجلل اطراف جماران زندگی می‌کردند و بااین‌وجود در رسانه‌ها به مردم یک‌خانه کوچک و ساده به‌عنوان محیط زندگی ایشان نمایش داده می‌شد
دوگانه نهضت و نظام

دوگانه نهضت و نظام

برخی دوگانه‌ها را ابتدا درک نمی‌کنیم ولی به مرور که مشغول کاری علمی می‌شویم یا طرحی عملی را به پیش می‌بریم متوجه آن می‌شویم و بعد بر سر آن دو راهی به انتخابی خاص دست می‌زنیم.
چرا ظهور حاج قاسم، خارج از نظم جمهوری اسلامی امکان تاریخی ندارد؟

چرا ظهور حاج قاسم، خارج از نظم جمهوری اسلامی امکان تاریخی ندارد؟

شهید سلیمانی بی‌شک در زمره شخصیت‌هایی است که جامعه ایرانی بشدت از وی متأثر خواهد بود. احتمالاً در طول تاریخ هیچ بدرقه‌ای به میزان تشییع پیکر او شکوهمند نبوده است.
آب و برق مجانی می‌شود!

آب و برق مجانی می‌شود!

Powered by TayaCMS