چکیده: در مواجههی دین الهی با آزادی همواره این امر به ذهن انسان خطور میکند که آیا پایبندی به یک دین خاص و رعایت آداب آن، آزادی انسان را محدود نمیکند؟ بدین جهت در کلام جدید این سوال به دو صورت رابطهی «ایمان و آزادی» و رابطهی «دین و آزادی» مطرح شده است. در این نوشتار در صدد برآمدیم تا در قالب نقد مقالهای دربارهی دین اسلام و آزادی، به برخی سوالات طرح شده در این موضوع پاسخ دهیم.
مقدمه
مقالهای در یکی از سایتها با عنوان «در بازار دین فروشان، آزادی، یافت نمیشود» به نقد رابطهی آزادی با ادیان الهی پرداخته بود. محورهای اصلی مطرح شده در آن را به ترتیب میتوان چنین عنوان کرد:
1. نویسنده این مقاله معتقد است، ایمان و اعتقاد به هر دینی و به هر الهی در حقیقت همان بردگی است و آزادگی را خارج شدن از این قید و بندها میداند. وی در اینباره چنین میگوید:
«انسان آزاده بندگی و احکام هیچ الهی را نمیپذیرد و خود را گوسفند هیچ رسولی یا پیامبری نمیداند. انسان خردمند برآمده از پدیدههای هستی است و بر اندیشهی خود فرمانرواست. ایمان، بر اندیشهی خردمند حاکم نیست.»
در بخشی دیگر آورده:
«در بازار دین فروشان زنجیر و ریسمان و احکام بردگی میفروشند. دانایی، خوداندیشی، خردورزی، آزادی از پدیدههایی نیستند که بتوان آنها را خریداری کرد. آخوند دکاندار اسلام است، اسلام دین رسول الله است. اسلام از اوامر الله سخن میراند و این احکام با فرهنگ ایران که بر خرد انسان استوار است سازگاری ندارد.»
2. به عقیدهی نویسنده مقاله مذکور آنچه که انسان در جستجوی آن است آرامش، آسایش و همزیستی در اجتماع است و امروزه به این نتیجه رسیدهاند که این آرامش و آسایش فقط در سایهی آزادی به وجود میآید. از همین روی وی در پاسخ به این سوال که چگونه میتوان به آزادی رسید میگوید:
«آزادی، مانند دیگر ارزشهای فرهنگی، تخمی است که، در زمینهی آگاه مردمان کاشته میشود و با بینش و کوشش آنها پرورش مییابد. درخت آزادی زمانی پایدار میشود که شهد میوههای آن در بینش مردمان آمیخته شود؛ یعنی رشتههای اندیشهی آنها از بافتهای آزادی تنیده شده باشند.»
3. او مسموم شدن افکار مردم ایران به ویروس«دروغ» و «ترس» را به وسیلهی ادیان حاکم در ایران، علت دست نیافتن ایرانیان به خردورزی مورد نظرش، میداند:
«حکومت چند صد سالهی یونانیان در ایران و نیز حکومتهای هزار و چهارصد سالهی اسلام بر ایرانیان نشانی از خودبیگانه بودن مردمان ایران است. از خودبیگانه شدن انسان تنها در ترس و فشار حکومتی ساختار مییابد که والیان مذهبی بتوانند اندیشهی اجتماع را مهار شده در دست داشته باشند. زورآوران دینی عقیدهی خود را جایگزین هویت انسان میکنند و انسان را مانند ابزاری
نابخرد و گوش به فرمان پرورش میدهند... .»
و در فرازی دیگر میگوید:
«داستان آلودگی منش ایرانیان به ویروس ترس و دروغ در دوران ساسانیان به کوشش موبدان آغاز شده، با هجوم تازیان و تحمیل شریعت اسلام، به کوشش اسلامزدگان ایرانی تکامل یافته است.»
4. وی فرهنگ ناب ایرانی را - که در نانوشتههای تاریخ و برخی از نوشتههای کهن که از دستیازی متدینان در امان مانده - بهترین گزینه برای پیروی میداند؛ زیرا معتقد است که این فرهنگ براساس «خردورزی» و «راستی» بنا شده است.
نقد و برسی
باتوجه به آنچه از این نویسنده ارائه شد، لازم است به چند پرسش مهم پاسخ داده شود تا عیار سخنان او معلوم گردد. اولین سوال این است که آیا گرویدن به دینی الهی ضروری است؟ اگر ضرورتی برای پذیرش بود، تعارض به وجود آمده میان پیروی از آداب و احکام یک دین با آزادی اندیشه و عمل را چگونه میتوان توضیح داد؟ آیا دین اسلام مخالف خردورزی و راستی است؟ و سوال آخر این که آیا اسلام چیزی برخلاف اندیشه و فطرت انسانها که در طبیعتشان است از آنها میخواهد؟.
گام نخست: آیا ضرورتی برای پذیرش ادیان الهی است؟
سخنان این نویسنده به نظر درست میآید. واقعا نمیارزد که انسان در طول زندگی60،70 یا80 ساله، خود را اسیر آداب و عقایدی کند که او را از رفاه و آسایش و استفاده از چیزهایی که مخالف با آداب دین خاصی است، دور نماید؛ حتی اگر ثابت گردد که خدایی هست و رسولانی را فرستاده که در ادارهی این جهان موفق و کارآمد باشند، باز هم ضرورتی برای پذیرش آن دین نخواهد بود؛ گرچه قبول کردنش عقلانی است.
تنها چیزی که انسان در این میان برای زندگی در اجتماع انسانها به آن نیازمند خواهد بود، تعیین منافع مشترک، رعایت قراردادهایی که در آن اجتماع تعریف شده و علم و اطلاعات کافی، خواهد بود و هر جا که تعارضی پدیدار شد باید منتظر تعادل جدید بود.
فقط اینجا یک نکته باقی میماند؛ همهی اینها در صورتی است که قبول نماییم زندگی فقط همین 70-60 سال است و بس و در ورای آن زندگی دیگری نخواهد بود؛ اما اگر جهان دیگری – احتمالی یا یقینی – وجود داشته باشد که این جهان تنها، گذرگاهی برای رسیدن به آن باشد و در مقابل آن از اهمیّت بسزایی برخوردار نباشد،[1] آیا باز میتوان بر علم و اطلاعات این جهانی بسنده کرد؟ آیا قراردادهای معمول در جامعه برای زندگی راحت و زیبا در آن دنیای دیگر مناسب خواهد بود؟ آیا میتوان بر اساس منافع مشترک، آن جهان دیگر را ساخت؟[2]
گر مسلمانى از اینست که حافظ دارد واى اگر از پس امروز بود فردائى
ظاهر امر بر این است که واقعا نمیتوان به دانستههای خویش اعتماد نمود؛ چون ما در برخورد با دنیایی که در حدّی با آن آشنایی داریم دچار مشکلات بسیاری شدهایم، در این صورت چگونه میتوان با این اطلاعات محدود به زندگی راحت در آن دنیای دیگر اندیشید؟
راه چاره را باید از خبر دهندهی آن جهان دیگر پرسید. او هم اگر انسانی باشد مثل سایر انسانها، بدون شک نمیتواند اطلاعات کافی از جهانی به ما بدهد که راهی به آن ندارد و فقط در حدّ استدلالات عقلیش در مورد واقعیات آن جهان حدس میزند. در نتیجه تنها راهی که باقی میماند این است که اطلاعات و خبرهای آنجا، از طریق به وجود آورندهاش به ما برسد (که از آن به وحی تعبیر میشود). خالق آن جهان به وسیلهی مُخبرانی (پیامبران) اخبار و چگونگی زندگی و راه رسیدن به رفاه و آسایش در آنجا را به انسانها میرساند که هر کس به زندگی آن جهانی اعتقاد یافت - اگر انسان خردمندی باشد - از آن پیامآوران پیروی خواهد نمود.
گام دوم: آیا تبعیت از ادیان الهی مخالف آزادی است؟
بگذارید ابتدا مفهوم آزادی را باز شناسیم تا بدانیم که آیا ادیان الهی – عموماً - و دین اسلام- به نحو خاص - با آزادی در تناقض و تعارضند؟
آزادی دارای سه مؤلفه اساسی است که مفهوم آن را تشکیل میدهد:
1. فاعل؛ آزادی چه کسی؟
2. مانع؛ آزادی از چه چیزی و یا چه کسی؟
3. هدف؛ آزادی برای چه هدفی؟
با توجه به این سه مؤلّفه میتوان آزادی را این گونه تعریف کرد: «رهایی فرد یا افرادی از قید فرد یا افراد دیگری برای انجام دادن کار و رفتاری خاص.»[3]
بیایید مؤلّفهها را با توجه به آنچه نویسندهی مقاله بیان داشته در این تعریف جای دهیم: آزادی انسان از قید ادیان و دستورات آنها برای رسیدن به آرامش و آسایش در جامعه.
از کسانی چون نویسندهی مقاله که بر خردمندی تأکید دارند انتظار این نمیرود که از آزادی، آزادی مطلق و بی حدّ و مرز را اراده کند؛ زیرا که بی هیچ تردیدی چنین آزادی به انکار و نابودی خود آزادی خواهد انجامید.[4]
با روشن شدن این امر اولین اشکال که یک اشکال نقضی است، به خود نویسنده وارد خواهد شد؛ چرا که اگر مقصودش آزادی مطلق و بدون هیچ قید و شرطی باشد، این خود نه تنها به آرامش در جامعه نخواهد انجامید؛ بلکه به نابودی انسانها نیز منجر خواهد شد و اگر مقصودش آزادی با محدودیّت ویژهایست؛ پس پذیرفته است که برای آزادی هم حیطهی مشخصی را باید تعیین نمود و تنها اختلاف نویسنده با متدینین در کس یا چیزی است که این محدوده را معین مینماید. به نظر وی این اندیشهی خردمندان است که آزادی و وسعتش را برای آنها معلوم مینماید.
اما همانگونه که اندیشمندان گفتهاند جواب نقضی هیچ گاه جواب مناسبی از یک پرسش نیست؛ به همین سبب در پی یافتن جواب مناسبی برای این سوال خواهیم بود: آیا وصول به آرامش و آسایش یک هدف کامل و جامعی برای آزادی است؟
جواب این پرسش بستگی به نوع جهانبینی ما دارد. اگر همان گونه که بیان شد زندگی را محدود به تولّد و مرگ بدانیم شاید بتوان رسیدن به آرامش را یک هدف مناسب برای آزادی تعریف کرد؛ اما اگر اذعان به وجود جهان دیگری – باارزشتر از این جهان - داشتیم، در آن صورت آرامش مورد نظر محدود به آرامش در این جهان نخواهد بود و باید محدودیتها را هم با توجه به هر دو جهان تعریف نمود.
با توجه به این جهانبینی، دیگر ابزاری مانند حس، عقل، منطق، ریاضیات، فلسفه و عرفان برای دانایی مورد نیاز ما، کافی نخواهد بود و باید به وحی و نبوت پناه جست؛[5] و اگر چنین شد و کسی با معرفت و دانش و از روی آگاهی و اختیار این چنین جهانبینی را انتخاب نمود، دیگر آنچه را که دیگران اسارت و در زنجیر بودن میپندارند، او اسارت نخواهد پنداشت؛ بلکه برای او آزادی به تمام معنا خواهد بود. از این رو جای تعجب است که نگارنده کسانی را که از روی آگاهی و اختیار، دین اسلام را انتخاب نمودهاند، حاصل گمراهی و نادانی آنها میداند و تنها راه حقیقت را در فرهنگ ایرانی و آن هم از نوع نانوشته در تاریخ جستجو میکند.
گام سوم: آیا اسلام مخالف «خردورزی» و «راستی» است؟
از چیزهایی که این نویسنده به عنوان نشانههای فرهنگ ناب ایرانی خوانده، دو مقولهی خردورزی و راستی است. به عقیدهی وی اسلام از چیزهایی است که به جهت محدود کردن خرد انسان به وسیلهی ایمان، با فرهنگ ایرانی سازگاری ندارد.
برای فهمیدن این مطلب راه چندان دشواری در پیش نیست و کافی است به منابع اصلی فرهنگ اسلامی رجوع نمود و مشاهده کرد که آیا فرهنگ اسلامی بر پایهی خردمندی بنا شده یا خیر؟
خردورزی در قرآن
یک دسته از آیات قرآن انسانها را به تفکّر در آفرینش و دنیای اطراف فرا
میخواند[6] و در این میان متذکّر نعمتهایی میشود که شاید به ندرت کسی در مورد آنها اندیشه کند؛ نعمتهایی چون عشق[7] و خواب.[8]
برخی از آیات نیز پذیرش هر باوری را - در ساحت معرفت شناسی - منوط به داشتن دلیل (بیّنه) مینماید:[9] حضرت صالح فرمود:
«ای قوم! به من خبر دهید اگر من دلیل آشکاری از پروردگارم داشته باشم و رحمتی از جانب او به من رسیده باشد، درصورتی که من نافرمانی او را کنم چه کسی مرا یاری خواهد نمود؟»[10]
دستهی دیگری از آیات انسانها را از پیروی و تقلید کورکورانه و امتناع از پذیرفتن سخن حق برحذر داشته و چنین افرادی را توبیخ مینماید:[11]
«آیا آنها در این گفتار نیندیشیدند، یا اینکه چیزى براى آنان آمده که براى نیاکانشان نیامده است؟!»[12]
و در ادامهی این آیه به نکتهای زیبا اشاره دارد:
«و اگر حق از هوسهاى آنها پیروى کند، آسمانها و زمین و همه کسانى که در آنها هستند تباه مىشوند! ولى ما قرآنى به آنها دادیم که مایه یادآورى (و عزّت و شرف) براى آنهاست، امّا آنان از (آنچه مایه) یادآوریشان (است) رویگردانند!»[13]
الف) پیامبر آنچه آورده بر پایه هوسهای انسانها بناگذاری نشده؛ بلکه در پی روشن ساختن حق از باطل است.
ب) قرآن مایهی یادآوری است و مقصود از آن، یادآوری آن چیزی است که در فطرت انسانهاست که عبارت است از «خداجویی».
گروهی از آیات نیز سفارش به دقت نظر و پندآموزی از زندگی گذشتگان مینماید:[14]
«بگو: در روى زمین سیر کنید و ببینید عاقبت کار مجرمان به کجا رسید!»[15]
خردورزی در روایات
در احادیث، نعمت عقل در انسان بزرگترین و با ارزشترین نعمت برشمرده شده[16] و چه زیباست وقتی بدانیم که در روایات، تفکّر و تدبّر در مورد هر چیزی را ستودهاند و تنها جایی که از تدبّر در آن نهی شده، ذات خداوند است[17] و آن نهی نیز نهی تعبّدی نیست؛ بلکه نهی ارشادی است؛ یعنی ارشاد به حکم عقل است؛ زیرا عقل میگوید: فکر در جایی به ثمر مینشیند که بتواند بر چیزی احاطه یابد، ولی ذات خداوند که وجودی است نامحدود، فکر محدود چگونه خواهد توانست در آن ساحت به بار نشیند؛ در نتیجه امکان کشیده شدن انسان به وادی سردرگمی و حیرت بسیار خواهد بود.
راستی و صداقت
راستی را در قرآن میتوان با واژههای «الصدق»، «الصادقین» و «الصادقون» جستجو نمود تا به ارزش والای صدق در قرآن پی برد:[18]
«پس چه کسى ستمکارتر است از آن کسى که بر خدا دروغ ببندد و سخن راست را هنگامى که به سراغ او آمده تکذیب کند؟! آیا در جهنّم جایگاهى براى کافران نیست؟! امّا کسى که سخن راست بیاورد و کسى که آن را تصدیق کند، آنان پرهیزگارانند!»[19]
بد نیست بدانیم! یکی از صفاتی که بیش از حدّ انتظار در روایات ما بر آن تأکید شده صفت پسندیدهی صداقت و راستی است و در مقابل آن دروغ، به شدت مورد نکوهش واقع گردیده.[20] در روایتی از امام حسن عسگری(ع) آمده است:
«همهی زشتیها در خانهای قرار داده شده که کلیدش دروغ است.»[21]
گام چهارم: اسلام دین فطرت
در اینکه آیا اسلام دینی موافق فطرت انسانهاست یا نه؟ توجه شما خوانندهی گرامی را به سخنی از مولای متقیان علی(ع) و بعد به آیهای از قرآن فرا میخوانم:
«و خداوند هر چندگاه، متناسب با خواستههاى انسانها، رسولان خود را پى در پى اعزام کرد تا وفادارى به پیمان فطرت را از آنان باز جویند و نعمتهاى فراموش شده را به یاد آورند و با ابلاغ احکام الهى، حجّت خدا را بر آنها تمام نمایند و توانمندىهاى پنهان شده عقلها را آشکار سازند و نشانههاى قدرت خدا را معرّفى کنند.»[22]
در این بیان به خوبی روشن است که نه تنها پیامبر اسلام(صلی الله علیه و آله)؛ بلکه تمامی پیامبران الهی، وظیفهی اصلی شان این است که آنچه در فطرت انسانها است متذکر شوند و از این طریق راه حقیقت را نمایان سازند. نکتهی دوم در این بیان اشارهای زیباست به اینکه ادیان الهی نه تنها با عقل مخالفتی ندارند؛ حتی از اصلیترین اهدافشان به فعالیّت واداشتن آن است.
برای اینکه به روشنی درستی گفتار حضرت امیر(ع) نمایان گردد، به این آیهی کلام الله مجید دقت نمایید:
«پس روى خود را متوجّه آیین خالص پروردگار کن! این فطرتى است که خداوند، انسانها را بر آن آفریده. دگرگونى در آفرینش الهى نیست، این است آیین استوار؛ ولى اکثر مردم نمىدانند!»[23]
گام آخر
شاید آنچه که باعث شده تا نویسنده فکر کند که ادیان الهی مخالف آزادی و خردورزیند، عمل برخی از متدینین باشد، که هر آنچه صحیح یا غلط انجام میدهند آن را به نام دین میزنند. بسیاری از مردم عوام نیز در بسیاری از مواقع چنین میاندیشند که هر آنچه یک روحانی و یا یک فرد متدین انجام میدهد مطابق دین است؛ اما حقیقت این است که دین با افراد تعریف نمیشود و تنها الگویی که به وسیلهی قرآن به ما معرفی شده، پیامبران میباشند.[24]
نتیجه
برخی از مهمترین نتایج این نوشتار به قرار زیر میباشد:
1) شاید هیچ گاه نتوان پذیرفت که ضرورتی برای پذیرش دینی الهی باشد (حتی با قبول اینکه خدایی هست و پیامبرانی با مدیریت عالی فرستاده که انسانها را در این جهان به آسایش کامل برسانند) مگر اینکه جهان دیکری ثابت شود – یا احتمال وجود آن باشد – که از اهمیّت بسزایی نسبت به این جهان برخوردار باشد و ما هم جز از طریق خالق آن نتوانیم راه رسیدن به آسایش در آن جهان را به دست آوریم.
2) اگر پذیرفتیم که جهان دیگری هست که این جهان به مثابه پلی است برای رسیدن به آن جهان، دیگر اکتفا به آسایش این جهانی صحیح نیست و به همین صورت باید آزادی را هم برای رسیدن به آسایش هر دو جهان تعریف نمود.
3) اسلام نه تنها مخالف خردورزی و راستی نیست؛ بلکه شاید به جرأت بتوان ادعا نمود که در طول تاریخ، هیچ دینی (الهی یا غیر الهی) و هیچ قانون بشری به اندازهی دین اسلام به این دو صفت پسندیده اهمیّت نداده است و یکی از دلایل پویایی اسلام توجه به همین دو امر اساسی است.
4) تمامی ادیان الهی برای بیدار نمودن فطرت خداجوی انسانها برپا شدهاند. به همین سبب نیز مخالفتی با فطریات انسانها نداشته و فقط به راهنمایی و نشان دادن سره از ناسره بسنده میکنند.
5) نباید بین آنچه که یک دین بیانگر آن است و بین عمل متدینین به آن دین خلط نمود و برای فهمیدن مبانی یک دین باید به منابع اصلی آن دین مراجعه نمود.
کتاب نامه:
- 1) آمدی، عبدالواحد بن محمد؛ غررالحکم و دررالکلم، قم، انتشارات دفتر تبلیغات، 1366ش.
- 2) بیات، عبدالرسول [و دیگران]؛ فرهنگ واژهها، قم، انتشارات موسسه اندیشه و فرهنگ دینی، 1386، چاپ سوم.
- 3)جوادی آملی، عبدالله؛ حق و تکلیف در اسلام، قم، انتشارات اسراء، 1385ش.
- 4) حرّ عاملی، محمد بن حسن؛ وسائل الشیعه، قم، انتشارات موسسه آل البیت، 1409ق، چاپ اول.
- 5) سیدرضی، محمد؛ نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، قم، نشر مشهور، 1379 ش، چاپ اول.
- 6) شعیرى، محمد بن محمد؛ جامعالأخبار، قم، انتشارات رضى، 1363 ش، چاپ دوم.
- 7)ابن سینا؛ رساله اضحویه، مترجم نامعلوم، با تصحیح و مقدمه و تعلیقات حسین خدیوجم، تهران، انتشارات اطلاعات، 1364ش، چاپ دوم.
- 8)صفایی حائری، علی؛ ازمعرفت دینی تا حکومت دینی، قم، انتشارات لیلة القدر، 1382ش.
- 9) طباطبایى، سید محمد حسین؛ ترجمه تفسیر المیزان، ترجمه سید محمد باقر موسوى همدانى، قم، انتشارات جامعهى مدرسین حوزه علمیه قم، 1374ش، چاپ پنجم.
- 10) کلینی، محمد بن یعقوب؛ اصول کافی، ترجمه سید جواد مصطفوى، تهران، انتشارات کتاب فروشى علمیه اسلامیه، [بی تا]، چاپ اول.
- 11) کلینى، محمد بن یعقوب؛ الکافی، تهران، انتشارات اسلامیه، 1362ش، چاپ دوّم.
- 12) مجلسی، محمد باقر؛ بحار الانوار، بیروت، انتشارات موسسه وفا، 1404ق.
- 13) مکارم شیرازى، ناصر؛ تفسیر نمونه، تهران، انتشارات دار الکتب الإسلامیة، 1374ش، چاپ اول.
- 14)نوری، میرزا حسین؛ مستدرک الوسائل، قم، انتشارات موسسه آل البیت، 1408ق، چاپ اول.
پی نوشت:
-
[1]. دلایل وجود جهان دیگر را نگاه کنید در ص: 50، درس اصول عقائد براى جوانان، ص: 321 -327 و تفسیر نمونه، ج18، ص: 504-513 و ترجمه رساله اضحویه، ص: 75- 77.
-
[2]. برای مطالعه بیشتر، ر.ک: ازمعرفت دینی تا حکومت دینی، ص11-12.
-
[3]. فرهنگ واژهها، ص10.
-
[4]. ر.ک: همان، ص17.
-
[5]. ر.ک: حق و تکلیف در اسلام، ص51-52.
-
[6]. جاثیه: 13 و روم: 8 و رعد: 3 و نحل: 11 و 69.
-
-
-
[9]. انفال: 42 و حجرات: 6.
-
-
[11]. اعراف:28 و زخرف:23 و شعراء:136-138 و لقمان:21 و هود:63.
-
-
-
[14]. انعام:11 و روم:42 و عنکبوت:20.
-
-
[16]. تنها با مراجعه به کتاب شریف کافی میتوان روایات زیبا و پر معنایی را در این زمینه مشاهده نمود، ر.ک: اصول کافى، ترجمه مصطفوى، ج1، ص10-35.
-
[17]. الکافی، ج1، ص92.
-
[18]. آل عمران:16-17 و احزاب:8 و 24و 35 و توبه:119و مائده:119.
-
-
[20]. الکافی، ج2، ص104-105 و بحارالانوار،ج68، ص1-18 و غررالحکم، ص217-218 و مستدرک الوسائل، ج8، ص 454-458 و وسائل الشیعه، ج12، ص162-164.
-
[21]. جامعالأخبار، ص 148.
-
[22]. نهج البلاغه، ص39.
-
[23]. روم:30. برای دیدن تفسیر و شرح آیه، ر.ک: ترجمه المیزان، ج16، ص: 267-268 و تفسیر نمونه، ج16، ص: 417- 431.
-
[24]. احزاب:21 و ممتحنه:4و6.