دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

نقد مقاله استدلال های ضعیف در قرآن (4)

No image
نقد مقاله استدلال های ضعیف در قرآن (4)
نویسنده : حسن مجتبی زاده
 
(ارزش‌های اخلاقی در قرآن)
 
مقدمه: «استدلالهای ضعیف در قرآن» نام مقاله‌ای است که در یکی از پایگاه‌های ضد دین، درج شده است. ما در شماره‌های قبل، به نقد بخش‌هایی از این مقاله با عنوان "قرآن کتابی از طرف خداوند"، " برهان بر توحید الهی" و " معاد و زنده شدن مردگان"   پرداختیم، و اینک به بخش دیگری از این مقاله خواهیم پرداخت.
 
خلاصه اشکال:
  ارزش‌های اخلاقی از کجا آمده‌اند و چرا ما باید بدانها ملتزم باشیم؟ این سوال تاکنون پاسخ قطعی نیافته است. اما به هر حال ارزش ذاتی صداقت، امانت داری، تواضع، مهربانی، احترام به حقوق دیگران و... غیر قابل انکار است و هیچ کس در بد بودن دروغ و خشونت و... شک نمی‌کند. بنا به دلایل فلسفی، هرگونه تلاش برای اثبات حسن و قبح افعال محکوم به شکست است. لذا مربیان اخلاق باید به ارزش ذاتی این امور و رابطة آنها با کرامت انسان و تاثیرات مثبت آنها در زندگی دنیایی و آخرتی تاکید کنند.
  به سه مورد از نهی‌های قرآنی اشاره می‌کنیم:
1- آیه 11 سوره حجرات مومنان را از تمسخر دیگران نهی می‌کند:
ای کسانی که ایمان آورده‌اید! نباید گروهی از مردان شما، گروه دیگر را مسخره کند، شاید آنها از اینها [شما] بهتر باشند؟ و نه زنانی، زنان دیگر را، شاید آنان بهتر از اینان باشند...
  طبق آیه ما به این دلیل نباید کسی را مسخره کنیم که ممکن است او از ما بهتر باشد؟ اما آیا صرف یک احتمال می‌تواند پشتوانه محکم برای احترام به دیگران باشد؟ اگر معلوم شود که فردی از ما بهتر نیست، آنگاه می‌توان او را مسخره کرد؟ مسلما نه. به جای این بیان، باید به انسان‌ها آموخت که احترام به شخصیت و کرامت ذاتی آدمیان مقتضای انسانیت انسان است. انسان‌ها باید بیاموزند که تمسخر دیگران اولا نوعی ظلم است و ثانیا دون شان انسان‌های با شخصیت و وقار است.   
2- آیه 108 انعام از مومنان خواسته است که به مشرکان (و یا خدایان آنان) ناسزا نگویند:
به [معبود] کسانی که غیر از خدا می‌خوانند، دشنام ندهید تا مبادا آنها نیز از روی جهل، خدا را دشنام دهند.
  طبق این آیه، دشنام دادن به مشرکان و یا خدایان آنها به این دلیل ممنوع است که ممکن است آنها نیز به خدا و یا مومنان دشنام دهند؟ اما اگر قرآن می‌گفت که به آنان دشنام ندهید، زیرا این عمل اولا با منش انسان‌ها خوب و با شخصیت، ناسازگار است و ثانیا نوعی ظلم است، در این صورت شاید کمی معقول‌تر می‌نمود. اشتباه نشود، این آیه مصداق قاعده طلایی اخلاق که می‌گوید: هر چه را بر خود می‌پسندی بر دیگران هم بپسند، و هر چه را بر خود نمی‌پسندی بر دیگران هم نپسند، نیست.
3- آیه 37 سوره اسراء از راه رفتن بر روی زمین با تکبر و خودپسندی نهی می‌کند:
در روی زمین به نخوت گام بر مدار، چرا که هرگز نمی‌توانی زمین را بشکافی و در بلندی به کوه‌ها برسی.
  از نظر قرآن من نباید با غرور و خودخواهی بر روی زمین گام بردارم، چون نمی‌توانم زمین را بشکافم و قدم به بلندی کوه نیست! اما اولا «باید» از «هست» بر نمی‌خیزد، ثانیا من می‌توانم با اتکاء به عقل و دانش و علم خود، بمبی بسازم که نه تنها زمین را می‌شکافد، بلکه آن را دود کند. بلندی قد من به کوه نمیرسد اما بلندی اندیشه‌ام آسمان‌ها را به تسخیر در آورده است. با این اوصاف آیا می‌توان گفت ضعف جسمی من می‌تواند انگیزه‌ای محکم برای تواضع و فروتنی و دوری از تکبر باشد؟ چرا نگوییم که تکبر و خودخواهی منشا کینه‌ها و دشمنی‌ها و تواضع موجب گسترش صلح و صفا می‌شود؟
 
پاسخ به اشکال:
مقدمه
  اولین مطلبی که درباره یک اندیشه و نظر باید در نظر گرفت، ناسازگار و متناقض نبودن آن در درون و انسجام داشتن ارکان آن است.  اگر سخنی مشتمل بر تناقض درونی باشد، از همان ابتدا اساس آن ویران شده و دیگر صحیح نخواهد بود. چنین مشکلی در سخن مستشکل وجود دارد. تناقض‌گویی در کلام او از همان ابتدا سخنش را مخدوش نموده است. وی در جایی می‌گوید: «بنا به دلایل فلسفی هرگونه تلاش برای اثبات عقلی حسن و قبح باطل است» و در جای دیگر می‌گوید: «ارزش صداقت، تواضع، و مهربانی و... غیر قابل انکار است»، این دو جمله در مقابل هم قرار داشته و هم دیگر را رد می‌کنند، زیرا وی از طرفی حسن و قبح عقلی افعال را غیر قابل انکار دانسته و از طرف دیگر راه برای اثبات آن را غیر ممکن می‌داند. اگر ارزش و حسن برخی از صفات غیر قابل انکار است و به عقیده شما ذاتی آنها می‌باشد، دیگر مجالی برای علت آوردن برای آن نمی‌ماند، زیرا «ذاتی الشی لایعلل»؛ یعنی آنچه ذاتی چیزی است دیگر وجودش نیازمند علت نیست.
  اما با این حال درباره نقد مستشکل نکاتی مطرح می‌شود، تا اشکالات آن روشن گردد.
 
نکته‌ای قبل از پاسخ
  اشکال اصلی که متوجه مستشکل می‌‌باشد و در هر سه موردی که بیان کرده، گرفتار آن شده این است که وی چیزی را که علت نبوده، به جای علت قرار داده است. یعنی آنچه در قرآن از آثار و پیامدهای صفات رذیله بیان شده، به جای علت دانسته و یا امری را که جزء علت است، تمام علت فرض نموده است و نتایج خود را بر آن فرض غلط استوار ساخته است، «بر اساس اصل علیت هیچ پدیده‌ای بدون علت نیست، اما مهم آن است که برای پدیده‌ها علت خاص بیابیم و همین جا ممکن است مغالطه رخ دهد و چیزی را که علت پدیده نیست از علل آن به حساب آوریم»[1]، این کار در علم منطق، مغالطه «قرار دادن غیر علت به جای علت» شمرده می‌شود. (تفصیل این مغالطه، در جواب مربوط به هر سوال خواهد آمد).
  نکته دیگر، اینکه مستشکل به قرآن پیشنهاد می‌دهد در هر سه آیه، بهتر است قرآن به جای بیان آثار و پیامدهای فردی و اجتماعی گناهان، از کرامت انسانی سخن گفته شود و اینکه این صفات دون شان شخصیت انسان است. اما این پیشنهادی کاملا نابجا است‌، زیرا اولا قرآن مجید به تناسب در آیات خویش، به مساله کرامت انسان و جایگاه بلند او در خلقت و مقام رفیعی که در اثر ترک قبایح و انجام محاسن می‌تواند بدان دست یابد، اشاره نموده است. لذا مستشکل باید در فهم آیات نگاه جامع به قرآن داشته، نه اینکه آیه‌ای را از به تنهایی در نظر گرفته و دلبخواهی معنا نماید.
  ثانیا آنچه از آن غفلت شده، این است که برای توصیه به صفات پسندیده و ترک صفات ناپسند، فقط به کلی گویی بسنده نمی‌شود و بر اساس آنچه در علم تعلیم و تربیت هم ثابت شده است، صرف دانستن حقوق دیگران و یا کرامت انسانی برای بسیاری از افراد نمی‌تواند عاملی برای بازدارندگی باشد. بلکه باید به تناسب، آثار و پیامدهای آن صفت بیان شود، تا بتوان از رواج آن در میان جامعه جلوگیری کرد و عامل خوبی برای بازدارندگی توده مردم باشد.
 
 
نظریه حسن و قبح در میان اندیشمندان
  مستشکل در ابتدا نسبتی را به فلاسفه می‌دهد، که آنان تلاش برای اثبات عقلی حسن و قبح را باطل می‌دانند، در حالی که این نسبت نادرست می‌باشد. مشهور فلاسفه و متکلمین اسلامی، حسن و قبح را، عقلی می‌دانند و معتقد هستند که عقل می‌تواند به صورت کامل حسن و قبح برخی از افعال را مستقلا درک کند، بدون اینکه در فهم آنها نیازمند شرع باشد.
  «شیعیان و معتزلیان و همچنین برخی از حنفیان معتقد بودند، که خوبی و بدی از صفات ذاتی افعالند و عقل آدمی به تنهایی درک خوبی و بدی برخی از کارها را دارد. اوامر و نواهی الهی صرفا جنبه کاشفیت از واقع دارند. خوبی کار خوب، در ذات آن نهفته است و از همین رو است که خداوند به انجام آن فرمان می‌دهد و زشتی کار بد نیز ذاتی آن است و به همین دلیل است که خداوند از آن نهی می‌کند». [2]
  خواجه نصیر الدین طوسی، از فلاسفه و متکلمان بزرگ اسلامی می‌گویند: «حسن و قبح، دو امر عقلی است، به دلیل آنکه ما بالبداهه خوب بودن احسان و زشت بودن ظلم را بدون طریق شرع می‌فهمیم».[3]
  بر اساس نصوص وارده از معصومین (علیهم السلام) هم، عقل حجت خداوند است بر بندگان که می‌تواند حسن و قبح را در افعال، فی الجمله و به صورت کلی درک نماید.
  بنابراین بر خلاف آنچه مستشکل تصور نموده، مساله حسن و قبح عقلی از مسائل مشهور میان محققین از فلاسفه و متکلمین می‌باشد.
 
نقد قسمت اول اشکال:
  الف) مستشکل تصور کرده که قرآن علت نهی از تمسخر را احتمال برتری فرد مقابل می‌داند، در حالی که این تصور کاملا نادرست است. قرآن هرگز چنین امری را علت تمسخر ندانسته، بلکه در مقام بیان یکی از ریشه‌های مهم روانی رذیله استهزا است.
  قرآن مجید در این سوره به ساختن جامعه اسلامى بر اساس معیارهاى اخلاقى پرداخته، و امورى را که مى‌تواند جرقه‌اى براى روشن کردن آتش جنگ و اختلاف باشد با تعبیراتى صریح و گویا بیان داشته است. در اینجا مخاطب مؤمنانند - اعم از مردان و زنان - قرآن به همه هشدار مى‌دهد که از این عمل زشت بپرهیزند، چرا که سرچشمه استهزاء و سخریه همان حس خود برتربینى و کبر و غرور است که عامل بسیارى از جنگ‌هاى خونین در طول تاریخ بوده است. و این «خود برتربینى» بیشتر از ارزش‌هاى ظاهرى و مادى سرچشمه مى‌گیرد، مثلا فلان کس خود را از دیگرى ثروتمندتر، زیباتر، یا از قبیله‌اى سرشناس‌تر مى‌شمرد، و احیانا این پندار که از نظر علم و عبادت و معنویات از فلان جمعیت برتر است، او را وادار به سخریه مى‌کند، در حالى که معیار ارزش در پیشگاه خداوند تقوا است، و این بستگى به پاکى قلب و نیت و تواضع و اخلاق و ادب دارد. هیچ کس نمى‌تواند بگوید: من در پیشگاه خدا از فلان کس برترم، و به همین دلیل تحقیر دیگران و خود را برتر شمردن یکى از بدترین کارها، و زشت ترین عیوب اخلاقى است، که بازتاب آن در تمام زندگى انسان‌ها ممکن است آشکار شود.[4]
  ب) مستشکل در ادامه می‌گوید: آیا صرف وجود یک احتمال می‌تواند پشتوانه‌ای برای اجتناب از تمسخر باشد؟ در نقد این سخن باید گفت: احتمال بر دو گونه است:
     1- احتمالی که پیامد و محتمل آن امری کم ارزش است.
     2- احتمالی که پیامد آن امر مهم و خطیر است.
  عقلا در زندگی خویش به احتمال اول توجه چندانی ندارند، اما نسبت به احتمالات دسته دوم (و لو درجه احتمال، کم و ضعیف باشد، اما چون امر مهمی را به دنبال دارد) حتما طریق احتیاط را بر می‌گزینند. مثلا اگر به فردی شب هنگام، بگویند تعدادی مار و عقرب به صورت اشتباهی وارد منزل شما شده، آیا وی بعد از شنیدن این خبر، بدون وارسی منزل، به صرف اینکه سخن مخبر، تنها یک احتمال است، به امور روزمره خود و احیانا خواب می‌پردازد؟ یا نه، چون محتمَل این سخن مهم و سنگین است، به جستجو می‌پردازد و تا مطمئن نشده کار دیگری انجام نمی‌دهد؟ مسلما انسان عاقل راه دوم را بر می‌گزیند.   
  آنچه در این آیه شریفه بیان شده صرف یک احتمال کم ارزش نیست‌، بلکه از قسم دوم احتمالات می‌باشد. بنابراین لازم است شخص، آن را مورد توجه قرار داده تا پیامدهای بدتری برای او ایجاد نشود. علاوه بر اینکه توجه به این احتمال باعث می‌شود، حس خود برتر بینیِ شخص فروکش کند و صفت استهزا را ترک نماید.
ج) بر اساس آنچه گفته شد، این سخن مستشکل نیز مردود می‌شود که می‌گوید: پس اگر کسی پایین‌تر از ما بود می‌توان او را مسخره کرد، زیرا اساسا علت نهی از تمسخر، همان قبح عقلی آن است که خداوند شناخت آن را در سرشت تک تک افراد فطرتا قرار داده است و آنچه قرآن بیان می‌دارد، علت تمسخر نیست، بلکه با توجه به روان آدمی، امری را گوشزد می‌کند که توجه به آن، عامل خوبی برای بازداشتن از این صفت ناپسند است.
 
نقد قسمت دوم اشکال:
  الف) آنچه مستشکل در اینجا به آن توجه نداشته، این است که قرآن در صدد بیان امر مهم‌تری از دشنام دادن است، و آن جلوگیری از توهین به مقدسات است. قرآن می‌فرماید: اگر شما به سنگ و چوبی که آنان دارند اهانت کنید، این کار  باعث می‌شود، امری مهم‌ و خطیری از روی نادانی مورد اهانت قرار گیرد و شما ناخواسته کاری کرده‌اید که به مقدسات حقیقی اهانت شود. لذا بر خلاف آنچه مستشکل تصور نموده است، آیه تنها درصدد بیان حکم دشنام دادن نیست.
  ب) مستشکل می‌گوید: دشنام دادن به مشرکان و یا خدایان آنها به این دلیل ممنوع است که ممکن است آنها نیز به خدا و یا مومنان دشنام دهند؛ یعنی او علت منع شدن دشنام به خدایان را مقابله به مثل آنها دانسته در حالی که چنین نیست. این همان مغالطه‌ای است که در ابتدا بیان شد. قرآن در صدد بیان علت نهی نیست‌، بلکه یکی از آثار دشنام را که منجر به زیر پا گذاشتن امور برتر و بالاتر است، بیان می‌دارد.
  ج) درباره قاعده طلایی اخلاق، که ایشان مطرح می‌کنند نیز باید گفت که اولا این قاعده اخلاقی، امری دور از دین مبین اسلام نیست، بلکه در قرآن و روایات قبل از اینکه اساسا بشر توجهی به آن داشته باشد - آن هم در میان مردمی که در جاهلیت و توحش زندگی می‌کردند - بیان شده است. حضرت امیر المومنین (علیه السلام) در وصیت به فرزند خویش چنین می‌فرمایند:
پسرم! خود را میزان بین خود و دیگران قرار بده، بنابراین آنچه براى خود دوست دارى، براى دیگران هم دوست بدار، و هرچه براى خود نمى‌خواهى، براى دیگران هم مخواه، به کسى ستم مکن چنانکه دوست دارى به تو ستم نشود، و نیکى کن چنانکه علاقه دارى به تو نیکى شود، آنچه را از غیر خود زشت مى‌دانى از خود نیز زشت بدان، از مردم براى خود آن را راضى باش که از خود براى آنان راضى هستى، هر آنچه را نمى‌دانى مگو اگرچه دانسته‌هایت اندک است، و آنچه را دوست ندارى درباره تو بگویند، تو هم درباره دیگران مگوى.[5]
 
  ثانیا همان‌گونه که گفته شد، آنچه منظور قرآن می‌باشد بیان یکی از آثار شوم دشنام دادن به معبود دیگران است. این قاعده در جایگاه متناسب خود بیان شده است.  
  د) آیات قبل بحثى درباره منطقى بودن تعلیمات اسلام و لزوم دعوت از راه استدلال دارد. به دنبال آن در این آیه تاکید مى‌کند که «هیچگاه بت‌ها و معبودهاى مشرکان را دشنام ندهید، زیرا این عمل سبب مى‌شود که آنها نیز نسبت به ساحت قدس خداوند همین کار را از روى ظلم و ستم و جهل و نادانى انجام دهند». به طورى که از بعضى روایات استفاده مى‌شود، جمعى از مؤمنان بر اثر ناراحتى شدید که از مساله بت پرستى داشتند، گاهى بت‌هاى مشرکان را به باد ناسزا گرفته و به آنها دشنام مى‌دادند، قرآن صریحا از این موضوع، نهى کرد و رعایت اصول ادب و عفت و نزاکت در بیان را، حتى در برابر خرافى‌ترین و بدترین ادیان، لازم مى‌شمارد.
  بیان دلیلی که قرآن بیان می‌دارد روشن است، زیرا با دشنام و ناسزا نمى‌توان کسى را از مسیر غلط باز داشت، بلکه به عکس، تعصب شدید آمیخته با جهالت که در این‌گونه افراد است، سبب مى‌شود که به اصطلاح، روى دنده لجاجت افتاده، در آئین باطل خود راسخ‌تر شوند، زیرا هر گروه و ملتى نسبت به عقائد و اعمال خود، تعصب دارد، همانطور که قرآن در جمله بعد مى‌گوید:
کَذلِکَ زَیَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ[6]
ما این چنین براى هر جمعیتى عملشان را زینت دادیم.
 
  در روایات اسلامى نیز منطق قرآن درباره ترک دشنام به گمراهان و منحرفان، تعقیب شده و پیشوایان بزرگ اسلام به مسلمانان دستور داده‌اند همیشه روى منطق و استدلال تکیه کنند و به حربه بى‌حاصل دشنام نسبت به معتقدات مخالفان، متوسل نشوند.[7]
 
نقد قسمت سوم اشکال:
  الف) مستشکل می‌گوید: از نظر قرآن، من نباید با غرور و خودخواهی بر روی زمین گام بردارم، زیرا نمی‌توانم زمین را بشکافم و قامتم به بلندی کوه نیست. وی تصور نموده، قرآن علت بدی صفت خودخواهی و تکبر را ناتوانی انسان در شکافتن زمین دانسته است. این نیز از مصادیق همان مغالطه‌ای است که بیان شد. علت قبح و بدی این صفات برای امر دیگری است که خداوند در سرشت و فطرت انسان‌ها آن را قرار داده است. اگر کنکوری از همه انسان‌های کره زمین گرفته شود و در آن اعمال خوب و بد را به صورت سوال، بیان کنند همه انسان‌ها ( که دارای سلامت روح و روان هستند) به غالب سوالها پاسخ صحیح می‌دهند. این نشان دهنده چیست؟ معلوم است، این بخاطر آن است که انسان خوبی و بدی بسیاری از اعمال را مستقلا می‌فهمد و آگاه است. حتی اگر در مکانی زندگی کرده باشد که تعالیم انبیا در آنجا برقرار نباشد. قرآن کریم نیز این حقیقت را بیان داشته است:
وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّئهَا فَأَلهَْمَهَا فجُُورَهَا وَ تَقْوَئهَا
سوگند به روح آدمى و آن کس که به اعتدال آن را آفرید و خیر و شرش را به او الهام کرد.[8]
 
ب) از آنجا که افراد متکبر و مغرور غالبا در هنگام راه رفتن پاهاى خود را محکم به زمین مى‌کوبند تا مردم را از آمد و رفت خویش آگاه سازند، گردن به آسمان مى‌کشند تا برترى خود را به پندار خویش بر زمینیان مشخص سازند! قرآن کریم این دو اثر تکبر و خودپسندی را مطرح می‌کند و مى‌گوید: آیا تو اگر پاى خود را به زمین بکوبى هرگز مى‌توانى زمین را بشکافى یا ذره ناچیزى هستى بر روى این کره عظیم خاکى. همانند مورچه‌اى که بر صخره بسیار عظیمى حرکت مى‌کند و پاى خود را بر آن صخره مى‌کوبد و صخره بر حماقت و کمى ظرفیتش می‌خندد.
  آیا تو مى‌توانى - هر قدر گردن خود را برفرازى - هم طراز کوه‌ها شوى یا اینکه حد اکثر مى‌توانى چند سانتیمتر قامت خود را بلندتر نشان دهى در حالى که حتى عظمت بلندترین قله‌هاى کوه‌هاى زمین در برابر این کره، چیز قابل ذکرى نیست، و خود زمین در مجموعه جهان هستى ذره بى‌مقدارى است. پس این چه کبر و غرورى است که تو دارى؟!.[9]
  انسان با این همه پیشرفت‌هایی که نموده است به اعتراف دانشمندان باز موجودی بسیار ضعیف در برابر دستگاه عظیم خلقت الهی می‌باشد.  
  ج) مستشکل می‌گوید «بایدها» مبتنی بر «هست‌ها» نیست. آنچه با دلایل محکم فلسفی ثابت شده است، خلاف این مطلب را ثابت می‌کند. در مباحث حِکمی ثابت شده است، که هر «باید» ریشه در مصلحتی بیرونی ‌ و هر «نبایدی» ریشه در مفسده‌ای دارد. در این‌باره خواننده محترم را به مراجعه به کتب فلسفی ارجاع می‌دهیم.
 
حاصل سخن:
1.  سخن مستشکل دارای تناقض درونی می‌باشد. وی در جایی می‌گوید: «بنا به دلایل فلسفی هرگونه تلاش برای اثبات عقلی حسن و قبح باطل است» و در جای دیگر می‌گوید «ارزش صداقت، تواضع، مهربانی و ... غیر قابل انکار است » این دو جمله کاملا در مقابل هم قرار داشته و هم دیگر را رد می‌کنند، زیرا از طرفی حسن و قبح عقلی افعال را غیر قابل انکار دانسته و از طرف دیگر راه برای اثبات آن را غیر ممکن می‌داند.
2.  اشکال عمده مستشکل این است که وی در هر سه موردی که بیان کرده چیزی را که علت نبوده به جای علت قرار داده است؛ یعنی آنچه در قرآن از آثار و پیامدهای صفات رذیله بیان شده است، به جای علت دانسته و یا امری را که جزء علت است، تمام علت فرض نموده است و نتایج خود را بر آن فرض غلط استوار ساخته است. در علم منطق این کار مغالطه «قرار دادن غیر علت به جای علت» شمرده می‌شود.
3.  مستشکل به قرآن پیشنهاد می‌دهد در هر سه آیه، به جای بیان قرآن اگر از کرامت انسانی سخن گفته شود و اینکه این صفات، دون شان شخصیت انسان است بهتر است؛ اما این پیشنهادی کاملا نابجا است‌، زیرا برای توصیه به صفات پسندیده و ناپسند فقط به کلی‌گویی بسنده نمی‌شود، بلکه صرف دانستن حقوق دیگران و یا کرامت انسانی برای بسیاری از افراد نمی‌تواند عاملی برای بازدارندگی از صفات رذیله باشد. بلکه باید به تناسب، آثار و پیامدهای آن صفت بیان شود تا از رواج آن صفت در میان مردم جلوگیری شود.
4.  نسبتی که مستشکل به فلاسفه درباره قائده حُسن و قبح عقلی می‌دهد نسبتی نارواست، زیرا مشهور میان فلاسفه و متکلمین اسلامی، قائل به حسن و قبح عقلی هستند؛ یعنی معتقد هستند که عقل می‌تواند به صورت کامل حسن و قبح برخی از افعال را مستقلا درک کند، بدون اینکه در فهم آنها نیازمند شرع باشد.
 
 
 
مطالب مرتبط :
 
کتابنامه:
1)    قرآن کریم
2)    نهج البلاغه
3)    آیت الله مکارم شیرازی،ناصر؛ تفسیر نمونه، دارالکتب الاسلامیه، قم، 1374ش
4)    علامه حلی؛ کشف المراد، موسسه نشر اسلامی، قم، یازدهم 1427 ق
5)  عسکری سلیمانی امیری؛ معیار اندیشه، قم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، اول، 1381 ش
6)    آیت الله مصباح، محمد تقی؛ فلسفه اخلاق، چاپ و نشر بین الملل، سوم، 1386 ش
 
 


[1] عسکری سلیمانی امیری، معیار اندیشه، ص 153، قم، موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، اول، 1381 ش
[2] آیت الله مصباح، محمد تقی، فلسفه اخلاق، ص 74، چاپ و نشر بین الملل، سوم، 1386 ش
[3] علامه حلی، کشف المراد،  ص 418، موسسه نشر اسلامی، قم، یازدهم 1427 ق
[4] . آیت الله مکارم شیرازی،ناصر،  تفسیر نمونه،ج22،ص 181، دارالکتب الاسلامیه،قم، 1374ش (همراه با تلخیص)
[5] . بخشی از نامه 31 نهج البلاغه
[6] .سوره انعام، آیه 108
[7] آیت الله مکارم شیرازی،ناصر،  تفسیر نمونه،ج5،ص 395-396، دارالکتب الاسلامیه،قم، 1374ش (همراه با تلخیص)
[8] سوره شمس، آیات 7- 8 
[9] همان ص 124

 

 

Powered by TayaCMS

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان ʆ) نقش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در فتح ایران

تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان (6) نقش امام حسن(ع) و امام حسین(ع) در فتح ایران

این نوشتار در نقد سلسله مقالاتی است که فتح ایران توسط اعراب مسلمان را یکی از مقاطع تلخ تاریخ معرفی نموده‌اند.
نقد دو مقاله «بیگ بنگ در قرآن»و «قرآن و پیدایش جهان، قضیه پدید آمدن کائنات از دود»

نقد دو مقاله «بیگ بنگ در قرآن»و «قرآن و پیدایش جهان، قضیه پدید آمدن کائنات از دود»

قرآن کریم آخرین سروش آسمانی است که بر آخرین پیامبر؛ یعنی حضرت محمد(ص) فرود آمد و جهانیان را به نور و کمال هدایت کرد.
تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان ʅ) علی(ع) و رابطه‌ او با ایرانیان

تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان (5) علی(ع) و رابطه‌ او با ایرانیان

این نوشتار در نقد سلسله مقالاتی است که فتح ایران توسط اعراب مسلمان را یکی از مقاطع تلخ تاریخ معرفی نموده‌اند.
تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان ʈ) اهداف اعراب از حمله به ایران ʂ)

تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان (8) اهداف اعراب از حمله به ایران (2)

این نوشتار در نقد سلسله مقالاتی است که فتح ایران توسط اعراب مسلمان را یکی از مقاطع تلخ تاریخ معرفی نموده‌اند.
تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان ʇ) اهداف اعراب از حمله به ایران ʁ)

تعامل اعراب مسلمان و ایرانیان (7) اهداف اعراب از حمله به ایران (1)

این نوشتار در نقد سلسله مقالاتی است که فتح ایران توسط اعراب مسلمان را یکی از مقاطع تلخ تاریخ معرفی نموده‌اند.
Powered by TayaCMS