نویسنده: عبدالهادی احمدی
چکیده
نویسنده مقاله «تصور ما از گناه چیست؟» از داستان حضرت آدم به روایت کتاب عهدین استفاده میکند تا اشکالاتی بر خداوند وارد کند. در نوشتار حاضر با رویکردی قرآن با داستان آدم و حوا آشنا میشویم و خواهیم دید که اشکالات نویسنده از اساس درستی برخوردار نیست.
مقدمه
تحریف در ادیان مسیحی و یهودی و بعضی دیگر از ادیان آسمانی و ورود خرافات و اباطیل در آنها، این تفکر غلط که همه ادیان آسمانی مروج عقاید باطل هستند را موجب شده است. عمده شبهات مقاله مذکور نیز از همین نوع است؛ یعنی اشکالات ادیان تحریف شده را به همه ادیان آسمانی سرایت میدهد. نویسنده مقاله ذکر شده با محور قرار دادن داستان آدم و حوا و اخراج آنها از بهشت، اشکالاتی را به خدا و خداباوران نموده است. در این مقاله به پاسخگویی از ادعاها و انتقادات نویسنده خواهیم پرداخت؛ اما قبل از آن متذکر میشویم که ما مسلمانان معتقدیم غیر از قرآن، کتب مقدس سایر ادیان، تحریف شدهاند و مطالب باطلی به آنها راه پیدا کرده است. برخی از اشکالاتی که در مقاله مذکور آمده، اشکال به همین مطالب باطل است و از آنجایی که این مطالب باطل در قرآن نیامده این اشکالات به مسلمانان و کتاب آسمانی آنها وارد نیست. به همین دلیل ما در پاسخ به اشکالات مقاله مذکور فقط به داستان نقل شده در قرآن، نظر داریم.
توضیح واژگانی از داستان قرآنی آدم و حوا(ع)
اکثر شبهات در مورد داستان قرآنی حضرت آدم(ع)، ناشی از ندانستن معنا و مفهوم حقیقی واژگان قرآنی این داستان است؛ بنابراین برای ریشهکن شدن این شبهات به توضیح و تبیین این کلمات میپردازیم:
بهشت حضرت آدم(ع)
بسیاری از شبهات، ناشی از تفکر غلط اخراج آدم از بهشت اخروی یا همان بهشت موعود است؛ غافل از اینکه آدم و حوا در یکی از باغهای همین دنیا اقامت داشتهاند. شواهدی که بر این مطلب دلالت دارند عبارتند از:
1) طبق آیات و روایات، انسان در بهشت موعود آزاد است تا از همه نعمتهای آن استفاده نماید؛ اما به حضرت آدم(ع) دستور داده شد که به میوه ممنوعه نزدیک نشود.
2) طبق آیات و روایات، شیطان در بهشت موعود راه ندارد؛ اما در بهشت حضرت آدم، شیطان راه پیدا کرد و او را اغوا نمود.
3) انسان در بهشت موعود، مخلّد و جاودانه است: «خالدین فیها»؛[1] ولی شیطان انسان را با وعده مخلّد شدن، فریب داد: «ما نهاکما ربکما عن هذه الشجرة الا ان تکونا ملکین او تکونا من الخالدین».[2] از اینجا معلوم میشود که انسان در بهشت موعود نبوده است.
4) طبق آیات قرآنی کسی که وارد بهشت موعود شد تا ابد در آن باقی میماند «خالدین فیها ابداً»؛[3] اما بهشت آدم بیش از اقامتگاهی زودگذر نبود.
5) خداوند هنگامی که از اراده خلقت آدم خبر داد فرمود: «من در زمین جانشینی قرار خواهم داد»؛[4] پس انسان را در زمین سکونت داد تا خلیفه باشد نه در بهشت.
6) وقتی خداوند فرمود: «انسان را در زمین خلیفه و جانشین قرار میدهم»[5] ملائکه گفتند: «انسان زمین را فاسد میکند» نه اینکه بهشت را فاسد میکند؛ پس معلوم میشود انسان در بهشت زمینی ساکن بود نه بهشت موعود.
7) شیطان وقتی میخواست انسان را فریب دهد به او وعده ملک جاودان داد: «فوسوس الیه الشیطان قال یا آدم هل ادلک على شجرة الخلد و ملک لایبلی».[6] پس معلوم میشود بهشت آدم، ملک جاودان نبوده وگرنه طمع جاودانگی نمیکرد، در حالیکه بهشت موعود، جاودان است.
عصیان
«عصیان» در لغت به معنای مخالفت و در مقابل «اطاعت» است.[7] در قرآن «عصی» و مشتقات آن 32 بار بهکار رفتهاست که موارد استعمال آنها را میتوان تحت سه عنوان قرار داد:
الف) مخالفت با امر خداوند:
«شیطان نسبت به خداوند رحمان، نافرمان بود.»[8]
ب) مخالفت با امر رسول خدا:
«نوح گفت آنها نافرمانی من کردند.»[9]
ج) مخالفت با امر انسان دیگر:
«و نسبت به پدر و مادرش نیکوکار بود و جبار و عصیانگر نبود.»[10]
هم از معنای لغوی عصیان و هم از کاربرد واژه عصیان در قرآن معلوم میشود که هر عصیانی گناه نیست؛ زیرا در لغت هر مخالفت امری، عصیان شمرده شده در حالیکه مسلّماً مخالفت امر شیطان گناه نیست. در قرآن نیز مخالفت با امر بعضی از انسانها عصیان نامیده شده[11]در حالیکه از مقوله گناه نیست. نتیجه اینکه هر عصیانی گناه نیست.
نهی
نهی انواع و اقسامی دارد که در اینجا بعضی از آنها را ذکر میکنیم:[12]
1) نهی مولوی: که دو حالت دارد: حالت اول «نهی مولوی تحریمی» است که مخالفت با آن موجب مذمّت و عقاب و گناهی آشکار است. در قرآن معمولاً بعد از این نهی وعده عذاب آمده است؛ مانند:
«هر کس از شما بعد از آن کافر گردد او را بهگونهای مجازات میکنم که هیچ کس از جهانیان را مجازات نکرده باشم.»[13]
حالت دیگر «نهی اکراهی و تنزیهی» است؛ نهیای که از طرف مولی رخصتی در ترک آن لحاظ شده است و عقابی در کار نیست؛ ولی اگر طبق نهی الهی عمل شود ثواب و آثار خوبی در پی خواهد داشت. اگر به آن معصیت هم گفته شود، از باب مجاز است.[14]
2) نهی ارشادی: مانند نهی بیمار توسط طبیب از خوردن غذای مضر. چنین منعی، عقابآور نیست؛ بلکه فقط بهخاطر اینکه شخص در مشقت و سختی نیفتد انجام میگیرد. نهی در چنین مواردی باعث ثواب و عقاب نمیشود؛ چون ربطی به رابطه عبد با مولی ندارد و اطاعت نکردن فقط کار خود شخص را با مشکل مواجه میکند. بعد از نهی ارشادی معمولاً مشکلاتی که برای شخص پیش میآید ذکر میشود نه ثواب یا عقاب.
نهی از میوه ممنوعه، ارشادی بود یا مولوی؟
پس از دقت در آیات و تدبر در نهی مزبور، مسلّم میشود که این نهی یک نهی ـ مولوی یعنی فرمان و دستوری که خدا بهعنوان یک وظیفه برای بنده خود صادر میکند ـ نبود؛ بلکه یک نهی ارشادی که منظور از آن فقط راهنمایی به مصالح و منافع موجود در مورد حکم است، بوده است. شواهدی که بر این ادعا میتوان آورد عبارتند از:
الف) خداوند در سوره بقره و سوره اعراف، لازمه مخالفت این نهی را یک نوع «ظلم» قرار داده و میفرماید:
«لاتقربا هذه الشجره فتکونا من الظالمین»[15]
اما در سوره طه آن را به «تعب و رنج» که مولود بیرون رفتن از بهشت بوده تبدیل کرده و فرموده است:
«فلا یخرجنکما من الجنه فتشقی»[16]
سپس این تعب و رنج را چنین تفسیر کرده:
«زیرا تو در بهشت، گرسنه و برهنه نخواهی شد و در آن تشنه نمیشوی و حرارت آفتاب آزارت نمیدهد.»[17]
با این بیان معلوم میشود که منظور از این رنج، همان زحمات دنیوی است که لازمه زندگانی زمینی است؛ مانند: تشنگی، گرسنگی، برهنگی و امثال آن. پس چیزی که باعث نهی مزبور شده است اجتناب از این امور بوده یعنی این نهی یک نهی ارشادی است و البته مخالفت چنین نهیای نافرمانی در مقابل دستور خدا و گناه محسوب نمیشود و بنابراین منظور از «ظلم» که در آیات سابق به آن اشاره شده است ظلم بر نفس است؛ زیرا خود را به زحمت انداخته؛ نه آن ظلم مذمومی که در باب بندگی و پرستش است.
ب) چنانچه نهی مزبور یک نهی مولوی بود و توبه آن نیز توبه از گناه، لازم بود آدم(ع) پس از قبول توبه دوباره به بهشت برگردد؛ زیرا توبه که حقیقت آن بازگشت از مخالفت است هنگامی که مورد قبول واقع شود معصیت را در حکم عدم میکند و در نتیجه نسبت به بنده توبه کننده، معامله مطیع و فرمانبردار میشود؛ در حالیکه آدم(ع) پس از توبه به بهشت بازگشت نکرد.
در ضمن، از این بیان روشن میشود که خروج از بهشت بر اثر تناول از درخت مزبور یک اثر تکوینی ضروری بود؛ نظیر تأثیر سم و آتش در کشتن و سوزاندن. تمام موارد تکالیف ارشادی نیز از همین قبیل بوده و به عنوان مجازاتی که در موارد تکالیف مولوی است نخواهد بود.
ج) در آیات 38 و 39 سوره بقره چنین میخوانیم:
«گفتیم: همگی از آن فرود آیید ولی هر گاه هدایتی از طرف من برای شما آمد، کسانی که از آن پیروی کنند نه ترسی بر آنها است و نه اندوهگین میشوند و کسانی که کافر شدند و آیات ما را تکذیب کردند اهل دوزخند و جاودانه در آن خواهند بود.»[18]
این آیات که عصاره و خلاصه تمام احکام و تشریعاتی است که خداوند بهوسیله انبیا و کتب آسمانی نازل گردانیده، بر این دلالت میکند که اولین تشریعی که در این دنیا واقع شد بعد از امر به هبوط آدم و حوا بوده است. در نتیجه، هنگام مخالفت نهی مزبور توسط آدم و حوا، هنوز نه دینی تشریع شده بود و نه تکلیف مولوی در کار بود تا معصیت و گناه مولوی در کار بوده باشد.[19]
پاسخ به انتقادات نویسنده به داستان آدم و حوا
اینک با توجه به گفتار پیشین به پاسخگویی از شبهاتی میپردازیم که در مقاله «تصور ما از گناه چیست؟» آمده است:
شبهه اول: خوردن میوه ممنوعه از نگاه مسیحیت گناه بزرگی است که بهخاطر آن انسان از بهشت رانده میشود و بعد مسیح که همان خدای تجسم یافته است به زمین میآید تا مصلوب شود تا کفاره گناهان انسان باشد. آیا خوردن یک دانه سیب آنقدر گناه بزرگی است که خدا بهخاطر آن باید در قالب انسان به زمین بیاید و مصلوب شود؟
نقد: داستان تجسم خدا در قالب انسان و به زمین آمدن، از مطالب باطلی است که در مسیحیت راه یافته است، و ما چنین چیزی را در قرآن و اسلام نداریم.
شبهه دوم: گناه یعنی آسیب زدن به غیر یا ضایع کردن حق غیر؛ حوا با خوردن یک دانه سیب به چه کسی ضرر زد؟ ظاهراً فقط به خدا ضرر زد؛ پس خدا عصبانی شد و آنها را از بهشت بیرون کرد.
نقد: خوردن میوه ممنوعه توسط آدم و حوا گناه نبود. نهی خداوند ارشادی بود نه مولوی و اطاعت نکردن از نهی ارشادی باعث مشکل برای خود شخص میشود و در واقع نهی ارشادی نوعی نصیحت است و عمل نکردن به نصیحت ضرری به ناصح نمیزند. نهی ارشادی اثر تکوینی دارد نه عقوبت مولوی، خروج از بهشت نیز اثر تکوینی بود نه عقوبت مولوی. پس خدا آدم را اخراج نکرد؛ بلکه آنها نتیجه طبیعی کار خود را گرفتند. اینکه نویسنده خدا را متضرر و عصبانی از مخالفت آدم قلمداد نموده به اندازهای بیاساس است که ارزش پرداختن ندارد. این سخن نویسنده ناشی از بیاعتقادی به ذات والا و صفات متعالی خداست.
شبهه سوم: میوه ممنوعه چیز بدی نبود، چون آدم و حوا بعداً که به زمین آمدند دوباره به سراغ آن میوه رفتند؛ پس چرا خدا آن را منع کرد؟
نقد: شاید میوه ممنوعه بهخودیخود چیز بدی نبود؛ اما عوارض تکوینی بدی برای آدم داشت؛ پس نهی خدا بهخاطر بد بودن میوه نبود؛ بلکه بهخاطر عواقب بعدی خوردن آن میوه بود که باعث تغییرات خاصی در سرنوشت آدم و حوا شد.
شبهه چهارم: خدا با بیرون راندن آدم از بهشت کار شیطان را راحت کرد.
نقد: بهشت حضرت آدم(ع)، روی همین زمین بود و شیطان هم به آن راه داشت. پس برای شیطان فرقی نداشت، که انسان در آن بهشت (باغ) دنیوی باشد یا بیرون از آن. این انسانها هستند که با گشودن درب ذهن و دل خود مجال جولان به شیطان میدهند.
شبهه پنجم: اگر خداوند گناه همان دو نفر را در بهشت میبخشید، دیگر با این همه انسانهای گنهکار مواجه نمیشد.
نقد:
اولاً: در بخش اول ثابت شد که بهشت آدم روی زمین بوده و مثل سایر مواضع زمین امکان گناه در آن وجود داشته است. پس اگر انسانهای مایل به گناه در همان بهشت (باغ زمینی) هم میماندند باز گناه میکردند.
ثانیاً: گفتیم که نهی خداوند ارشادی بوده، یعنی اثر تکوینی و طبیعی خوردن آن میوه خروج از آن بهشت بوده است نه اینکه خداوند آنها را بیرون کند.
شبهه ششم: ناله حوا و آدم در دل خدا اثر نکرد و آنها را از بهشت بیرون کرد. حال ما چگونه به بخشش خدا امیدوار باشیم با اینکه گناهان ما بسیار بزرگتر است؟
نقد:
اولاً: طبق آیه قرآن، خدا آدم را بخشید:
«فتلقی آدم من ربه کلمات فتاب علیه انه هو التواب الرحیم»[20]
ثانیاً: خروج از آن بهشت اثر تکوینی خوردن آن میوه بود نه مجازات خداوند.
شبهه هفتم: خدا اول پیش فرشتهها از آدم تعریف میکند بعد یادش میرود و انسان را از بهشت بیرون میکند.
نقد:
فرشتهها میگفتند انسان سرپیچی و گناه و خونریزی میکند؛ اما خدا فرمود: من چیزی میدانم که شما نمیدانید؛ یعنی من هم میدانم که انسان گناه میکند اما در آفرینش انسان چیزی نهفته است که با وجود گناه و خونریزی عدهای از آنها، باز مصلحت در آفریدن انسان است. بنابراین بیرون کردن انسان از بهشت بهخاطر همان چیزهایی بود که فرشتهها گفته بودند و میدانستند یعنی نافرمانی؛ اما تعریف خداوند از جهت دیگری بود که فرشتهها از آن بیاطلاع بودند؛ یعنی علم آدم(ع) به اسمای الهی. پس علت تعریف و علت اخراج دو چیز جداست؛ از اینرو اشکالی ندارد که خدا، هم از آدم تعریف کند و هم به دلیل نافرمانی او را اخراج کند.
شبهه هشتم: خدا گناهکارتر از ماست چون خدا دنیا را به دست انسانهای شیزوفرنی (پیامبران) سپرده که فکر میکنند فرشته و جن و پری با آنها صحبت میکنند. دنیا را معیوب خلق کرده؛ مثلاً آدمهای ناقصالخلقه آفریده است. بعضی را هدایت میکند اما بعضی را میگذارد تا گمراه شوند.
نقد:
اولاً: گفتار و رفتار پیامبران در پیش روی ماست و کاملاً مشخص است که مجموعه عمکرد ایشان متعلق به انسانهای عاقل و حکیم است و جمعیتهای میلیونی را تحت تأثیر خود قرار داده است. در کجای تاریخ سراغ داریم که یک انسان شیزوفرنی یک مکتب کامل ارائه کند یا مردمان عصر خودش و حتی سالها بعد نیز این همه او را به عقل و درایت و ادب و اخلاق بستایند.
ثانیاً: امروزه دیگر برای همه مشخص است که بسیاری از نقایص موجود در انسانهای معلول نتیجه عدم رعایت مسایل پزشکی است و ریشه در ندانمکاری خود انسانها دارد، نه خداوند. بهطور کلی وجود شر در عالم مادی را نمیتوان یکسویه دید. وقتی کاستیها و شرور را به همراه این حقیقت که جهان مادی ساخته خداوندی قادر، عالم و خیرخواه است در نظر گیریم به این واقعیت اذعان خواهیم نمود که منشاء شرور را در قالب این جهان مادی و کاستیهای آن باید جستجو نمود نه ضعف در خدا. ملاحظه پدیدههایی چند از جهان مادی این واقعیت را ملموستر میسازد. چه کسی منکر این واقعیت است که اصل وجود آتش خیر و فاقد شر قابل توجه است؟ با این حال میبینیم که خصوصیت ذاتی آتش یعنی سوزاندن که از آن به عنوان خیر یاد میشود گاه موجب خرابی و از بین رفتن شده است. مثال دیگر، وجود اختیار و اراده در انسان است که مطلوب و مورد تحسین همگان است. همین اراده و اختیار در جهان مادی بسترساز خرابیها و قتل و غارتها شده است. اینجاست که متفکرین واقعنگر گفتهاند شرور از لوازم جهان مادی است.[21] با توجه به آنچه بیان شد میتوان گفت قضاوت درست پیرامون شرور مبتنی بر توجه به دو معیار است: ارتباط جهان مادی با خداوند عالم، قادر و خیر محض و دیگری نقش انسان در پیشآمدهای جهان مادی.
ثالثاً: بر اساس منطق اسلام خداوند به انسان اختیار داده است و هیچ انسانی را به اجبار هدایت یا گمراه نمیکند؛ پس انسانها به اختیار خود راه سعادت یا گمراهی را میپیمایند:
«انا هدیناه السبیل اما شاکرا و اما کفورا»[22]
از اینجا نادرستی ادعای نویسنده که میگوید: «خدا علیرغم خدائیش، نتوانست آنقدر قدرت نفوذ کلام داشته باشد که آدم و حوا به حرف او بیشتر از حرف شیطان اهمیت بدهند» روشن میشود؛ زیرا قرار بر این است انسان به اختیار خود گزینش کند و در این راستا قدرت نفوذ کلام نمیتواند اجبارزا باشد.
نتیجهگیری
از بررسی داستان حضرت آدم در قرآن معلوم میشود که اشکالات مطرح شده در مقاله «تصور ما از گناه چیست؟» ناشی از دروغها و اباطیلی است که در سایر کتب آسمانی به داستان حضرت آدم اضافه شده است؛ اما چون این اباطیل در قرآن راه ندارد این اشکالات به قرآن و به تبع آن به اسلام وارد نیست. پس بهتر است حساب دین اسلام را از ادیان تحریف شده جدا کنیم و اشکال در یکی را به دیگری سرایت ندهیم. بهعلاوه در قضاوتهای خود به تعصب کور و نتیجهگیریهای عجولانه دچار نشویم.
فهرست منابع
- قرآن کریم
- 1) ابن منظور؛ لسان العرب، بیروت، دار احیاء الزات العربی، 1367.
- 2) زارعپور، اسماعیل؛ مقاله «هبوط آدم در تفسیر المیزان»، آذر 1386، (www.aftab.ir)، 29/12/1388.
- 3) سبحانی، جعفر؛ مقاله «آدم پدر انسانها و اولین پیامبر الهی»، 25/5/1388، (www.tohid.ir)، 29/12/1388.
- 4) ـــــــــــــــــــــــــ؛ اندیشه اسلامی 1، قم، دفتر نشر معارف، چاپ 18، 1386.
- 5) طباطبایی، محمد حسین؛ المیزان فی تفسیر القرآن، ترجمه: ناصر مکارم شیرازی، تهران، بنیاد علمی و فکری علامه طباطبایی، 1370ش.
- 6) طوسی، محمد بن حسن؛ التبیان فی تفسیر القرآن، بیروت، احیاء التراث العربی، 1314ق.
- 7) محمدی، مهدی؛ مقاله «جواب از گناه آدم- قرآن و عهدین»، 24/4/1387، (parsiblog.com.www.ahdin)، 29/12/1388.