نویسنده: مهر چهره دهقانی
چکیده
نوشتار حاضر نقدی است بر مقاله «تضاد فرهنگ ایران با اسلام». در مقاله مزبور ضمن تأکید بر این ادعا که فرهنگ ایرانی در تضاد با آموزههای اسلامی است ادعا شده است که باورهای اسلامی با خردورزی آزاد و مستقل در تنافی بوده و تبعیت از فرامین اسلام به معنای بردگی و اسارت و مانعی بزرگ در برابر اندیشیدن است. در نوشته پیش رو تلاش میکنیم پاسخی هرچند کوتاه در مقابل مقاله مزبور ارائه کنیم و در این راستا سعی شده است به عنوان یک پژوهشگر، وجدان خود را قربانی تعصبات کور نکنیم.
مقدمه
در نخستین سطرهای نوشتار «تضاد فرهنگ ایران با اسلام» آمده است: «نگارندهی این سطور به دلیل حاد بودنِ اقتدارِ بغرنجزا و بسیار خطرناکِ فُقَها و مراجعِ تقلید و آخوندها و مسألهی فاجعهسازِ اسلام و تضادِ گوهریِ آن با فرهنگ ایران، تلاش کرده است که سلسله جستارهایی را به سهم خویش برای روشنگریِ اذهان ایرانیان و نشان دادن این اختلاف و تضاد بسیار عمیق و هرگز ناهمخوان و ابدالدّهر ناسازگار با یکدیگر، به زبانی رسا و همهگان فهم، منتشر کند.»
وی پس از بیان این ادعا و پافشاری در تضاد فرهنگ ایران با اسلام، بدون ارائه دلیل خردپسند یا مستند تاریخی، قبل از ورود به مقاله و در همان ابتدا، نتیجه را با قاطعیت اعلام کرده و خواننده را وادار به پذیرش چنین تضادی میکند؛ در حالیکه این شیوه با روند خاص مقالات علمی ناسازگار است. علاوه بر این، نویسنده تأکید فراوانی بر ایران و ایرانی بودن دارد. باید به او گفت مفهوم سرزمین را نباید در تعریف جغرافیایی محدود کرد. سرزمین میتواند مفهوم گستردهتری داشته باشد و علم، فرهنگ و اعتقادات عقلی، جزئی از هویت مردم آن سرزمین قلمداد شود. اگر این چنین است آیا عقل آزاداندیش اجازه میدهد که خود را در مرزهای جغرافیایی محدود کنیم و از اعتقادات درست دیگران استفاده نکنیم.
هر چند مقالهی مذکور فاقد اعتبار و ارزش علمی است؛ اما برای روشنتر شدن اشتباهات نویسنده، نکاتی را یادآور میشویم و در این راستا با شواهد فراوان از منابع اسلامی، ادعای نویسنده مبنی بر عدم استقلال فکری مسلمانان را رد مینماییم و ضمن بیان این مطلب که فرهنگ اسلامی به دلیل مطابق بودن با فطرت انسانی با هیچ فرهنگ درستی تضاد ندارد، اثبات خواهیم نمود ایرانی در هیچ دورهای از زندگی خود مستقل و رها و بی قید و بند نبوده است.
خلاصه مقاله «تضاد فرهنگ ایران با اسلام»
چرا ما ایرانیان در تمام دامنههای زندگی خود میترسیم؟ ما زمانی به استقلال در زمینههای گوناگون میرسیم که در اندیشیدن و رفتار کردن، انسانهای مستقل و استوار بر خواست و نیروی فهم و سنجشگری خود باشیم. فقط با استقلال فکری تکتک ما ایرانیان است که دیگران میتوانند ما را به رسمیت بشناسند و به وجودمان در مقام انسانهای فرهیخته، فرهنگیده، ارج و احترام بگذارند. انسانها فقط میتوانند به قوانین و فرامین ارگانها و سازمانها و برگزیدگانی ارج بگذارند که زائیدهی خردِ جهان آرایِ آنها باشد و برای شکوفایی و گسترش آزادی و رشد استعدادها و زندگی فردی و تواناییهای تکتک آنها مفید باشند و مدد رسانند. آزادی را نمیتوان با اطاعت و بندگی بدست آورد. بنابراین اقتدار و علم و قهاریت الله یا هر مرجع مقتدر دیگر، هیچ حقانیتی ندارد که بخواهد آزادی را به انسانها، در قبال طاعت و بردگی تقدیم کند. عقل تابع، مطیع، وحشت افکن و دنبالهرو، هرگز هیچ استقلالی ندارد؛ زیرا وابسته به علم الهی است. آن نیروی فراکائناتی که بخواهد عقل ما تابع او باشد، همان او است که غارتگر آزادی ما است. حقیقت توحیدی یا علمی، همواره اختتام دهنده و نفی کنندهی عقل مستقل است. عقل از دیدگاه اسلامیستها فقط وسیلهی شناخت و اطاعت و تبعیت کردن از معرّفان و مرّوجان اراده الله است و بس. عقل تابع هرگز نمیتواند سنجشگری را تاب آورد؛ زیرا خودش را مدافع حقیقت محض میداند که از هرگونه سنجشی مبراست. وقتی که مؤمنان و معتقدان به حقیقت الهی نتوانند با اعمال جبر، قهر، شکنجه، کشتار، تبعید، زندان، شلاق، و غصب حقوق اجتماعی و... به تغییر دادن انسانها پردازند، آن گاه مجبور میشوند که حقیقت الهی را دستکاری کنند. تغییرات در نص حقایق الهی به دو روش انجام میگیرد: تفسیر و تأویل. تلاشهای تفسیری به دوام اسلامهای سنتی ختم میشود و تلاشهای تأویلی به اسلامهای راستین. هر دوی این تلاشها با فرهنگ ایران در تمام دامنههای تصور شدنی و تصور نشدنی، خصومت سرسختانهای دارد.
در پاسخ به ادعاهای بی اساس نویسنده، به تبیین جایگاه عقل و عقلانیت در اسلام و مخصوصاً حوزه اعتقادات میپردازیم و سپس دو مسأله رابطه اسلام با فرهنگ ایران و جایگاه تأویل و تفسیر در اسلام را بررسی میکنیم.
عقل در لغت و اصطلاح
عقل در لغت ضد جهل[1] و در اصطلاح معانی گوناگونی دارد.[2] مرادِ ما از عقل در این نوشتار، مرتبهای از نفس انسانی است که نفس ناطقه نامیده میشود[3] و شاخص بین انسان و سایر حیوانات است.
عقل در اسلام
خداوند در قرآن کریم چنین میفرماید:
«بندگان مرا بشارت ده، کسانی که سخنی را میشنوند و بهترین آن را پیروی میکنند، آنها کسانی هستند که خدا آنها را هدایت کرده و آنها صاحبان عقل هستند.»[4]
این آیه با عبارت «بندگان من» شروع شده است. در حقیقت قرآن میخواهد بگوید: بندهی خدا کسی است که وقتی سخنی را میشنود آن را غربال میکند، تجزیه و تحلیل میکند و بهترین آن را انتخاب و پیروی مینماید.
معنی این آیه استقلال عقل و فکر است؛ به این صورت که فکر باید حکم غربال را برای انسان داشته باشد و انسان هر حرفی را که میشنود، در این غربال قرار دهد، خوب و بد آن را بسنجد، ریز و درشت کند و خوبترین آنها را انتخاب و عمل نماید.
با این وجود، چگونه میتوان گفت اسلام با استقلال فکری مخالف است؟!
قرآن نهتنها انسان را به سنجش و گزینش بهترینها و پیروی از آنها تشویق میکند بلکه در جای جای آیات، سند و دلیل بودن عقل را تأیید میکند. دلایلی که بر این مطلب اقامه میشود را در 4 محور مطرح میکنیم:
1. دعوت قرآن به تعقل: قرآن انسان را به تفکر و تعقل دعوت میکند و کسانی را که اهل فکر نیستند، مذمت و سرزنش مینماید. برای نمونه در سوره انفال میفرماید:
«بدترین جنبندگان نزد خدا، افراد کر و لالى هستند که اندیشه نمىکنند.»[5]
2. استفاده از نظام علی و معلولی: قرآن کتاب هدایتی است که در آیات متعددی نظام علت و معلول را گوشزد میکند و پذیرفتن اینکه هر معلولی، علتی دارد، حجت دانستن عقل است:
«خداوند سرنوشت هیچ قوم [و ملتى] را تغییر نمىدهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند.»[6]
3. بیان فلسفهی احکام: در قرآن آیاتی است که حکمی را تشریع کرده است و خواستار انجام آن شده است. اگر قرآن فقط تابع بودن را از انسان میخواست، به همین مقدار بسنده میکرد؛ در حالیکه چنین نیست و خدای متعال فلسفهی احکام، یعنی دلیل عقلی پذیرش یک حکم را نیز مطرح کرده است و معنای اینگونه سخن، اهمیت دادن به تعقل است:
«نماز را بهپا دار، همانا نماز اهلش را از هر زشتی و منکر دور میکند.»[7]
4. مبارزه با لغزشهای عقل: یکی دیگر از دلایل سند و حجت بودن عقل در قرآن، آیاتی است که انسان را از لغزشهای عقل، نهی میکند؛ مانند: پیروی نکردن از گمانها،[8] دوری از هوای نفس[9] و تقلید کورکورانه.[10]
تا اینجا حمایت قرآن از صاحبان اندیشه و تعقل و تفکر و استقلال فکری را اثبات کردیم. حال میگوییم روایات بیشماری هم بر اهمیت تفکر و تعقل، وارد شده است که به دلیل زیاد بودن آنها به ذکر چند نمونه اکتفا میکنیم.
یکی از روایاتی که جایگاه عقل را بسیار رفیع نشان میدهد روایتی است از امام کاظم(ع) که میفرماید:
«همانا خداوند بر مردم دو حجت قرار داده است: حجت ظاهر و حجت باطن؛ حجت ظاهر، رسولان و انبیا و امامان هستند و حجت باطن، عقول مردم است.»[11]
وقتی عقل همپایهی پیامبر قرار میگیرد، نشان از عظمت و اهمیت آن است.
در تفکر شیعی مسأله حسن و قبح افعال مطرح میشود و اینکه عقل قادر به شناسایی خوب و بد است. حتی در افکار گروهی از اهل سنت یعنی معتزله نیز، عقل قادر به تشخیص و قوه تمیز خوب و بد است.[12]
از نظر فقها نیز، عقل حجت است و یکی از منابع چهارگانه استخراج احکام را تشکیل داده است. خرد محوری و تعقل آن چنان با اسلام در آمیخته که کسی نمیتواند منکر آن شود. اما گویا نویسنده دچار مغالطه شده و منظور از عقاید و احکام اسلامی را نفهمیده و سعی در تلقین این کجفهمی به مخاطب کرده است.
نقش عقل در اعتقادات اسلامی
به نظر میرسد که نویسنده در دو مسأله دچار توهم و مغالطه شده است: مسألهی آزادی و مسأله تقلید. ما هر دو مسأله را با یک بیان پاسخ میگوییم:
در تفکر شیعی، اطاعت و بندگی خدا که با عمل به فرامین پیامبران و امامان در زمان حضورشان و تقلید از مراجع، در زمان غیبت امام معصوم، بهدست میآید، عین آزادی و عقلانیت است.
دین از دو بخش کلی تشکیل شده است: اصول دین و فروع دین. اصول دین که شامل اعتقاد به خدا و پیامبر و جهان آخرت است با عقل مستقل بهدست میآید. در دین اسلام اگر کسی اصول دین خود را با تقلید، معتقد شود، از او پذیرفته نیست؛ بلکه هر شخصی با توجه به عقل خدادادی و تحقیق باید به خدا معتقد شود؛ آن تقلیدی که منفی است، تقلید کورکورانه در اصول دین است. وقتی انسان با عقل خود، خدا و پیامبر و معاد را پذیرفت، آنگاه عمل کردن به دستورات آن دین با تقلید، اشکالی ندارد؛ چون این تقلید دیگر کورکورانه نیست و با فکر و اندیشه بهدست آمده است. این در حالی است که پذیرش اصل مسألهی تقلید نیز، با عقل مستقل بهدست میآید. اساس و پایه مسأله تقلید، یک قانون عقلی است که در سرتاسر زندگی بشر، از انسانهای اولیه تا متمدنترین جوامع، جریان دارد و آن رجوع غیر متخصص به متخصص است. این سادهترین قاعدهی عقلی است که هر کسی در زندگی خود آن را بهکار میبندد. وقتی مریض میشویم به دکتر و وقتی تلویزیون ما خراب میشود به متخصص و تعمیرکار تلویزیون مراجعه میکنیم. هیچ گاه نشده است که هنگام بدحالی و مریضی به مکانیک و یا برای درمان چشم به دندانپزشک مراجعه کنیم. مسایل دینی هم یکی از چیزهایی است که به آن احتیاج داریم و برای اینکه بفهمیم خدا، از ما چه خواسته است باید به کسانی که آشنایی بیشتری با کتاب خدا دارند، مراجعه کنیم. تقلید در عقاید شیعی چنین جایگاهی دارد. ما با عقل خود، تبعیت را انتخاب میکنیم. ما با آزادی کامل اطاعت و بندگی را اختیار میکنیم؛ درست مانند کسی که برای رهایی از سرما و گرما و آسیب درندگان به دور خود حصار میکشد و خود را در چهار دیواری محدود میکند تا مصون بماند و از زندگی بهرهی بیشتر ببرد. شیعه معتقد است که عقلانیترین مسیر برای رسیدن به سعادت جاودانه و آرامش همیشگی و رهایی از اضطراب، بندگی و طاعت خدا است و هیچگاه این بندگی را با بردگی پیوند نمیزند.
عقل و فرهنگ ایران
نویسنده، عقلِِ پایبند به رهنمودهای دینی [که وی آن را «عقل تابع» نام نهاده] را با فرهنگ ایران کاملاً در تضاد دانسته؛ اما هیچ توضیحی نه دربارهی فرهنگ ایران و نه چگونگی این تضاد نداده است. اگر منظور ایشان از فرهنگ ایران، ایران قبل از اسلام باشد باید گفت که ایرانیان در عهد ساسانی اعتقاداتی داشتند که در برخی از آنها تضاد با احکام قطعی عقل به وضوح نمایان بوده است. بهعلاوه ایشان در اعتقادات خود تابع گروهی بودند با عنوان موبدان که برایشان تصمیم میگرفتند. تقدس آتش، کتاب اوستا، شخصی به نام زرتشت که بعضی معتقدند از پیامبران الهی بوده و پیروی از آئین خاص، در ایران مرسوم بوده و این یک حقیقت مسلّم تاریخی است. در دورهی ساسانی چیزی که بیش از همه دستخوش تصرف و ناسخ و منسوخ و جرح و تعدیل موبدان بود، حقوق شخصی بوده است. مخصوصاً احکام نکاح و ارث، به اندازهای پیچیده و مبهم بوده که موبدان هر چه میخواستند، میکردند و در این زمینه اختیاراتی داشتند که در هیچ شریعتی به روحانیان داده نشده است.[13] فرهنگ ایران در قبل از اسلام چنان مردم را در هم پیچیده بود که ایرانیان با فرار از فرهنگی که آن را دوست نمیداشتند، اسلام را با میل و رغبت پذیرفتند.
حقیقت این است که هیچ تضادی میان اسلام و فرهنگ اصیل ایران (یعنی فرهنگ مهرورزی، آزادگی، تلاش، استقلالطلبی و...) نبوده است و همین سازگاری و همخوانی میان فرهنگ ایرانی و اسلامی باعث شد ایرانیان حتی بیشتر از خود اعراب به اسلام علاقه نشان دهند و اسلام را با جان و دل پذیرفتند و در راه اعتلای آن کوشیدند.[14]
تفسیر و تأویل
اگر نویسنده اندک آشنایی با قرآن داشت یا وجدان حقیقتجوی خود را زیر پا نمیگذاشت درمییافت که قرآن دارای مفاهیم عمیقی است و اکتفا به ظاهر آن عین گمراهی است. تفسیر و تأویل که هر دو در تفکر شیعی جای دارند، تلاش برای دستکاری نص الهی نیست؛ بلکه تلاش برای تبیین حقیقتی است که به خاطر عمق و ژرفایی که دارد، انجام میگیرد و در این میان، تفسیر به رأی و تأویلهای غیر علمی، مردود است.[15]
نتیجهگیری
از دیدگاه اسلام، عقل حجت و سند است و استقلال فکری تأیید شده است تا جایی که اعتقاد به اصول دین، فقط با تحقیق و تعقل و تفکر، صورت میگیرد. ادعای اینکه ایرانی، بیقید و بند و رها از هرگونه سلطه و عقیدهی فکری بوده، ادعایی گزاف است. ایرانیان پیش از اسلام هم مانند اقوام دیگر دارای عقیده، دین و کتاب بوده و در مقطعی از زمان، آگاهانه و خالصانه و مشتاقانه آیین اسلام را جانشین آیین خود کردند. نتیجه اینکه تضادی بین فرهنگ ایران و فرهنگ اسلام نیست؛ چون فرهنگ ایرانی، فرهنگ انسانی است و دین اسلام با فطرت انسانها مطابق است، نه متضاد.
فهرست منابع
- قرآن کریم
- 1) جرجانی ،میر سید شریف؛ التعریفات، تهران، ناصر خسرو، چ4، 1370.
- 2) صلیبا، جمیل؛ معجم فلسفی، بیروت، الشرکه العالمیه للکتاب، 1414.
- 3) فراهیدی، خلیل بن احمد؛ العین، تحقیق: مهدی الخزومی، قم، دار الهجره، چ2، 1315.
- 4) کلینی، محمدبن یعقوب؛ اصول کافی، تهران، دار الکتب الاسلامیه، 1365.
- 5) مطهری، مرتضی؛ مجموعه آثار، تهران، صدرا، چ5، 1378.
- 6) نفیسی، سعید؛ تاریخ اجتماعی ایران، تهران، کتاب پارسه، چاپ اول، 1388.