14 آذر 1387, 0:0
كلمات كليدي :دين و دانش؛ بررسي انتقادي مسئله تعارض علم و دين، محمدحسين مهدوي نژاد، تعارض، تعاضد، تفارق
مسئله “علم و دین” از بحثبرانگیزترین موضوعات در حوزه مطالعات الاهیاتی است و با وجود سابقه طولانی، همواره به صورت موضوعی زنده و اثر گذار در بحثهای اندیشمندان بروز کرده است. این مسئله دارای شاخههای متعددی است که هریک از آنها، به نوبه خود پراهمیت هستند. از اینروی یکی از فروع مسئله “علم و دین” که دلمشغولی بسیاری از اندیشمندان مشرق و مغرب زمین بوده و هست نسبت میان علم و دین است. اساسا در این حیطه، این پرسش بنیادین طرح میگردد که چه ارتباط و سنخیتی میان علم و دین برقرار است. متفکران و اندیشمندان اسلامی و مسیحی در پاسخ به این پرسش، رهیافتهای گوناگونی اتخاذ نمودهاند که با حصر عقلی نه چندان دقیق، میتوان این ارتباط را در ذیل سه عنوان تعارض، تعاضد و تفارق خلاصه نمود. مدافعان هریک از این نظریات برای مدعای خود، دلایلی اقامه نمودهاند، اما با مداقهای در این تئوری ها به این نتیجه رهنمون میشویم که پارهای از این نظریات به راه ناصوابی رفته و نتایج صحیحی صید ننمودهاند. گفتنی است که ما در این مجال مختصر قصد آن را نداریم که به پردازش یکایک این نظریات بپردازیم و توالی آنها را بررسی و ما حصل نتایجشان را اعلام نماییم که این کار از حوصله این نوشتار خارج است و محمل دیگر برای طرح این مسائل سترگ نیاز است.
باتوجه به این مقدمه ناچیز که تنها بهانهای برای طرح غرض اصلی بود، ما قصد این را داریم که به معرفی اثری برگزیده، در حوزه ارتباط میان علم و دین بپردازیم. “دین و دانش: بررسی انتقادی مسئله تعارض علم و دین” که اینک در هیئت کتاب به زیور طبع آراسته شده است، پایان نامه پژوهشی آقای محمدحسین مهدوینژاد برای اخذ درجه کارشناسی ارشد از دانشکده الهیات و معارف اسلامی دانشگاه امام صادق(ع) بوده است که درسال 1381 در کنگره دین پژوهی به عنوان پایاننامه برگزیده کشوری انتخاب شده، این زحمت را متقبل گردیده که با بهرهگیری از پژوهشهایی که در مسئله علم و دین به عمل آمده است، گزارشی منظم از تاریخ تعارض علم و دین - که یکی از نسبتهای میان علم و دین است - در دنیای مسیحیت و راهحلهایی که متفکران غرب برای رفع تعارض در آن یافتهاند، ارائه کند. کتاب حاضر در مجموع از دو مقدمه و چهار فصل فراهم آمده است. مقدمه که عصاره پژوهش و تالیف است حاوی نکات ارزندهای است که دکتر علیزاده - که نقش استاد راهنمای پایاننامه - کتاب حاضر فعلی - را داشتهاند - آن را به نگارش درآوردهاند.
دیگر مقدمه این اثر از آن مولف است که با قلمی شیوا و موجز ماحصل پژوهش و تحقیق خود را توضیح داده است. ما به دلیل محتوای غنی این مقدمات ابتدا مروری گذرا بر آنها داریم و در ادامه به صورت خلاصهنویس به توصیف فصول اثر میپردازیم.
علم و دین از جمله مفاهیمی است که تعاریف بیشماری برایشان ارائه شده است، اما با وجود کثرت تعاریف از این دو مفهوم، میتوان تحویلی برای آنها جست به این معنا که علم را حاصل فهم آدمی از جهان هستی و طبیعت بدانیم و دین را حاصل فهم از وحی. از جمله مشترکات علم و دین، گرایش به آنهاست که در وجود آدمی تعبیه شدهاند. خداگرایی، حس دینی و به تعبیر قرآن کریم، فطری بودن دین، امری است که بسیاری از روانشناسان بر آن صحه نهادهاند. همچنین طرح پرسش و کاوش و جستجوگری از لوازم فطرت کنجکاو آدمی است؛ معنای این سخن آن است که انسان در حالت طبیعی، هم طالب علم است و هم طالب دین و به این لحاظ سخن گفتن از تعارض علم و دین امری غیر ممکن برای آدمی است. از دیگر دلایل متقین بر رفع تعارض علم و دین در نظر گرفتن قول و فعل خداوند است که به هیچوجه من الوجوه امکان طرح تعارض میان علم و دین وجود ندارد؛ زیرا دین را براساس توصیفی که از آن به دست دادیم، قول خداوند است و علم، قانونمندیهایی است که صنع و فعل الهی از آن برخوردار است؛ با ضمیمه کردن این دو مقدمه، چگونه میتوان نتیجه گرفت که قول و فعل خداوند باهم در تعارض است؛ زیرا تعارض میان قول و فعل شخصی واحد به نقصی در علم و قدرت او یا غرض و مرضی که آن هم مآلا به نقص ارجاع داده میشود، مربوط میشود؛ حال آنکه خداوند قادر علیالاطلاق و عالم همهدان و خیرخواه محض است؛ از این رو، تعارض علم و دین، تعارضی بدوی و ظاهری است و نه تعارض حقیقی و واقعی که امری محال و ممتنع است. البته تعارض در بادی نظر هم ناشی از سوء فهم ما از جهان یا از وحی و یا هر دو هم هست. علی هذا رو در رو شدن با این تعارضها منجر به تلاش و کوشش علمی مضاعف و بازگشت و سیر دوباره در حوزه علم و دین میشود که این امر، هم برای علم و هم برای دین نتایج گوهرباری به ارمغان میآورد. تاریخ مناسبات علم و دین در دنیای اسلام، سرشت و سرنوشت متفاوتی از آنچه در عالم مسیحیت رخ داده، داشته است.
در فرهنگ اسلامی آنچه که مجال طرح داشته، تعاضد یا همان سازگاری میان علم و دین است که این امر، خود بیدلیل نیست. دلیل اولی این تعاضد علم و دین را میتوان در ترغیب و تشویقهای پیامبر بزرگوار اسلام(ص) و ائمه علیهمالسلام جستجو نمود. پیامبر(ص)، پس از مبعوث شدن به مقام نبوت و رسالت و اتصال به عالم بیکران و لایزال الهی، در نخستین قدم، مردم را به فراگیری علم و دانش فراخواند - که آیات اول سوره علق موید این مدعاست - و بالاترین ارج و منزلت را برای خواندن، نوشتن و آموختن قائل گردید و پایه بزرگترین تمدنها و بالندهترین فرهنگها را در جهان پیریزی کرد و پیروان خود را به آموختن علم و حکمت، از آغاز تا پایان زندگی (اطلبوا العلم من المهد الی اللحد) و از نزدیکترین تا دورترین نقاط جهان (و لوبالصین) و به حربها و هزینهای (ولم بسفک المهج و خوض اللجج) تشویق کرد و این درست مقابل تلقی دینی مسیحیان است که در آن اساسا دانستن و آموختن شجره ممنوعه تلقی شده است.
نکته دیگری که سبب گردید در دنیای اسلام، تعارض میان علم و دین فرصت عرضاندام در مقابل یکدیگر را نداشته باشند.
به مسئله کم اهمیتی دانشهای تجربی در نزد مسلمین بر میگردد. اما در عوض فلسفه که به عنوان دانشی اجنبی تلقی میشد، این مجال را پیدا نمود که به جای علم در مقابل دین بایستد. البته این ایستادگی فلسفه حکایت از این نمیکند که روی آورد همه مسلمین انزجاری است، بلکه بالعکس اتباع ائمه اطهار(ع)، ضمن تایید و پذیرش فلسفه - که دانشی وارداتی به حساب میآمد - به توسعه و تکمیل آن پرداختند. اما آنان که به فلسفه روی خوش نشان ندادند که عمدتا اشاعره و اهلحدیث بودند بر این پندار غلط بودند که فلاسفه در به کارگیری فلسفه به نتایجی رهنمودن شده بودند که متغایر و متضاد با آموزههای دینی بود و به زعم آنها اصولا به کارگیری عقل فلسفی در موضوعات و مقولات دینی، توشهای جز کفر و الحاد برای آدمی ندارد. که حد اعلای این جریان تفکر را ما در غزالی میبینیم. وی در کتاب “فیصل التفرقه بین الاسلام و الزندقه” فلاسفه را با زنادقه یکسان دانسته است و در کتاب دیگرش یعنی “تهافت الفلاسفه”، بیست مسئله از مسائل فلسفی را انتخاب کرده و فیلسوفان را به جهت اعتقاد به آنها به شدت مورد انتقاد و مذمت خود قرار داده است و از این میان، سه مسئله را انتخاب کرده و فیلسوفان را به جهت اعتقاد به آنها تکفیر کرده است. گفتنی است که فیلسوفان هم افزون بر پاسخ به ایرادهای افرادی مانند من جمله غزالی، به آنها از موضع دینی و هم از موضع عقلی و فلسفی خرده گرفتهاند. به هر روی آنچه که در دنیای مسیحیت به عنوان تعارض میان علم و دین طرح میشود در دنیای اسلام به دلیل ناآشنایی مسلمین با دانشهای تجربی شکل دیگر به خود گرفته است که آن همانا چالش میان دین و فلسفه است. و اما درباره تعارض علم و دین در سنت مسیحی باید گفت که: آبستن این تعارض در اواسط قرون وسطی است و در عصر روشنگری این محصول نامیمون به بار مینشیند.
گفتنی است به دلیل سختگیری و تعصبات بیجای اصحاب کلیسا بر صاحبان فکر و اندیشه و همچینن راهاندازی دستگاه تفتیش عقاید، سبب گردیدند دین که چون چماقی بر سر علم زده میشد به یکباره کنار نهاده شود و در عوض این علم است که سکان کشتی اندیشه و مذهب را به عهده بگیرد و به طوری که علم فراتر از رسالت حقیقیاش، خود را به عنوان حلال تمام مشکلات جامعه و زندگی بشر معرفی نماید. لذا مذهب و دیندارای حکم ثانویهای بودند که توجهی زیادی به آن نمیشد.
این مسئله و همچنین بیحد و حصر انگاشتن دانشهای تجربی تا آنجایی که در مسائل مذهبی بدون در نظر گرفتن به اظهارنظر میپرداخت، مسئله تعارض علم و دین متولد گردید. بدینترتیب، علیرغم اینکه دین در سدههای متمادی شان و جایگاه رفیعی بر ابدان و اذهان آدمیان داشت و دلها را آرام مینمود از عصر روشنگری به بعد رفته رفته ذهنها تسخیر علم گشت و علم تنها راه و مددکار موثق به حقیقت شد و دین مهجور ماند. با روی کارآمدن علم، زمینه تاخت و تاز آن فراهم آمد. این سرعت علم تا جایی ادامه یافت که برخی از عالمان علوم تجربی، اساسیترین اصول فلسفی همچون اصل علیت را به دلیل اینکه نتوانستند در زیر تیغه جراحی آزمایشگاه تشریح نمایند و خللی میان این اصل متافیزیکی با پارهای از اصول علم فیزیک - که خود را در صدر علوم تجربی میدانست - به وجود آمد مورد انکار خود قرار دادند. این تحول علم این دو مطلب را به یدک میکشید که “علم” در عرصه فناوری قصد رقابت با خدای دینداران را دارد و از سویی دیگر، منکر دانستههای ثابت و یقینی شده و آن را محال پنداشته است. علاوه بر تطور معنایی دو واژه “علم” و “دین” در عصر جدید، نحوه ارتباط آنها نیز فراز و نشیبها و نقاط عطفی به خود دیده است. سده هفدهم میلادی، دوره آنچنان تحول سریع در جهانبینی بشر بود که به درستی میتوان از تولد علم جدید در این سده نبوغپرور سخن گفت: سوال اصلی در عصر پیدایش علم جدید این است که به هنگام وقوع ناسازگاری میان علم و آنچه محصول وحی الهی است، چه باید کرد؟ این بحث به دلیل اهمتیش اندیشمندان بسیاری را به خود مشغول نموده است به طوری که میتوان رهیافتهای متفاوتی را در میان آنها سراغ گرفت. عدهای با ابراز رابطه خصمانه میان علم و دین کوشیدند تا آن دو را ناسازگار جلوه دهند، تاجایی که برتراندراسل[1] این ناسازگاری را در گوهر علم و ذات دین دانست. در مقابل، برخی از فیلسوفان و متکلمان و بیش از همه، کسانی که هم مهر دین بر دل داشتند و هم اهتمام جدی به علم، سعی کردند تا سازگاری و انطباق یافتههای علمی را با آموزههای وحیانی به اثبات رسانند. از سویی دیگر کسانی مانند کانت[2] و اگزیستانسیالیستها[3] و طرفداران نظریه تحلیل زبانی ساز جدایی مطلق علم و دین را نواختند. کتاب “دین و دانش: بررسی انتقادی مسئله تعارض علم و دین” که منتقدانه به رهیافت تعارض میان علم و دین نگریسته است مشتمل بر چهار فصل است. فصل نخست، در بردارنده مسئله تعارض علم و دین و پیشینه آن است. این فصل که به مثابه مقدمهای بنیادی برای دیگر فصول به شمار میآید. متشکل از بخشهایی چون واژهشناسی مفاهیم به کار رفته در عنوان مسئله علم و دین در نزد فیلسوفان ماتقدم ماتاخر غربی، چیستی تعارض و اقسام آن، نسبتهای ممکن میان علم و دین است. از دیگر مسائل مهم فصل اول سخن گفتن در باب پیشینه مسئله تعارض علم و دین است؛ به این معنا که چه علت یا علتهایی باعث شد که علم و دین که حاوی مشترکات زیادی بودند رابطه آنها به تعارض بینجامد. در پی پاسخ به این پرسش میتوان به دلایلی چون بد رفتاری اصحاب کلیسا با دانشمندان علوم تجربی در قرون وسطی اشاره کرد که خود این عامل، جرقهای شد که در عصر انقلاب علمی و روشنگری نقطه افترق علم و دین به حد اعلای خود رسد، به گونهای که علم حد و حدود خود را نشناخته و در آموزههای دینی و مذهبی راه پیدا نماید و در مقام نظرخواهی به جای دین به اظهارنظر بپردازد. این جریان پیش رونده، در سده نوزدهم و بیستم میلادی با روی کارآمدن جریان تحصلی[4] و به دنبال آن پوزیتویسم منطقی چون شوکی بود که به دین و امور متافیزیکی وارد شد و تا آن جا پیش رفت که دین را از ساحت علم کنار نهاده و در نهایت حکم به بیمعنایی و بیهودگی دین و گزارههای متافیزیکی کرد. لذا اگر بخواهیم این سیرخطی علم و دین را نشان دهیم اینگونه میتوان ترسیم کرد که قرون وسطی نقطه آغازی است که علم خود را مستقل از دین فرض میکند و در عصر انقلاب علمی تنها علم است که هدف مطلوب خوانده میشود، لذا حوزه کاری علوم تجربی وسعت پیدا میکند و در عصر روشنگری تا جایی قدم بر میدارد که با آموزههای مذهبی و دینی درگیر و تعارضی میان آنها به وجود آید و در قرن بیستم میلادی نتیجه تعارض، بیمعنایی گزاره های دینی قلمداد گردد. این جریان علم و دین که در سنت مسیحی به تعارض کشانیده شده است را ما به خوبی میتوانیم در فصل اول این کتاب هنگامی که از پیشینه مسئله تعارض علم و دین صحبت میشود ببینیم. مولف در فصل دوم کتاب به جایگاه در میان معارف بشری اشاره مینماید؛ معارفی چون علم کلام و فلسفه دین که رابطه نزدیک میان این دانشهای معرفتی با علم و دین وجود دارد. فصل سوم به این امر اختصاص یافته است که مصداقهای متفاوت تعارض علم و دین را چه در سنت اسلامی و چه مسیحی مورد بررسی قرار داده و راه حل برون رفت از این تعارضات را به تصویر کشد. گونههایی از تعارض میان علم و دین که مورد بررسی مولف قرار گرفته، عبارتند از: 1- تعارض میان گزارههای علمی و دینی که دارای اقسام متفاوتی هستند مانند حرکت و سکون زمین، مسطح بودن یا کروی بودن زمین، نور دادن کره ماه به همه آسمان، آسمانهای هفتگانه، زوجیت همه موجودات زمینی، مراحل شکلگیری جنین در رحم مادر، مسئله شهابهای آسمانی، نسبت دادن بیماری روانی و جسمانی به مس شیطان، تعارض وقوع معجزه با علم، تعارض علم با اعتقاد به خدا، نظریه تکامل و اندیشه دینی که داروین آن را پیش کشید و بحثهای دامنهداری میان علم و دین رد و بدل شد که در نهایت براساس فرضیه داروین تعارضی کامل میان علم و دین برقرار شد، توفان نوح و مسئله عمر زمین است. از دیگر تعارضاتی که مولف در این فصل مورد مداقه خود قرار داده است میتوان به تعارض میان پیشفرضهای علمی و پیشفرضهای دینی اشاره کرد که این قسم از تعارضات همچون تعارض قبلی دارای اقسام و نمونههایی است که مولف در دستور کار خود قرار داده تا به بحث و بررسی آنها بپردازد. خوانده شد تعارض میان روحیه علمی و دینی، تعارض میان جهانبینی علمی و دینی از دیگر تعارضهایی است که مولف به آنها پرداخته و در جهت حل این تعارضات گام برداشته است. و اما فصل چهارم که به گمان خود مولف، مهمترین فصل کتاب است، به تقریر و نقد راهحلهای تعارض علم و دین اختصاص یافته است. در این بخش مولف این دلمشغولی را به همراه داشته تا تقریری منقح و ساختاری نظاممند از نظریات ارائه کند و با تکیه بر پیشفرضها و لوازم منطقی نظریات، هریک از آنها را در ترازوی محک خود قرار داده و به ارزیابی آنها بپردازد. این فصل از لحاظ کمی به تنهایی نصف حجم کتاب است که حکایت از با اهمیت بودن آن میکند. به هر روی آنچه که در این فصل مورد تحقیق قرار گرفته است عبارتند از: ابزار انگاری علم در نزد فلاسفهای چون بلارمین، اوسیاندر، پیرموریس، ابزارانگاری در دین نزد دانشمندانی چون گالیله، ریچاردبون و بریسویت، استیس تفکیک زبانهای علم و دین: که خود شامل قسمتهای مجزایی چون ماهیت زبان و کارکردهای مختلف آن، زبان دین و زبان دینی، علل و عوامل طرح مسئله زبان دینی، مسئله تعارض علم و دین، مسئله معناداری زبان، مسئله معناشناسی اوصاف الهی، عدم معناداری زبان دین میشود؛ زبان دینی به عنوان بازی زبانی مستقل که دیدگاه مورد نظر ویتگنشتاین دوم است همچنین در ذیل این فصل مورد تحقیق قرار گرفته است البته مولف ضمن پرداختن به این نظریه بازی زبانی،[5] اشاراتی کوتاه به نظریات ویتگنشتاین در باب ماهیت زبان چون نظریه تصویری زبان،[6] داشته است. دیدگاه پل تیلیش - متاله انگلیسی - که به تلقی نمادین از زبان دین پرداخته، از دیگر مباحثی است که مولف را به خود واداشته است. گفتنی است که مولف هریک از این نظریات را ابتدا تقریر و سپس مورد جرح و نقد خود قرار داده است.
برگرفته از: روزنامه رسالت
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان