تربیت و مربیان تربیتی
آیتالله مجتبی تهرانی
شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۷
روزنامه اطلاعات
بحث ما راجع به تأدیب است. انسان باید جمیع ابعادش یعنی عقل، قلب، نفس و اعضا و جوارحش را مؤدب به آداب الله کند. باید قلب را هم با حالت تأدیب کرد و هم با عمل خارجی. حالت عبارت از خشیت است. در روایت آمده خداوند به حضرت عیسی فرمود: «أدب قلبک بالخشیه». در روایت هست امیرالمؤمنین(ع) به کسی خطاب کرد: «یا مُؤمن، إنّ هذا العلم و الأدب ثمنُ نفسک»؛۱ اینکه تو اوامر الهی را دریافت کنی، یعنی مرزشناسی مرزهای الهی و بعدش میفرماید: قیمت تو مربوط به این دو تاست یعنی مرزشناسی و مرزداری الهی. «فاجتهد فی تعلمهما»؛ کوشش کن و این دو را به دست بیاور. «فما یزیدُ من علمک و أدبک یزیدُ فی ثمنک و قدرک»:۲ به هر مقدار که سطح مرزشناسی و مرزداریات بالا برود، قیمت تو هم بالا میرود. در بین آداب الهی، آنکه بیش از همه، ارزش تو را بالا میبرد، ادب قلب است.
ستایش بزرگی که خدا از پیغمبر اکرم(ص) در قرآن کرده، بر محور ادب قلب پیغمبر است: ادب قلب تو موجب شد که به این مقام رسیدی. از امامصادق(ع) روایت شده: «انّ الله عز و جل أدّب نبیهُ على محبته»؛ خدا پیغمبر را بر محور محبت خودش ادب کرده است. سراغ عقل، نفس و اعضا و جوارحش نرفت. رفت سراغ قلب پیغمبر. محبت در دل است. تأدیب محبت یعنی آن تعلقاتی را که نسبت به ماسوی الله بود، از این دل بیرون کشید و آن را با محبت خودش پر کرد و جایی برای محبت غیر نگذاشت. «أدّب نبیهُ على محبته فقال: و إنک لعلى خُلُق عظیم».۳
تمام روایاتی که راجع به اصلاح، تعمیر و جلادادن قلب است، بر محور ذکرالله مطرح میشود: «أصل صلاح القلب اشتغاله بذکر الله»،۴ «جلاء هذه القلوب ذکر الله»،۵ ذکر خدا و تلاوت قرآن. علی(ع) در خطبههایش این مطلب را زیاد دارد: «إن الله سُبحانهُ جعل الذکر جلاء للقلوب».۶ یا در وصیتی که به امامحسن(ع) میکند: «أوصیک بتقوى الله یا بُنیّ و لزوم أمره و عماره قلبک بذکره و الاعتصام بحبله».۷ ارزشمندترین بُعد وجودی انسان، دل است و ارزش دل، به ادب آن است و ادب دل، به تخلیه آن از حب ماسوی الله است.
در روایات این تعبیر هست که دل با چه زنده میشود و با چه میمیرد. میگوید: موت دل به حب به دنیاست. دلی که محبت غیر خدا در آن است، مرده است: «من عشق شیئا أعشى بصرهُ و أمرض قلبهُ… و أماتت الدنیا قلبه».۸ آن موقع که سرحال هستی، مستحبات را انجام بده، در این صورت قلبت را زنده میکند. درست در مقابلش داریم، آن کسانی که شبهات را رعایت نمیکنند و اباحهگری میکنند، قلبشان مُرده است. از علی(ع) در نهجالبلاغه نقل شده است که «من قلّ ورعُهُ مات قلبُه»؛۹ چون حب به دنیا داشت، به این عمل شبههناک کشیده شد.
ارزشمندترین تأدیب
در بین تأدیبها، با ارزشترین تأدیب، تأدیب قلب است. اگر بخواهیم ریشهیابی کنیم، همه این مسائل سر از قلب درمیآورد؛ یعنی بیادبی اعضا و جوارح، همه سر از قلب درمیآورد. قلب، همینطور که اینقدر ارزشمند است، به قدری هم خطرناک است که اگر محبت غیر خدا در آن نفوذ کند، به طوری که محبت خدا تحتالشعاع قرار بگیرد، منشأ بدبختی و شقاوت انسان خواهد بود.
اگر بخواهی قلب را از نظر عمل ادب کنی، با چه عملی باید این کار را بکنی؟ در روایتی از امامصادق(ع) آمده: «إنّ القلب یحیا و یموت»؛ قلب زنده میشود و میمیرد، آن موقع که زنده شد؛ «فأدبهُ بالتطوع». با تطوع ادبش کن. تطوع عبارت از نافله است، نمازهای نافله مستحبی را تطوع گویند. چون ذیل آن روایت هست: «و إذا مات فاقصُرهُ على الفرائض»؛۱۰یعنی واجبات. ما هم نماز واجب داریم و هم مستحب. آیا مطلق نماز مستحب، موجب تأدیب قلب، یعنی تطهیر قلب از حب ماسویالله، میشود؟ اگر قلب، مؤدب به آداب الهی شود، یعنی از حب ماسویالله تخلیه شود و سراسر آن را دوستی خدا بگیرد، آیا با صرف خواندن نماز مستحب، قلب انسان از حب ماسویالله تخلیه میشود؟ نه، این طور نیست. چه بسا آن موقع که نماز مستحبی میخواند، فکرش آن طرفتر از دنیا باشد. حب به پول، مال، جاه و مقام داشته باشد! نمازی مؤثر است که با حضور قلب باشد، نه هر نمازی. حضور قلب هم، ابتدا متوقف بر دو چیز است: فراقت وقت و فراقت قلب.
در بین عبادات، یک عبادت است که مخلوق با خالق، بدون واسطه سخن میگوید و آن نماز است. در نماز، عبد با ربش سخن میگوید. کدام نماز است که چهره به چهره میشود و عبد، ربش را میبیند؟ کدام نماز است که موجب میشود انسان سراسر دلش را حب به معبود فرا بگیرد؟ آن نماز است که یک (فراقت وقت را رعایت کرده باشد و دو) فراقت قلب را. تازه این دو مقدمه هستند.
فراقت وقت و دل
معنای فراقت وقت، رعایت اوقات موظف برای نماز است؛ یعنی انسان در شبانهروز یک وقتی را برای نماز خالی کند. وقتی را خالی کند که میداند در این هنگام هیچ کاری نباید بکند، این نماز مؤثر است؛ مثلاً ظهر که شد، کارهایش تمام شود. آن وقت وقتی است که باید همه کارها را کنار بگذارد و برود سراغ نماز، یک وقتی را برای نماز، خالی کند.
فراقت قلب، یعنی در این وقت که میخواهم نماز بخوانم، دلم را از تمام تعلقات و افکاری که در آن است، فارق کنم. در نماز به فکر غیر خدا نباشم. در این وقت که میخواهم نماز بخوانم، روی دلم به سوی خدا باشد؛ مثلاً میخواهم با شخصیت بزرگی صحبت کنم و در بین صحبت، رویم را طرف دیگر کنم، با یک کس دیگری مشغول شدم. این کار معنا ندارد. فراقت قلب یعنی دل در موقع عبادت به چیزی مشغول نباشد. فراقت قلب مشکل است؛ ولی باید بدانیم که اگر این حاصل نشود، هیچ چیزی دستگیرمان نمیشود. تازه این دو، مقدمه هستند برای اینکه انسان در وادیی برود که آن وادی، روح و حقیقت عبادت است. روح و حقیقت عبادت، عبارت است از حضور قلب. حضور قلب است که به نماز ارزش میدهد چه نماز واجب و چه مستحب.
نماز و اوصاف الهی
در بین عبادات، یک عبادت است که تمام اسما و اوصاف الهی در آن مطرح میشود و بنده آنها را مدح و ثنا میکند؛ آن عبادت، نماز است. فقط نماز است که مجموعهای از مدح و ثنا نسبت به معبود، در ربط با جمیع اوصافش است. حضور قلب در عبادت، یعنی انسان، موقعی که دارد مدح میکند، بفهمد چه کسی را مدح میکند. استادم میفرمود: اگر بچهای برود در محضر یکی از بزرگان و قصیدهای را که در وصف اوست بخواند، چه بسا خودش این اوصاف را دقیقاً نفهمد؛ مثلاً بگوید: «تو بالاترین عارف دهری»؛ اما نمیداند عارف یعنی چه، دهر یعنی چه! اجمالاً میداند که دارد او را مدح و ثنا میکند.
اهل معرفت میگویند حضور قلب به دو نحو است: اجمالی و تفصیلی. اجمالی یعنی اینکه لااقل در نمازت این حالت را داشته باش که بدانی در حضور چه کسی هستی؟ چه کسی را توصیف میکنی؟ گرچه وصفهایش را ادراک نمیکنی و به کنه آن نمیرسی، ولی اجمالاً این را بدانی. درک تفصیلی مربوط به اولیای خاص خداست که وقتی نماز میخواند و میگوید: «ایاک نعبد و ایاک نستعین» آن چیزی که او میگوید و این که من میگویم، از زمین تا آسمان فرق دارد. هر دو یک جمله و یک وصف را میگوییم، اما من فقط میدانم که این وصف از اوصاف خداست. اما به کنه این وصف نرسیدم.
چیزی که در باب تطهیر قلب مؤثر است، این است که هر گاه دلت زنده است، ادبش کن به نمازی که در آن حضور قلب داری. لااقل بدانی این چیزهایی که میگویی، چیست. نافله با حضور قلب، انسان را سیر میدهد و حب ماسویالله را از دل خارج میکند. اینجاست که دل، منور به نور الهی میشود.
عبادت حضرت زهرا(س)
از رسولالله(ص) روایت شده: «و أما ابنتی فاطمه فإنها سیده نساء العالمین من الأولین و الآخرین: دخترم فاطمه، سرور زنهای دنیا و آخرت از اولین و آخرین. و هی بضعه منی: او پاره تن من است. و هی نورُ عینی: نور چشم من است. و هی ثمره فُؤادی: میوه دل من است. و هی روحی التی بین جنبی: او روحی است که در پیکر من است. و هی الحوراءُ الإنسیه: او حوریهای است به شکل انسان. متى قامت فی محرابها: آنگاه که برای نماز و عبادت، در محراب بایستد، محرابها بین یدی ربها جل جلالُهُ زهر نورُها لملائکه السماء: نور او برای فرشتگان آسمانی تلؤلؤ میکند. کما یزهرُ نورُ الکواکب لأهل الأرض: همانگونه که نور ستارگان، برای اهل زمین میدرخشد. و یقولُ اللهُ عز و جل لملائکته یا ملائکتی: خدا به فرشتگانش میگوید: ای فرشتگان من! انظُروا الى أمتی فاطمه سیده امائی قائمه بین یدی: بنگرید به بندهام فاطمه که پیش روی من ایستاده است. ترتعدُ فرائصُها من خیفتی: از خشیت نسبت به من، بندبند وجودش میلرزد (این حالت کسی است که قلبش مؤدب به آداب الهی است). و قد أقبلت بقلبها على عبادتی: او با دلش، بر عبادت من رو آورده است و در عبادت، حضور قلب دارد. أُشهدُکُم أنّی قد آمنتُ شیعتها من النار: شما را گواه میگیرم که من آن کسانی که پیرو زهرا هستند، از آتش جهنم ایمنی بخشیدم.»
تخلیه دل و تجلی خدا
این طور نیست که اگر انسان قلبش را به آداب الهی ادب کند و آن را از محبت غیر خدا تخلیه نماید، از نظر الهی بیاثر باشد. اهل معرفت میگویند: «تخلیه» دل موجب «تجلی» خداوند در دل خواهد شد. اگر دل از حب ماسوی الله تخلیه شود و حب به خدا سراسر آن را فرا بگیرد، محل «تجلی» خدا میشود. قلب «بیتالله» است، خانه خداست! صاحب این خانه هم خداست؛ اگر کسی بیگانه را از این خانه خارج کند، صاحبخانه وارد آن میشود. صاحبخانه که آمد، دل از حالت غصبی بیرون خواهد آمد. این تعبیری که میگویند: «خدا تجلی میکند»، به معنای ورود صاحبخانه است.
گفتیم که قلب اگر از نظر حالی، دارای «خشیت» شود و از نظر افعالی، به «نوافل» روی آورد، مورد محبت خدا قرار میگیرد. دلی که از حب ماسوی تخلیه شد و حب به خدا سراسرش را فرا بگیرد، دچار «خشیت» خواهد شد. اثر بارز «خشیت» این است که مورد محبت خدا قرار میگیرد و هنگامی که خدا او را دوست داشت، همه کارهاش میشود، به گونهای که تمام امورش را خدا انجام میدهد.
در روایت معروفی آمده است: «و إنهُ لیتقربُ الی بالنافله حتى أُحبه». اولین اثر نافله، حب خداست. هنگامی که خدا او را دوست داشت، همه کارهاش میشود: «کُنتُ سمعهُ الذی یسمعُ به»، گوشی که با او میشنود گوش خداست؛ «و بصرهُ الذی یُبصرُ به» چشمی که میبیند چشم خداست؛ «و لسانهُ الذی ینطقُ به و یدهُ التی یبطشُ بها»۱۱ قوا و اعضایش همه الهی میشود.
امام صادق(ع) در ذیل آیه «إلا من أتى الله بقلب سلیم»۱۲ میفرماید: «هو القلبُ الذی سلم من حُب الدنیا»،۱۳ دلی که حب دنیا در آن نفوذ نکرده باشد. نه اینکه حب به دنیا وارد نشده باشد، «نفوذ» نکرده باشد. بعضی مواقع بر سر یک دوراهی قرار میگیریم که در آن باید بین خدا و غیر خدا یکی را انتخاب کنیم، اگر در اینجا به دنبال غیر خدا یا حب دنیا برویم، میگویند: حب به دنیا در قلبش «نفوذ» کرده است، حب خدا در قلبش «نفوذ» نکرده، چون اگر «نفوذ» کرده باشد آن را رها میکرد.
در باب حالات قلب نسبت به همه امور معرفتی سه حالت تصویر میشود: افراط، تفریط، تعادل. برای مثال خوف و رجا، هر دو از حالات معرفتی قلبی محسوب میشوند که در مقابل هم قرار میگیرند. حالت تعادل خوف و رجا، ترس از جهنم و امید به رحمت الهی است؛ اما خوف در حالت افراطی، باعث ایجاد یأس از رحمت خدا میشود و رجا در حالت افراطی، احساس ایمنی از عذاب الهی است، تا جایی که در نهایت باعث میشود شخص جرأت معصیت کردن پیدا کند.
امام صادق(ع) فرمود: پدرم (امام باقر) فرمودند: «إنهُ لیس من عبد مُؤمن إلا و فی قلبه نوران»، هیچ بنده مؤمنی نیست مگر اینکه در دلش دو نور وجود دارد: «نورُ خیفه و نورُ رجاء»، هم نور بیم از عذاب الهی و هم نور امید به رحمت الهی. «لو وُزن هذا لم یزد على هذا و لو وُزن هذا لم یزد على هذا»،۱۴ اگر قرار باشد آنها را با هم بسنجیم، نه این بر آن فزونی دارد و نه آن بر این؛ یعنی یک حالت تعادل بین آن دو برقرار است. اینها موقعی نور هستند که تعادلشان حفظ شود. نه این بر آن بچربد و نه آن بر این. جهت این است که اگر هر کدام، تعادل خود را از دست داده و به سمت افراط یا تفریط بروند، اثر بسیار بدی به بار خواهند گذاشت.
افراط در خوف موجب یأس از رحمت الهی و افراط در رجا باعث جرأت بر معصیت میشود؛ لذا آیات و روایات هر دو حالت را نکوهش کردهاند. در قرآن یأس از رحمت خدا نهی شده است: «لا تقنطوا من رحمه الله».۱۵ در جای دیگر میفرماید: «إنهُ لا ییأسُ من روح الله إلا القومُ الکافرون»،۱۶ یأس از رحمت خدا از خصوصیات کافر است. از طرف دیگر راجع به کسانی که رجای افراطی و احساس ایمنی از عذاب الهی دارند، میفرماید: «أ فأمنوا مکر الله فلا یأمنُ مکر الله إلا القومُ الخاسرون».۱۷ خوف از عذاب الهی آنگاه ممدوح است که نقش سازندگی داشته باشد نه تخریبی. انسان هنگامی که مأیوس شد، دیگر پا در وادی اطاعت نمیگذارد؛ میگوید: آب که از سر گذشت چه یک وجب، چه صد وجب! اگر امید و رجا هم از حد اعتدال بگذرد، دیگر مرز سرش نمیشود و حلال و حرام نمیفهمد! حسن ادب و سوء ادب قلب که اهل معرفت مطرح میکنند، به این معناست که انسان دل را چنان تربیت کند که نسبت به این حالات از افراط و تفریط دور بماند. «من تأدب بآداب الله عزوجل، أداهُ الى الفلاح الدائم».
پینوشتها:
1- هذا العلم است نه مطلق علم یعنی علم دین.
2- بحارالانوار، ج۱، ص۱۸۰.
3- الکافی، ج۱، ص ۲۶۵.
4- غررالحکم، ص ۱۸۸.
5 - مجموعه ورام، ج۲، ص ۱۲۱.
6- بحارالانوار، ج۶۶، ص ۳۲۵.
7- نهج البلاغه، نامه۲۱، ص۳۹۱.
8- نهج البلاغه، ص۱۵۹.
9- نهجالبلاغه، ص ۵۳۶.
10- بحارالانوار، ج ۸۴، ص ۴۷.
11- اصول کافی، ج ۲، ص ۳۵۲.
12- سوره شعرا، آیه ۸۹.
۱۳- بحارالانوار، ج۷، ص ۱۵۲.
14- اصول کافی، ج ۲، ص۷۱.
۱۵- سوره زمر، آیه ۵۳.
۱۶- سوره یوسف، آیه ۸۷.
۱۷- سوره اعراف، آیه ۹۹.