کلمات کلیدی :مارتين هايدگر، ورتنبورگ، آلمان، دانشگاه فرايبورگ، ادموند هوسرل، فعاليت هاي سياسي، تكنولوژي، مابعد الطبيعه، هستي و زمان، اگزيستانسياليسم،
نویسنده: ياسر تقي زاده
تولد و تحصیلات
مارتین هایدگر در سال 1889 در خانوادهای کاتولیک و سنتی در یکی از روستاهای ورتنبورگ به دنیا آمد. ورتنبورگ منطقهای در جنوب آلمان میباشد که متشکل از مردمانی سنتی و محافظه کار بود، با اقتصادی متکی بر کشاورزی و کارگری. پدرش خادم کلیسای مارتین قدیس بود و هایدگر در حین تحصیل در یک مدرسه علوم دینی به فراگیری علوم مذهبی مشغول گشت. نخستین مطالعات وی در زمینه الهیات بود. اسفار عهد قدیم و جدید، اخلاقیات دینی و...
وی در سال 1911 به دانشگاه فرایبورگ راه یافت که این مطلب را میتوان مقدمهای برای آشنایی وی با جهان جدید تجدد و مدرنیته محسوب کرد. وی در این سالها به تعلیم ریاضیات و سپس فلسفه و معرفت شناسی و ما بعد الطبیعه و اخلاق پرداخت و فعالیتش همواره تحت تأثیر استادش "ادموند هوسرل" بود. هوسرل را میتوان پدیدار شناس معروف در حوزه فلسفه آلمان نامید که سایهاش تا دم مرگ بر افکار هایدگر سایه افکنده بود. هایدگر از مذهب کاتولیک که اعتقاد دوران جوانیش بود در حدود سالهای 1918 دست کشید و پس از آن از هر فرصتی بهره گرفت تا مسیحیت را به طور کلی زیر سوال برد. «هایدگر جزء آن دسته از متفکرانی است که نظرات گوناگون و متضاد راجع به آنها ابراز گشته است. برخی با بدبینی به تفکرات وی مینگرند ونظرات او را مملو از مغلق گویی و گزافه میپندارند و از وی به خبیثترین و کوچکترین یاد میکنند. در مقابل کسانی هستند که او را از متفکران برجسته غرب و در کنار افلاطون و سقراط و دکارت میدانند. حتی متفکران بزرگی در حوزه فلسفه و یا علوم اجتماعی خود را مدیون این فیلسوف قلمداد کردهاند. متفکرانی مانند ژان پل سارتر، موریس مرلو پونتی، هانس گادامر، هانا آرنت، میشل فوکو، بوردیو، ژاک دریدا، چارلز تیلور و...»[1]
به طور مثال فوکو که از فلاسفه به نام غربی است درباره هایدگر میگوید:
«هایدگر همواره برای من فیلسوفی بنیادی بوده است و تکوین و گسترش تمامی کار فلسفی من مدیون مطالعه آثار هایدگر است»
شاید یکی از دلایل این ابراز نظرهای متفاوت ابهام گویی و پیچدگی آثار هایدگر و ارائه نظرات مختلف و متضاد در یک موضوع باشد. تا آنجا که برخی وی را در اعتقاد فلسفی، انسانی خداپرست و یک فیلسوف الهی و برخی دیگر وی را ملحد معرفی کردهاند. اگر چه زندگی و آثار هایدگر و فعالیتهای سیاسی وی موجب تفسیرها و جدلهای بسیاری در آلمان و جهان علمی گردیده است، اما آنچه مشهود است این است که ردپای این فیلسوف را میتوان در حوزههای گوناگون معارف غربی قرن بیستم از قبیل پدیدار شناسی، اگزیستانسیالیسم، هرمونوتیک، فلسفه سیاسی، روان درمانی، الهیات، نقد ادبی و هنری و ...به خوبی درک کرد. گسترده فعالیتهای علمی و اجتماعی هایدگر به گونهای است که پرداختن به همه آنها در این مجال امکان پذیر نمیباشد.،اما به برجسته ترین آنها اشاره میکنیم.
فعالیتهای سیاسی هایدگر
هایدگر تنها چند هفته پس از به قدرت رسیدن هیتلر در اواخر سال 1932 به سمت ریاست دانشگاه فرایبورگ برگزیده شد و سال بعد به عضویت حزب ناسیونال سوسیالیست و نازیها درآمد. باید گفت که انتساب وی رابطه مستقیمی با برنامه نازیها یعنی ریشه کنی یهودیها داشته است.[2] او بسیاری از ریشهها و مایههای دلخواه نازیها را با مضامین فلسفی خود تلفیق میکرد.[3] این دوره نه چندان درخشان با پایان گرفتن جنگ تمام شد و او را پیش از موعد مقرر بازنشسته کردند و تدریس عمومی برای او ممنوع گشت، که بعدها با تدریس خصوصی و مصاحبهها و آثارش وضعیت را به نفع خود تغییر داد و مورد توجه دوباره قرار گرفت. برخی از متفکران با در نظر گرفتن حمایت پرشور این فیلسوف از سیاستهای فاجعه بار جنبش ناسیونال سوسیالیسم بسیاری از آثار وی را به چالش کشیده و این فعالیتها موجب جنجالهای زیادی در رابطه با طرز تفکر و نظرات فلسفی وی گشته است. اگر چه هایدگر هرگز دیدگاههایی که در آن سالها بر زبان آورد را پس نگرفت، اما بعدها راجع به فعالیتها و نظرات سیاسیش در سالهای عضویت در حزب نازی از «حماقت بزرگ من» یاد میکند.
هایدگر و تکنولوژی
«هایدگر از معدود فیلسوفانی است که مسأله تکنولوژی را جدی گرفته است و از نخستین متفکرانی است که تکنولوژی را به موضوعی اساسی برای فلسفه تبدیل کرد و در آن یک مسأله وجودی یافت. فلسفۀ تکنولوژی وی پدیدار شناسانه به حساب میآید؛ بدین معنا که مبانی وجودی، نهاد تکنولوژریک را برجسته میکند و در معرض دید قرار میدهد. به زعم وی ماهیت تکنولوژی نحوه معینی از تجربه کردن و ایجاد نسبت است به نحوی که آدمیان با جهان طبیعت نسبتی برقرار میکنند.»[4]
البته باید خاطر نشان کرد که هایدگر منتقد جامعه صنعتی مدرن و فرهنگ توده ای آن و شیوههای تفکر متکی بر فناوری آن شمرده میشود. وی همواره هواخواه زندگی روستایی و شیوههای سنتی بود که متضمن آداب و سنن گرم و مطمئن میباشد.
خداوند و مابعد الطبیعه هایدگری
همانطور که قبلا بیان شد، تفاسیر مختلفی راجع به اعتقادات هایدگر درباره خدا بیان شده است و مفسران او را تابع نظرات شخصی خود کردهاند و به طور مثال "پل سارتر" در تقسیم بندی متفکران اگزیستانسیال میگوید: «در یک طرف اگزیستانسیالیستهای مسیحی هستند که از جمله آنها باید "یاسپرس" و "گابریل مارسل" را نام برد و در طرف دیگر افرادی ملحد هستند که هایدگر و من و سایر اگزیستانسیالهای فرانسه از این دستهایم»[5]
همچنین برخی از متکلمان بینش فلسفی "هایدگر" به عنوان شیوهای برای نظم و ترتیب بخشیدن به عقاید دینی خود بسیار مغتنم شمردهاند. "هایدگر" به بحثهای متافیزیک میپردازد و متافیزیک سنتی قبل از خود را مورد نقد قرار میدهد و سعی میکند این مبحث را مانند سایر مباحث خود مثل هستی و زمان، هنر و تکنولوژی، از منظر هستی شناسانۀ خود بنگرد. کتاب معروف وی در این رابطه کانت و مسألۀ مابعد الطبیعه نام دارد که در آنجا مابعد الطبیعه را معرفت به وجود موجودات تعریف میکند.
وی مسائل مابعد الطبیعی را مبتنی بر شناخت وجود قلمداد میکند و تنظیم و ترتیب سایر مباحث فلسفی را مبتنی بر مسأله وجود و ما بعدالطبیعه میشمارد. وی همچنین در راستای نظرات این باب از مبدأ وجود مطلق بحث میکند و درباره خدای مابعدالطبیعه خود میگوید: «در برابر این خدا انسان نه میتواند از هیبت به سجده در آید و نه در مقابل او پایکوبی کند و در نهایت خدای مابعدالطبیعۀ خود را که در عالم دیگری پنهان شده، بی معنا میانگارد، چنان که نبودن او نیز بی معناست».[6] او در مباحث مابعد الطبیعه و وجود شناسی در هر جا که بحث عمیق تر میگردد و پرسش اساسی درباره خداوند مطرح میشود از این مرحله جلوتر نمیرود. از همین جا شاید بتوان گفت که بنایی که او پایه گذاری کرده است، خالی از ضعف نمیباشد و در این مبحث توفیق چندانی نیافته است. وی در نهایت مدعی میشود که هیچ از خدا نمیداند و در این باب ساکت میشود؛ با اعتقاد به این که سکوت او در این مقام درست و به جاست. «در عین حالی که معتقد بود عدم حضور خدا «مرگ خدا» که قبلا نیچه بدان پرداخته بود، اثرات ثمر بخش و مطلوب و البته برخی اثرات نامطلوب داشته است.»[7]
مروری بر اثر مهم هایدگر «هستی و زمان»
میتوان گفت کتاب «هستی و زمان» مدخل مهمی برای نیل به نوع تفکر و نظرات خاصّ هایدگر در زمینۀ اگزیستانسیالیسم و هرمونوتیک به حساب میآید. بدون شک کتاب معروف «هستی و زمان» میتواند آغاز تفکری جدید در مباحث هرمونوتیک و اگزیستانسیال باشد که تأثیر مستقیمی تا به امروز داشته است. «هستی و زمان» کتابی است آکنده از مضامین پیچیده با واژگانی اسرار آمیز که در آن به شرح و بیان شماری از مفاهیم بدیع و نو پرداخته شده است. «برخی «هستی و زمان» را مهمترین شاهکار فلسفی قرن بیستم خواندهاند و آن را به بمبی در عالم فلسفه مانند کردهاند که استوارترین ستونهای سنت متافیزیک غربی را به لرزه درآورده است؛ تا آنجا که اگزیستانسیالیسم، ساختار شکنی، هرمونوتیک، الهیات مدرن و بسیاری از جنبشهای علوم انسانی معاصر را وامدار این کتاب و این فیلسوف میدانند»[8] هایدگر در این کتاب در پی کشف بنیادها و ریشههایی است که به وسیله آنها بتواند «هستی و موجود» را تقریر و تبیین کند. در نگاه او وجود انسان که در این کتاب به «دازاین» است، زیرا انسان تنها موجودی است که از مقوله وجود یا هستی که پایه و ریشه معرفت شناسی فلسفه هایدگری است، پرسش میکند. روند او در هستی و زمان تحلیل ساختار وجود انسان برای نزدیک شدن به درک معنای هستی است و آن را گام نخست برای پاسخ به پرسش حقیقی فلسفه یعنی تفسیر وجود یا موجود بماهو موجود قرار میدهد. وی این مطلب را هم پدیدار شناسی مینامد و هم هرمونوتیک.
رکن دیگر این شناخت«زمان» است؛ زیرا جهان نه تنها با وجه وجودی «دازاین» گره خورده بلکه جهان مندی همان زمانبندی است، زیرا وجود داشتن عبارت است از قیام در ساحت حضور. لذا جهان و زمان در هم تنیدهاند.
رکن سوم «زبان» است، زیرا زبان معنای هستی شناختی دارد و باید آن را در ساحت هستی لحاظ کرد. به عبارتی «هستی» هرگز خود را بدون زبان اظهار نمیکند لذا میگوید: «زبان خانه هستی است که وجه هستی هستومندها (موجودات) را بیان میکند».[9]
فلسفه وجودی یا اگزیستانسیالیسم هایدگری
بدون شک میتوان گفت تمامی نظرات هایدگر از نظریات «هستی شناسانه» یا اگزیستانسیالیسم هایدگری نشأت میگیرد و اگزیستانسیالیسم او هدف اصلی وی در فلسفه و از مهمترین دغدغههای او به حساب میآید. باید گفت در معنا و تفسیر عالم از دیرباز نظرات مختلف و مناقشات متعدد پدید آمده است. به طور مثال "هگل" جهان را چیزی غیر از پدیدههایی که برای «من استعلایی یا مطلق» پدیدار میشود، نمیداند.
طرح هایدگر برای هستی شناسی بسیار گسترده است و به دنبال یافتن پاسخی برای سؤال «چیستی هستی» است. به اعتقاد وی اصل هستی به فراموشی سپرده شده و وقت اعظم فلسفه غرب مصروف جمع آوری و انباشتن اطلاعات راجع به باشندهها «موجودات» و خصوصیت آنها و روابطشان با یکدیگر گشته است. وی تمام این مشکلات را ناشی از عدم تمییز «هستها» یا «هستی» میداند که در آن جهان از اشیاء درونش تمییز داده نشده و هستی به «مجموعه اشیاء» تعبیر شده است.[10] از نظر وی هستی نه با دریافتهای حسی قابل درک است و نه میتوان آن را توصیف کرد و ما نمیتوانیم به شیوههایی که به وسیله آنها با «هستها» برخورد میکنیم، به هستی بیندیشیم. «به زعم هایدگر زمانی میتوانیم مسیر دو هزاره پیشین را تغییر دهیم که به بودن و وجود «is» توجه کنیم و با هستی نسبت جدیدی برقرار کنیم و روی آوردن به جانب هستی، رویگردانی از دغدغههای سنتی علوم و گفتارها و زیر سوال بردن روشها و اسلوبها و مفاهیم زیر بنایی آنهاست».[11] بنابراین هایدگر را میتوان نخستین فیلسوف غربی نامید که به نوعی دم از اصالت وجود زده است در حالی که پیش از او هویت فلسفه غرب یک فلسفه اصالت ماهیتی بوده است که در آن بیشتر به ماهیت موجودات پرداخته شده است.
هایدگر و هرمونوتیک
هرمونوتیک یکی از شاخههای تفسیر متون به حساب میآید که با مارتین هایدگر وارد مرحله جدیدی شد. هانری کربن شرق شناس معروف و مترجم آثار هایدگر میگوید: «دست آورد عظیم هایدگر این است که فلسفه ورزی را بر محور هرمونوتیک بنا نهاد»[12] هایدگر در یکی از آثارش هرمونوتیک را اینگونه تعریف میکند: «هرمونوتیک، هنر درک زبان انسان دیگر است، به ویژه زبان نوشتاری او».
ویژگی اصلی هایدگر در این بود که به هرمونوتیک مانند سایرین به هنر فهم یا روش شناسی تفسیر متن یا گونهای معرفت شناسی نمینگریست. «وی به جای ارایۀ این اصول و مبانی و روش تحصیل فهم در زمینۀ خود فهم، پژوهش کرده و هرمونوتیک را از سطح روش شناسی و معرفت شناسی به «هستی شناسی فهم» ارتقاء بخشیده است. در منظر وی فهم نیز جنبه هستی شناختی به خود میگیرد و حالت و جزء جدا ناپذیر هستی انسان میگردد و یکی از مقولات هستی انسان به شمار میآید. از نظر او فهم انسان خود دارای سه لایه «پیش دانست»، «پیش دید» و «پیش دریافت» است و بدون انتخاب و دخالت فهم این سه مقدمه از قبل برای او حاصل است و در فهم انسان تأثیر گذار است.»[13] نظرات متفاوت در زمینه هرمونوتیک و یک نگاه هستی شناسانه به این مقوله هایدگر را در هرمونوتیک از سایرین ممتاز کرده و باید گفت هرمونوتیک فلسفی قرن بیستم بیش از همه مرهون تلاش علمی فیلسوف آلمانی «مارتین هایدگر» میباشد.