دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

هرمنوتیک

No image
هرمنوتیک

كلمات كليدي : هرمنوتيك، هرمنوتيك فلسفي، هرمنوتيك مدرن، هرمونتيك سنتي، دور هرمنوتيكي، عينيت فهم

نویسنده : علي كيا دربندسري

هرمنوتیک علم یا نظریه‌ی تاویل است. ریشه‌ی واژه‌ی هرمنوتیک کلمه‌ی یونانی هرمینویین (hermeneuein) است که به معنای تاویل کردن، به زبان خود ترجمه کردن، و قابل فهم کردن و شرح دادن به کار می‌رود.[1] این کلمه با نام هرمس خدای پیام آور یونان باستان هم ریشه است. هرمس واسطه‌ی میان انسان‌ها و خدایان بود که پیام‌های غالبا رمزی خدایان را برای انسان‌ها تاویل می‌کرد و قابل فهم می‌ساخت.

اگر خطر ساده سازی مفاهیم را آگاهانه مد نظر داشته باشیم می‌توانیم همسو با یکی از بزرگترین نظریه پردازان معاصر هرمنوتیک، پل ریکور، هرمنوتیک را چنین تعریف کنیم: هرمنوتیک نظریه‌ی عمل فهم است در جریان روابطش با تفسیر متون.[2] به عبارت واضح‌تر در یک نگاه عام می‌توان هرمنوتیک را کنشی فلسفی درباره‌ی فهم دانست که مباحث مطرح شده در آن در دو کانون اصلی شکل گرفته‌اند: نخست بررسی چگونگی فهم متن و دوم پرسش از ماهیت خود فهم و چیستی آن.[3] در کانون نخست مساله‌ی محوری چگونگی وصول به مراد مولف است. اینکه چگونه در مواجهه‌ی با یک متن می‌توان اصول تفسیر و تاویل را به گونه‌ای به‌کار برد که در نهایت بتوان به مراد مولف دست یافت. فیلسوفانی نظیر کلادنیوس، اگوست ولف و شلایرماخر را می‌توان از متفکرینی دانست که به این حیطه‌ی هرمنوتیک اهتمام ویژه داشتند. در کانون دوم اما پرسش از ماهیت خود فهم به میان می‌آید. اینکه فهم چیست، چگونه حاصل می‌شود و اساسا چه علل و عواملی در شکل‌گیری آن موثرند. این شاخه از هرمنوتیک که به هرمنوتیک فلسفی معروف است حاصل مباحثی است که دو فیلسوف آلمانی هایدگر و گادامر در این باب مطرح ساخته‌اند. در طول تاریخ نه چندان طولانی هرمنوتیک رهیافت‌های متفاوتی به این شاخه‌ی معرفت وجود داشته که ذیلا به مهم‌ترین آنها با رعایت ترتیب تاریخی اشاره می‌شود.

دانهاور

قدیمی‌ترین تلقی از هرمنوتیک به قرن هفدهم باز می‌گردد. در این تلقی هرمنوتیک به مثابه‌ی علم اصول تاویل کتاب مقدس در نظر گرفته شده و از آن برای اشاره به مباحث مربوط به روش تفسیر متن استفاده می‌شود. دانهاور در سال 1654 برای نخستین بار واژه‌ی هرمنوتیک را به‌کار برد و کتاب خود را هرمنوتیک قدسی یا روش تفسیر متن نامید.[4] حتی از عنوان این کتاب نیز می‌توان فهمید که وجه تمایز علم هرمنوتیک از علم تفسیر آن است که هرمنوتیک در حکم روش شناسی تاویل است. هرمنوتیک به تفسیر متون نمی‌پردازد بلکه دانشی است که امکانات لازم برای تفسیر متون را فراهم می‌آورد؛ به گونه‌ای که با استفاده از قواعد و اسلوب آن می‌توان به تفسیر متون پرداخت. از این رو دانهاور در این کتاب هرمنوتیک را به مثابه‌ی قواعد و روش‌های لازم برای تفسیر کتاب مقدس به‌کار گرفت. با این حال او نیز به سبب برهه‌ی تاریخی خاصی که در آن قرار داشت مانند بسیاری دیگر از معاصرانش همت اصلی خود را تنها مصروف کتاب مقدس کرده بود. در واقع پس از آنکه کشیشان پروتستان در قرن شانزدهم و در دوره‌ی موسوم به اصلاح دینی حجیت و مرجعیت کلیسای کاتولیک را در تفسیر کتاب مقدس کنار نهادند نیاز پیدا کردند تا برای ارائه‌ی تفسیر خود از کتاب مقدس ابتدا اصول تفسیر و تاویل را بررسی کنند. از این رو محافل پروتستانی آلمان نیاز شدیدی به داشتن کتاب‌های راهنما در زمینه‌ی تاویل حس کردند. سالهای 1720 تا 1820 سال‌هایی بود که پیوسته کتاب‌های راهنمای هرمنوتیکی تازه‌ای برای کمک به کشیشان پروتستان عرضه می‌شد.[5]

همت اصلی دانهاور مصروف تفسیر کتاب مقدس بود اما قوانین مطرح در کتاب او قابلیت آن را داشت که همه‌ی علوم و دانش‌های متکی به تفسیر متن مانند حقوق و پزشکی از آن بهره‌مند شوند. رهایی از رشته‌ای خاص، زمینه را برای آنکه هرمنوتیک به مثابه‌ی علمی مقدماتی برای مطلق علوم تفسیری (و نه فقط کتاب مقدس) مورد توجه قرار گیرد، فراهم آورد. در قرن هجدهم مکاتب نحوی و تاریخی اثبات کردند که روش‌های تاویلی به‌کار رفته برای کتاب مقدس دقیقا همان روش‌هایی بودند که برای دیگر کتاب‌ها به‌کار می‌رفتند. بنابراین تلقی علم هرمنوتیک به منزله‌ی امری دقیقا مربوط به کتاب مقدس رفته رفته از بین رفت و کتاب مقدس نیز بدل به یکی از موضوعات ممکن این قواعد گردید.[6] وجه مشترک این دوره با دوره‌ی قبل در این است که در هر دو دستیابی به معنای متن و مراد مولف ممکن شمرده می‌شود و هرمنوتیک به مثابه ابزاری برای وصول به این هدف به‌کار میرود. با این تفاوت که در دوره‌ی قبل منظور از متن صرفا کتاب مقدس و متون دینی، و در این دوره تمامی متون اعم از دینی و غیر دینی مورد لحاظ بود.

شلایرماخر

شلایرماخر (1834 – 1768) را بنیانگذار هرمنوتیک مدرن می‌نامند. از این جهت که اولا حرکت واقعی از هرمنوتیک موضعی و خاص که قواعد تفسیر در هر علم را به طور خاص بررسی می‌کرد، به هرمنوتیک عام و فراگیر که به قواعد عمومی فهم و تفسیر که مختص علم خاصی نبود اشاره می‌کرد، با وی صورت گرفت[7] و ثانیا وی نخستین فیلسوفی بود که درباره‌ی ماهیت خود فهم و چیستی آن بحث‌هایی را مطرح کرد.

از ابتکارات شلایرماخر اصالت دادن به بدفهمی در فرایند تفسیر و تاویل است. در تلقی سنتی از هرمنوتیک، فهم متن امری طبیعی قلمداد می‌شد اما از نظر شلایرماخر این بدفهمی‌ است که امری طبیعی به حساب می‌آید. قبل از او کار هرمنوتیک زمانی آغاز می‌شد که فهمیدن دچار مشکل می‌گردید اما از نظر وی کار هرمنوتیک از همان آغاز تلاش برای فهم شروع می‌شود زیرا امکان بدفهمی در تمام مراحل وجود دارد.

شلایرماخر فهم و تفسیر را بازسازی و بازتولید می‌دانست. مفسر از نظر او باید موقعیت اصلی‌ای را که مولف در ذهن خویش داشته تاسیس و بازسازی کند و نیز جهان ذهنی‌ای را که اثر متعلق به آن است احساس نماید. مفسر وقتی به فهم متن نائل می‌آید که فرایند نخستین و اصلی مولف را که منجر به آفرینش متن شده باز آفرینی کند و به درک فضای ذهنی حاکم بر مولف در حین تولید متن واقف آید.

از اشارات مهم شلایرماخر مساله‌ی حلقوی بودن فهم است که در فیلسوفان پس از او تاثیر بسیاری به جای گذاشت. بر اساس نظریه‌ی حلقوی بودن فهم (دانستن) عملی بازگشتی و ارجاعی است. ما چیزی را هنگام مقایسه کردن با چیزی که پیشتر می‌دانستیم درک می‌کنیم. به عبارت ساده‌تر حلقه‌ی هرمنوتیکی تاکید بر این نکته است که چگونه جزء و کل در فرایند فهم و تفسیر به صورتی حلقوی به هم مربوطند. فهم اجزا برای فهم کل ضروری است در حالی که برای فهم اجزا ضرورتا کل را باید درک کرد. مثلا یک جمله واحدی است که معنای تک تک اجزای آن با مراجعه به کل جمله فهمیده می‌شود و معنای جمله نیز بستگی به معنای اجزای آن دارد. از اینجاست که فهم عملی دوری می‌شود زیرا تنها در این دور است که معنا به دست می‌آید. از این مساله با عنوان دور هرمنوتیکی یا حلقه‌ی هرمنوتیک یاد می‌شود.

نکته‌ی بسیار مهم در هرمنوتیک شلایرماخر آن است که وی همانند پیشینیان خود به امکان فهم عینی معتقد است. یعنی درک مقصود و مراد واقعی مولف را امری ممکن و قابل دسترس می‌داند و به امکان مطابقت فهم مفسر با معنای واقعی متن که مد نظر مولف بود باور دارد.[8]

دیلتای

دیلتای (1833 – 1911) نیز اگر چه مانند پیشینیان خود به عینیت فهم و امکان وصول به مراد مولف قائل بود اما اساسا هرمنوتیک را با هدفی دیگر دنبال می‌کرد. او هرمنوتیک را دانشی می‌دانست که عهده‌دار روش شناسی علوم انسانی است. هدف اصلی تلاش هرمنوتیکی او‌ ‌ارتقای اعتبار و ارزش علوم انسانی و همتراز کردن آن با علوم تجربی بود.‌ از نظر وی سرّ اطمینان آوری قضایای علوم تجربی در‌ ‌روشنی روش شناسی آنها نهفته است. از این رو برای این که علوم انسانی هم علم باشند ‌باید روش شناسی آنها تنقیح گردد و اصول بنیان‌های مشترک و استوار آن که پایه‌ی تمام‌ ‌تصدیقات و قضایای علوم انسانی است روشن و آشکار شود‌. در واقع دوران دیلتای مصادف است با طرد کامل فلسفه‌ی هگلی و دفاع از دانش تجربی. بنابراین به نظر می‌رسید که تنها راه اعتبار بخشیدن به علوم انسانی دادن بعد علمی به آن و ارائه‌ی روش شناسی منقحی است مانند آنچه علوم طبیعی و تجربی از آن برخوردارند. از این رو در پاسخ به مکتب پوزیتیویسم و هواداران علوم تجربی بود که دیلتای وظیفه‌ی ارائه‌ی روش منقح علوم انسانی و دفاع از ساحت این علوم را عهده‌دار شد.[9]

طرح کلی دیلتای آن بود که نشان دهد فهم موضوعات علوم انسانی و انتقال از افعال و گفتار و اظهارات معنادار به مقاصد و تفکر پدید آورندگان آنها از اصول و قواعد عامی پیروی می‌کند. او بر آن بود تا نشان دهد چگونه هر یک از ما بر پایه‌ی تجارب فردی و خصوصی محدود خویش چهارچوبی بین الاذهانی می‌سازیم و از طریق آن اشخاص دیگر و اظهارات و تجلیات تجارب آنها را فهم می‌کنیم.[10] دیلتای با الگو برداری از کانت این اصول و قواعد و چهارچوب را مقولات نام‌گذاری کرد. مقولات جهان ذهن و روح. او با اعتقاد به اینکه می‌توان با تحلیل زندگی و حیات انسان این مقولات را احصا کرد خود را فیلسوف حیات و زندگی نامید و به تحلیل حیات تاریخی و فرهنگی انسان پرداخت.

هرمنوتیک فلسفی هایدگر و گادامر

تا پیش از پیدایش هرمنوتیک فلسفی هرمنوتیک به روش شناسی فهم محدود می‌شد. به گونه‌ای که هرمنوتیک مجموعه‌ای از قواعد و اسلوب‌ها برای راه یابی به معنای واقعی متن و مراد حقیقی مولف بود و از این حد فراتر نمی‌رفت. اما با شکل‌گیری هرمنوتیک فلسفی توسط هایدگر و شاگرد وی گادامر، هستی شناسی فهم به مساله‌ی محوری هرمنوتیک تبدیل شد و پرسش از چیستی و ماهیت خود پدیده‌ی فهم و عوامل موثر بر شکل‌گیری آن به میان آمد. چنانکه گادامر هرمنوتیک را به مثابه‌ی کنشی فلسفی تعریف می‌کند که مساله‌ی مرکزی‌اش این است: چگونه فهم ممکن می‌شود؟[11] به عبارت دیگر هرمنوتیک فلسفی اساسا علاقه‌ای به ارائه‌ی روش و بیان اصول و قواعد حاکم بر فهم و تفسیر ندارد. این نوع هرمنوتیک نه تنها علاقه‌ای به ارائه‌ی روش ندارد بلکه به نقد روش شناسی نیز می‌پردازد و این ایده را که از راه تنقیح روش می‌توان به حقیقت رسید به نقد می‌کشد.[12]

مهم‌ترین چالش هرمنوتیک فلسفی با سنت هرمنوتیکی پیش از خود مساله‌ی عینیت فهم است. از نظر هایدگر و گادامر اساسا فهم، امری نسبی است و هیچ راهی برای دستیابی به مراد واقعی مولف در دست نیست. مقدمات این مدعا در نوشته‌های گادامر به خوبی تقریر شده‌اند. گادامر معتقد است که اولا هر مخاطبی با انبوهی از پیشفرض‌ها، معلومات و پرسش‌ها به سراغ متن می‌رود که این پیشفرض‌ها افق ذهنی مخاطب را درست می‌کنند؛ یا به تعبیری منظر و زاویه نگرش او را تشکیل می‌دهند. ثانیا این افق یا زاویه نگاه همواره از سنت و فرهنگ و زمانه مخاطب تاثیر و رنگ می‌گیرد. گادامر از این مطالب نتیجه می‌گیرد که فرایند تفسیر و فهم، همواره مسبوق به یک افق خاص است. ما هیچ متنی و هیچ اثری را نمی‌توانیم آزادانه و به دور از پیشفرض‌ها و پرسش‌ها و انتظارات خود، فهم و قرائت کنیم. ثالثا و بنابراین عمل تفسیر یا هرمنوتیک عبارت است از: ترکیب و اتصال افق‌ها. یعنی ترکیب افق مفسر با افق متن، یا به عبارتی افق فرهنگی زمان گذشته به افق فرهنگی زمان حال. پس فهم نیز عبارت است از آن چیزی که از این ترکیب و تزویج متولد می‌شود. فهم مولود و محصول دیالوگ و گفتگوی مداوم هر مفسر با متن است.

نتیجه گیری نهایی گادامر این است که از آن جا که هر دیدگاهی اسیر زمان و فرهنگ زمان خود است، هیچ دیدگاه و قرائتی نمی‌تواند تمام سویه‌های معنایی را باز بتاباند؛ پس هیچ دیدگاه و قرائت مطلقی از یک متن وجود ندارد. اساسا هیچ تفسیر خالی از پیشداوری و بی‌طرفانه‌ای را از هیچ مفسری نمی‌توان توقع داشت. تفسیر همواره اسیر و دربند افق فرهنگی و تحولات عصری است. به نظر گادامر تفسیر مقید به نیت و هدف مؤلف نیست و اساسا نباید متن را تجلی و تبلور ذهنیت مؤلف دانست؛ بلکه متن تجلی و تبلور گفتگوی هر مفسر با متن است. به همین خاطر است که در نگاه گادامر و طرفداران او تمایزی میان فهم‌ها و قرائت‌های مختلف نیست و به‌طور کلی چیزی به نام فهم درست و نادرست و معتبر و نامعتبر وجود ندارد.

دیدگاه هرمنوتیکی گادامر و دیدگاه‌های نظیر آن را رویکردهای مفسر محور نامیده‌اند و در مقابل، آن نظریاتی را که بر کشف مقصود مؤلف التزام دارند رویکردهای مؤلف محور قلمداد کرده‌اند.[13]

هرمنوتیک انتقادی هابرماس

هابرماس (متولد 1929) در زمره‌ی با نفوذترین فیلسوفان علوم اجتماعی است. او به نسل دوم از مکتب فرانکفورت تعلق دارد و از منظری جامعه شناسانه به هرمنوتیک توجه می‌کند.[14] تلاش‌های او به پیدایش شاخه‌ای از هرمنوتیک موسوم به هرمنوتیک انتقادی منجر شد.

تا پیش از پیدایش هرمنوتیک انتقادی مباحثی نظیر ماهیت فهم، عوامل موثر در پیدایش آن، امکان فهم عینی و... در کانون توجه بود اما هیچ‌گاه از مضمون و محتوای متن و آنچه که مورد تفسیر قرار می‌گیرد سخنی به میان نمی‌آمد، به‌طوری‌که اساسا ورود به چنین مباحثی، خروج از حیطه‌ی هرمنوتیک تلقی می‌شد. اما از نظر هابرماس پرداختن به محتوا و مضمون متن برای دستیابی به حقیقت ضرورت ویژه دارد. وی معتقد است ما به وضوح با حقایق دستکاری شده، فریب، تبلیغات، ظلم فکری، سانسور و... روبرو هستیم. این عوامل می‌توانند به راحتی چهره‌ی حقیقت را بپوشانند.[15] هابرماس می‌پرسد: اگر امتزاج افق‌هایی که گادامر مطرح کرده بود نه از طریق گفت‌وگو و فهم متقابل بلکه از طریق زور و فشار و فریب حاصل شود چه؟ به نظر او مشکل گادامر آنجاست که به نقش عوامل سیاسی ـ اجتماعی ـ اقتصادی در شکل گیری فهم توجه ندارد.[16] در واقع هرمنوتیک فلسفی گادامر سوالات مهمی را بی‌پاسخ گذاشت. از جمله اینکه: با توجه به غوطه وری بشر در تاریخ و پیش فهم‌ها چگونه می‌توانیم آنها را مورد نقد قرار دهیم تا خود این پیش فهم‌ها مانع فهم صحیح نشوند؟ چطور می‌توانیم به نقد ایدئولوژی کسانی بپردازیم که بر مبنای ایدئولوژی‌شان از صاحبان منافع و قدرت حمایت می‌کنند و به انسان‌های ضعیف و ناتوان ظلم و ستم روا می‌دارند؟[17]

از نظر هابرماس بشر امروز آنچنان در حیات اجتماعی خود تحت سیطره‌ی اخبار دروغین قرار دارد که اصلا آزادی خود را از دست داده و آنچه که با عنوان وجدان یا آگاهی از آن تعبیر می‌کند در حقیقت وجدان و آگاهی کاذب است که از راه فریب تبلیغات دستکاری شده به دست آمده. یقین او درباره‌ی امور مختلف نیز امری موهوم است و فهم او از دیگران و ارتباط او با آنها از پای بست ویران است. هرمنوتیک انتقادی در صدد است تا علل و عوامل این وضع را باز نماید.[18]

پل ریکور (1913 – 2005)

اگر ادوارد هیرش و امیلیو بتی را نمایندگان هرمنوتیک عینی گرا و روش شناسانه‌ی شلایرماخر و دیلتای بدانیم که به دنبال کشف معنای مورد نظر مولف بود، ریکور را باید دنباله روی هرمنوتیک فلسفی گادامر و هایدگر دانست. ریکور نیز همچون گادامر معتقد است که نیت مولف هرچه باشد مهم نیست و به هر روی معنای متن از آن جداست. هر گزاره معناهای بسیار دارد و چنانچه آگوستین قدیس یاد آور شده: معنای هر متن در هر گونه دلالت دگرگون می‌شود.[19] با این حال تفاوت‌های عمده‌ای میان او و گادامر وجود دارد. ریکور تفکر ساختارگرایانه را وارد هرمنوتیک کرد و با تلفیق ساختارگرایی و هرمنوتیک تفاوت‌های عمده‌ای میان خود و گادامر به وجود آورد. به عنوان نمونه ساختارگرایان تلقی متفاوتی از معنا داشتند. در حالی‌که گادامر معنا را متشکل از آمیزش افق گذشته و حال می‌داند ریکور به پیروی از مفروضات ساختارگرایانه‌اش معنا را صرفا در خود متن و در بازشناسی نمادهای به کار رفته در آن جستجو می‌کند. معنا درون نظام نشانه‌ها و نمادهاست. فهم معنا عبارت است از آشکار کردن این نشانه‌های درونی.[20]

تاکید ریکور بر معنا شناسی نشانه‌ها و نمادها به گسترش و توسعه‌ی گفتمان نوشتار و متن منجر می‌شود. به گونه‌ای که هرمنوتیک ریکور با مباحثی نظیر روانکاوی و تفسیر رویا، اسطوره، و تحلیل و تفسیر عمل اجتماعی و نمادهای موجود در آن نیز پیوند می‌یابد. از نظر ریکور انسان‌ها تلاش برای زیستن و میل به بودن خویش را از طریق افعال، آثار هنری، نمادهای اجتماعی و ابراز حالات درونی آشکار می‌سازند. بازشناسی این نمادها و معنا شناسی آنها ما را به شناخت دنیاهای انسان‌های دیگر می‌رساند. بازشناسی دنیاهای انسان‌های دیگر که در قالب امور تفسیرپذیر اظهار شده است، موجب خود فهمی و خویشتن شناسی نیز هست. زیرا با هر تفسیر، افقی از امکان‌های قابل دست یابی به روی مفسر گشوده می‌شود و مفسر ظرفیت‌های وجودی خویش را بهتر می‌شناسد.[21] به اعتقاد ریکور با پی‌گیری اشارات و دلالت‌های معنای نمادین می‌توان به فهمی عمیق‌تر از وجود آدمی نائل آمد و با درک امکان‌ها و ظرفیت‌های وجودی بیشتر به درکی ژرفتر از خود رسید و به این ترتیب در سایه‌ی درک میل‌های متجسد در نمادها، میل بی‌انتها به بودن و تلاش برای زیستن را غنا بخشید.[22]

مقاله

نویسنده علي كيا دربندسري

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

Powered by TayaCMS