كلمات كليدي : هيجان، تجربه ذهني، پاسخ هيجاني، روان شناسي عمومي
نویسنده : معصومه قلي زاده
اصطلاح هیجان از ریشه لاتینEmovere به معنی حرکت، تحریک و حالت تنش مشتق شده است. هیجان در زبان متداول با شور، احساس، انفعال و عاطفه معادل است.
در حال حاضر دو نوع کاربرد برای این واژه وجود دارد:
1ـ اصطلاحی پوششی برای تعداد نامعینی از حالات ذهنی. این همان معنایی است که ضمن صحبت از عشق، ترس و نفرت مورد نظر است.
2ـ برچسبی برای زمینهای از تحقیقات علمی که به بررسی عوامل محیطی، فیزیولوژیکی و شناختی این تجربیات ذهنی میپردازد.
علاوه بر این کاربردها، اصطلاح هیجان مفاهیم ضمنی دیگری نیز دارد:
حالات هیجانی به طور طبیعی، حاد تلقی میشوند و این حالات، تجارب ذهنی هستند که با احساسات تفاوت داشته و از نظر رفتاری با آشفتگی و اضطراب همراه هستند.[1]
هیجان، حالت پیچیده روانشناختی است که شامل سه مولفه مجزا میباشد:
تجربه ذهنی، پاسخ هیجانی و رفتار آشکار حاصل از این تجربه. بر اساس مولفههای موجود، هیجانهای اصلی شامل ترس، تعجب، خشم، نفرت، ناراحتی و شادی میباشند و نوع دیگر هیجان، هیجانهای مرکب هستند که ترکیبی از هیجانات اصلی میباشند.
اجزای هیجان
هر هیجان شامل شناختها، اعمال و احساسات میباشد و تمامی هیجانات این مراحل را طی میکنند.
1ـ احساس درونذهنی
2ـ تحریک دستگاه خودکار
3ـ ارزیابی شناختی از موقعیت
4ـ ابراز هیجان
5ـ واکنش عمومی
6ـ گرایش عملی که مقدار هیجانی که از احساسی ناشی میشود و به صورت رفتار خاصی بروز میکند به تجربه فرد بستگی دارد.[2]
مهمترین چیزی که تاکنون درباره هیجان گفته شده این است که، تا وقتی کسی هیجان را تعریف نکرده فکر میکند معنای آن را میداند.[3]
تاریخچه هیجان
دانشمندان فراوانی درباره هیجان تحقیق کردهاند. ویلیام جیمز، اولین محققی است که برای هیجان یک الگوی فیزیولوژیکی ارایه داد و چارلز داروین یکی از اولین دانشمندانی بود که هیجان را به طور سیستماتیک مطالعه کرد.
هدف او از نشان دادن هیجان در میان انسانها، شاهدی برای نظریه تکاملاش بود.او در سال 1872 کتاب خود را با عنوان "ابراز هیجان در انسانها و حیوانات" منتشر کرد.
همگانی بودن حالتهای چهره هنگام ابراز هیجان، تاییدی برای ادعای داروین مبنی بر ذاتی بودن واکنشها و داشتن تاریخچه تکاملی برای هیجانها میباشد.[4]
نظریههای هیجان
نظریه جیمز – لانگه(theory James Lange): بر طبق این نظریه هیجانهایی که احساس میشوند، ادراک دگرگونیهای بدنی است. طبق این نظریه چیزی که ما به صورت هیجان تجربه میکنیم برچسبی است که به پاسخهای خودمان میزنیم. برای مثال، چون میگریزیم پس میترسیم.[5]
نظریه شاختر ـ سینگر(Schachter – Singer): در این نظریه، هیجانی که احساس میکنیم تعبیر و تفسیر ما از حالتهای برانگیختگی است.
نظریه ارزیابانه: طبق نظر ریچارد لازاروس(Lazarus)، هیجان نتیجه ارزیابی اطلاعات از موقعیت محیطی و از درون بدن است.[6]
نظریه رفتارگرایی: واتسون اظهار داشت که فقط سه هیجان اساسی وجود دارد که ذاتی بوده و توسط محرکهای ویژه بروز میکند که عبارتند از: ترس، خشم و عشق.
ترس: از پاسخ ذاتی فرد به صدای بلند و یا از دست دادن حمایت به وجود میآید.
خشم: از ایجاد مانع در برابر حرکات و اعمال فرد به وجود میآید.
عشق: از نوازش و دلجویی به وجود میآید.
و سایر هیجانها از طریق شرطیشدن و یادگیری به وجود میآید.
نظریه بازخوراند چهره: طبق این نظریه حالت چهره باعث تجربه درونذهنی هیجان میشود. تامکینز(Tomkins) معتقد است: حالت چهره یا مثبت است یا منفی. حالت چهره از همین طریق میتواند هیجانات مثبت و منفی را از هم افتراق دهد.[7]
وظایف هیجانها
اگر ما قابلیت تجربه کردن و ابراز کردن هیجانها را تکامل بخشیدهایم، پس هیجانها باید برای اجداد ما سازگارانه بوده و احتمالا برای ما نیز چنین باشند. به طور مثال، ترس به ما هشدار میدهد که از خطر بگریزیم، خشم برای حمله کردن به مهاجم هدایت میکند. وقتی نیاز به گرفتن تصمیمی فوری است هیجان میتواند رهنمودی مفید در اختیار بگذارد. افرادی که شدیدا بیهیجان هستند اغلب تصمیمات نامناسب میگیرند.
فیزیولوژی هیجانها
چند منطقه مغزی در هیجانها دخالت دارند. "بادامه" سریعا به محرکهای هیجانی پاسخ میدهد. بسیاری از دگرگونیهای بدنی که در هیجان رخ میدهد، در نتیجه فعالیت بخشی از دستگاه عصبی خودمختار(Authomic Nervus) به وجود میآید. سمپاتیک، بخشی از این سیستم، با آزاد کردن هورمونهای اپینفرین و نوراپینفرین در هنگام هیجان در این تغییرات بدنی نقش مهمی ایفا میکند. به طور کلی نیمکره راست در ابراز و تشخیص هیجان نقش دارد.[8]