نویسنده: محمد مشکی
چکیده:
رشد علوم تجربی در غرب این باور را به وجود آورد که تمام معارف و روشهای تحصیل آن باید محدود به معارف و روشهای علوم تجربی شود که از آن به علم زدگی یا علم باوری تعبیر میشود. از آثار این باور اعتقاد به تغییر مداوم در تمام دانشها است که از نظر این مقاله با نگرش دین در تعارض میباشد؛ زیرا دین امور تغییر ناپذیر و ثابتی را به رسمیت شناخته و معتقد است که انسان نیز قدرت دسترسی به این معارف را دارد. بنابراین ادعای این که حقیقت ثابت وجود ندارد سخنی نادرست است.
با رشد علوم تجربی در سدههای هفدهم و هیجدهم، که خود معلول پارهای عوامل فکری و فرهنگی بود و نتایجحاصل از آن که عمدهترین آنها، رفاه مادی و تسلط بر طبیعتبود، باور جدیدی در تفکر غربی پدید آمد که از آن تعبیر به علمزدگی یا علمباوری[1] میشود. به نظر آنها انقلاب علمی که از زمان کشفیات گالیله و نیوتن رو به رشد گذاشته بود هنوز به قدر کافی در دیگر حوزهها بخصوص اندیشه اجتماعی، سیاسی و اخلاقی و مذهبی جذب نشده بود.
علم تجربی که به دلیل توفیقات و کامیابیهایش احساس اقتدار میکرد، دیگر روشهای فکری را که نمیتوانستند با کامیابیهای علم تجربی رقابت کنند به مبارزه میطلبید.
«جریانات غالب تفکر مدرن، ریاضیات و علم تجربی را مورد تحسین قرار داد، چرا که به نظر آنها این دو علم تاثیرگذارترین و مفیدترین نمونههای بشری میباشند».[2]
این باور جدید (علم زدگی) اعتقادات جدیدی را به دنبال داشت که به نظر میرسد یکی از آنها که ویژگی مهم علم تجربی نیز میباشد عدم ثبات در معرفت و تغییر مداوم آن است. و چون رشد علوم تجربی، با مدرن شدن جهان غرب ارتباط نزدیکی دارد، بسیاری از متفکران ویژگی دنیای مدرن و جهان غرب را در تحولات دائمی میدانند. «عصری که اشکال حقوقی، آفرینشهای مادی و معنوی، دانش و اعتقادات خود را بمثابه جریاناتی سیال، گذرا، متغیر، غیر ثابت و قطعی تلقی میکند».[3] بر این اساس برخی گفتهاند: بارزترین خصلت دوران جدید نیاز به تغییر مداوم است.[4]
با این تحلیل بدیهی است که چنین تفکری که تغییر و تحول دائمی را ارزش میداند در مقابل دین قرار بگیرد، چرا که دین اموری ثابت را پذیرفته است و تغییر را فی نفسه ملاک ارزش نمیداند، و بدین جهت برخی از متفکران، مدرنیسم را در مقابل دین قرار داده و آن را از اصول تغییر ناپذیر جدا و بریده میدانند.[5] برخی دیگر معتقدند که: «میان روحیه مذهبی، بمعنی صریح واژه و روحیه متجدد، جز تضاد و تباین لاینحل هیچ گونه ارتباط دیگری نمیتواند وجود داشته باشد...روحیه متجدد...ذاتا مخالف مذهب است».[6] دلیل آن هم روشن است چون ملاک تفکر تجربی، بشری بودن تمام معارف است، و هنگامی که معارف تماما بشری شوند دیگر اصل ثابت و لایتغیر وجود نخواهد داشت.[7]
اما گروهی که از طرفی علم زده هستند، و از طرفی مدعی نجات دین میباشند، به جای این که دین را در مقابل مدرنیسم و علم زدگی قرار داده و این دو را نفی کنند، سعی نمودهاند تا دین را مدرن کنند، بر این اساس میگویند:
هیچ حقیقت ثابتی وجود ندارد، حتی در دست پیامبران و ائمه نیز حقیقت ثابت نیست.[8] البته سخن این افراد مطلب جدیدی نیست، در غرب نیز این سخن سالیان پیش مطرح گردید و هنوز هم تکرار میشود. برای مثال دو نمونه از این سخنان را یادآور میشویم.
«پییر بیل[9] فکر حقیقت مطلق را که از راه وحی میآید رها کرد و مفهوم علمی حقیقت را گرفت که معتقد بود به تدریج شناخته میشود».[10]«استدلال امروزی از رواداری دینی بر مبنای این شناخت استوار است که دین امری انسانی تاریخی و گونهگون و همواره در تغییر است. حقیقت وحیانی مطلق و دست نخوردهای که مردم گذشته باور داشتند دیگر نمیتواند وجود داشته باشد».[11]
پس از بیان این مقدمه دو مطلب را به طور مختصر مورد بررسی قرار میدهیم:
الف) آیا از نظر دین حقیقت ثابت وجود دارد؟
ب) در صورت مثبتبودن پاسخ آیا این حقیقت ثابتبرای انسانها قابل دسترسی استیا نه؟ [12]
الف) وجود حقیقتهای ثابت به نظر ما دین مدعی حقیقتهای ثابتبوده و خود برخی از آنها را معرفی کرده است، که ذیلا به پارهای از آنها اشاره مینمائیم.
1- در تفکر تجربی و تجربهزده،
انسان موجودی متغیر و تاریخی است و نمیتوان برای وی امر ثابتی در نظر گرفت. از نظر این تفکر انسان در طول تاریخ تغییر میکند و این تغییر رو به پیشرفت است، از این رو دین هم باید پابهپای انسان تغییر کند و در نتیجه هیچ اصل ثابتی در دین وجود نخواهد داشت. اما تفکر دینی در مقابل این نگرش قرار دارد و مدعی است که انسان فطرتی ثابت دارد که در طول زمان تغییر نمیکند و خلقت وی نیز بر اساس همین فطرت است.«فطرة الله التی فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق الله».[13] گذشته از فطرت، انسان طبیعتی ثابت دارد[14] که در طول زمان تغییر نمیکند، چون جزء لاینفک انسان است. قرآن به پارهای از آنها اشاره نموده است:
- «ان الانسان خلق هلوعا»[15] (به راستی که انسان سخت آزمند و بیتاب خلق شده است.) - «خلق الانسان ضعیفا».[16] (انسان نا توان آفریده شده است.) - «ان الانسان لیطغی ان راه استغنی».[17] (انسان آنگاه که خود را بینیاز ببیند طغیان میکند.) این آیات و مانند اینها نشان میدهند که از نظر قرآن انسان طبیعت ثابتی دارد و بر اساس همین فطرت و طبیعت ثابت خداوند حقائق ثابتی را در مورد انسان بیان میکند، که جهت اختصار به ذکر دو نمونه اکتفا میکنیم:
- «و من یوق شح نفسه فاولئک هم المفلحون».[18] (هر کس خستخود را نگه دارد رستگار خواهد شد.) - «قد افلح من تزکی و ذکر اسم ربه فصلی».[19](آن کس که خود را تزکیه نمود و خداوند را یاد کرد و نماز بپای داشت به تحقیق رستگار خواهد شد.) این قبیل احکام و حقایق را که خداوند در ارتباط با انسان بیان میکند تغییرپذیر نیست، و بین انفاق کردن و دور کردن صفتخساست و رستگاری رابطه ثابت وجود دارد و نیز بین رستگاری و تزکیه نفس چنین است.
2- اما در باب بایدها و نبایدها،
از نظر قرآن چون انسان فطرت و طبیعت ثابتی دارد بسیاری از بایدها و نبایدهای وی نیز ثابت است[20] و از این رو در مواردی تصریح میکند که از ابتدا این حکم وجود داشته است مانند: «کتب علیکم الصیام کما کتب علی الذین من قبلکم لعلکم تتقون».[21] یعنی: بر شما روزه واجب شد، چنان که بر گذشتگان شما نیز واجب بود، شاید پرهیزکار شوید.و یا در مورد نماز و زکات بیان میکند که این حکم در دین حضرت موسی[22]و حضرت عیسی[23] نیز وجود داشته است. و یا در باره قصاص، خطابش را متوجه هر انسان صاحب خرد نموده و میفرماید:
«و لکم فی القصاص حیوة یا اولی الالباب».[24] (ای صاحبان خرد برای شما در قصاص حیات وجود دارد)، بدین جهت میفرماید که این حکم در دین حضرت موسی هم وجود داشته است.[25] و شاید بدین خاطر، معصومین(ع) فرمودهاند: «حلال محمد حلال ابدا الی یوم القیامة و حرامه حرام ابدا الی یوم القیامة لا یکون غیره و لا یجیء غیره».[26] یعنی: حلال حضرت محمد(ص) برای همیشه، تا روز قیامت حلال است و حرام ایشان نیز برای همیشه تا روز قیامت حرام است، غیر از این نیست و غیر از این (حکم دیگری) نمیآید.
3- یکی دیگر از حقایق ثابت و غیر قابل تغییر مورد تاکید قرآن و دین،
«سنن الهی» است. از نظر قرآن سنن الهی غیر قابل تغییرند و بر این مطلب پای میفشارد که: «و لن تجد لسنةالله تبدیلا».[27] و «لن تجد لسنة الله تحویلا»[28] و «لا تجد لسنتنا تحویلا».[29] بر اساس این آیات شریفه، در سنتهای خداوند هیچ گونه تغییر و تحولی راه ندارد.
ب) قابلیت دسترسی به حقیقتهای ثابت
حال به بررسی سؤال دوم خواهیم پرداخت و آن این که آیا این حقایق ثابت که دین و قرآن معرفی کردهاند برای انسان قابل شناختن است و یا این که دست انسان از معرفت به این حقایق کوتاه است؟ در این مورد نیز دین مدعی فهم و شناخت انسان در باب حقایقی است که خود دین معرفی کرده است؛ یعنی حقایقی که از طریق وحی به انسان میرسد.
برای اثبات ادعای خود پارهای از شواهد قرآنی را بیان میکنیم.
1- قرآن در باب شناخت برخی مومنین را «موقنین» میداند؛ یعنی کسانی که به مرحله یقین رسیدهاند و نسبت به واقعیتهایی برای آنان یقین حاصل شده است و هیچ شک و احتمال خلافی در آن نمیدهند؛ مثلا درباره آخرت میفرماید: الذین...بالاخرة هم یوقنون.[30] متقین کسانیاند که به آخرت یقین دارند و در پارهای موارد خطاب قرآن به افراد دارای یقین است: «قد بینا الایات لقوم یوقنون».[31] (ما آیات را برای اهل یقین روشن نمودیم.) و یا میفرماید: «من احسن من الله حکما لقوم یوقنون».[32] چه کسی نزد اهل یقین برای حکم دادن شایستهتر از خداوند است. این تعابیر نشان میدهد که افرادی دارای یقینند در غیر این صورت خطابات قرآن به این افراد لغو خواهد بود. با این بیان بخوبی مشخص میشود که از نظر قرآن انسانها میتوانند حداقل به حقایق ثابتی که دین معرفی کرده است به یقین برسند و نمیتوان فرض نمود که فردی به حقیقتی شناخت یقینی داشته باشد اما این شناخت ثابت نباشد و تغییر کند.
ممکن است این سؤال مطرح شود که لازمه تغییر شناخت، ابطال شناخت قبلی نیست بلکه در بعضی موارد، شناخت کاملتر میشود چنان که گفته میشود یقین دارای مراتبی است، و در عین یقین، شناخت ثابت نخواهیم داشت.
اما به نظر میرسد تکامل شناخت و مراتب داشتن یقین، شناخت ثابت را نفی نمیکند چرا که تکامل در شناخت به معنای اضافه شدن یک شناخت به شناخت قبل و در نتیجه پیدا شدن یقینی بیشتر میباشد برای روشن شدن این مطلب مثالی را بیان میکنیم؛ فرض کنید شخصی از دور چیزی را مشاهده میکند و پس از نزدیک شدن میفهمد که آن شیء جسمانی حرکت میکند، سپس میفهمد که انسان است و بعد از نزدیکتر شدن در مییابد که این انسان سفید پوست است؛ و پس از معاشرت با او شناختش بیشتر شده و صفاتی را در باره او کشف میکند و...
در این مثال شناختهای ثابتی وجود دارد در عین این که یقین شخص نسبت به آن شیء افزایش یافته است. بنابراین تکامل شناخت همواره بدین معنا نیست که شناختهای شخص تغییر کند بلکه میتوان تکامل شناخت را همراه با شناختهایی ثابت فرض نمود.
نظیر این بیان را نیز علامه طباطبایی (ره) در باره بطون قرآن آوردهاند.[33]
2- گذشته از مساله یقین، آیا میتوان تصور نمود که خداوند برای انسانها دین فرستاده باشد و در آن، راه سعادت و کمال وی را بیان نموده باشد (چنان که گذشت طبق فرض در این راه حقایق ثابتی نیز بیان شده است)، اما انسانها به این حقایق که دین بیان نموده است و برای سعادت آنها ضروری است دسترسی نداشته باشند، چرا که نمیتوانند به این حقایق شناخت پیدا کنند؟ ! آیا در این صورت ارسال رسل و فرستادن دین کار لغوی نخواهد بود؟ !
3- علاوه بر تمام این مطالب و برای تایید سخنان قبل، قرآن در دو موضع خطاب به مردم میفرماید: «و یعلمکم ما لم تکونوا تعلمون».[34] «علمکم ما لم تکونوا تعلمون».[35] یعنی: ما مطلبی را به شما تعلیم دادیم که هر گز خودتان به آن نمیرسیدید، حال چگونه قرآن، مدعی تعلیم ما است در حالی که طبق ادعای عدم حقیقت ثابت نباید علم پیدا کنیم.
اگر گفته شود علمی که قرآن به انسانها تعلیم داده است قابل تغییر میباشد، در پاسخ میگوییم که اگر تمام معارف انسان در حال تغییر است و تعلیم قرآن و دین نیز تغییر میکند، این سؤال مطرح میشود که در صورت تغییر چه کسی علم جدیدی به انسانها میدهد (علمی که برای وی لازم است و خود وی نمیتواند به آن برسد) در حالی که وحی منقطع گردیده و دست ما از آن علمی که خودمان توان فراگیری آن را نداریم کوتاه گشته است. مضافا این که این تعلیم قرآن بیفایده میشود، چون تنها به گروهی در زمان خاصی تعلق گرفته است و دیگران از آن بهرهای ندارند.
در پایان، این نکته را یادآور میشویم که نباید دین را با روش تجربی شناخت؛ زیرا منابع و روش شناخت دین متفاوت از روش علم تجربی است و خلط بین این دو نابودی دین را به دنبال خواهد داشت.[36]
بیان مطلب آن که فهم هر دانشی از طریق روشهای مربوط به آن علم میسر است و اگر علمی را با روش غیر متناسب با آن، مورد بررسی قرار دهیم شناخت صحیحی نسبتبه آن علم بدست نخواهیم آورد؛ مثلا اگر بخواهیم با روش آزمایش و در آزمایشگاه، قوانین ریاضی را کشف نماییم یقینا به خطا رفتهایم و نه تنها هیچ گونه دانش ریاضی بدست نخواهیم آورد بلکه به جهتبهکاربردن روش ناصحیح قوانین ریاضی را هم منکر خواهیم شد. شناخت دین نیز روش خود را دارد و این روش را باید از خود دین و کسی که دین را آورده سؤال نمود بنابراین به دو نکته باید توجه نمود نکته اول آن که شناخت دین و معرفت دینی نیز مانند هر معرفت دیگری روش خاص خود را دارد و به کاربردن روشهای غیر متناسب با آن، انسان را به شناخت دینی رهنمون نمیسازد و چه بسا موجب انکار حقایق دینی شود. نکته دوم این که روشهای شناخت دین را باید از درون خود دین بدست آورد چرا که تنها آن که دین را فرستاده میداند که با چه روشی باید حقایق دین را بدست آورد. و دین مانند علوم بشری نیست که خود انسان بتواند ابزار شناختش را بدست آورد چرا که دین حقیقتی وحیانی است. و به همین دلیل ابزار شناخت آن نیز باید از طریق وحی بیان شود از این رو علامه طباطبایی میفرمایند:
«یگانه ماخذی که دین آسمانی اسلام به آن اتکا دارد، همانا قرآن کریم است...و قرآن کریم در تعلیمات خود برای رسیدن و درک نمودن مقاصد دینی و معارف اسلامی، سه راه در دسترس پیروان خود قرار داده، به ایشان نشان میدهد که ظواهر دینی و حجت عقلی و درک معنوی از راه اخلاص و بندگی است».[37]
نکته آخر آن که اینگونه نیست که همه احکام دینی ثابتباشند و هیچ گونه تغییری فرض نداشته باشد بلکه تغییرات در دین بر اساس امور ثابت و لایتغیر میباشد و آنچه ما به شدت آن را نفی میکنیم تغییر در همه معارف دینی است که برخی مدعی آن هستند.