كلمات كليدي : پاپ، بونيفاس، كاتوليك، فيليپ، يوبيل
نویسنده : محمد صادق احمدي
پاپ بونیفاس
"بندیکت گتینی" در سال 1235 در آناگنی که یکی از ایالات پاپی بوده و در 50 کیلومتری شمال رم واقع بود، متولد شد. دوره حکمرانی او یادآور نزاع سهمگین کلیسا و ایالات پاپی بین پاپ و حکومت سلطنتی فرانسه است که بالاخره در سال 1296 برطرف شد.
این واقعیت دارد که پاپ بونیفاس هشتم یک پاپ جاهطلب بود و در حفظ تمامی امتیازات شخصیاش بسیار مصمم بود. علاوه بر این در خلق و خوی شخصی نیز، شخصی مستبد و یکجانبهگرا بود و در تصمیمات و امور مهم، به کسی توجه نمیکرد. در برابر مخالفان به هیچ وجه روی خوش، نشان نداده و بردبار نبود، و موارد بسیاری رخ میداد که خشم او به سرعت طغیان میکرد.
کاتولیکها معتقدند که به صحت این مسأله نمیتوان اذعان داشت که رفتار شخصی و فردی بونیفاس منجر به این مسأله شده باشد که بحث اقتدار پاپها را مطرح کند؛ بلکه این بحثی بود که اگر خود بونیفاس هم دارای این روحیات نبود، جای طرح داشت. چنانکه جانشینان بونیفاس بویژه اینوسنت چهارم این ادعا را مطرح کردند که کمال قدرت پاپی در اینجاست که او میتواند حاکمان دنیوی را عزل کند.[1]
اما بونیفاس، چه این دعاوی را طرح کرده باشد یا نه، در امور معنوی تا جایی که توانست پیش رفت. برای نمونه او سال یوبیل را که سنت دینی کهنی بود تغییر داد.
بونیفاس سال یوبیل را تغییر میدهد
سال یوبیل در باب 25 از کتاب لاویان آمده است. در آیه هشتم این باب ذکر شده:
«و برای خود، هفت "سبّت"[2] سالها بشمار، یعنی هفت در هفت سال و مدت هفت سبت سالها برای تو چهل و نه سال خواهد بود. و در روز دهم از ماه هفتم در روز کفاره کَرِنّا را بگردان. سال پنجاهم را تقدیس نمایید و در زمین برای جمیع ساکنانش آزادی را اعلان کنید. این برای شما یوبیل خواهد بود و هرکس از شما به ملک خود برگردد و هرکس از شما به قبیله خود برگردد...»[3]
مطابق با این قوانین، پس از هر پنجاه سال، همۀ زمینها به صاحبان نخستین آنها بازپس داده میشد. بدین ترتیب، همۀ کسانی که به دلایل مختلف، مجبور به فروش زمین خود میشدند، و اینگونه مهمترین دارایی و در واقع، منبع اصلی معاش خود را از دست میدادند، در سال پنجاهم (سال یوبیل) زمین خود را بازپس میگرفتند! بدینسان، اجرای قوانین یوبیل به توزیع دوبارۀ ثروت میان همۀ افراد جامعه منتهی میشد و از گرفتار آمدن عدهای به فقر مفرط جلوگیری میکرد. سال یوبیل همچنین سال آزادسازی همۀ غلامان یهودی بود. در این سال، همۀ کسانی که بهدلیل تنگدستی مجبور به فروش نیروی کار خود شده بودند، از غلامی آزاد میشدند. سال یوبیل بهطور کلی سال آزادی بود، چه آزادشدن زمینهای موروثی و چه آزادشدن بردگان. [4]
خدای اسرائیل با وضع قوانین یوبیل نشان میداد که جامعۀ مورد نظر او جامعهای است که در آن ثروت بهطور منصفانه میان همۀ افراد جامعه توزیع شده باشد تا همۀ انسانها بتوانند از موهبتهای مادی و معنوی او به اندازۀ کافی بهرهمند شوند. اما آنچه در جامعه رخ داد خلاف این خواست خدا بود، زیرا یهودیان بهشدت در اجرای این قوانین قصور ورزیدند تا جایی که حتی نمیتوان مطمئن بود که "یوبیل" هرگز در تاریخ اسرائیل باستان به اجرا درآمده باشد.
سال یوبیل تا زمان مسیح و حتی مدتها پس از آن حضرت نیز هر پنجاه سال یکبار فرا میرسید، اما در سال 1300 پاپ بونیفاس هشتم این فاصله زمانی را به هر 100 سال توسعه داد و مبنای نوینی برای این اصل توراتی وضع کرد. در سال ۱۳۴۳ پاپ کلمنت ششم آن را مجددا به پنجاه سال تقلیل داد و بعدا پاپ پل دوم (۱۴۶۴-۱۴۷۱) آن را به بیست و پنج سال کاهش داد.
اما اقدام بونیفاس که برای نخستین بار به این تغییر بزرگ دست زد، در زمان خودش با واکنشهای زیادی روبرو شد که از کمترین آنها میتوان به محکومیتش توسط فیلیپ به عنوان ایجاد بدعت در دین نام برد.
بونیفاس و فیلیپ
قرن سیزدهم قرنی است که میتوان آن را دوران امپراتوری کلیسا نامید. در این قرن آنگونه که در قرنهای دیگر ناپاپهایی سربلند میکردند، پاپ مخالفی در برابر خود ندید. مقتدرترین این پاپها "اینوسنت سوم" بود که در امور سیاسی، قویترین فرد در زمان خود بود بگونهای که در چند نوبت، امپراتوران ممالک مختلف را جابجا کرد و شورای لاترن را نیز رهبری کرد.
افول قدرت پاپ
اما این وضعیت همیشگی نبود؛ زیرا در پایان این قرن و با ظهور احساسات ملی، مردم و سلاطین، دیگر تابع پاپ و کلیسای روم نبودند تا جایی که در درگیری بین پاپ بونیفاس هشتم و فیلیپ پادشاه فرانسه، فرمان پاپ توسط فیلیپ و مسیحیان با بی اعتنایی مواجه شد و جلای آوینیون نیز نتیجه طبیعی همین اوضاع اسفناک بود.[5]
علت اصلی این اختلاف نیز مسائل مالی بود. زیرا فرانسه که بخاطر جنگ با انگلیس به مالیات نیاز داشت، تصمیم گرفت تا بجای فرستادن مالیات به ایتالیا، خود از این مالیاتها استفاده کند و در ادامه از کشیشها نیز مالیات گرفت. اما این اقدام فرانسه برای پاپ بونیفاس ناخوشایند بود.
البته بونیفاس هرگز فکر نمیکرد که با مخالفت فیلیپ مواجه شود. زیرا تا آن زمان پاپها در مبارزاتی که با امپراتوران داشتند از حمایت شاهان برخوردار بودند و در مقابل نیز باید از شاهان در مقابل فئودالها حمایت میکردند.
زندانی کردن پاپ
اما در این جریان، پاپ بونیفاس بدون حامی بود و مغلوب فیلیپ شد. فیلیپ ابتدا شورایی تشکیل داد و در آن تصویبنامهای صادر کرد و اعلام کرد که پاپ فردی جانی، کافر و فاسدالاخلاق است و از تمام جهان مسیحیت برای محاکمه پاپ دعوت کرد. پس از این اقدامات نیروهای نظامی فیلیپ، پاپ بونیفاس را محبوس کرده و سربازان هر آنچه از جسارت در توان داشتند، نثار او کردند. در نتیجه آبروی کسی که ادعا میکرد جانشین مسیح است رفته بود.[6]
دقیقا در ادامه همین روند بود که با مرگ بونیفاس، نفوذ فیلیپ، سبب انتخاب یک پاپ فرانسوی بنام "کلمنس پنجم" به مقام پاپی شد و از آن پس اسارت بابلی پاپهای کلیسا آغاز شد.[7]
اسارات بابلی به این معنا بود که پاپها از این به بعد بجای "رم" باید در "آوینیون" فرانسه اقامت میکردند و همچنانکه یهودیان در قرن ششم پیش از میلاد از اورشلیم به بابل به اسارت بابلی رفتند، پاپها نیز از رم به آوینیون به اسارت رفتند. این جریان تا اواخر قرن چهاردهم ادامه یافت و در انتهای این قرن بود که دوباره مقر پاپی به رم بازگشت.
فرمان "اونام سانکتنام"
در پایان اشاره به اختلاف مورخان کاتولیک و پروتستان در واقعهای واحد جالب توجه است. این واقعه فرمان "اونام سانکتنام[8]" است که از نگاه نویسنده کاتولیک، اوج اقتدار پاپ شمرده شده است[9] و در نظر مورخ پروتستان، شروع فضاحت و ذلت برای پاپ دانسته شده است.[10]
در این فرمان آمده است:
«ما اعلام میداریم، ما میگوییم، ما تعریف میکنیم و روشن میسازیم که بر هر مخلوقی، فرض مطلق است که به منظور نجات روحانی خود، تابع و مطیع پاپ رم باشد.»[11]
جنگهای صلیبی و انکیزاسیون: عامل سقوط سیستم پاپی
پاپ بونیفاس هشتم، وارث اوضاعی بود که پاپهای پیش از او برایش ایجاد کرده بودند. پس از بونیفاس نیز پاپها دیگر آن قدرت سابق را نداشتند، تا جایی که اگر بتوان قرن سیزدهم را قرن اوج اقتدار قدرت پاپی دانست؛ انتهای این قرن که به بونیفاس ختم میشود را نیز باید شروع حقارت و ذلت پاپها دانست. ریشه این ضعفی که در انتهای قرن برای پاپها بوجود آمد در دو عامل جنگهای صلیبی و دادگاههای تفتیش عقاید نهفته است.
زیرا کلیسا پس از آنکه قدرت خود را تثبیتشده دید و توسط امپراتورانی که به جنگهای صلیبی میرفتند خیالش از بابت معارضان بیرونی راحت شد، تصمیم به خشکاندن ریشه معارضان مسیحی گرفت. بنابر این کلیسا با تعقیب و مجازات مخالفان سبب گرمتر شدن بازار مخالفتها با الهیات رسمی مورد قبول کلیسا شد.
این مخالفتها تاحدی رشد کرده بود که مناطقی چون ایتالیا، فرانسه، بلغارستان و بوسنی از مراکز فرقهخیز علیه کلیسا شده بودند. وضع فرانسه از همه جا بحرانی تر بود و مردم و مؤسسات، به ضبط املاک کلیسا اقدام میکردند. حتی اسقف پاترنون به "کاتارها" گروید.
با گسترش اعتقادات مخالف کلیسا، پاپهای پیش از بونیفاس به فکر مجازات مخالفات افتادند تا از این طریق وحدت را به کلیسا بازگردانند. پاپ اینوسنت سوم در نامه ای به اسقف اعظم "اوش" نوشت: «... ما اکیدا به شما فرمان میدهیم که با هر وسیله ای که در اختیار دارید همه این بدعتگذاران را نابود کنید و کلیه مردمی که بر اثر آراء آنان آلوده شدهاند را از قلمرو خود بیرون کنید... در صورت لزوم میتوانید پادشاهان و مردم را برانگیزید تا بزور شمشیر آنان را پایمال کنند».[12]
اما برخورد با این مخالفات چیزی نبود که به تفتیش عقاید مشهور شد، بلکه برخورد با مخالفان از قرون گذشته در دستور کار کلیسا بوده است. کار جدیدی که کلیسا شروع کرده بود، تأسیس دستگاهی برای بازپرسی اعتقادی متهمان به مخالفت با کلیسا در دادگاههایی بود که به این منظور تشکیل میشد و به مرور زمان "انکیزاسیون" نام گرفت.
گریگوری نهم، بنیانگذار سیستم تفتیش عقاید
گریگوری نهم نخستین بار در سال 1232 دستور داد تا دادگاههای تفتیش عقاید تشکیل شود و اداره آن را به راهبان و تارکان دنیا بسپارند. ایشان نیز بسیاری را به بهانه مخالفت با اعتقادات کلیسا شکنجه کرده و به قتل رساندند. مورخان نقل کردهاند که تنها در اسپانیا در سالهای 1480 تا 1488 حدود یکصد هزار نفر به مجازاتهای سنگین محکوم شدند و حدود 9000 نفرشان را کارگزاران انکیزاسیون، در آتش سوزاندند.
همه اینها در زمانی بود که شکنجه کردن برای اعتراف تصویب نشده بود؛ زیرا در سال 1252 که پاپ اینوسنت چهارم دستور بکارگیری شکنجه برای اعتراف گرفتن را صادر کرد؛ ناگفته پیداست که چه جمعیتی به شمار شکنجهشدگان افزوده گردید.[13]
تأیید تفتیش عقاید از سوی توماس آکویناس
کار تفتیش عقاید به جایی رسید که تأیید اندیشمندانی چون آکویناس را نیز بدست آورد. توماس در این زمینه نوشت:
«... نسبت به بدعتگذاران گناهی وجود دارد که آنان به سبب آن گناه نه تنها باید با تکفیر از کلیسا جدا شوند، بلکه باید با مرگ نیز از جهان منقطع شوند. زیرا فاسد کردن ایمان که حیات روح به آن بستگی دارد، از جعل پول که حیات مادی به آن بستگی دارد بسیار سنگینتر است. پس اگر مقام سکولار، جاعلان و دزدان را به سبب رفتارشان به مرگ محکوم میکند، دلیل محکمتری وجود دارد که بدعتگذاران به محض اثبات بدعتشان نه تنها تکفیر، بلکه اعدام نیز بشوند.[14]
کلیسا با دادگاههای تفتیش عقایدش به پیش میتاخت تا اینکه در سال 1280 پاپ نیکولاس سوم حوزه عمل دادگاهها را مشخص کرد و در فرمانی، مجازاتی سنگین را برای بدعتگذاران و حامیان آنها مقرر کرد.
بنابر این و با وجود این شرایط میتوان به روشنی، علل ضعف و ناتوانی بونیفاس در اعمال نفوذ بر جامعه مسیحی را درک کرد.
بونیفاس و بزرگان
یکی از خوش اقبالیهای بونیفاس هشتم این بود که زمانی زمامدار کلیسای کاتولیک شد که برخی از بزرگترین متفکران مسیحی در قید حیات بودند.
از شاخصترین چهرههای موجود در این دوره میتوان به توماس آکویناس، آلبرت کبیر، فرانسیس آسیزی، فیلسوف بزرگ آبلارد، دانز اسکوتس اشاره کرد.
البته جالب است که بونیفاس با بسیاری از ایشان رابطهی خوبی نداشت. مثلا دانته که یکی از بزرگترین شعرای جهان در طول تاریخ بشمار میرود، مورد غضب بونیفاس واقع شد؛ زیرا دانته با توجه به مبانی عقیدتی که در انجیل طرح شده بود، این نظریه را نشر میداد که "حق حاکمیت دولت را نباید در امور دنیوی محدود کرد".[15] اما پاپ بونیفاس در مسیری که پاپهای پیش از او نیز در آن قرار داشتند، با این ادعا مخالف بود و در نتیجه با دانته از در مخالفت وارد شد. دانته نیز در کتاب مشهور کمدی الهیاش جایگاه بونیفاس را در دوزخ ذکر میکند.
بسیاری از مورخان معتقدند که بونیفاس اگر کمی از نیرویی که بزرگان و اندیشمندان مسیحی دوره او از آن برخوردار بودند استفاده میکرد، شاید کلیسای کاتولیک بلافاصله پس از او به بحران اسارت دچار نمیشد.
پایان کار بونیفاس
پاپ بونیفاس در نهایت با اوضاع بدی، بدرود حیات گفت، در حالی که دیگر از آن شکوه و جلال پاپی خبری نبود و زمان کوتاهی پیش از این نیز مانند انسانهای دونپایه مجازات و محکوم شده بود. در دادگاهی که پیش از مرگ بونیفاس، ترتیب داده شد به او این اتهامات را وارد کردند: غصب مقام پاپی، ایجاد بدعت در دین، توهین به مقدسات و کفرگویی، کشتار انسانهای بیگناه و در نهایت خرید و فروش مناسب روحانی و موقوفات و عواید دینی (سایمونی).[16]
بونیفاس پس از این دادگاه به زندان افتاد و مدت کوتاهی پس از آزادی از شدت اندوه جان سپرد. سه قرن بعد و در سال 1606 نیز بدن او از قبر بیرون آورده شد و پس از اینکه مورد برخی آزمایشات قرار گرفت و در تابوتی سه لایه خوابانده شد، در "کلیسای پاپ گریگوری و اندریاس" دفن شد.