چالمرز جانسون، انقلاب، نظريه ي كاركردي، انقلاب اسلامي ايران، علوم سياسي
نویسنده : مرتضي اشرافي
تا پیش از انقلاب اسلامی ایران، دیدگاه علمی غالب در زمینهی انقلاب این بود که دستیابی به توسعه، با سکولاریزه شدن فرهنگی همراه است؛ این در حالی بود که انقلابی در ایران شکل گرفت که خود در واکنش به سکولاریزهشدن جامعه بهوقوع پیوسته و خواهان برپایی دولتی بر مبانی دینی بود. از اینرو انقلاب اسلامی با ماهیت کاملا دینی خود، اعتبار چنین نظریههایی را خدشهدار کرد. این انقلاب، ایدئولوژی انقلابی جدیدی را که شامل نقاط مثبت سایر ایدئولوژیهای انقلابی معاصر بود، در چارچوب حکومت دینی در دنیای مادیگرای معاصر مطرح کرد و بدینگونه، صاحبنظران پدیدهی انقلاب، دولتها و نخبگان سیاسی را غافلگیر نمود. در واقع، آنها تصور وقوع چنین انقلابی با این ماهیت و ایدئولوژی را نداشته؛ آنهم در دنیایی که غالبا انقلابهای مارکسیستی یا لیبرال مسلک در آن روی میداد. یکی از نظریههایی که در مکتب کارکردی دربارهی انقلاب عرضه شده است، نظریهی چالمرز جانسون است. بهنظر وی انقلاب را میبایست در زمینهی سیستمهای اجتماعی مطالعه کرد و اساسا جامعهشناسی ثبات پیش از جامعهشناسی انقلاب میآید. در درون یک سیستم اجتماعی متعادل ممکن است تغییراتی پدید آید و در نتیجهی تعادل سیستم به هم بخورد.
تغییر اساسا 4 منبع دارد:
1. منابع خارجی تغییر در ارزشها، مانند ورود عقاید و ایدئولوژیهای خارجی به درون جامعه متعادل؛
2. منابع داخلی تغییر در ارزشها، مثل پیدایش عقاید و یا مصلحان در درون نظام؛
3. منابع خارجی تغییر در محیط، مانند تاثیری که انقلاب صنعتی بر جوامع گوناگون گذاشت؛
4. منابع داخلی تغییر در محیط، مانند رشد جمعیت و یا پیدایش گروههای جدید.[1]
بهنظر چالمرز جانسون، این تغییرات ممکن است از طریق اعطای امتیازات و یا پذیرش تحولات، کنترل شوند و در نتیجه تعادل میان محیط و ارزشها اعاده شود. اما اگر چنین کنترلی به عمل نیاید، وضعیتی پیش میآید که وی آن را اختلالات چندگانه مینامد. در این وضعیت که جامعه بهخودی خود متعادل نیست، گروه حاکم میبایست به اعمال زور برای حفظ انسجام جامعه متوسل شود. نتیجهی چنین سیاستی، اتلاف منابع قدرت به وسیلهی رژیم است که بهعلاوه، موجب از دست رفتن مشروعیت سیاسی دستگاه قدرت میشود. بدین ترتیب گروه حاکمهی سرسختی که زیر بار پذیرفتن دگرگونیهای نو نمیرود، با وضعیتی انقلابی مواجه میشود که شامل اختلالات چندجانبه، اتلاف منابع قدرت و خدشه در مشروعیت است. بنابراین از نظر ساختاری و یا کارکردی، این وضعیت شرایط لازم برای وقوع انقلاب را فراهم میکند. اما شرط کافی برای وقوع انقلاب ناتوانی گروه حاکم در کاربرد وسایل زور و سرکوب است. با ذکر این شرط، جانسون به نظریهی سیاسی یا رئالیستی انقلاب نزدیک میشود؛ اما اساسا بهنظر او انقلاب و تحول ساختاری، نتیجه ناهماهنگی میان ارزشها و محیط است.[2]
نظریهی چالمرز جانسون
در نظریهی جانسون جوامع نظامهای خود تنظیمشونده دارند، مثل بدن انسان، و عدم تعادل در جوامع شرط لازم وقوع انقلاب است. بهنظر او منبع اصلی عدم تعادل ناهمخوانی بین ارزشهای فرهنگی جامعه با نظام اقتصادی جامعه است، در چنین شرایطی، بسیاری از مردم سردرگم می شوند و آمادهاند به رهبران جدیدی که وعدهی دگرگونی اجتماعی میدهند روی آورند و بهتدریج حاکمان حمایت مردم را از دست میدهند و چنانچه حاکمان سیاستهایی را اتخاذ نکنند که تعادل را به جامعه باز گردانند، انقلاب رخ میدهد. و در این مرحله، چنانچه حکومت از همفکری نخبگان استفاده نکرده و از نیروی نظامی برای سرکوب اعتراضات استفاده کند، در کوتاهمدت تعادل را بازمیگرداند، اما در درازمدت انقلاب مردمی پیروز میشود.[3]
این نظریه، روند امور در جامعه را ماهیتا مبتنیبر رضایت و نه تضاد میداند. جانسون بر این باور است که تغییر و تحول یک امر طبیعی است و لزوما انقلابی نیست. یکی از ویژگیهای اساسی سیستم اجتماعی، وجود ساخت ارزشی خاصی است که اعضای جامعه بر آن توافق دارند. ارزشها برای سازماندادن به نظام تقسیم کار اجتماعی ضرورت دارند، زیرا با بهرهبرداری از آنها نیاز به استفاده از زور برای انتصاب هر فردی به وضیفهای تعیینشده منتهی میگردد.[4] بر اساس این دیدگاه انقلاب در اثر سه عامل متوالی بهوقوع میپیوندد:
1. عدم تعادل: در این وضعیت، هرگاه عاملی باعث شود که حاکمان انحصار خودسر ابزار خشونت را از دست بدهند، بروز انقلاب حتمی است؛ انقلاب زمانی پیش میآید که انحصار دولت بر ابزار اعمال زور مورد پرسش قرار گیرد و تا زمانی که بهنحوی، این انحصار مجددا مستقر نشود، انقلاب ادامه خواهد داشت. عامل نهایی انقلاب، وقتی بروز مینماید که حاکمان بهطور کامل مشروعیت خود را از دست بدهند.[5]
2. ناسازگاری نخبگان حکومتی: وقتی نظام اجتماعی از تعادل خارج شد و در بحرانهای داخلی نمود بیشتری پیدا کرد، نحوهی رفتار رهبران سیاسی اهمیت مییابد. این رفتار طیفی از انعطافپذیری بهمعنای تحقق شرط دوم، برای وقوع انقلاب است.[6]
3. عوامل شتابزا: این عوامل با گسستن استحکام نیروهای نظامی و تاثیر بر انضباط، فرماندهی و وفاداری نظامیان، باعث تزلزل آنها میشوند و این پندار را در میان مخالفان ایجاد میکنند که شانس پیروزی بر نیروهای مسلح را بهدست آوردهاند.[7]
نسبت نظریهی جانسون و انقلاب اسلامی
از نظر جانسون، مدرنیزهکردن جامعه و ورود فناوری جدید، تحولات سریعی به بار میآورد که باعث ورود ارزشهای جدید نامتناسب با نظام اجتماعی و عدم توجه دولت به ارزشهای جدید حاکم شده، همچنین موجب از دستدادن مشروعیت نظام میگردد که ناهماهنگی غیر کارکردی نیز بهوجود میآورد. حال اگر یک رهبر قوی و یا یک سازمان نظامی انقلابی وجود داشته باشد و یا بر اثر شرایطی ارتش دچار شکست و یا تضعیف روحیه شده باشد، وقوع انقلاب در این جامعه اجتنابناپذیر است.
با توجه بهنظر جانسون میتوان گفت، جامعه در شرف انقلاب اسلامی به صورتی مصنوعی و ناقص تحت مدرنیزهشدن قرار گرفته و فناوری جدید و مدرن وارداتی موجبات تحولات سریع در برخی از ابعاد جامعه شده که با خود ارزشهای جدید نامتناسب با نظام اجتماعی و مغایر با ارزشهای سنتی آورده بود. حکومت نیز سرمست از تحولات صوری و نضج ارزشهای جدید در بین قشر نوکیسه و بیتوجهی عمدی به ارزشهای سنتی جامعه، مشروعیت خود را از دست داد که این موجب نوعی ناهماهنگی و عدم کارکرد مناسب بسیاری از پدیدههای اجتماعی شد. در این هنگام وجود یک رهبری قوی -امام خمینی(ره)- و وجود یک مردم انقلابی در درجهی اول، وجود یک سازمان شبه نظامی انقلابی (رقیق) در درجهی دوم و ارتشی که ریشهی مردمی داشت و از آنها جدا نبود، دست به اقدام زنند، فرآیند انقلاب اجتنابناپذیر بود و سیل بنیانکن انقلاب همهی آن دستاوردهای رژیم استبدادی را از بین برد. بهاین ترتیب مدرنیزهکردن صوری جامعه توسط رژیم شاه، ناهماهنگی ایجاد کرد و این ناهماهنگی خود به عنوان یکی از عوامل بهوجود آورندهی انقلاب اسلامی در ایران شد.[8]
جمعبندی
تجزیهی مدل جانسون از تحول انقلابی چنین به ذهن متبادر میسازد که گویا به باور کارکردگرایان، اگر جامعهای تا بدان حد دچار مشکلات است که ارزشهای اجتماعی، قدرت توجیه دگرگونیهای محیط را ندارند (یا بر عکس) و نخبگان سیاسی هم تمایلی به ایجاد تغییرات ضروری برای هماهنگ ساختن مجدد ارزشها و محیط ندارند، وقوع انقلاب امری محتمل است. با این بیان میتوان گفت که مدل یاد شده دچار مشکلات جدی بسیاری در زمینهی تعریفهاست، زیرا انقلاب در واقع بههرگونه تلاش برای براندازی حکومت موجود اشاره دارد. سلسله وقایعی که این مدل وقوع آنها را در روند انقلاب ضروری میداند از لحاظ تجربی ناکافی به نظر میرسد. [9]
بنابراین جانسون چندان توجهی به اندیشههایی که انقلابیون دنبال میکنند ندارد. و همچنین نظریهی جانسون قادر به توضیح این مطلب نیست که چرا انقلاب فقط در دوران مدرن معمول شده است و پیش از این عملا انقلاب مفهومی ناشناخته بود.