كلمات كليدي : كلام الهي، كلام، كلام اعتباري، كلام حقيقي
نویسنده : احسان ترکاشوند(عضو هیئت علمی دانشگاه ملایر)
کلام در عرف، عبارت است از لفظی که بر اساس قرارداد بر معنای خاصی دلالت میکند و متکلّم، آن را برای فهماندن مقصود خود به دیگران به کار میبرد. لازمۀ این معنا، وجود «قرارداد و وضع»، «داشتن تارهای صوتی»، «دهان» و... میباشد. اگر این معنا را توسعه دهیم میتوانیم آن را در موارد دیگری نیز استعمال کنیم. مثلاً به اشاره هم نوعی کلام نامیده میشود؛ زیرا با اشاره هم معنایی را به دیگران میفهمانیم. حتی میتوانیم «ایجاد معنی در ذهن مخاطب» را نیز نوعی کلام بنامیم.[1]
اقسام کلام الهی
در مورد خداوند، کلام را میتوانیم به دو صورت به کار بریم:
1- کلام اعتباری و عرفی (کلام به همان معنایی که توضیح داده شد. البته با تجرید خصوصیاتی از قبیل وجود تارهای صوتی، دهان و...که خداوند از آنها مبرّاست)؛ این مورد به دو قسم تقسیم میشود:
الف- کلام به معنای صفت فعل: در جایی است که خداوند کلام به معنای عرفیاش را ایجاد کند. از آنجا که در این مورد صفت متکلم بعد از ایجاد کلام، از کلام خارجی انتزاع میشود این صفت از صفات فعل خدا خواهد بود.
ب- کلام به معنای صفت ذات: در صورتی است که بگوییم خداوند قدرت بر کلام (به معنی ایجاد معنی در ذهن با ایجاد صوت) دارد. در این صورت اگر چه این صفت، صفتی ذاتی است و اطلاق متکلم بر خداوند به این معنا یک صفت ذاتی است اما حقیقت این است که این معنا، قابل تحلیل به قدرت است و مثل اینست که گفته شود خدا قادر است.[2]
2- کلام حقیقی: از آنجا که فایدۀ کلام اعتباری و قراردادی، اعلام و اظهار[3]است معنای کلام از معنای عرفی و لغوی خود به دلالت حقیقیة نیز توسعه داده میشود. به این بیان که اگر موجودی حقیقی با دلالت حقیقی بر چیزی دلالت کند (مانند دلالت اثر بر وجود مؤثر و معلول بر علت) آن موجود شایستهتر به نام کلام در مقایسه با آن لفظ اعتباری و قراردادی است. به همین جهت به مخلوقات هم از آن جهت که با حقیقت وجود خودشان دلالت بر وجود خداوند و صفات او میکنند کلام حقیق اطلاق میشود. اطلاق کلام حقیقی بر آنها به این جهت است که این دلالت تابع قرارداد و اعتبار نیست. اما باید توجه داشت که این قسم از کلام، توسعه در معنای عرفی آن بوده و در مقایسه با آن نوعی مجاز لغوی محسوب میشود.
این قسم از کلام نیز به دو قسم تقسیم میشود:
1- کلام به عنوان صفت فعل: زمانی است که گفته میشود مخلوقات کلام خداوند هستند. از آن جهت که اتصاف خدا به این صفت بعد از وجود مخلوقات بوده و از آنها انتزاع میشود،پس در زمرۀ صفات فعل خدا قرار میگیرد.
2- کلام به عنوان صفت ذات: زمانی است که گفته میشود خدا قادر بر خلق این مخلوقات است. این قسم، در حقیقت به صفت ذات خدا برگردانده میشود.[4]
نکته
طبق یک تحلیل میتوان هر دو قسم کلام (اعتباری و حقیقی) را به صفت «قدرت» برگرداند. در موارد کلام اعتباری، اگر کلام را به معنای «قدرت بر ایجاد صوت» یا قدرت بر ایجاد (معنا در ذهن) بدانیم در حقیقت به صفت قدرت ذاتی خدا برگردانده میشود و اگر کلام را بعد از ایجاد صوت یا ایجاد معنی در ذهن به خدا نسبت دهیم صفت فعل خداست و مانند سایر صفات فعلی الهی است که بعد از ایجاد صوت یا ایجاد معنی در ذهن، از فعل او انتزاع میشوند.
در مورد کلام حقیقی خداوند (که در حقیقت یکی از معانی مجازی و لغوی کلام است) نیز سخن فوق تکرار میشود؛ زمانی که گفته میشود خداوند قادر بر خلق مخلوقات است به صفت ذاتی خدا برگردانده میشود و اگر گفته شود همه مخلوقات کلمة الله هستند و خدا آنها را ایجاد کرده، چون این صفت بعد از خلق مخلوقات، از آنها انتزاع میشود و به خدا نسبت داده میشود به صفت قدرت فعلی خدا برگردانده میشود.[5]
بحثی درباره حقیقت وحی الهی:
چنان که علامه حلّی بیان کردهاند اگر چه همهٔ مسلمانان بر متکلّم بودن خداوند اتفاق نظر دارند[6] لکن اندیشمندان دربارهٔ چگونگی سخن گفتن خداوند و حقیقت وحی الهی دیدگاههای گوناگونی دارند که شایسته است مهمترین دیدگاهها را بیان کرده و احیاناً نقد و بررّسی نماییم:
الف - کلام لفظی مادّی:
برخی از اندیشمندان مسلمان بر این باورند که حقیقت سخن خداوند حروف و اصوات منظّمی است که آن را در هوا یا محلّی میآفریند. این حروف و اصوات نشانهٔ حقایق منظمی از لوح محفوظ هستند و بر معنای مورد نظر خود دلالت میکنند.
طبق این تفسیر سخن گفتن خدا با حضرت موسی(ع) به این صورت بود که خداوند صوتها و حروف را در درخت آفرید و حضرت موسیٰ(ع) نیز آنها را شنید و معنای آن را درک کرد و پیامبر اکرم(ص) نیز حروف و صوتهای قرآن را شنید و در اختیار مردم قرار داد. اگر گفته شود پس تفاوت سخن گفتن خدا با سخن گفتن انسانها در چیست؟ پاسخش طبق گفتهٔ قاضی عبدالجبار احمد همدانی این است که خداوند آن صوتها و حروف را بدون واسطه میآفریند[7].
این دیدگاه اشکالاتی دارد که برخی از آن اشکالها از این قرار است:
1- در این صورت کلام الهی، حصولی خواهد بود. در حالیکه یکی از خصوصیات اساسی دریافت وحی حضوری بودن آن است و ظواهر آیات و روایات نیز بر این مطلب دلالت دارند که وحی به صورت حضوری بر قلب پیامبر نازل شده است و پیامبر نیز آن را به صورت حضوری دریافت میکرده است[8].
2 – اگر بپذیریم که وحی همان ایجاد صوت در فضایی است پس باید همهٔ کسانی که از قوهٔ شنوایی سالم برخوردارند آن را بشنوند در حالی که چنین نیست بلکه فقط برخی از افراد میتوانند آن کلام را بشنود.[9]چنانکه خداوند در قرآن میفرماید:
«عَالِمُ الْغَیْبِ فَلَا یُظْهِرُ عَلَى غَیْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِن رَّسُولٍ فَإِنَّهُ یَسْلُکُ مِن بَیْنِ یَدَیْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَصَدًا»[10]
یعنی خدا عالم به غیب است و غیب خود را برای کسی آشکار نمیکند مگر پیامبری که از او راضی باشد. خداوند برای او از جلو و پشت سر نگهبانانی خواهد گماشت.
3 – یکی دیگر از ویژگی های وحی پنهانی بودن آن است در حالی که طبق این دیدگاه، دیگر وحی امری کاملاّ آشکار خواهد بود.[11]
ب- تکلّم صفات ذاتی خداوند بوده و قدیم است که قول حنابله است.[12]
این دیدگاه لازمهاش این است که کلام الهی عین ذات الهی بود و در نتیجه ذات خداوند از اصوات و حروف ترکیب یافته باشد.[13] در جای خود ثابت شده است که هیچ گونه ترکیب در ذات خداوند راه ندارد. به علاوه صفت متکلّم بودن خدا صفتی حادث است. (که در جای خود اثبات میشود)
نیز اشکال دیگری صاحب المواقف بر این دیدگاه وارد کرده است و آن این است که حاصل شدن هر حرفی مشروط به برطرف شدن حرف دیگر است پس دیگر کلام الهی، قدیم نخواهد بود.[14]
ج- وحی، "کلام نفسی" خداوند است.
یعنی حقیقتی است که از صفات ذات الهی بوده و از ازل همراه خداوند است. البته این صفت غیر از صفات علم و اراده و کراهت است. هنگام سخن گفتن خداوند با پیامبران آن معنا و حقیقت، از طریق الفاظ به ایشان منتقل میشود و کتابهای وحیانی پیامبران، وجود لفظی آن حقیقت هستند. پس سخن گفتن خدا، طبق این دیدگاه نه حادث است و نه مخلوق، چون اگر حادث باشد باید در محلّی به وجود آمده باشد و آن محل، ذات خدا نیست (چون ذات خدا محلّ حوادث نیست) و اگر غیر از ذات خدا باشد همان محل، متکلّم است و ذات خدا در این صورت متکلّم نخواهد بود. صاحبان این نظریه همچنین روایاتی که دربارهٔ حادث بودن قران وارد شده است را ناظر به الفاظ قران دانسته و آنها را تأویل میکنند.[15]
اشکال این دیدگاه هم این است که کلام الهی، فعل خداوند و مانند دیگر افعال او از اوصاف فعلی خداست. زیرا مادامی که چنین فعلی از خداوند صادر نشود متصف به وصف متکلّم نخواهد شد.[16]
د- ارتباط حضوری با پیامبران:
این دیدگاه بر این عقیده است که از آنجا که خداوند منزّه از جسم وجسمانیات است و کلام او هم بالاتر از آن است که به دستگاههای جسمانی مجهّز شود و سخنش صرفاً مدلولی اعتباری داشته باشد بلکه سخن گفتن خداوند از نوع سخن گفتن حقیقی است و کارهایش هیچ شباهتی به افعال انسان ندارد.
امیرالمؤمنین(ع) در این باره میفرماید:
«یخبِرُ لا بِلِسانٍ و لهوات .... یقول و لایلفِظُ ... یقول لِما ارادَ کَونَهُ کنُ فیکون لا بصَوتٍ یقرع و لا بنداءٍ یسَمع و اِنّما کلامُهُ سبحانه فِعلٌ منه أنشَأه و مَثَّلَهُ، لَم یکُن مِن قَبلِ ذلک کائناً ولو کان قدیماً لکان اِلٰهاً ثانیاً...[17]
خداوند متعال از حقایق خبر میدهد بدون اینکه از زبان و دهان کمک بگیرد... سخن میگوید بدون آنکه لفظی به کار گیرد... هر چه بخواهد به او میگوید: "باش"، سپس به وجود میآید؛ نه به صوتی که گفته شود و نه به صدایی که شنیده شود. همانا سخن خداوند، فعلی است که انجام میدهد در حالی که آن فعل قبلاً نبوده است. اگر کلام خداوند قدیم بود پس خدای دومی میباشد.
همین که وقتی خدا با پیامبر سخن میگوید کسی جز پیامبر صدای خداوند و فرشته امین را نمیشنود ( مگر کسانی که در مراتب بالا قرار داشته باشند مانند علی(ع) و اینکه پیامبر در هنگام تکلّم الهی، هیچ گونه تردیدی به خود راه نمیداد دلیل بر حضوری بودن وحی است.[18]
اینکه خداوند میفرماید: « نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ 1َلَى قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ »(شعراء 194 -93) -یعنی ما قرآن را بر قلب تو نازل کردیم- شاهد دیگری بر حضوری بودن وحی است.
نزول وحی، بصورت تجلّی است. یعنی مرتبهای از وحی، هنگام نزول برای پیامبر حاصل میشود و اصل وحی در مقام والاتر باقی میماند.[19]
هر چند نحوهٔ تبیین حضوری بودن وحی خود مجال دیگری میطلبد.