كلمات كليدي : اخلاق وظيفه گرا
نویسنده : عبدالله فتحي
کلمه باید (و البته ضد آن نباید) در مهمترین کاربردش، واژهایست که حاکی از ارزش یک عمل در نظامی اخلاقی یا دینی است. و مهمترین سؤال در این حوزه این است که معیار این بایدها و نبایدها چیست؟ و چرا انسانها خود را به این تکالیف ملتزم میدانند؟ پاسخی که به این پرسش داده میشود مبنای وجود چنین تکالیفی را پایه میگذارد و دایره و نوع این تکالیف را توسعه یا تضییق میکند. از مهمترین پاسخهایی که به این مسأله داده شده، پاسخی است که ایمانوئل کانت (1724 ـ 1804) برای توجیه تکالیف اخلاقی ارائه کرده است. این مبنا بعدها در فلسفه اخلاق تبدیل به یک مکتب شده و پیروانی پیدا کرد که خود را وظیفهگرا (Deontological Ethics) مینامیدند. این نوع نگاه به اخلاق را اگر چه میتوان در فلسفه پیش از کانت پیجویی نمود، اما از آنجا که عامل اصلی ترویج و شهرت آن خود کانت بوده است لازم است برای شناخت آن، ابتدا دیدگاه وی تبیین شود.
کانت دیدگاه خود را عمدتاً در دو کتاب «بنیاد ما بعدالطبیعه اخلاق» و کتاب «نقد عقل علمی» عرضه کرده است. نظریه کانت را میتوان در شمار نظریات واقعگرایانه اخلاقی قرار داد که عنصر وظیفه، بیشترین نقش را در ساختار آن دارد.[1]
در دیدگاه او اخلاق، بنیانی مابعدالطبیعی دارد و فعلی از نظر اخلاقی خوب و با ارزش است که تنها برای رعایت قانون اخلاقی انجام شود. کانت معتقد است که چون مقوم هر قانونی ضرورت و کلیت است، برای آنکه قانون اخلاقی نیز ضروری و کلی باشد باید قانون اخلاقی کاملاً مستقل از انواع عنایات، سودطلبیها، عواطف، احساسات و لذتطلبیها باشد و حتی الهیات نیز نمیتوانند مبنای اخلاق قرار بگیرند؛ زیرا الهیات نیز به نحوی در فلسفه کانت بر پایه اخلاق استوار میشود.[2] بنابراین اخلاق نه با الهیات و نه با علم طبیعی و نه با انسانشناسی ارتباط ندارد، بلکه عمل اخلاقی صرفاً باید به تبعیت از قانون اخلاقی و منحصراً برای انجام وظیفه صورت پذیرد.[3]
قانون اخلاقی، مبنای تجربی ندارد بلکه این قانون ناشی از عقل است که در انطباقش با عمل، عقل عملی خوانده میشود و در همه کس یکسان بوده و مقدم بر هر گونه تجربه است. اگر انسان تنها و تنها موجودی عاقل میبود، از قانون اخلاقی که در نهاد وی مفطور است با صرافت کامل تبعیت میکرد ولی از آنجایی که انسان احساس هم دارد؛ یعنی تحت تأثیر تمایلات قرار میگیرد گاه از پیروی از قانون اخلاقی منحرف میشود.[4]با این توضیح تصور کنید شخصی دارد از دست یک قاتل فرار میکند و به شما میگوید دارد به خانه ای میرود تا پنهان شود سپس قاتل از راه میرسد و میپرسد کجا رفت شما میدانید که اگر راستش را بگویید. شخص فراری قربانی خواهد شد. شما باید چه کار کنید؟ بدیهی است که اکثر ما میگوییم که باید دروغ گفت و تجویز ما هم به جهت وجود شرایط خاص است که پیش آمده است. با این وجود فیلسوفی بزرگ به نام کانت معتقد است که نباید دروغ بگوییم.
در بدو امر تصور اینکه چنین دیدگاه رادیکالی بتواند مورد دفاع قرار بگیرد دشوار است. مگر اینکه معتقد باشیم که این دستورات مطلق دستور بیقید و شرط خداوند است. ولی چنانچه گفته شد کانت به هیچ عنوان به ملاحظات الهیاتی توسل نجسته و سعی میکند که آن را به طریق عقلی برای ما تبیین کند.[5] کانت بر این باور است که همانطور که در عقل نظری دستهای از احکام بدیهی وجود دارد، در محدوده عقل عملی هم دستهای از احکام هستند که عقل انسان مستقلاً آنها را درک میکند. البته چنانچه خود کانت نیز تصریح میکند تنها یک عقل داریم که از دو طریق با متعلقات خود سروکار دارد گاه به متعلق خود تعین میبخشد در حالی که متعلق مزبور در اصل از منشأ دیگری غیر از خود عقل، ناشی شده است و گاه به متعلق خود واقعیت میبخشد که اولی را عقل نظری و دومی را عقل عملی مینامد.[6]
به اعتقاد او اخلاق سرشار از قواعد پیشین است که به وسیله عقل عملی انسانی تولید میشوند و همه آنها مطلق هستند نه مشروط.[7] یعنی هیچ کدام از تعهدها و الزامات اخلاقی به هیچ شرط، هدف یا آرزوئی بستگی ندارند و باید صرف نظر از خواستها و آرزوهای خاص به آنها عمل کرد.[8] این بایدهای مطلق نشأت گرفته از اصلی هستند که هر شخص عاقلی به این دلیل که عاقل است، حتماً آن را میپذیرد. او در کتاب «بنیاد مابعدالطبیعه اخلاق» این امر مطلق را چنین بیان میکند:
فقط بر آن قاعده عمل کنید که بتوانید همزمان اراده کنید که آن قاعده، قانونی جهان شمول گردد.[9]
کانت برای توضیح ثمربخشی این اصل چند مثال میزند. او میگوید: فرض کنیم شخصی نیازمند پولی است و میخواهد آن را از کسی قرض بگیرد اما میداند که نمیتواند آن را پس بدهد از طرفی این را هم میداند که اگر به قرض دهنده قول ندهد که پول او را مثلاً ظرف مدت یک ماه پس ندهد شخص قرض دهنده پولی به او نخواهد داد. حال آیا این شخص میتواند با اینکه میداند توانایی بازپرداخت پول در ظرف آن مدت را نخواهد داشت نزد او چنین تعهدی بسپارد؟ اگر قرار باشد این کار را بکند قاعده عمل وی چنین خواهد بود که:
«هر وقت نیاز به گرفتن وامی دارید، قول بدهید که آن را باز پس خواهید داد حتی اگر بدانید که قادر به انجام آن نیستید.»
حال آیا میتوان این قاعده را جهان شمول نمود؟ جواب منفی است، زیرا این قاعده خودش ناقض خود خواهد بود و اگر این قاعده جهان شمول باشد، دیگر هیچ کس به خاطر این قبیل وعدهها به کسی قرض نخواهد داد.[10] چنین قاعدهای مانند آنست که گفته شود «فلان کار را انجام بده و در عین حال انجام نده».
کانت دو تقریر دیگر هم از امر مطلق ارائه میکند.[11] اما خود او در ضمن این مباحث تصریح میکند که همه اینها صور مختلف همان امر مطلق هستند که به صورتهای مختلف بیان شدهاند.[12]
ویژگی دیگری که کانت علاوه بر مطابقت با امر مطلق ذکر میکند این است که تکلیف صرفاً باید به نیت ادای وظیفه صورت پذیرد و هیچ انگیزه دیگری از قبیل مصلحت و نفع شخصی و یا میل طبیعی در تحقق آن دخالت نداشته باشد و همین نکته است که ارزش افعال را تعیین میکند.[13] این نگاه بعد از کانت با همه اشکالاتی که کم و بیش بر آن وارد میشد به طور قابل ملاحظهای توسعه و تنوع یافت و به نظریات وظیفهگرا و نیز نظریات غیر نتیجهگرای اخلاقی معروف شد. این نظریات با تمام تنوعی که دارند، در این ادعا مشترکند که اخلاقی بودن یک فعل، به ماهیت ذاتی آن فعل، انگیزههای آن یا تطابق آن با یک قاعده یا اصل بستگی دارد و به هیچ وجه به نتایج فعل وابسته نیست.[14] و همواره یک عمل یا یک قاعده حتی اگر به بیشترین غلبه شر بر خیر منجر شود میتواند از لحاظ اخلاقی درست یا الزامی باشد.[15]
نقد و بررسی نظریه کانت
1- برهانهایی که کانت برای مطلق بودن وظیفه اخلاقی ذکر میکند هر دو به شکل قابل ملاحظهای مورد نقد و نقض قرار گرفته است.[16] اما مسأله مهمتر این است که استدلال عمدهای بر رد مطلق بودن قواعد اخلاقی میتوان اقامه کرد.
فرض کنید: انجام عمل A (دروغ گفتن) تحت هر شرایطی نادرست باشد و همچنین عمل B(حفظ جان یک کودک بیگناه) تحت هر شرایطی درست باشد و تصور کنید شخصی مجبور باشد بین انجام A و ترک B یکی را انتخاب کند مثلا یک جانی از شخصی جای کودک بیگناهی را بپرسد تا او را بکشد. کانت باید پاسخی به این معضل بدهد چرا که همواره دو قاعده مطلق را میتوان فرض کرد که با یکدیگر در تعارض واقع میشوند.[17]و حال انکه اخلاق کانتی اجازه ترک هیچ کدام را نمیدهد.
2- عدم ابتنای اخلاق بر الهیات و عقل نظری در اندیشه کانت مبتنی بر نوع نگاه معرفت شناسانهای ست که کانت در نقد عقل نظری پذیرفته است. و بررسی آن مجال دیگری می طلبد. ما در این جا به همین نکته بسنده میکنیم که فلاسفه بعد از کانت تقریبا عمده مطالب کانت در مورد ساختار ذهن و سایر نقدهای او در نقد عقل محض را نمیپذیرند.
3- قضایایی که در این مکتب به عنوان وظیفه معرفی شده و ادعا می شود که نه ربطی به عقل نظری دارند و نه مربوط به تجربه هستند بلکه احکامی بدیهی و پیشینیاند، را نمیتوان پذیرفت و اختلاف اقوام، جوامع، انکار شهود چنین قضایایی از سوی برخی متفکران و نیز نظریههای هم عرض این مکتب خود دلیل روشنی بر رد این ادعا است.
4- فرض کنید شما تمایل دارید که در هر جای خلوتی آواز بخوانید، آیا می توانید این خواسته خود را به قانونی کلی بدل کنید؟ طبق " اصل مطلق کانت " هیچ تناقضی در این نیست. حال آنکه، روشن است که این خواسته یک وظیفه اخلاقی نیست. بنابراین، معیار کانت برای اخلاقی بودن یک گزاره، بسنده به نظر نمی رسد.
انواع نظریات غایت گرا
نظریات وظیفهگرا در یک لحاظ به دو بخش «وحدتگرا» و «کثرتگرا» تقسیم میشود.[18] نظریه کانت که بر امر مطلق مبتنی است نمونهای از نظریات وحدتگراست. معیار واحد کانت این است: «تنها بر طبق آن اصلی عمل کن که به وسیله آن بتوانی در عین حال اراده کنی که این اصل، قانون کلی و عمومی شود.» اما در یک لحاظ دیگر بسته به نقشی که به قواعد کلی میدهند انواع مختلفی دارند. نظریات وظیفهگروانه عملنگر معتقدند که همه احکام اساسی درباره الزام کاملاً جزئیاند. این زاویه تحلیل، در شکل افراطیاش چنین میگوید که ما هر در موقعیت جزئی به طور جداگانه و بدون توسل به هیچ قاعدهای و نیز بدون در نظر گرفتن اینکه چه چیزی بیشترین غلبه خیر بر شر را برای خود انسان یا جهان فراهم میکند، باید ببینیم یا به نحوی تصمیم بگیریم که چه چیزی درست است یا باید انجام شود. ای. اف، کریت[19] و شاید اچ، ای. پریچارد[20] چنین نظری اتخاذ کردهاند. گویا ارسطو نیز چنین نگاهی را در آنجا که میگوید: در تعیین اینکه میانگین زرین چیست، تصمیم گیری در دریافت شخصی قرار دارد[21]تایید میکند. امروزه این نظر با تأکید بر «تصمیم» به جای «شهود» و با پذیرش مشکلات و اضطراب، نظر اکثر اگزیستانسیالیستهاست.[22]
وظیفهگروان قاعدهنگر معتقدند که معیار صواب و خطا مشتمل بر یک یا چند قاعده است. ایشان در مقابل غایتانگاران تأکید میکنند که این قواعد جدای از اینکه خیری را به وجود میآورند یا نه، کاملاً معتبرند و در مقابل وظیفهگروان عملنگر، معتقدند که این قواعد کاملاً اساسیاند و از استقراء موارد جزئی گرفته نشدهاند. همانطور که سقراط در دفاعیات و کرایتون آنها را تعیین میکرد. ساموئل کلارک،[23] ریچارد پرایس،[24] تامس راید،[25] دبلیو. دی. راس،[26] کانت وظیفهگرای قاعدهنگر هستند. مشکلی که این وظیفهگرایان با آن روبرو هستند این است که نمیتوان هیچ قاعدهای را یافت که استثنا بردار نباشد. یا مجموعهای از قواعد را ارائه نمود که تعارضی در میان آنها وجود نداشته باشد.[27]
در پایان خاطر نشان میکند که اساسا پذیرش چنین نظریهای، مستلزم این است که کمیت کارهای اخلاقی به طرز فوق العادهای کاهش یابد. زیرا انسانهای بسیار اندکی پیدا میشوند که کارهای خود را تنها به انگیزه تبعیت از قانون انجام دهند و این خود نوعی تنگ نظری است که ویژگی آن مکتب اخلاقی است.