كلمات كليدي : پوزيتيويسم منطقي ،متافيزيك ،تحقيق پذير،آزمون پذيري،تجربي،معنا دار
نویسنده : رضا میرزائی
گروهی از اندیشمندان براساس تفکرات اصالت تجربی و به شکل افراطی آن با محوریت شلیک[1] در وین اتریش دور هم گرد آمدندو حلقه ای به نام حلقه وین را تشکیل د ادند. افرادی مانند نویرات، وایسمان، یوهوس، کافمن، کرافت و کارناپ جزء اعضای این حلقه بودند و عنوان پوزیتیویسم منطقی عنوانی بود که بلومبرگ و هربرت فایگل در سال 1931 به مجموعه ای از افکار پیشنهادی توسط حلقه وین دادند. نامهای مترادف دیگری از قبیل: اصالت تجربه همساز، اصالت تجربه منطقی، اصالت تجربه عملی و پوزیتیویسم منطقی نوین نیز بر این نحله اطلاق میشود.
از نظر آنها ما سه نوع جمله یا گزاره یا قضیه داریم:
1) گزاره های مشاهداتی یا گزاره های مربوط به گزاره های مشاهداتی که نهایتأ به تجربه و تجربه حسی تکیه دارد.
2)گزاره های تحلیلی که ضرورت و بداهت منطقی دارند.
3)گزاره هایی که ولو ممکن است ساختمان نحوی درستی هم داشته باشند ولی از لحاظ منطقی ساختمان آنها خلل دارد. این دسته را شبه گزاره می نامند که نه صادق اند نه کاذب بلکه مهمل و بدون معنا هستند.
از نظر پوزیتیویستها فقط دسته اول و دوم دارای معنی هستند. آنها با اتکاء و استناد به رساله ویتگنشتاین، متافیزیک را مهمل و فاقد معنی میشمردند و معتقد بودند، گزارههای متافیزیک نه صادق اند و نه کاذب، بلکه یکسره تهی از دلالتاند. البته مراد پوزیتیویستها از اینکه میگویند احکام متافیزیکی فاقد معنی است، این است که این احکام فاقد معانی محصل یا معرفت بخش است، یعنی این احکام معرفتی به ما نمیدهد، فقط علم میتواند این نوع اطلاع را به ما بدهد.[2]
مشخص ترین و مهمترین اصل و آموزه پوزیتیویست های منطقی اصل تحقیق پذیری یا آزمون پذیری است، به این بیان که شرط لازم برای معنای محصل داشتن هر جمله یا گزاره یا قضیه این است، که باید بصورت قضیه ای بیان شود که یا تحلیلی باشد، یعنی صدقش از خودش برآید، به گونهای که انکارش مستلزم تناقض باشد و یا اینکه از نظر تجربی تحقیق پذیر باشد. مثلا گزارۀ «زمین از ما بزرگتر است» یا عملأ و با تجربهای بالفعل صدق و کذب آن را میتوان تعیین کرد و یا اینکه قابلیت این کار را دارد، یعنی امکان استناد آن به مشاهدات تجربی منتقی نیست .به نظر پوزیتیویست های منطقی این اصل، محال بودن متافیزیک را روشن می کند و نشان میدهد که روش علوم تجربی تنها روشی است که به کمک آن میتوان معرفتی نسبت به جهان حاصل کرد.
یکی از شخصیتهای اصلی این مکتب رودلف کارناپ است. کارناپ مدعی است که گزاره های متافیزیکی به دست انسان یا هیچ موجود متناهی و محدودی تحقیق پذیر نیست. به نظر کارناپ معنای یک گزاره در روش تحقیق پذیری آن نهفته است، و یک گزاره همان قدر محتوا یا حقیقت دارد که تحقیق پذیر باشد.[3]
شخصیت دیگری که در تبیین و توضیح مکتب پوزیتیویسم مورد توجه است، الف.ج.آیر می باشد. او در کتاب خود به نام «زبان، حقیقت و منطق» بخشی را تحت عنوان «حذف ما بعد الطبیعه» میآورد و مدعی است هیچ قضیهای که مربوط به عالم ماوراء تجربه حسی باشد، هرگز نمیتواند معنی حقیقی داشته باشد و افرادی هم که دنبال وصف چنین قضایایی بودند در واقع عمرشان را صرف مهملات کردهاند. آیر مدعی میشود پس ما باید دنبال ارائه ملاکی باشیم که طبق آن، جملهای را که شامل قضیه حقیقی در مورد یک امر واقعی است، مشخص کرده، بعد نشان دهیم که جملات ما بعد الطبیعی این معیار را ندارد، پس نشانگر قضیه حقیقی در مورد امر واقعی نیستند. آیر مانند کارناپ ملاک «قابلیت تحقیق» را بعنوان ملاک مورد نظر ارائه میکند و میگوید که یک قضیه فقط در صورتی میتواند برای یک فرد معین معنی پیدا کند که آن فرد بتواند صحت و سقم محتوای آن جمله را تحقیق و اثبات کند، در غیر این صورت این قضیه برای آن شخص، شبه قضیه یا قضیهای کاذب است و این جمله برای او حقیقتا دارای معنی نیست، اگر چه از نظر احساسات و عواطف ممکن است برای او حاوی معنایی باشد.
سپس آیر توضیح میدهد که منظور او از قابلیت تحقیق، قابلیت تحقیق اصولی است نه عملی چرا که قضیهای ممکن است از نظر اصولی قابلیت تحقیق داشته باشد، ولی فعلا به دلیل عدم دسترسی ما به ابزار تحقیق آن، عملا برای ما چنین تحقیقی ممکن نباشد. مثلا قضیه «در نیمکره تاریک ماه کوه وجود دارد» از نظر ما دارای معناست چرا که اگر شرایط مشاهده فراهم آید چنین تحقیقی ممکن خواهد بود.
برخی ابطال پذیری را بعنوان ملاک معنا داری مطرح کردند، ولی آیر ابطال پذیری را بعنوان ملاک معنا داری قضایا رد می کند و معتقد است ،که همانطور که هیچ قضیه ای قابل اثبات قطعی نیست، قابل ابطال قطعی هم نیست، چرا که مشاهداتی را که ما دلیل بر ابطال یک قضیه می دانیم قبل از آن، شرایطی را مفروض گرفتهایم که امکان دارد این اوضاع و شرایط غیر از آن باشد که ما تصور می کردیم، لذا ابطال ما درست نخواهد بود.[4]
نقد
پوزیتیویستها گزارههای اخباری صدق و کذب بردار را منحصر در دو شق تحقیق پذیر و تحلیلی کردهاند، در حالی که این سخن درست نیست بلکه همه گزارههای اخباری که خبری را به ما میدهند قابلیت صدق و کذب را دارند به این دلیل که طبق اصل تناقض گزاره خبری نمیتواند نه صادق و نه کاذب باشد. به اعتقاد خود آیر طبق اصل امتناع تناقض هر قضیهای یا صادق است و یا کاذب، یعنی محال است نه خود قضیه و نه نقیض آن هیچ یک صادق نباشد. حال اگر قضیه «خدا هست» نه صادق و نه کاذب باشد، نقیض آن یعنی «خدا نیست» نمیتواند نه صادق و نه کاذب باشد، پس قول به اینکه «خدا هست» و «خدا نیست» هیچکدام نه صادق است نه کاذب، برابر است با این که، بگوئیم خدا، نه هست و نه نیست، و این اجتماع نقیضین و مطلقا امری محال است.
از سوی دیگر آنها مدعیاند، که اگر گزارهای نه صادق باشد و نه کاذب بی معناست و این سخن نادرست است به دلیل اینکه تا گزاره ای معنا نداشته باشد نمیتوان در مورد صدق و کذب آن سخن گفت و جملهای که بی معنا باشد، قابلیت صدق و کذب را ندارد، نه اینکه چنین جملهای نه صادق است و نه کاذب.[5]
آنها مدعیاند که تنها راه معنا داری گزارههای غیر تحلیلی اینست که از لحاظ تجربی تحقیقپذیر باشند چرا که تنها راه کسب معرفت نسبت به جهان را راه تجربه میدانند. این که ما تنها راه کسب معرفت را روش تجربی بدانیم و بگوئیم، اگر صحت یا سقم گزارهای را نتوانستیم با تجربه ثابت کنیم. بی معنا خواهد بود، سخنی است بیپایه و اساس، یعنی اصل تحقیقپذیری که یکی از اصول اساسی و پایهای مورد ادعای پوزیتیویستهاست، ادعایی بیش نیست و هرگز دلیلی محکم و قابل قبول برای آن ارائه نکردند و همین مطلب باعث شد بسیاری از بزرگان این مکتب از نظر خود عقب نشینی کردند. از جمله پویر در زندگی نامه فکری خود میگوید: «نکته دیگری که آیر بعدها به آن اذعان میکند، بیهودگی مطلق به کار بردن تحقیق پذیری، به عنوان یک معیار معنا بود. چگونه میتوان گفت یک نظریه به صرف اینکه به تحقیق تجربی نمیرسد مهمل و لا طائل است، مگر لازم نیست ابتدا معنی یک نظریه فهمیده شود تا سپس داوری شود که میتواند به حقیقت برسد یا نه؟ آنوقت یک نظریه فهمیدنی چگونه ممکن است «بخاطر تحقیق پذیری تجربی نبودن» بکلی لاطائل باشد؟)[6]درست است که هر گزاره تجربی معنی دار است ولی اینگونه نیست که هر گزاره معنیداری هم باید بتواند به تحقیق تجربی برسد.[7] از سوی دیگر بی معنا خواندن گزارههای غیر تجربی یعنی گزاره «جملهای که قابل تحقیق تجربی نیست، معنا دار نیست» غیر قابل تحقیق تجربی است، یعنی نه با تجربه، قابل اثبات است و نه ابطال پذیر، پس طبق مبنای پوزیتیویستها باید بیمعنی باشد.[8]
پس تقسیمبندی پوزیتیویستها، که گزاره را به تحقیق پذیر و غیرتحقیق پذیر تجربی تقسیم کرده، و تحقیق پذیر را مساوی با معنی دار گرفتهاند، ناقص است و هر گزارهای – چه تحقیق پذیر و چه غیر تحقیق پذیر تجربی - معنا دارد و معرفتی به مخاطب خود منتقل میکند، اما این گزاره معنا دار، یا قابلیت تحقیق پذیری را دارد و یا ندارد ، در هر دو حالت یا صادق استیا کاذب. نهایتا پوزیتیویستها میتوانند بگویند که ما نمیتوانیم در مورد صدق یا کذب گزارههای متافیزیکی بوسیله ابزار تجربی و حسی قضاوتی بکنیم چون راهی در تجربه برای اثبات یا نفی آنها وجود ندارد.
اینکه معتقدین به اصل آزمون پذیری ادعا میکنند چون در تجربه هیچ راهی برای اثبات یا نفی گزارههای ما بعد الطبیعی وجود ندارد، پس این گزارهها تحقیق پذیر نیستند، فقط می تواند این نتیجه را بدهد که گزاره های ما بعد الطبیعی فقط از لحاظ تجربی تحقیق پذیر نیستند و این مطلب هرگز به این معنی نیست، که مطلقا تحقیق پذیر نباشند. پس ما باید دنبال ابزار معرفت و شناخت دیگری غیر از حس و تجربه باشیم که بتواند صدق یا کذب گزارههای متافیزیکی را برای ما روشن کند. از آنجا که ابزار معرفت ما منحصر در تجربه نیست، بلکه ابزار شناخت دیگری مانند عقل و وحی و دل هم وجود دارد که از طریق آنها ما می توانیم تحصیل معرفت کنیم، لذا معیار اثبات یا ابطال و یا تحقیق در قضایای گوناگون با توجه به ابزار معرفت در آن قضایا متفاوت خواهد بود ، مثلا گزارههای تجربی با روش تجربی قابل تحقیق اند و گزاره های فلسفی و منطقی که عقلانیاند، با شیوه عقلی قابل رد و اثباتند - همچنان که خود پوزیتیویستها در مورد قضایای تحلیلی یا پیشینی از همین روش استفاده میکنند- و گزاره های نقلی و تاریخی را از طریق نقل می توان نقض یا اثبات کرد و معادلات ریاضی هم با شیوه ریاضی و قواعد حاکم بر آن قابل تحقیقاند پس قضایای متافیزیکی درست است که به روش تجربی تحقیق پذیر نیستند، اما از راه عقل یا وحی قابل تحقیق و نقض یا اثباتند.