كلمات كليدي : الاهيات پويشي، پويش، صيرورت، وايتهد، هارتشورن
نویسنده : مهدي منزه
پویش، تغییری نظاممند است با جهت و تنظیمی درونی. آنچه پویش را از توالی پدیدههای متغیر متمایز میسازد، پیوستگی و نظم درونی و همچنین هدفمندی آن است. منظور متألهان پویشی از «هدفمندی» غیر آن است که گذشت؛ زیرا به نظر آنها برای طی مسیر یک فرآیند و رسیدن به نتیجهای خاص، نمیتوان هدف و غایت و آیندهای در نظر گرفت چون فرآیند تحول ذاتاً به طور خلاق و آزادانه صورت میگیرد و هر جهتی برای آن فرض کنیم به همان اندازه ممکن است که جهت مخالف امکان دارد. بر این اساس میتوان گفت، از دید تحولگرایانی مثل برگسون و وایتهد رسیدن یک فرآیند به نتیجهای خاص کاملاً اتفاقی است.[1]
الهیات پویشی نوعی از الهیات است که برخلاف سایر مکاتب فلسفی،[2] درباره تفسیر ذات خدا، معتقد به اندیشه صیرورت[3] و حرکت تدریجی به سوی کمال میباشد.
این گونه از الهیات که اخیرا در میان حلقههای مسیحی و یهودی شایع شده،[4] شبیه خداباوری است از این جهت که متألهان با اصطلاحات انسان واری درباره خدا سخن میگویند. نقش خدا در دیدگاه فوق این است که با ایجاد شرایطی در جهان باعث تحول و تکامل آن میگردد؛[5] یعنی جهان را در مسیر «شدن» و تغییر قرار میدهد.
یکی از مسائلی که از دیرباز ذهن فیلسوفان را به خود مشغول داشته است، مباحث هستیشناسی و جهانشناسی است که طیف وسیعی از کتابهای فلسفی را به خود اختصاص داده است. همزمان با تفکر فلسفی انسان و در نتیجه برخورد حسی او با امور ثابت و متغیر عالم، دو نوع جریان فکری شکل گرفت که یکی به «ثبات» هستی و دیگری به «تغییر» هستی گرایش پیدا کرد، در رأس جریان اول «زنون» الیائی و «پارمنیدس» قرار داشت که با طرح اشکالات مشهور خود، اعتقاد به «تغییر» را با مشکل جدی روبرو ساخت. و جریان دوم نیز با «هراکلیتوس» و جمله معروف وی[6] آغاز شد و با متفکران بزرگی مثل ارسطو (نظریه قوه و فعل)، هگل [7] (نظریه اصل دیالکتیک) و ... ادامه یافت.
دوره معاصر شاهد توجه دوباره برخی از اندیشمندان، همچون فلاسفه قبل از کانت به مباحث ماوراءالطبیعه و الهیات بود تا اینکه مباحث توحیدی نضجی تازه گرفت و دیدگاه های مختلف درباره آن شروع شد که از جمله آنها دو رویکرد «توحیدی» و «غیرتوحیدی» بود که رویکرد توحیدی بیشتر مبتنی بر «خداباوری سنتی» بود که سابقهای دیرینه در غرب داشت و رویکرد غیر توحیدی هم در چهار دیدگاه خلاصه میشد: خدای متناهی، خدای فلسفه نوافلاطونی، همه- خدا انگاری[8] و الهیات پویشی. آنچه مورد نظر ماست همین دیدگاه اخیر است که توسط «ای.ان. وایتهد»[9] پایهگذاری و بعدها توسط شاگرد وی «چارلز هارتشورن»[10] ادامه یافت. به عبارت دیگر الهیات پویشی پدیده جدیدی است که در آن شماری از متألهان مسیحی، فلسفه پویشی- متافیزیکی آلفرد نورث وایتهد را به عنوان چارچوب مابعدالطبیعی خود اختیار کرده اند.[11]
مفاهیم الهیات پویشی را میتوان به صورت موارد زیر بیان کرد:
1- خدا قادر مطلق است.
2- جهان با پویشی که به وسیله عوامل مختار انجام میشود مشخص شده است.
3- خدا بر جهان مسلط است اما با آن یکی نیست.
4- به دلیل این که خدا تغییر جهان را در بردارد، خدا تغییر پذیر است!؟ [12]
پس از ذکر تاریخچه و تو ضیح درباره برخی مفاهیم، اکنون به بررسی الهیات پویشی از دیدگاه دو تن از متفکران برجسته این مکتب میپردازیم:
1. الهیات پویشی از نظر متفکران
الف) وایتهد
وایتهد میخواست بر اساس یافتههای ریاضیات به ویژه فیزیک جدید، رویکردی دوباره و نوین به مسائل مهم و سنتی مابعدالطبیعه داشته باشد و هدف او آشتی دادن میان اجزای ناسازگار وجود بود؛ زیرا وی مخالف هر گونه دوگانگی و ثنویتی چون روح و ماده، خدا و جهان، رئالیسم و ایدآلیسم، دین و علم،.... بود[13] بنابران ایشان به طور کامل تسلیم رویکرد و نگرش فیلسوفانی که مسائل ماوراءالطبیعه دغدغه اصلی آنان بود نگردید، فلذا دست به تغییراتی زد و نگرش خود نسبت به مباحث هستیشناسی و جهانشناسی را در چارچوب ریاضی تعریف نمود همچنانکه به اعتراف برخی از مفسران فلسفه وایتهد، اساس متافیزیک وی (نظریه پویش و واقعیت) «ریاضیات» میباشد.[14]
وایتهد معتقد است که پویش اشیا، به عنوان یک اصل کلی غایی، نقش مهمی را در ارائه یک سیستم فلسفی ایفا میکند.[15] وی پویش را به عنوان ساختار متافیزیکی جهان دانسته و معتقد است که بر اساس این که متفکر به «پویش» معتقد باشد یا به «ثبات»، متافیزیکاش متفاوت خواهد بود؛ کسانی که به امور ثابت باور دارند و اساس جهان را بر امور ثابت مبتنی میکنند، متافیزیک «جوهر» را ارائه میدهند و کسانی که به پویش معتقدند، متافیزیک «پویش» را مطرح میکنند.[16]
ارائه تفسیر پویشی از مابعدالطبیعه توسط وایتهد، به عنوان نمونه نادری در باب فلسفه طبیعت معاصر شناخته شد؛ چرا که در توصیف جهان طبیعت، اهمیتی اساسی برای اندیشه خدا قائل بود و این تفکر میتوانست با علم تجربی جدید ارتباط برقرار کند.[17] وایتهد برای خدا در موقعیتهای تجربی جایگاه مخصوصی را در نظر میگیرد، خدا بر همه موقعیتهای تجربی احاطه دارد اما از آنها استعلاء میجوید.
وایتهد به جای اعتقاد خداباوران سنتی به یک ذات الهی، که عین وجود است، دو ذات را مسلم فرض میگیرد که یکی از آن دو به وسیله رویدادهای متناهی آفریده میشود و به دین لحاظ مشخصه آن پویش یا صیرورت است.[18]
ایشان به پنج دلیل با خداباوری سنتی مخالفت ورزیده و به خداباوری غیرتوحیدی روی میآورد:[19]
اولا: اگر خدا متناهی باشد شناختناپذیر است.
ثانیا: وجود او را نمیتوان اثبات کرد.
ثالثا: اگر بگوییم خدا قادر مطلق است در این صورت بناچار او را به جای مهربانی و نیکی، برحسب قدرت ملحوظ میداریم.
رابعا: شیء واقعی بودن برابر با محدود بودن است.
خامسا: اگر خدا نامتناهی بود به همان اندازه که خیر است شر میبود.
بنابراین وایتهد به خدایی قائل است که متناهی است.
مشکل الاهیات پویشی این است که در آن، همه واقعیات عینی حتی خدا محدود بوده و خدا، همان خدای عامل مطلق، قادر مطلق، خالق مطلق و خیر محض و... نیست و دیگر جایی برای مفهوم خلقت و... باقی نمیماند؛ چرا که خدایی که در الهیات سنتی به عنوان خالق تمام عالم بود، در الهیات وایتهد به صورت یک عامل جزئی و ناقص از نظام هستی معرفی میشود و «هستی» که مخلوق خدا بود برخلاف خدا، بالفعل بوده و قائم به نفس درک میشود؛ زیرا در الاهیات پویشی، مفهوم خلق از عدم، در باره «هستی» مردود است. بنابراین، خدای وایتهد موجودی در میان دیگر موجودات است هر چند ابدی بودن او را از دیگران متمایز میکند ولی با این وجود باز هم، متناهی است.[20]
ب) هارتشورن
مفهوم اصلی الهیات پویشی توسط «چارلز هارت شورن»[21] شاگرد وایتهد و بعدا به وسیله «دیوید رایگریفین»[22] تفصیل یافت.[23]
هارتشورن، بر خلاف گذشتگان که معتقد بودند خدا حقیقتی ازلی، ابدی، مطلق و ثابت است، میگوید: اصلاً خدای مطلق و ازلی هیچ بهرهای از واقعیت وجودی ندارد و چنین موجودی نمیتواند وجود خارجی داشته باشد. طبعاً چنین خدایی شایستگی پرستش را هم نخواهد داشت و خدا نخواهد بود. تعبیر او چنین است:
«There is no obsolute and eternal God» یعنی «خدای مطلق و ازلی وجود ندارد». یکی از نقاط اساسی بحث ایشان این است که میخواهد خدا را یک process» (موجود متحول) معرفی کند که به تدریج، در حال تکامل است و این تکامل هم به وسیله عبادات ما صورت میگیرد. ایشان معتقدند که خدا در عین اینکه ثبات دارد، دارای تحرّک هم هست، و این حرکت، حرکتی است صعودی و رو به تکامل چون درباره خدا، هیچ گاه حرکت نزولی صورت نمیگیرد بلکه روز به روز کاملتر میشود. منطق او این است که اگر ما خدا را رو به تکامل ندانیم عباداتمان مفهومی نخواهد داشت، به تعبیر وی، اگر عبادات ما به خدا نرسد و خدا بوسیله آنها رو به کمال نرود ما نمیتوانیم بگوییم که در خدمت او هستیم.
نقدهای الهیات پویشی هارتشورن
الف) درباره ذات الهی نمیتوان به حرکتی قایل شد؛ زیرا حرکت همیشه با نوعی نقص همراه است چه در سیر صعودی که متحرک، کمالی را بدست می آورد و چه در سیر نزولی که متحرک کمالی را از دست میدهد؛ زیرا در هر دو مورد خدا نیازمند است. [24]
ب) هر حرکتی مستلزم حامل و وجود ماده است در حالی که ذات خدا مجرد از ماده است.[25]
ج) این نوع الهیات، مستلزم اجتماع نقیضین و تناقض درونی است؛ چرا که همزمان متضمن تحرک و عدم تحرک (ثبات) در خدا میباشد.
2. بررسی «قدرت مطلقه الهی» در الهیات پویشی
متألهان پویشی دوگانه انگاری را مردود میدانستند، به همین خاطر برای توجیه سازگاری بین «علم و دین» در صدد اصلاح اغراقهایی برآمدند که در آموزههای سنتی دین به وجود آمده بود، از مهمترین این اغراقها نظریه «قدرت مطلقه الهی» است.[26] ایشان بر این باورند که اولا: «قدرت» خداوند بنابر دلایلی از جمله وجود شر در جهان نمیتواند نامحدود باشد بلکه فقط در فرآیند عالم مؤثر است.[27] ثانیا: این قدرت همواره اقناعی[28] است نه قاهرانه.[29] آنها معتقدند که ضرورت وجود فاعلی ماوراءالطبیعی روشن است اما این که فاعل، خالق و عامل جهان باشد پذیرفتنی نیست، پس خداوند نمیتواند انسانها را به انجام اموری که میخواهد، اجبار کند بلکه خداوند، تنها ترغیبکننده پویش در جهان است بدین صورت که عالیترین امکانها را در برابر ذهن انسانها قرار میدهد تا آنها بتوانند کمال خود را خلق کرده و مختارانه منویات وی را اجرا کنند.[30]
3. رابطه «خدا و جهان» در الهیات پویشی
بنابر الهیات پویشی، خداوند عالم را از عدم خلق نکرده[31] بلکه برعکس، عالم فرآیندی نامخلوق است که شامل خداوند نیز میشود[32] و رابطه آن دو به این صورت است که جهان، به منزله بدن خداوند است و خدا به واسطه بدناش زندگی میکند، این بدین معنی است که خدا و جهان کاملا متمایز از یکدیگر نیستند و همه موجودات از جمله انسانها در وجود خداوند مندرجاند به عبارت دیگر میان خدا و جهان اتکای متقابل و دوسویه برقرار است.[33]
طرفداران این دیدگاه بر این باورند که:
اولا؛ برای تفسیر ذات خدا و جهان باید از اندیشه «تحول» و «صیرورت»[34] بهره برد این در حالی است که خداشناسان سنتی، «خدا» را برخلاف «جهان» که متغیر بود، دارای یک نوع «فعلیت محض»[35] میدانستند که ثابت است.
ثانیا؛ بر پویش جهان نظمی حاکم است و همین نظم، نشاندهنده وجود خداوند است، خدا آفریننده موجودات نیست بلکه بر جهان مسلط بوده و شرایط پیشرفت خلاق را فراهم میکند.
4. نظریه «عدل الهی» در الهیات پویشی
طبق نظریه عدل الهی پویشی، آنچه این جهان را برای خداوند قابل قبول می گرداند این حقیقت است که همان فرآیند پیچیدهای که همه دردها و رنجها را به وجود آورده است گلهای سر سبد نوع بشر را نیز ایجاد کرده است و این طور نیست که صدها میلیون انسانی که مجبور به تحمل دردها و رنج ها و... شده اند، واقعا خود آنان مقصر بوده باشند.[36]
خدای مطرح شده در عدل الهی پویشی، اگرچه صانع غایی و مالک و خداوندگار جهان نیست(چون چنین خدایی وجود ندارد) ولی مسؤول ارتقای هستی بشری از مراحل نخستین حیات است.[37]
نظریه عدل الهی پویشی دو جاذبه دارد:[38]
اول اینکه الهیات سنتی در اثر انتساب قدرت مطلقه به خداوند، با مشکل تناقض افعال خدا درباره «شرور» مواجه بود که نهایتا منجر به توجیه این نوع از افعال خداوند میشد ولی با این نظریه، مشکل مزبور حل میشود.
دوم اینکه شامل دعوتی پرشور به جانبداری ازخداوند در مبارزه بیپایان علیه شرور جهانی مقهور ناشدنی است.
5. الهیات پویشی و مسئله «شر»
بنابر الهیات پویشی، در مقابل دو نوع خیر، دو نوع شر موجود است و ملاک های خیر و شر در نهایت، زیباشناختی است تا اخلاقی.[39]
متفکران پویشی درباره «مسئله شر» رویکرد متفاوتی اتخاذ کردهاند، ایشان نیز همانند متکلمان سنتی، خدا و کارهای او را خارج از قوانین منطقی نمیدانند، قدرت خدا صرفاً به معنای این است که او فراهم کننده امکانات برای فعلیت رسیدن فضیلت مندی و کمال انسانهاست. طرفداران الهیات پویشی بر این باورند که خدا فاقد بسیاری از کارکردهایی است که در الهیات سنتی بدان نسبت میدهند مثل پیشبینی آینده و ... چرا که میگویند این قدرت نیست که خدا را شایسته پرستش میکند بلکه عشق و میل به اوست که مخلوقات را به سوی او میکشاند.