24 آبان 1393, 14:5
كلمات كليدي : انسان شناسي تجربي، انسان شناسي علمي، روش تجربي
نویسنده : رضا میرزائی
یکی از انواع انسان شناسی بر اساس روشهای موجود در آن انسان شناسی تجربی یا علمی است؛ انسان شناسی تجربی نوعی از انسان شناسی است که با روش تجربی به بررسی انسان میپردازد، یعنی از همان روش موجود در علوم طبیعی که روش آزمایش و تجربه است، برای شناخت انسان هم استفاده میشود، چرا که در این نوع انسان شناسی، انسان بعنوان یک موجود طبیعی، همانند بقیه موجودات طبیعی تلقی میشود که تکامل یافتهتر از بقیه حیوانات است. مثلا در علم طب که به بررسی جسم انسان می پردازد، از طریق آزمایشهای مختلف روی خود انسان یا حیوانات آزمایشگاهی مثل موش به شناخت و درمان بیماریهای جسمانی انسان پرداخته میشود. انسان شناسی تجربی یا علمی شامل همه رشتههای علوم انسانی می شود و نباید این نوع انسان شناسی را با انسان شناسی به مفهوم Anthropology خلط کرد[1]، چرا که آنتروپولوژی هم یکی از شاخههای علوم انسانی است که تحت انسان شناسی تجربی قرار میگیرند. در آنتروپولوژی به مسائلی ازقبیل منشاء پیدایش انسان، توزیع جمعیت و پراکندگی آن، رده بندی انسانها، پیوندنژادها، خصیصههای فیزیکی و محیطی و روابط اجتماعی و موضوع فرهنگ، با روش تجربی پرداخته میشود. واژه علوم انسانی نیز در فارسی، گاه معادل واژه Humanitis (دانش های انسانی) است، که امروزه در مورد دانشهایی به کار میرود که به زندگی، رفتار و تجربه انسانی میپردازند، و گاهی هم معادل واژه Social sciences (علوم اجتماعی تجربی ) است، که به معنای مجموعه علوم تجربی انسانی در برابر علوم تجربی طبیعی به کار میرود، و شامل جامعه شناسی، روان شناسی، علوم سیاسی، اقتصاد و حتی علوم تربیتی، مدیریت و شاخههایی از علوم حقوق میشود.[2]
در نتیجه نهضت اومانیسم در غرب که با این تفکر همراه بود، که انسان محور و مدار همه چیز است و باید توانمندی و کامیابی و عظمت انسان، کانون همه توجهات باشد، علوم تجربی نیز در جهت افزایش سلطه و بهرهمندی بشر بر طبیعت توسعه یافت و عالمان تجربی به جای شناخت حقیقت هستی و انسان، بر گسترش تسلط انسان بر تغییر طبیعت و محیط و انسان متمرکز شدند، و در نتیجه روش تجربی و استقرائی برای شناخت ابعاد گوناگون وجود انسانی مورد استفاده قرار گرفت و انسان بعنوان موجودی از موجودات طبیعت که قابل شناخت تجربی است، مورد توجه قرار گرفت.[3] از قرن نوزدهم علوم تجربی به گونهای شکوفایی یافت که باعث ایجاد غرور علمی در میان دانشمندان تجربی شد و گمان کردند که در سایه علم تجربی میتوانند تمام معماهای هستی را حل کنند. تا آنجا که راسل مدعی شد؛ اگر از چیزی نتوان آگاهی تجربی داشت، نمیتوان از آن هیچ گونه آگاهیی داشت.[4]
همه روشهای انسان شناسی بشری و مخصوصا نوع تجربی آن، گرفتار بحران هستند. منظور از بحران در یک رشته علمی این است، که رشته مورد نظر از ارائه راه حل برای معضلاتی که به منظور حل آنها پایه گذاری شده است، ناتوان باشد، و نوعی سرگردانی و تحیر در پاسخ به سئوالهای محوری آن رشته ایجادشود، و این وضعیتی است که انسان شناسی معاصر گرفتار آن میباشد.
واقعیت این است که علم تجربی قادر نیست همه چیز را حساب کرده، اندازه بگیرد. نمیتواند اعتماد، ایمان، زیبایی، خوشحالی و... را تعریف کند. علم تجربی نمیتواند زندگی را بشناسد و تعریف کاملی از آن به ما ارائه دهد و لذا هدف زندگی را هم نمیتواند بشناسد و به همین دلیل علم تجربی به تنهایی نمیتواند در خودشناسی هم به ما کمک کند. «استانلی کانگون» استاد دانشگاه برتن می گوید: « برای نشان دادن ناتوانی علم، ازشاگردانم خواستم که فرمول شیمیایی یک اندیشه رابنویسند، یا طول آنرا به سانتیمتر و وزن آنرا به گِرَم و رنگ آنرا به طول موج و فشار و سرعت و میدان تاثیرش را نشان دهند. با هیچ تغییر فیزیکی و شیمیایی و معادله و فرمول این کار انجام نشد.» [5] و یا «شارل» دانشمند فرانسوی می گوید: «بر هرکس لازم است در عین احترام به علم معتقد باشد که علوم هرقدر صحیح باشند دارای نقص فاحشی می باشند.»[6]
اشکال انسان شناسی علمی این است که می خواهد با متد تجربه به شناخت انسان برسد، در حالی که انسان غیر از رفتارهای ظاهری، دارای اراده، نیت، تصمیم و رفتارهای معناداری است، که هرگز به مشاهده در نمیآیند. بطور خلاصه در پاسخ به سئوال از شایستگی پژوهش علمی به عنوان یک منبع شناخت کلی درباره انسان – پژوهشی که در جای جای جهان امروز مورد تقلید است - باید گفت؛ این نحوه شناخت، اگر منبع تلقی شود، اعتباری ندارد، چگونه ممکن است، معرفتی که نظم کلی و جهان شمول به معنای مابعدالطبیعی، و امکان شناخت ذاتی را انکار می کند، منبع شناخت ذاتی وکلی قرار گیرد.[7]
نقص دیگر انسان شناسی تجربی این است، که هیج سخنی در باب آینده انسان، یعنی جهان پس از مرگ او نمیگوید. اگر انسان با مرگ خود نابود نشود، تئوریهای تجربی از ارائه هر گونه توضیح و تبیین درباره ویژگیهای جهان آخرت و رابطه آن با زندگی این دنیا ناتوان است. علاوه بر اینکه در مورد نقش عوامل مافوق مادی در سرنوشت انسان نیز سخنی برای گفتن ندارد.
مشکل اساسی دیگر که مربوط به همه گرایشها و شاخههای انسان شناسی امروزی است، این است که هر شاخهای به ساحت خاصی از ابعاد انسانی توجه میکند و از دیگر ساحتها غافل میماند. هر شاخه با روش خاص خود، به گونهای به بررسی انسان میپردازد، که زحمات شاخههای دیگر را هیچ میپندارد و تصورش چنان است، که تمام و کمال به شناخت انسان نائل شده است و لذا به زحمات شاخههای دیگر هیچ توجهی نمیکند. مثلا کسانی که با روش تجربی به مطالعه انسان میپردازند، به گونهای که گویا عرفا و فلاسفه هیچ نقشی درشناخت انسان نداشتهاند. [8]
با توجه به این مطالب و کاستیهایی که در علم تجربی وجود دارد گرچه در شناخت ابعاد جسمانی انسان میتواند ما را یاری کند ولی هرگز به تنهایی نمیتواند به طور کامل انسان را به ما بشناساند چون راهی به شناخت ابعاد غیر جسمانی و غیرمادی آن ندارد. لذا بوسیله علم تجربی نمیتوان هیچ قانونی در مورد روح که یک امر مجرد و غیرمادی است، بدست آورد.
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان