كلمات كليدي : اومانيسم، اصالت بشر، بشر سالاري ، اومانيسم مذهبي، اومانيسم الحادي، اومانيسم ادبي
نویسنده : عبدالله محمدي
اومانیسم، انسان سالاری، اصالت بشر، بشر سالاری یا خودبنیادی مکتبی است که انسان را محور و مدار آفرینش قرار داده و با اصالت دادن به او اصالت خدا، دین یا هر امر غیر بشری را نفی میکند. معنای اعم این اصطلاح عبارت است از هر نظام فلسفی، سیاسی، اقتصادی، اخلاقی یا اجتماعی که هسته مرکزی آن انسان است.
این مکتب انسان را یگانه حقیقت آفرینش فرض کرده و آن را به جای خدا مینشاند. بنابراین در تضاد با خدامحوری است و در شکل افراطیاش هرگونه اندیشه متافیزیکی مانند وحی الهی را انکار میکند. با فرض بشر به عنوان مالک و فرمانروای عالم بت جدیدی به نام انسان اختراع کرده و پرستش آن را ترویج میکند. اومانیسم در واقع به معنای پرستش انسان است نه انسان دوستی یا تکریم انسان که مورد تاکید اسلام و سایر ادیان توحیدی است .[1]
تاریخچه
پیشینه اومانیسم به یونان باستان باز میگردد که خدایان صفات و حتی صورت انسانی داشتند و اندام انسان مهم ترین مساله در هنر نقاشی و مجسمه سازی بود. پس از ظهور مسیحیت و رسمی شدن آن در امپراطوری روم با فرمان کنستانتین، حاکمیت سیاسی- فرهنگی نیز در کنار رهبری دینی تحت اختیار کلیسا درآمد. تفریطهای کلیسا در قرون وسطی در مواجهه با ارزش انسان و کرامت او موجب واکنش افراطی در توجه به انسان و پیدایش اومانیسم شد. برخی از آراء و رفتارهای ضد انسانی کلیسا که همواره تاکید و ترویج می شد عبارتند از :
انسان ذاتاً موجودی گنهکار است. انسان هیچ اختیاری از خود ندارد. عقل و علم انسانی مغایر دین و هر کار علمی دخالت شیطانی در امور عالم و ضد عبودیت است. دین و دنیا، لذایذ روحانی و جسمانی همواره مخالف و مغایر هم و غیر قابل جمع هستند. مردم نسبت به عقاید و افکار خود اختیاری در برابر کیسا ندارند. مالکیت آسمان، بخشش گناهان، فروش ارضی بهشت از اختیارات کلیساست.
در اثر این تفریطها و نادیده گرفتن کرامت انسانی، نخستین مخالفتها بر ضد کلیسا، امپراطوری و فئودالها در جنوب ایتالیا آغاز شد و در قرن 14تا 16 سراسر ایتالیا و سپس آلمان، فرانسه، اسپانیا و انگلستان را فرا گرفت. مخالفان، مدعی احیاء کرامت انسانی بودند و ابتدا با زنده کردن ادبیات کلاسیک روم و یونان سعی در بازگرداندن آزادی از دست رفته بودند. ایشان با تکیه بر آزادی خرد و مخالفت با ریاضتهای دینی در صدد بودند تا لذایذ جسمانی (که در کلیسا مورد غفلت بود) را هدف نهایی بشر معرفی کرده و زهد و پرهیزکاری را عامل منفی در کسب لذت و سود تلقی کنند.[2]
کم کم دین منافی آزادی انسانی و تنها به عنوان ابزاری برای خدمت به خواسته های او تفسیر شد. عالم غیب به فراموشی سپرده شده و مادیگری اساس کار قرار گرفت و سرانجام با تلقی تقابل دین و دنیا لذتهای دنیوی ترجیح داده شد.[3]
مهم ترین اصول فکری اومانیسم
1- محوریت انسان در مقابل محوریت خداوند: انسان میزان همه امور و مرکز عالم است. مالک مطلق هستی اوست. تمام امور باید توسط او ارزشگذاری شود. گر چه برخی گرایشهای اومانیستی از مذهب و اعتقاد به خدا سخن میگویند لیکن این پای بندی فقط برای جلوگیری از بی نظمی اجتماعی است. در این گرایش ها نیز اومانیست های خداپرست انسان و آزادی او را هدف و شناخت خدا را وسیله می دانند .[4]
2- تاکید بر آزادی و اختیار انسان: قدرت و سرنوشت انسان به خود او واگذار شده و حاکمیت تقدیر الهی مردود است. افراد از قید کلیسا و دین آزادند و میتوانند بر دین، تاریخ، طبیعت و دولت مسلط شوند.(در مواجهه با سلب اختیار انسان در قرون وسطی)
3- عقل برتر انسان: خرد انسان برابر با خرد خداوند و چه بسا بالاتر از آن است. عقل انسان رهبری بشر را بر عهده گرفته و دین را از فرماندهی و هدایت خلع میکند. عقل اومانیستی عقلی خودبنیاد و بی نیاز از وحی است.[5]
4- طبیعت گرایی: قلمرو انسان طبیعت است و او با حواس خود میتواند با آن ارتباط یابد. بنابراین متافیزیک و امور غیبی تحقیر شده و توجه به جهان غیر مادی برای حل مشکلات بشر، تلاشی برای ضعیف و بی ارزش کردن عقل انسان است. پس تمام نظریههای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و ... باید از مبانی مابعدالطبیعی دور باشد.
5- مدارا: با اصالت دادن به انسان همه رفتارها و عقاید انسانی ارزشمند می شوند. (این تفکر تا حدی متاثر از جنگهای مذهبی قرن 16و17بود) تمام عقاید و مذاهب حتی مذاهب توحیدی و الحادی، اصیل و خرافی از یک ریشه هستند پس صاحبان آنها باید با هم مدارا داشته باشند. جامعه باز و دموکراسی بهترین تضمین کننده حقوق انسانی است.[6]
اومانیسم از جهات مختلف شاخههای متعددی می پذیرد از جمله اومانیسم فردگرا، جمع گرا، ادبی، فلسفی، دینی، الحادی و ...[7]
نقد و بررسی
1- از جمله اشکالات اومانیسم تفسیر غلط عقل انسانی است. عقل انسان که از والاترین موهبتهای خداوند است مهم ترین ابزار شناخت انسان محسوب میشود. انسان با به کارگیری عقل میفهمد که حوزه ادراک او منحصر به حواس او نیست. عقل انسان مفاهیمی چون «من»، «بودن »، « نبودن » و گزاره هایی چون «من هستم »، «اصل تناقض» و ...... که پایه های متافیزیک هستند را بدون استفاده از حواس در مییابد و با مبنا قراردادن آنها گزارههای دیگری را نیز نتیجه می گیرد و علوم عقلی و متافیزیک که اعتباری بیش از حواس دارند پدید می آید.
همین عقل با کمک گزارههای بدیهی، اصول اولیه دین همچون توحید و معاد را اثبات میکند و متواضعانه حکم میکند که از اموری که به سعادت و شقاوت ابدی انسان مربوط میشود بی اطلاع است و نیاز به کسی دارد که او را از این امور آگاه سازد.(نبی) با دقت در اوصاف خدا و انسان، جایگاه انسان در برابر خدا را به درستی درک می کند. و این اختصاصی به دین خاصی ندارد. اما اومانیسم با بی توجهی به ابعاد ادراک عقل، انسان را از مهم ترین و سرنوشت سازترین علوم محروم نموده است. از سوی دیگر اتکاء صرف به عقل و علم بشری امری ناصواب است که امروزه در غرب نیز مخالفین جدی دارد.[8]
2- اومانیسم با نگاه غلط خود، دین که برنامه خوشبختی دنیا و آخرت انسان است را منافی اختیار خود دانسته و آزادی او را در بیدینی میشمارد و در نتیجه انسان را از موهبت وحی محروم میسازد.
3- توجه به بعد زمینی و مادی انسان، بشر را موجودی تک ساحتی و در زمره حیوانات معرفی میکند که اهتمامی فراتر از لذت مادی ندارد.[9]
4- نتیجه عینی انسان محوری در قرون اخیر از بین رفتن ارزشهای اخلاقی از یک سو و رشد بیرویه صنعتی شدن از سوی دیگر است که افزایش فاصلههای طبقاتی و پایمال شدن حقوق فقرا، بارزترین پیامد صنعتی شدن است.[10]
5- بی توجهی به حدود آزادیهای انسان و افراط در آن به بهانه کرامت انسانی سبب شد از سویی نوعی مطلق العنانی فرعونی و سلطه طلبی و طغیان در برابر سایر انسانها را تجویز نمود [11] و از سویی رابطه عبودیت و بندگی میان انسان و خالق را نفی کرد تا آنجا که حتی اومانیستهایی که از دین سخن میگویند نیز آن را ابزاری در خدمت آزادی انسان و به این اعتبار ارزشمند بدانند.[12] که این امر مورد انتقاد تمام ادیان توحیدی است.
زمینههایی که موجب بی اعتمادی به دین و کلیسا و پیدایش اومانیسم گردید هیچیک در دین اسلام راه ندارد. اهتمام به علم و عقل، کرامت انسانها، آزادی عقیده و بیان و قابلیت تبیین عقلانی آموزههای دینی در اسلام بسیار روشن است .