روز وفات مادر بزرگوارمان حضرت خدیجه است. حضرت خدیجه خیلی ثروتمند بودند و هشتاد هزار بار شتر غیر از طلا و نقره و ملک و املاک داشتند. خیلی از اشراف برای خواستگاریش صف بسته بودند اما با کسی که هیچ سمتی نداشت، خانه و سرمایه نداشت ازدواج کرد. پیامبر در شب ازدواج، حتی خانه اجاره ای هم نداشت. آن شب حضرت خدیجه جلو پیامبر زانو زد و عرض کرد: آقا جان، خانه، خانه شماست. اموال من، اموال شماست. من هم کنیز شما هستم. همه مدیون زحمت های این خانم هستیم. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم به این خانمش خیلی علاقه داشت. می فرمود: خدیجه، خدای متعال روزی چند بار برای تو به ملائکه اش مباحات می کند. تو این قدر پیش خدا عزیزی هستی.
شما کجا سراغ دارید یک آقایی بعد از گذشت چندین سال از وفات همسرش بنشیند مثل ابر بهار برای خانمش گریه کند. پیامبر برای حضرت خدیجه گریه می کرد و بعضی از همسران پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می گفتند: یا رسول الله ما هستیم، ما جوانیم و او مسن بود که با شما ازدواج کرد. پیامبر فرمودند: دیگر مثل خدیجه کجا پیدا می شود؟ مردم من را تکذیب کردند، او به من ایمان آورد. روز مبعث گفت: ای پیامبر من جلوتر از این به شما ایمان آوردم ولی الآن اظهار می کنم. مردم مکه من را رها کردند ولی خدیجه من را کمک کرد. این خانمی که در ثروت و نعمت بزرگ شده بود در شعب ابی طالب گرسنگی شدیدی کشید که در همان جا هم فوت کرد. بعد از خدیجه حضرت ابوطالب هم از دنیا رفت. پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم آن قدر محزون شد که آن سال را سال حزن نامید. جبرئیل نازل شد که یا رسول الله دیگر در مکه یاوری نداری باید به مدینه هجرت کنی. بعد از شش، هفت سال با کلی زحمت و فشار پیامبر مکه را فتح کرد. وقتی سران مکه مغلوب شدند، هر کدام گفتند: آقا به خانه ما تشریف بیاورید. اما پیامبر ما به قبرستان کنار قبر خانمشان رفتند و در آنجا خیمه زندند و سه روز ماندند. قلب پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم قلب خدایی است. آن قلب را کسی تا خدایی نشود، نمی تواند به خودش جلب کند. حضرت خدیجه بانوی بزرگواری بود که پیامبر این چنین برایش ابراز محبت می کردند.
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم در روزِ وفات حضرت خدیجه کنار بسترش نشسته بودند و به وصیت های این خانم گوش می دادند. حضرت خدیجه گفت: وصیت اول من این است که یا رسول الله اگر نسبت به شما کوتاهی کردم، من را حلال کن. پیامبر فرمود: شما نهایت گذشت و ایثار را کردی، من از شما راضی هستم.
وصیت دوم؛ یا رسول الله یک دختر پنج ساله بعد از من می ماند. یا رسول الله بعد از من به فاطمه ام بیشتر محبت کن. جای خالی مادرش را پر کن. پیامبر فرمود: چشم.
وصیت سوم؛ حضرت خدیجه گفت: خجالت می کشم این را به شما بگوییم. به دخترم فاطمه می گویم تا به شما بگوید. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم از اطاق بیرون رفتند. حضرت خدیجه عرض کرد: دخترم من از قبر می ترسم. (حضرت خدیجه ای که خدا به او مباحات می کند و پیامبر عاشقش است می گوید: از تنگی و تاریکی قبر می ترسم. ما چی بگوییم؟ امام سجاد سلام الله علیه می گوید: من برای تاریکی و تنگی قبرم گریه می کنم). حضرت خدیجه می فرماید: دخترم دوست دارم که پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم عبایی که موقع وحی به دوش می انداخت به بدن من بپیچد تا از سختی قبر در امان باشم. ولی خجالت می کشم به پدرت بگویم. پیامبر وقتی وارد اتاق شد. حضرت فاطمه سلام الله علیها عرض کرد: بابا جان، مادرم از شما می خواهد آن عبایی که موقع وحی به دوش می انداختید، کفنش قرار بدهی. حضرت فرمود: این کار را خواهم کرد. موقعی که حضرت خدیجه از دنیا رفت، حضرت بدن همسر عزیزشان را غسل داد. وقتی خواست کفن کند، جبرئیل نازل شد و عرض کرد: یا رسول الله ، خداوند متعال سلام می رساند و می فرماید: کفن خدیجه با ماست. کسی که تمام اموالش را برای ما داده است کفنی از کفن های بهشتی برایش می دهیم. پیامبر بدن همسرش را هم با کفن بهشتی و هم با عبایش کفن کردند. نماز خواند و بدن عزیز خودش را بر قبر گذاشت. خانه ای که سه نفر بیشتر زندگی نمی کرد. پیامبر و همسرش و فرزندش فاطمه زهرا سلام الله علیها .
چه قدر این داغ بر پیامبر سخت بود؟ فاطمه پنج ساله دور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می چرخید و گریه می کرد، می گفت: بابا من مادرم را از شما می خواهم. مادرم کجاست؟ پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هم منقلب می شد. نمی دانست که جواب فاطمه را چه بدهد. جبرئیل نازل شد و عرض کرد: یا رسول الله، خدای متعال می فرماید: مقام مادرش خدیجه را در قصری از قصرهای بهشت کنار حضرت مریم و آسیه به فاطمه سلام الله علیها نشان بده تا قلبش آرام شود. عرض کنیم یا رسول الله وقتی فاطمه شما مادر از دست داد، شما دلداریش دادید، جبرئیل و خدا تسلی داد. اما یک روز هم فاطمه شما، بی پدر شد. عوض این که مسلمان ها بیایند تسلیتش بدهند، آمدند در خانه زهرا سلام الله علیها را آتش زدند.
-
چـه نیکو با تو هـم دردی نمودن
که با آتش در بـیـتـت گـشـودن
-
گمانم مرتضی شد کشته آن روز
که بشنید از تو آن فریاد جان سوز
حجةالاسلام فرحزاد