26 اردیبهشت 1392, 0:0
نوشتن از پدیدهای بیست و چند ساله که مجموعهای است از چندین و چند قالب هنری (از فیلم سینمایی و نمایش تلویزیونی و عروسکگردانی و قصهگویی و...) و سالهاست و حالا دیگر باید بگویم چند دهه است که دیده میشود و از آن حرف به میان میآید و البته بر آن نقد نوشته میشود هم کاری آسان است و هم کاری بسیار سخت. سخت است که بخواهی حرفی جدید دربارهاش بزنی که خواننده خیلی بهتر و بیشتر بر آن مسلط نباشد. بینندهای که یا با آن بزرگ شده و اصلاً بخشی از بهترین و مهمترین خاطراتش را همین چند عروسک شیرین ساختهاند و یا همین سالها آن را دیده و دارد با آن بزرگ میشود و خاطره را در لحظۀ اکنون تجربه میکند. بنابراین در این نوشته کوتاه قصد نداریم تا از گذشته کلاه قرمزی و دوستانش بگوییم و تنها با کلاه قرمزی ۹۲ کار داریم و البته سخن ها داریم. شاید مهمترین نقطه قوّت تیم دونفره "طهماسب و جبلّی" درک متقابل و حیرتانگیز این دو نفر از هم باشد. به قول خود جبلّی انگار هر کدام از آنچه در سر دیگری میگذرد خبر دارند و حرفی که هر کدام میزند را دیگری کامل میکند. و این شاید در کنار نبوغ بیحد و حصر این دو دوست و البته قبول ضرورت پیشرفت و تکمیل ایدههایشان راز موفقیت چندین دهه محصولاتشان باشد؛ محصولاتی که منحصر در کمپانی کلاه قرمزی و دوستانش نیست و مجموعهای از موفقیتهای دونفره دیگر را هم شامل است و اما انگار اوج این همه سال آفرینش هنری همین عروسک بینظیر است. طهماسب و جبلی خوب میدانند که اگر قرار باشد تا همیشه به شیرینزبانی و شیرینرفتاری کلاه قرمزی و فداکاریهای بامزه پسرخاله متکی باشند، جذابیت اثرشان کمرنگ میشود (تجربهای که از کلاه قرمزی ۲ در سال ۸۱ برایشان حاصل شد) و از این روست که در کلاه قرمزی ۹۲ هم مثل این چند سال با عروسکهایی جدید روبهرو هستیم و البته عروسکهای دیگر نیز پیشرفتی حیرتانگیز یافتهاند. گاوی که قرار است نمود عینی یک گاو باشد که قلبی رئوف دارد و حرف همه را گوش میکند و تپل است و غذا در اولویت تمام امورش قرار دارد، به نظر هنوز زیاد پخته نمیآید. صدایش کمی توی ذوق میزند و این البته با لهجه بامزهاش تا اندازهای پوشش داده شده است. کارهایش اما گاهی بامزهاند و هدفی که بهویژه طهماسب در پی آن است (آموزش به کودکان) که البته شاید گاهی فدای جذابیت خود عروسکها و شیطانیهایشان میشود را دنبال میکند. "گاوی" البته، شاید قرار است نماد بعضی آدمها هم باشد که فرازمانی هستند و شاید حتی فرامکانی. در هر زمان و مکانی و در تاریخ نمونهشان کم نبوده. آدمهایی ساده و پخمه که به لقمه نانی فکر میکنند و جای گرمی و هر چه بر سرشان بزنی و هر چه ازشان بخواهی انجام میدهند. گاهی وفاداری خاصی هم دارند. نمونهاش گاوی که وٍرد بیبی از زبانش نمیافتد. اسب مشهور رمان مزرعه حیوانات "جرج اورول" را هم که در خاطرتان هست؟ او هم چنین بود. دختر همسایه اما بینظیر است. طراحی فوقالعاده جذاب و بامزهای دارد و حسابی آدم را ذوقزده میکند. نگار استخر هم با همان چند دیالوگ محدود غوقا میکند. همان بله و خیر گفتنهای بلند و البته آن دست و جیغ و هورا که تا مدتها در ذهن آدم حک میشود. عروسکی که قرار است نماینده بچههای کوچک امروزی باشد که فقط همین بله و خیر گفتنها (البته بیش از هر چیز، همین بله گفتنها) را از آنها میخواهند و نه بیشتر. گاهی هم دست و جیغ و هورا برای نشان دادن نوعی ذوقزدگی بیدلیل تا شاید دیگر دنبال دلیل آن بله گفتنها نگردند. دستی بزنند و هورایی بکشند و بروند پی کارشان. کاری هم به کار آدمبزرگها نداشته باشند. و چه هوشمندانه طراحی شده این عروسک. آقای (ببخشید! آقوی) همساده هم که تعویض طلایی مجموعه است. حضور کمی دارد و وقتی بقیه عروسکها کم میآورند و گمان خستگی و بیحوصلگی بیننده میرود، وارد گود میشود. اگر دختر همسایه نماد نسل تازهازراهرسیده امروزی و آنچه از آنها انتظار میرود را در نظر بگیریم، شاید آقوی همساده نمادی باشد از آنچه امروز از بزرگسالان انتظار میرود. سختی و مشکل و هر آنچه به سرشان میآید از بدبختی و مصیبت را با آغوشی باز بپذیرند و حتی نه دلخوش که کیفور باشند از این بدبختیها. اگر خوشی و آرامش و سعادتی هم پیش آمد برایشان، شگفتزده شوند و اصلاً در پی گریز از آن درآیند. البته هر دوی اینها همسایهاند (با پوزش از آقای همساده!) و از خانه کلاه قرمزی و پسرخاله و فامیل دور و آن پسرعمهزای شیطان بامزه و البته از ما نیستند. از خانه و شاید سرزمینی دیگرند و این فکر به سرتان نزند که همخانه ما شدهاند!
از میان عروسکهای سابق اما شاید باید بیشترین پیشرفت را ازآنٍ فامیل دور دانست و بس. عروسکی که در روزهای آغازینش کمی زمخت به نظر میرسید و این پرسش را به ذهن بیننده میآورد که این آدمبزرگ سبیلوی کچل نتراشیده و نخراشیده اینجا در خانه کلاه قرمزی و رفقا چه میکند. کمی شبیه خود آقای مجری است و اما ابروهایش به طرز بامزهای پرپشتاند. آیا قرار است مثل دلاک بامزه و آن شاگرد داروخانه سربههوا مهمانی باشد که چند روز و یا چند ساعتی مهمان است و میرود و یا طهماسب و جبلی نقشههایی برایش در سر دارند. اما به مرور زمان جا افتاد و امروز شاید حتی گاهی اوقات نقشی پررنگتر از خود کلاه قرمزی دارد. او اغلب اوقات مغز متفکر گروه است (مغز متفکر! آن هم فامیل دور؟!)، ببعی را هدایت میکند (با آن سیرداغ گفتنهای بامزهاش) و البته تنها کسی است که او را بره (تلفظ صحیحش این است البته: بَرَّ) میخواند. گاهی اوقات کارهای آدمبزرگها را میکند و حرفهای بزرگانه میزند (جالبتر از همه آن شعرش درباره در با آن لحن احساسی و شورانگیز!) و گاهی انگار از همه بچهگانهتر رفتار میکند. اصلاً شاید یک بچه سیبیلوست که معلوم نیست چرا دوره خانم و همشهریهایش را تنها گذاشته و آمده خانه کلاهقرمزی. کاری هم با سیاست و جامعه و حرفهایی که آدمبزرگها میزنند ندارد. خیلی ترسوست و حتی از یک گنجشک میترسد. البته گاهی ادای آدمبزرگها را درمیآورد که بیشتر مایه خنده است تا چیز دیگر. پسرعمهزا و جیگر و آن ببعی بامزه همهچیزدان صادق و خوشصدا هم که غوغای خودشان را دارند. در این میان اما شاید نکتهای تلخ هم وجود دارد. کلاه قرمزی و پسرخاله که اصلاً همه چیز به خاطر آنها شروع شد، شخصیتهایی حاشیهای شدهاند و اصلاً گاهی انگار فقط نقش یک سیاهلشگر را دارند. انگار دیگر دورهشان تمام شده و بهتر است در همان حاشیه باشند و کاری به کار جریان اصلی نداشته باشند. شاید دوره آن بازیگوشیها و کودکانههای کلاه قرمزی و آن فداکاریها و ازخودگذشتگیهای پسرخاله گذشته باشد. شاید. این نکته را نیز نباید از یاد برد که از سال ۸۸ که بعد از چندین و چند سال طهماسب و جبلّی تمام توش و توانشان را بر روی کلاه قرمزی و رفقا گذاشتند، بیش از هر زمان دیگری بر حرفهای شدن اثر دقّت کردند. کار کردن با گروهی حرفهای تا محصولی خوشرنگ و لعابتر از گذشته به نمایش بگذارند. طراحی صحنه و لباس قابل قبول، عروسکهای زیبا و بیعیب و نقص، موسیقی جذاب، ایدهها و طرحهای داستانی جذابتر (با اضافه شدن عنصر مهمی به نام حبیب رضایی) و البته مهمتر از همه کار با گروهی جوان و خلاق که صداپیشگانی هنرمند از کار درآمدند. اینها همه روحی جدید به اثر دمیدهاند که جذابیت آن را چندین برابر ساخته است. سال پیش که نسخه سینمایی کلاه قرمزی و رفقا (البته بعضی از رفقا) روانه سینماها شد، هنر طهماسب بیشتر به چشم آمد. مقایسه طرح داستانی و اجرای آن در یک اثر سینمایی با نسخه تلویزیونی آن به خوبی نشان میدهد که نویسندگان و کارگردانان (و یا حتی صداپیشگان و عروسکگردانان) تفاوتهای فرمت سینما و تلویزیون را خوب میدانند و ویژگیهای هر یک را چه خوب میشناسند و بر آن تسلط دارند. به هرحال محصول این کمپانی دونفره که حالا دیگر باید آن را یک کمپانی بزرگ و عریض و طویل با کلی آدم هنرمند دانست، چیزی است که بیش از دو دهه ادامه پیدا کرده و در یادها مانده و شاید حتی بتواند تا چند دهه دیگر هم (و کسی چه میداند حتی سالها پس از فقدان خود طهماسب و جبلّی) باقی بماند. نه کلاه قرمزی و نه پسرخاله و نه هیچ یک از عروسکها پیر نمیشوند و شاید حتی جوانتر از آنچه هستند هم بشوند و همین مهم است.
منبع:فیلم نوشتار
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان