كلمات كليدي : هرمنوتيك فلسفي، تفهم، اصل تاريخ اثرگذار، تاريخ، سنت، زبان، قصد مولف، بازتوليد، دور هرمنوتيكي، امتزاج افق¬ها
نویسنده : معصومه آتشين صدف
هانس گئورگ گادامر در سال 1900 در برسلاو و در جنوب غربی لهستان متولد شد. پدر وی محقق علوم طبیعی بود. زمانی که در کالج روانشناسی برسلاو به تحصیل اشتغال داشت علاقه به امور متنوعی از قبیل ادبیات آلمانی و یونانی پیدا کرد. این دلبستگی مبدا گرایش او به فلسفه را فراهم آورد. وی در سال 1920 به دانشگاه ماربورگ رفت و نزد فیلسوفان نوکانتی نظیر هارمن و ناتورپ به تحصیل فلسفه پرداخت. در سال 1923 برای یک ترم به دانشگاه فرایبورگ رفت و در سخنرانیهای ادموند هوسرل و مارتین هایدگر حاضر شد. در سال 1928 به درجه آموزگاری فلسفه نائل آمد و از سال 1929 تا 1937 با سمت استادیاری در دانشگاه ماربورگ دعوت به کار شد و در طی این سالها بود که ارتباط وی با هایدگر گسترش یافت[1].
در سال 1949 کرسی استادی کارل یاسپرس در دانشگاه هایدلبرگ به هانس گئورک گادامر واگذار شد. وی با استفاده از این فرصت بسیار مناسب، توانست تحقیقات آکادمیک عمیقی را پایهریزی کند. برنامهریزی مطالعاتی وی در طی این سالیان، نخستین ثمر خویش را در کتاب مهم حقیقت و روش در سال 1960 ظاهر ساخت[2].
گادامر توجه و علاقه خاصی به فلسفه یونانی دارد و در بسیاری از مباحث به گونهای از تفکر ارسطو و به ویژه افلاطون مدد میگیرد. کمتر بحثی از مباحث گادامر را میتوان سراغ گرفت که با تفسیر، نقل، نقد و یا تایید آرای یکی از این دو فیلسوف همراه نباشد[3].
از میان فیلسوفان متاخر، هگل و هایدگر بیش از سایرین توجه گادامر را به خود جلب کردهاند. البته در مواردی که گادامر ملهم از هگل است این پذیرش را با مقداری دخل و تصرف و پارهای نقدها همراه میکند. وی در جهتگیریها و افکار خود نیز وامدار هابرماس است[4].
هرمنوتیک گادامر
الف) هرمنوتیک فلسفی
هرمنوتیک فلسفی ارمغان هایدگر است اما امروزه نام هرمنوتیک فلسفی با نام گادامر پیوند خورده است. متفکران جدید برای تمیز میان هرمنوتیک گادامر و هایدگر، از نام هرمنوتیک هستیشناسانه برای هایدگر استفاده میکنند[5].
گادامر در حالی که در بسیاری از نکات و موضوعات اساسی هرمنوتیک با استاد خود هایدگر همراهی دارد، اما به دلیل اینکه اساسا در مباحث هرمنوتیک، گمشده دیگری را میجوید از مسیر استاد جدا میشود و عرصه جدیدی را در هرمنوتیک مدرن میگشاید. وی رویکرد اساسی هایدگر به مباحث مربوط به فهم و تفسیر را پاس میدارد. این رویکرد، رویکردی هستیشناسانه است. یعنی در درجه اول به «فهم» و «تفسیر» به عنوان یک مقوله وجودی نگاه میکند و نه یک مقوله معرفتشناختی. همینطور وی با هایدگر در نفی رویکرد سوبژکتیویستی به « فهم» همداستان است. روح غالب در تفکر و معرفتشناسی غرب از دکارت به بعد اصالت دادن به فاعل شناساست و هایدگر با کفایت و گستردگی تمام به نقد و نفی این روحیه میپردازد. گادامر این مسیر را تا اخذ آخرین نتایج فلسفی آن دنبال میکند. نقد «روش» و ارزیابی از کاستیهایی که در «روشمند ساختن جریان فهم» وجود دارد از مهمترین نکاتی است که هرمنوتیک فلسفی گادامر بدان توجه دارد. نام حقیقت و روش که گادامر برای مهمترین اثر فلسفی خود برگزید در واقع به شیوهای طعنآمیز به تقابل این دو مقوله اشاره دارد[6].
گادامر معتقد است هرمنوتیکی که او از آن سخن میگوید، هرمنوتیک فلسفی است، یعنی خالی از روحیه مسلط بر علوم طبیعی و نظریات متناظر با آن است. بدین ترتیب در ادبیات گادامر «هرمنوتیک فلسفی» در تقابل با چیزی قرار میگیرد که از آن با عنوان «نظریه هرمنوتیکی» یاد میشود. نظریه هرمنوتیکی با الگوبرداری از علوم طبیعی و ایده برخاستن قوام یافته است و اغراض آن، عملی و کاربردی است. اما هرمنوتیک فلسفی به دنبال اغراض و اهداف فلسفی است و کمتر به اغراض عملی و کاربردی دنیای مدرن توجه دارد. بنابراین پرسشهایی هم که گادامر به دنبال پاسخ آنهاست پرسشهایی از قبیل: « ما چه انجام میدهیم؟» یا « چه باید انجام دهیم؟» و یا « جریان فهم و عمل را چگونه میتوان کنترل کرد؟» نیست، بلکه پرسش اصلی گادامر درباره چیزی است که ورای خواست و اراده ما اتفاق میافتد ولو پاسخ این پرسش هیچگونه فایده عملی و کاربردی نداشته باشد. خلاصه آنکه گادامر در هرمنوتیک خود به دنبال مضبوط کردن قواعد فهم و یا ارائه روش نوینی در علوم انسانی و یا کل دانش بشری نیست[7].
ب) فرآیند تفهم و تفسیر
براساس تحلیل گادامر، فهم از مفسر آغاز میشود و مفسر است که معنایی را به سوی متن پیش میافکند. تفسیر با پیشتصور آغاز میشود و دریک فراشد حلقوی و رفت و برگشت میان مفسر و متن (اثر)، پیشداوری مناسبتر، جانشین پیشداوریِ مناسب میشود. در این فرآیند پیشفرضها و پیشداوریهای محقق، پیششرط و زمینه امکان تفهم هستند[8]. با وجود این، گادامر نتیجه این بازی، گفت و گو یا فراشد پرسش و پاسخ را «به زبان درآمدن اثر» میداند؛ یعنی تلاش مفسر تحمیل پیش داوریهای خود بر موضوع مورد نظر نیست.
گادامر بر آن است که حاصل فهم کسانی که در پی تفسیر یک متن یا اثر هنری یا واقعه تاریخی بودهاند، تاریخ آن متن یا اثر را میسازد و این تاریخ در فهم مفسر آن اثر، تاثیرگذار است. او این مطلب را در قالب اصل «تاریخ اثر گذار» و یا «آگاهی به لحاظ تاریخی اثر پذیرفته» بیان میکند. مراد گادامر از «تاریخ اثر گذار» آن است که نیروی سنت، نسبت به چیزی که به آن تعلق دارد به گونهای است که حتی در صورت مخالفت یا عکس العمل در مقابل سنت، باز هم مفسر تحت تاثیر آن سنت است. این مطلب از دید عینیت گرایی تاریخی پنهان مانده است. گادامر بر آن است که اثر پذیری فهم از تاریخ، ارتباط نزدیکی با پذیرش دخالت «موقعیت هرمنوتیکی» در عمل فهم دارد. موقعیت هرمنوتیکی هر مفسر، مشحون از پیشداوریهای او در باب موضوع مورد مطالعه وی است. این پیش داوریها تحت تاثیر تاریخ و سنتی است که مفسر در آن به سر میبرد. اساس ایده موقعیت هرمنوتیکی، چیزی است که گادامر آن را «افق» مینامد. در دیدگاه گادامر ما باید از قبل دارای افق باشیم تا خود را به افق تاریخی گذشته منتقل کنیم. فهم نیز دایماً متاثر از افق معنایی و موقعیت هرمنوتیکی مفسر است و به دلیل آن که افق معنایی از تاریخ تاثیر میپذیرد، پس فهم دایماً تاریخی است[9].
نکته دیگر در این بحث، دیدگاه گادامر درباره «سنت» است. به نظر وی، ما در سنت به سر میبریم و از آن متاثریم و فهم و درک ما درباره همه امور، متاثر از تاریخ و سنت است. ایجاد تغییر در اشکال موجود و مستقر هم به اندازه دفاع از آنها، نوعی پیوند با سنت است.
گادامر به دخالت دو سویه ذهن مفسر و خودِ اثر در سامان دهی محصولی به نام «فهم» و «تفسیر معتقد است. او این دیدگاه خاص را در قالب تعبیر «امتزاج افقها» ابراز میکند؛ یعنی فهم، حاصل امتزاج افق معنایی مفسر با افق معنایی اثر است. این فرآیند نیز تابع منطق پرسش و پاسخ است. نتیجه طبیعی چنین تفسیری از فهم، آن است که هر تفسیری ضرورتاً ناکامل است؛ زیرا از نظر تاریخی امری مشروط است.
از نظر گادامر، یکی از عوامل بسیار مؤثر در فهم، تاریخ است. از دیدگاه او، انسان موجودی تاریخی است و از او با عنوان "سرشت اساسی روح تاریخ" یاد میکند.
به باور او، فهم به صورتی اجتنابناپذیر، تاریخی است و فرد هرگز از موقعیت تاریخیاش رهایی نمییابد. چرا که پیشداوریهای ما سخت گره خورده با تاریخاند و صرفاً زاییده خصوصیات شخصی ما نیستند(همان). وی مینویسد: «آغاز و انجام فهم در درون خود فرد است و ریشه در گذشتهای دارد که مخلوق او نیست و به سوی آیندهای است که بر آن کنترلی ندارد»[11].
در اینجا بیان این نکته نیز ضروری است که گادامر به همان اندازه که تاریخ را در فهم مؤثر میداند، برای سنت نیز جایگاهی همانند قایل است و در همه جا سنت را در کنار تاریخ مینشاند. از نظر او سنت نه مصنوعات فرهنگی گذشته است که در انبار حال رسوب شدهباشد و نه حوزه تاریخی خودمختار که مجزا از فعالیت انسانی است. به نظر گادامر این سنت زنده و تقلیلناپذیر است. عصر رمانتیک که با عقل محوری در تضاد بود سعی در برگشت آن سنت نمود تا آن را به جای عقل بنشاند و در اینجاست که سنت با خرد تضاد پیدا کرد. گادامر معتقد است علیرغم رد سنت توسط عصر روشنگری، سنت در همه اعمال تفهم ما نقش کاربردی و تعیینکننده دارد[12].
گادامر برای زبان، جایگاهی ویژه قایل است، تا حدی که بنیان هستیشناسی را در زبان میداند. جملاتی چون «هستیای که میتوان فهمید، زبان است». «تجربة ما از جهان، زبانی است»[14]. در آرای گادامر، نشان از اهمیت زبان، در نگاه او دارند. هایدگر نیز برای زبان اهمیتی ویژه قایل بود، اما کار گادامر از ظرافت و دقتی بالاتر برخوردار بوده، جنبة کاربردی بیشتری دارد.
گادامر به عنوان یک متفکر افلاطونی، تفهم را به زبان نسبت میداد که از طریق آن سخن اتفاق میافتد: وی مینویسد: « حق با افلاطون بود که اظهار میکرد کسی که به اشیاء در آینه سخن توجه کند، از حقیقت کامل و بیکموکاست آنها آگاه میشود. وی وقتی درس میداد به غایت درست میگفت که کل شناخت صرفا چیزی است که به عنوان بازشناخت مطرح است، چون «شناختِ اول» در مسیر کلام کاملتر میشود.»[15]
از دیدگاه گادامر، فهمی نیست مگر به وساطت زبان؛ «زبان جنبة عام همة فهمها است»(همان). و فهم اساسا پدیدهای زبانمند بهشمار میآید. بنابراین میان زبان و فهم رابطهای عمیق حاکم است، بهگونهای که اگر زبانی نباشد، فهمی رخ نمیدهد و از آن جا که هرمنوتیک دانش تأویل متن است، تنها پیشفهم موجود برای هرمنوتیک، زبان است. گادامر این رابطه را "بازی زبانی نام نهاده است.
گادامر به شیوهای که یادآور آموزش و تربیت هایدگری وی است عنوان میکند که «زبان، هستیِ انسان است». از نظر وی انسانیت با اجتماع زبانی مشخص میشود؛ انسان بودن مستلزم داشتن زبان بوده و جهان و زبان از هم جداییناپذیرند[16].
از نظر گادامر بین خود، زبان و جهان یک رابطه تاریخی وجود دارد، به این معنا که سنت و زندگی جمعی گذشته که در زبان رسوب یافته توامان تجربههای واقعی و تجربههای ممکن را شکل میبخشد؛ وی آن را آگاهی تاریخی موثر ( اصل تاریخ اثرگذار) میخواند. گادامر این آگاهی موثر تاریخی را « امتزاج افقها» توصیف کرده و در این خصوص میگوید: زبان با ما صحبت میکند: گذشته تجسم یافته ما در زبان برای اکنونِ ما جنبهای پیامدی دارد، زیرا به آینده ظهور یابندهی ما تبدیل میشود. سنت یا زندگی جمعی ما که در زبان رسوب یافته است به افق تاریخی و فرهنگی تبدیل میشود که از طریق آن ما یا دانشمندان اجتماعی با آن درگیر میشویم. آنچه به شکل دادههای مردمنگارانه یا معرفت به دست میآوریم نه به دانشمندان اجتماعی و نه به مطلعین تعلق ندارد، بلکه ترکیبی از افقهای فرهنگی هر یک از آنهاست. از نظر گادامر، تاریخیت انسانیت در جهان از طریق سنتها تجلی مییابد. سنت هم قلمرو و هم آزادی عمل ما را نسبت به آینده توضیح میدهد[17].
ویژگیهای اساسی هرمنوتیک گادامر
1: نادیده گرفتن قصد مولف
گادامر بر مواجهه مفسر با متن و درک معنای آن، بدون توجه به تلقی و ذهنیت خاص صاحب اثر، تاکید دارد. او در پی آن نیست که به دنیای ذهنی مولف رسوخ کند و نشان دهد که فرایندی که منتهی به پیدایش متن شده، چه بودهاست. تفسیر متن، بازسازی ذهنیت مولف آن نیست. همچنان که رسیدن به درک و تفسیری که مخاطبان اولیه و نخستین متن از آن داشتهاند نیز نمیتواند رسالت آن باشد. نه مولف و نه مخاطبان نخستین متن، هیچیک نمیتوانند افق معنایی متن را محدود کنند. از نظر گادامر، مولف یکی از مفسران متن است که تفسیر و فهم او از متن هیچ رجحانی بر دیگر تفاسیر ندارد و مفسران دیگر، ملزم به تبعیت از تفسیر او نیستند[18].
2: تولید به جای بازتولید
گادامر عمل فهم و تفسیر را «تولیدی» (Productive) میداند؛ یعنی در فرایند تفسیر متن، معنای جدیدی تولید میشود، اما در این تولیدِ معنایی هم ذهنیت و پیشداوریهای مفسر و هم خود متن سهیم است[19].
فهم متن از سنخ گفتوگوی دو نفر با یکدیگر است. نتیجه این گفتو گو به هر دو طرف آن، مربوط است. بنابراین گرچه هدف تفسیر گوش سپردن به متن و گشودگی به سوی آن است؛ اما مفسر به منزله طرف این مکالمه در شکلدهی محصول نهایی این همسخنی سهم بسزایی دارد. زیرا فهم زمانی حاصل میآید که امتزاج افقها صورت پذیرد و افق معنایی متن با افق معنایی مفسر ترکیب شود؛ یعنی نوعی توافق میان مفسر و متن اتفاق افتد[20].
3: تکثر معنایی متن
از نظر گادامر متن چیزی جز پاسخ آن به پرسش مفسر نیست و از آنجا که پرسشها، متنوع و متکثر میشود، پاسخهای متنوعی هم فراهم میآید که همه آنها معنای متن است[21].
4: پایانناپذیری عمل فهم
گادامر معتقد است تفسیر متن، عملی بیپایان است؛ زیرا امتزاج افقهای متعدد و توافقهای بیپایان میان موقعیت هرمنوتیکی مفسر با افق معنایی متن امکانپذیر است. اگر بپذیریم که فهم متن چیزی جز پاسخ متن به پرسشهای مفسر نیست و از طرف دیگر بپذیریم که محدودیتی برای دخالت پیشداوری و طرح پرسش از سوی مفسر وجود ندارد در این صورت، بیپایان بودن عمل فهم طبیعی مینماید. پس هیچگاه نمیتوان ادعا کرد که به فهم کامل و نهایی متن واصل شدهایم[22].
5: فهم متفاوت به جای فهم بهتر
گادامر بر آن است که نمیتوان میان تفاسر متعدد از یک متن داوری کرد و فهمی را برتر از سایر فهمها برشمرد. مبانی هرمنوتیکی گادامر چنین اقتضا میکند، زیرا «فهم» توافق هر مفسر با متن و امتزاج افق معنایی با آن است. پس معیاری در دست نیست که بتوان درباره رجحان فهمی بر سایر فهمها قضاوت کرد. از این رو، تنها میتوان گفت که ما این متن را متفاوت با دیگران میفهمیم، نه لزوما بهتر از آنها[23].