جلوه هايي از هجرتهاي علما
امام خميني رحمه الله در روز 20 جمادي الثاني 1320 هجري قمري مطابق با 30 شهريور 1281 هجري شمسي هم زمان با سالروز ولادت حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام در شهرستان خمين از توابع استان مركزي ايران در خانواده اي اهل علم و هجرت و جهاد و در خانداني از سلاله زهراي اطهر عليهاالسلام به دنيا آمد.
پدر بزرگوار ايشان، مرحوم آيت اللّه سيد مصطفي موسوي، از معاصران آيت اللّه العظمي ميرزاي شيرازي رحمه الله بود و در حالي كه بيش از 5 ماه از ولادت امام نمي گذشت، به دست طاغوتيان و خوانين تحت حمايت عمّال حكومت وقت، به دليل سر دادن نداي حق طلبي به شهادت رسيد.
امام خميني رحمه الله دوران كودكي و نوجواني را تحت سرپرستي مادر مؤمنه اش، بانو هاجر، و عمه مكرمه اش، صاحبه خانم، گذراند. قسمتي از معارف متداول روز و علوم مقدماتي و سطح را نزد معلمان و علماء منطقه فرا گرفت و در سال 1298 ش عازم حوزه علميه اراك شد، و در سال 1300 ش اندكي پس از هجرت آيت اللّه العظمي حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي به قم، رهسپار حوزه علميه قم شد و به ادامه تحصيل علوم حوزوي پرداخت.
هم زمان با فراگيري فقه و اصول به فراگيري رياضيات، هيئت فلسفه، عروض، قوافي و فلسفه اسلامي و غرب و عالي ترين سطوح عرفان نظري و عملي پرداخت. او طي سالهاي طولاني در حوزه علميه قم به تدريس چندين دوره فقه، اصول، فلسفه و عرفان و اخلاق اسلامي پرداخت. در سال 40 و 41 ماجراي انجمنهاي ايالتي و ولايتي موجب شد تا رهبري نهضت اسلامي مردم ايران را به عهده گيرد كه با تلاشهاي خستگي ناپذير ايشان اين نهضت در سال 1357 به پيروزي رسيد. و بالاخره در 14 خرداد 1368 پس از عمري مجاهدت، به ملكوت اعلا پيوست.[1]
در اين مقاله به مناسبت ايام ولادت حضرت امام خميني رحمه الله برخي از باورها وويژگيهاي آن عزيز سفر كرده را مرور مي كنيم. باشد كه از انديشه و رفتار آن رهبر فقيد درس آموزيم.
در طول مبارزات مردم مسلمان ايران، عده اي بودند كه در كنار مردم و با موج قيام آنان، همراه اين حركت گام برمي داشتند، ولي اين همراهي را حدّي بود و اينان تا مرز مشخصي پيش مي آمدند و معتقد به انجام اصلاحات و تغييرات بودند؛ اما هنگامي كه حذف جدّي شاه مطرح مي شد، آنان را تاب حركت نبود و كشش و ظرفيت اين همه تغييرات را نداشتند. ولي حضرت امام خميني، بزرگ معمار انقلاب اسلامي، خواستار يك تغيير بنيادين بودند و اصل نظام شاهنشاهي و وجود شخص شاه را در رأس اين نظام، مردود مي دانستند و تمامي تصرفات آنان را نامشروع مي شمردند و حركت اصيل خود را بر اُصولي استوار مي دانستند كه از جمله آن اصول، حذف نظام شاهنشاهي و شخص محمدرضاشاه بود.
امام از ابتدا بي پرده اين مسئله را مطرح كرد كه وجود شخص شاه، گرفتاري اساسي ماست. ايشان در سخنراني عصر عاشوراي سال 42 در فيضيه تمامي گرفتاري ملت ايران را ناشي از سه امر معرفي كردند؛ شاه، اسرائيل و در خطر بودن دين[2]. امام به كرّات از رژيم شاه به عنوان دستگاه جبّار ياد كرد و نوك پيكان حملات را متوجّه آن نمود و هيچ گاه حاضر به اصلاحاتي روبنايي در سايه وجود رژيم و شاه نشد و تا آخر بر روي اين شعار ايستادگي نمود و معتقد بود كه شاه بايد برود و تا هنگامي كه شاه در ايران بود، به ايران تشريف فرما نشد و به محض خروج شاه از ايران، براي سفر به ايران و ادامه رهبري نهضت، در كنار مردم مسلمان و انقلابي، تصميم خود را گرفت.
امام علاوه بر مخالفت جدّي با نظام شاهنشاهي، معتقد به جايگزيني نظامي بود كه مُجري احكام اسلامي، و مبتني بر آراء مردم باشد. بايد به اين نكته توجه داشت كه هر حكومتي ـ هر چند كه حق هم باشد ـ اگر مقبوليّت مردمي نداشته باشد، طبعا قادر به اداره جامعه نخواهد بود، چه اينكه در صورت عدم مقبوليت، كارشكنيها و مخالفتها از هر سو مانع پيش رفت امور خواهد شد.
امام در نجف با تدريس خارج فقه ولايت فقيه، اين مسئله را روشن كرد كه بايد در فكر حكومت و اداره جامعه اسلامي بود. امام در مواضع مختلف به اين مسئله اشاره نمود كه ما به دنبال حكومتي اسلامي هستيم كه اجرا كننده قوانين اسلام باشد. ايشان در مصاحبه اي فرمودند: «ماهيت جمهوري اسلامي اين است كه با شرايطي كه اسلام براي حكومت قرار داده است، با اتكاء به آراء عمومي،هسته حكومت تشكيل شده، مجري احكام اسلام باشد.»[3]
امام تا قبل از پيروزي انقلاب و نيز بعد از پيروزي بارها به اين مسئله تصريح نمودند كه خواست ما و ملّت ما «جمهوري اسلامي» است. ايشان در 27 بهمن 57 تنها چند روز پس از پيروزي انقلاب اظهار داشتند: «... ماهيت جمهوري اسلامي اين است كه با شرايطي كه اسلام براي حكومت قرار داده است، با اتكاء به آراء عمومي، هسته حكومت تشكيل شده، مجري احكام اسلام باشد
رژيم سلطنت كه رفته، رژيم جمهوري اسلامي هم به حَسَب رأي من، الآن هست. اما به حَسَب نظر دنيا بايد با آراء مردم درست بشود.»[4]
در واقع از نظر امام، مراجعه به آراي مردم به خاطر اثبات اين مسئله در دنيا و سطح جهاني است كه اين، حكومتي قانوني و برگرفته از خواست مردم است. ايشان آن قدر بر عنوان جمهوري اسلامي تأكيد داشتند كه گويا از نظر مردم، اصل مُسلّمي بود. ايشان در پيامي در اسفند ماه 57 به مردم فرمودند: «لازم است تذكر دهم، آنچه اين جانب به آن رأي مي دهم، جمهوري اسلامي است و آنچه ملت شريف ايران در سرتاسر كشور، با فرياد از آن پشتيباني نموده است، همين جمهوري اسلامي بوده است؛ نه يك كلمه زياد و نه يك كلمه كم. من از ملت شريف انتظار دارم كه به جمهوري اسلامي رأي دهند و تنها اين، مسير انقلاب اسلامي است.»[5]
امام يك روز پس از اين، چنين مي گويد: «آنكه ملت ما مي خواهد، جمهوري اسلامي است، نه جمهوري فقط، نه جمهوري دمكراتيك، نه جمهوري دمكراتيك اسلامي، جمهوري اسلامي.»[6]
در واقع اين موضع گيري صريح امام با اين همه تأكيد، در مقابل آن گروه هايي بود كه مي خواستند قيدي به جمهوري اسلامي افزوده و يا از آن كم كنند و نظرات خاصّ خود را بر اين نظام و ملّت تحميل نمايند و حاصل مبارزات و تلاشهاي چندين ساله ملّت و خونهاي شهدا را در مسير اهداف خويش قرار دهند. ولي امام عزيز با درايت زايدالوصف خود نگذاشتند كه خون شهدايي كه براي اعتلاي كلمه اللّه ريخته شده بود، هدر رود. امام از اينرو، فرمودند: «فقط جمهوري اسلامي؛ يك كلمه اين ور، يك كلمه آن ور نبايد باشد. نه از آن اسقاط بشود، نه به آن زياد بشود. شياطين مي خواهند يك كلمه را اسقاط بكنند، يا كلمه (اي) را زياد بكنند. توجه به اين معنا داشته باشيد؛ دعوت كنيد همه را.»[7]
و بالاخره ملّت بزرگوار ايران در يك همه پرسي وسيع و همه جانبه با اكثريتي قريب به اتفاق در راستاي اهداف تعيين شده از سوي وليّ فقيه، به «جمهوري اسلامي» رأي دادند. امام خطاب به ملت ايران فرمودند: «من از عموم ملت ايران تشكر مي كنم كه در اين رفراندوم شركت كردند و رأي قاطع خودشان را كه بايد گفت صددرصد پيروزي بوده است و رأي داده شده است، به طور قاطع رأي خودشان را دادند و به جمهوري اسلامي همه رضايت دادند و رأي دادند؛ چنانچه قبلاً هم داده بودند اين رأي را. ما احتياجي نمي ديديم در اين مسئله به رفراندوم؛ لكن چون براي قطع بعض حرفها و بعض بهانه ها بنابراين شد كه رفراندوم بشود. و بهانه گيرها فهميدند به اينكه مسئله آن طور كه خيال مي كردند، نيست و ملت با اسلام است. ملت با روحانيت است.»[8]
امام از ابتدا ماهيت نهضت را اسلامي معرفي نمود و هدف ملّت را «اسلام» دانست و در مراحل متعدّد انقلاب، مسئله در خطر بودن دين و هَدم اسلام و دشمني كافران را به ملّت گوشزد نمود و به شدت همگان را از معرفي نهضت به عنوان ملّي و ملي گرايي برحذر داشت و با معتقدان اين نظريه، ميانه خوبي نداشت. آن امام در فرازي از بيانات هدايتگر خويش فرمودند: «ما ديديم كه خواست اين 35 ميليون جمعيت اين بود كه ما اسلام را مي خواهيم. در تمام صحبتها از اوّل تا آخر اين نبود كه ما ملّي گرا هستيم. ملّي گرايي برخلاف اسلام است.»[9]
آري، امام ملي گرايي را مخالف اسلام مي داند و بارها به آن تاخته است. امام در يك سخنراني كه ارتداد جبهه ملّي را به خاطر رو در رو بودن با لايحه قصاص، اعلام نمود، به شخص شاخص ملي گرايان كه به وي افتخار مي كنند، اشاره كرده، مي گويد: «او هم مُسلِم نبود.»[10]
ايشان در يك سخنراني مسئله را مستدلّ بيان مي كند و ابراز مي دارد: «اينكه مكرّر عرض مي كنم كه اين ملّي گرايي اساس بدبختي مسلمين است، براي اين است كه ملّي گرايي، ملت ايران را در مقابل ساير ملتهاي مسلمين قرار مي دهد... اينها نقشه هايي است كه مستعمرين كشيده اند كه مسلمين با هم مجتمع نباشند.»[11]
امام در پيام به زائران بيت اللّه الحرام مي فرمايد: «لازم است حجاج بيت اللّه الحرام در اين مجمع عمومي و سيل خروشان انساني، فرياد برائت از ظالمان و ستمكاران را هر چه رساتر برآورند و دست برادري را هر چه بيشتر بفشارند و مصالح عاليه اسلام و مسلمين مظلوم را فداي فرقه گرايي و ملي گرايي نكنند.»[12]
همچنين آن عزيز سفر كرده در پيام مهم خود به مناسبت سالگرد كشتار خونين مكه و قبولي قطعنامه 598 فرمودند: «چه شيريني بالاتر از اينكه مردم عزيزمان، ريشه هاي نفاق و ملي گرايي و التقاط را خشكانيده اند. و ان شاءاللّه شيريني تمام ناشدني آن را در جهان آخرت خواهند چشيد.»[13]
برخي معتقدند كه براي فائق آمدن بر دشمن و رفع مشكلات و موانع در اين راه، بايد به هر حال به يكي از قدرتهاي بزرگ، تكيه كرده و از كمك و مساعدت آنها بهره جُست و از حمايتهاي آنان برخوردار بود؛ چرا كه با اين امكانات موجود، نمي توان بدون بهره مندي از حمايتهاي قدرتهاي بزرگ، با دشمن جنگيد و به پيروزي رسيد؛ در حالي كه امام رحمه الله از ابتدا با اتّكاء به قدرت معنوي و با شعار نه شرق و نه غرب، هدف و راه خود را آشكار نمود. ايشان در سخنراني 4 آبان 1343 فرمودند: «آمريكا از انگليس بدتر، انگليس از آمريكا بدتر، شوروي از هر دو بدتر، همه از هم بدتر، همه از هم پليدتر.»
امام معتقد بود كه براي مقابله با قدرت باطل، نمي توان از باطلي ديگر ياري گرفت و در واقع، نمي توان براي رسيدن به هدفي مشروع، از ابزار و آلاتي نامشروع بهره گرفت. به همين جهت، از ابتدا شرق و غرب را مورد حملات خويش قرار داد و هيچ يك از دو قدرت بزرگ دنيا از حملات او در امان نماند. اگر به مواضع و سخنان ايشان، نگاهي اجمالي بيندازيم، اين مسئله به روشني قابل درك است.
امام در پيام جهاني خود به زائران خانه خدا مي فرمايد: «... و بيت اللّه الحرام و كعبه معظمه، زائران عزيزي را در آغوش مي كشد كه حج را از انزواي سياسي و انحراف اساسي به سوي حج ابراهيمي ـ محمدي، سوق داده و حيات آن را تجديد مي نمايند، و بتهاي شرق و غرب را در هم مي شكنند، و معناي قيام ناس و حقيقت برائت از مشركان را عرضه مي دارند، و دل ميقات در هواي زائراني مي تپد كه از كشور «لاشرقيه ولاغربيه» آمده اند تا با تلبيه و لبيك لبيك، دعوت خداوند را به سوي صراط مستقيم انسانيت اجابت كنند و با پشت پا زدن به مكتبهاي شرقي و غربي و انحرافات ملي گرايي، فرقه زدايي نموده... .»[14]
امام آن چنان به اين شعار معتقد است كه با افتخار، از ايران اسلامي به عنوان «كشور لاشرقيه ولاغربيه» ياد مي نمايد. در واقع، امام مصداقي روشن و بارز از فراز قرآني «اشدّاء علي الكفار» بود.
امام رحمه الله با بينش الهي و عميقي كه داشت، از اوّل پي به نقشه دقيق و مخرّب استعمارگران و دشمنان اسلام در به وجود آوردن و رسميت بخشيدن به رژيم نامشروع صهيونيستي در قلب ملل اسلامي برد و آن را گوشزد نمود. امام در پيام خود به ملل و دُوَل اسلامي فرمود: «كرارا دولتها را به خصوص دولت ايران را از اسرائيل و عمّال خطرناك آن، تحذير نمودم. اين ماده فساد كه در قلب ممالك اسلامي با پشتيباني دُوَل بزرگ، جايگزين شده است و ريشه هاي فسادش هر روز ممالك اسلامي را تهديد مي كند، بايد با همت ممالك اسلامي و ملل بزرگ اسلام، ريشه كن شود.»[15]
امام در آن شرايط فهميد كه وجود چنين مولود نامشروعي، براي هميشه تهديدي در مقابل اسلام و مسلمانان به شمار مي رود. امام از ابتداي نهضت به اين مسئله اذعان داشت و مبارزه با اسرائيل را در راستاي مبارزه با رژيم شاه مي دانست. ايشان در تاريخ 1341/1/10 ضمن برحذر داشتن علماء از سكوت مي گويد: «واي بر اين نجف ساكت، اين قم ساكت، اين تهران ساكت، اين مشهد ساكت، اين سكوت مرگبار اسباب اين مي شود كه زير چكمه اسرائيل، به دست همين بهائيها، اين مملكت ما، اين نواميس ما، پايمال شود.»[16]
ايشان، در اوج برخورد خود با رژيم شاه، جنايات شاه را به ماهيت و موجوديت اسرائيل غاصب گره مي زند و پس از حمله به رژيم شاه و سفاكيهاي آن رژيم، اسرائيل را آماج حملات خويش قرار مي دهد؛ چنان كه در سخنراني عصر عاشورا در فيضيه فرمود:
«اينها با بچه هاي 16 ـ 17 ساله ما چه كار داشتند؟ سيد 16 ـ 17 ساله به شاه چه كرده بود؟ به دستگاههاي سفاك چه كرده بود؟ لكن اين فكر پيش مي آيد كه اينها با اساس مخالف اند... اسرائيل نمي خواهد در اين مملكت دانشمند باشد؛ اسرائيل نمي خواهد در اين مملكت قرآن باشد؛ اسرائيل نمي خواهد در اين مملكت علماي دين باشند؛ اسرائيل نمي خواهد در اين مملكت احكام اسلام باشد.»[17]
و بالاخره ايشان علت اصلي اين مصائب را اسرائيل معرفي مي كند و مي فرمايد: «اسرائيل به دست عمال سياه خود، مدرسه را كوبيد. ما را مي كوبند. شما ملت را مي كوبند... .»[18]
اگر نگاهي به رابطه رژيم شاه و رژيم صهيونيستي و تعامل آنان با يكديگر كنيم، بهتر پي به عمق و دقّت سخنان آن حكيم فرزانه خواهيم برد. ايشان در همان سخنان مي گويد: «امروز به من اطلاع دادند كه بعضي از اهل منبر را برده اند در سازمان امنيت و گفته اند شما سه چيز را كار نداشته باشيد، ديگر هر چه مي خواهيد بگوييد. يكي شاه را كار نداشته باشيد، يكي هم اسرائيل را كار نداشته باشيد، يكي هم نگوييد دين در خطر است... ما هر چه گرفتاري داريم از اين سه تا هست.»[19] مي بينيم كه ايشان در عين اينكه معتقد است گرفتاريهاي ما از جانب رژيم شاه است، همچنين آنها را به اسرائيل نيز منسوب مي داند و مي فرمايد: «تمام گرفتاري ما از اسرائيل است.»[20]
امام در عين احتياطات شرعي كه نسبت به استفاده از اموال شرعي داشتند، در مورد كمك به مجاهدان با رژيم صهيونيستي مي فرمايد: «اكيدا شايسته و بلكه واجب است كه قسمتي از وجوه شرعي، مانند زكوات و ساير صدقات [را] به مقدار كافي به اين مجاهدان راه خدا اختصاص داد؛ به مجاهداني كه در صفوف نبرد و فداكاري به منظور از بين بردن صهيونيسم كافر ضد بشري مي جنگند... .»[21]
از نظر امام، اسرائيل چون غدّه اي سرطاني است كه در منطقه قرار داده شده است و بر همه مسلمانان، مبارزه با اين غده سرطاني تا ريشه كن كردن آن، واجب است. ايشان در پيام خود به مسلمانان فرمودند: «امروز قبله اوّل مسلمين، به دست اسرائيل، اين غده سرطاني خاورميانه، افتاده است... امروز اسرائيل با تمام وسايل شيطاني، تفرقه افكني مي كند. بر هر مسلماني لازم است كه خود را عليه اسرائيل مجهز كند.»[22]
مردان بزرگ، به فراخور عظمت روحي خود، اهدافي بس والا را در نظر دارند. آنها، دور دستها را مي نگرند و به لحاظ داشتن جايگاه والا و احاطه بر اُمور، دايره ديدشان بسيار وسيع تر از دايره ديد ديگران مي باشد و طبعا در راه رسيدن به هدف موردنظر، به فراخور ارزش هدف، هزينه مي كنند و براي رسيدن به آن هدف، خستگي به خود راه نداده و به شكست فكر نمي كنند؛ زيرا به هر حال، در راه انجام وظيفه معتقد به وجود شكست نيستند. امام از زمره آن مردان بزرگي بود كه هدفي بس بزرگ را در نظر داشت. او به تحوّلي عميق در جامعه و انقلابي فراگير كه منجر به تغييرات بنيادين در جامعه شود، مي انديشيد.
از اينرو، ايشان براي نيل به اين هدف، تمامي مشكلات و مصيبتها را به جان خود خريد و از بهترين جايگاه و موقعيت در حوزه علميه چشم پوشي نمود و دستگيري و زندان و تبعيد را بر آن ترجيح داد و هيچ گاه با دشمن از سر سازش در نيامد. او پيشاپيش به استقبال اين گونه مشكلات مي رفت.
امام پس از آزادي از زندان شاه در ردّ مطلبي كه از طرف رژيم شاه به دروغ در مطبوعات به روحانيت نسبت داده شده بود كه مقامات روحاني با دولت به توافق رسيدند، مطالبي بيان كردند و شديدا اين مسئله را ردّ نمودند. ايشان با كمال شجاعت فرمودند: «خميني آنجا هم كه بود، تو حبس هم كه بود، مجد اسلام را حفظ مي كرد. مي تواند حفظ نكند؟ اسلامي كه پيغمبر اسلام، اين قدر زحمتش را كشيده است، ائمه هدي اين قدر خون دلش را خورده اند، علماء اسلام اين قدر زحمت كشيده اند، خميني و امثال خميني مي توانند كه يك چيزي بگويند كه برخلاف مصالح اسلام باشد؟»[23]
در شرايط پس از حبس، كسي با امام كار نداشت؛ ولي امام، سكوت را جايز ندانست و آن روح متلاطم و موّاج و خستگي ناپذير امام، به ايشان، اجازه سكوت نداد.
آنگاه كه امام فرزند برومند خود را از دست داد، در حالي كه او را اميد آينده اسلام مي دانست، خم به ابرو نياورد و حتي در مقابل ديدگان اغيار، اشكي نريخت؛ در حالي كه علاقه عجيبي به آن شهيد داشت و در اين باره داراي روحي سرشار از عواطف و احساسات بود. او شهادت فرزند خويش، آقا مصطفي، را از الطاف خفيه الهيه دانست.
هنگامي كه امام در عراق بود و از آنجا انقلاب را رهبري مي نمود، در تخيير بين باقي ماندن در سكوت و بين ترك آنجا و ادامه فعاليتها، راه دوم را برگزيد و تسليم فشارهاي دشمنان نگرديد. امام در مقابل آنان فرمود: «... و ما هم تعهداتي خودمان داريم نسبت به اسلام و نسبت به ملت خودمان. ما به كار خودمان ادامه مي دهيم... من اعلاميه مي دهم، نوار هم پر مي كنم و مي فرستم. منبر هم اگر رفتم، صحبت مي كنم. اينها چيزي است كه من نمي توانم خلافش را بكنم.»[24] و بالاخره مجبور به ترك عراق گرديد.
در پاريس نيز هيچ فشار و شرايطي را نپذيرفت و وقتي مسئولان فرانسوي به وي گفتند حق نداريد كوچك ترين كاري انجام دهيد، امام فرمود: «ما فكر مي كرديم اينجا مثل عراق نيست. من هر كجا بروم، حرفم را مي زنم. من از فرودگاهي به فرودگاه ديگر و از شهري به شهر ديگر سفر مي كنم تا به دنيا اعلام كنم كه تمام ظالمان دنيا، دستشان را در دست يكديگر گذاشته اند، تا مردم جهان، صداي ما مظلومان را نشنوند. ولي من صداي مردم دلير ايران را به دنيا خواهم رساند. من به دنيا خواهم گفت كه در ايران چه مي گذرد.»[25]
امام در طول سالهاي متمادي، به خود خستگي راه نداد تا نهضت را به پيروزي رساند. آن بزرگ مرد، با بهترين مديريت و تدبير، هشت سال دفاع مقدس را فرماندهي كرد و در اوج فشارهاي داخلي و خارجي، هيچ گاه سخن از سازش با دشمنان به ميان نياورد و حاضر به صلح تحميلي نشد و هرگز اجازه عدول از اصول اساسي انقلاب اسلامي را به كسي نداد و فقط آنگاه كه مصلحت اسلام را در پذيرش قطعنامه آتش بس ديد، اجازه امضاي آن را به مسئولان جمهوري اسلامي داد و با اين عمل سندي ديگر از عظمت روحي آن رهبر فقيد در تاريخ به ثبت رسيد؛ چه اينكه در اين مورد هم به خاطر رضاي خدا آبروي خويش را هزينه نمود و پذيرش قطعنامه را چون جام زهري به گوارايي جام مِي دوست سركشيد و عظمت و عزت اسلام را بر هر چيزي برتري داد و دگربار تاريخ را به اعجاب آورد كه او وجودي بود خستگي ناپذير، سازش ناپذير و شكست ناپذير در برابر تمامي دشمنان خارجي و بزرگ ترين دشمن دروني يعني نفس اماره.
امام، باتوجه به آموزه هاي اسلامي و سيره معصومان عليهم السلام ، سرشار از عفو و گذشت و بزرگي در مسائل شخصي خود بود؛ ولي هرگاه مسئله دين و ارزشهاي اسلامي به ميان مي آمد، آرام و قرار نداشت.
او تحمّل كوچك ترين اهانتي را به دين و مقدّسات ديني نداشت. تاريخ فراموش نمي كند، آنگاه كه شخصي منحرف با قلم آلوده خود، بناي توهين و اهانت به ارزشهاي ديني و مقدّسات شيعه را گذاشت، امام سكوت را سزاوار ندانست و مدتي از حيات علمي خود را اختصاص به جواب به اين ياوه گوييها داد و مشغول نوشتن كتاب شريف «كشف الاسرار» شد[26] كه جواب دقيق، متقن و مستدل و شكننده اي براي آن نويسنده منحرف و كساني چون او شد. آري، او از بزرگ مرزبانان ارزشهاي اسلامي بود.
همه به ياد دارند كه درخصوص مصاحبه اي كه در صداي جمهوري اسلامي با شخصي انجام شده بود و كلماتي از زبان شخص مصاحبه شونده صادر شده بود كه بوي اهانت به شخصيت حضرت زهرا عليهاالسلام مي داد، امام به سرعت موضع گرفت و برخورد قاطع نمود[27] تا اين نوع حركات، براي هميشه خاموش شود.
برخورد آن بزرگ مرد با توطئه جهاني اهانت به ساحت مقدس رسول اكرم صلي الله عليه و آله توسط سلمان رشدي كه ارتباط مستقيم با سياست خارجي جمهوري اسلامي داشته و دارد و نيز موضع صريح و بي پرده ايشان[28] در آن شرايط سخت نظام؛ يعني اعدام نويسنده آيات شيطاني، سندي است روشن بر اوج روحيه غيرت ديني در وجود امام خميني رحمه الله كه از جان و دل مدافع ارزشهاي اصيل اسلامي بود و در اين راه ذرّه اي كوتاه نمي آمد.
امام اهل تعارف و مجامله گويي نبود. او در لفّافه سخن نمي گفت. او آنچه را كه تشخيص مي داد صحيح است، با صراحت مطرح مي كرد. او ملاك تأييد و ردّ افراد و گروهها را پايبندي و عدم پايبندي آنان به ارزشها مي دانست. او با كسي عقد اُخوّت نبسته بود. امام رحمه الله آنگاه كه در زندان شاه بود، به دولتمردان گفت: «حالا كه محصورم، بيخود من را رها نكنيد، براي اينكه من وقتي رها بشوم، باز همان حرفهاست. من با شما هيچ قوم و خويشي ندارم و من اگر يك چيزي را ديدم، مي گويم.»[29]
ايشان در سال 59 با مسئولان كشور نيز چنين صريح و بي پرده سخن گفت: «حالا هم من اعلام مي كنم به همه كساني كه دست اندركارند، من با هيچ كدامتان عقد اُخوّت نبستم و اگر عقد اُخوّت هم بسته بودم، خلاف مي كرديد، مي گفتم. اصلاح بكنيد خودتان را، وزارتخانه ها را، هر يك از وزرا كه در يك وزارتخانه اي هستند، آنجا را تصفيه كنند.»[30]
امام هيچ گاه اهل تساهل و تسامح نبود. او در اصول و ارزشها هيچ گاه تعارف و كوتاه آمدن را جايز نمي شمرد. ايشان در سال 68 در پيام به مهاجران جنگ تحميلي فرمود: «من بارها اعلام كرده ام كه با هيچ كس در هر مرتبه اي كه باشد، عقد اُخوّت نبسته ام. چهارچوب دوستي من در درستي راه هر فرد نهفته است. دفاع از اسلام و حزب اللّه ، اصل خدشه ناپذير جمهوري اسلامي است... كساني كه از منافقين و ليبرالها دفاع مي كنند، پيش ملّت عزيز و شهيد داده ما راهي ندارند. اگر ايادي بيگانه و ناآگاهان گول خورده كه بدون توجه، بلندگوي ديگران شده اند، از اين حركات دست برندارند، مردم ما آنها را بدون هيچ گذشتي، طرد خواهند كرد.»[31]
آري، امام رحمه الله صريح، بي باك و قاطع بود. او در آن شرايط حسّاس پس از دفاع مقدّس و در واپسين ايام زندگي پربركت خويش، وقتي اصل و موجوديت نظام اسلامي را در خطر ديد، با دلي شكسته و پرخون، وجود شخصي را كه ظرفيت و قابليت مسئوليت مهمّ و خطير جانشين رهبري را نداشت، با صراحت و قاطعيت كنار گذاشت[32] و در اين امر، ذرّه اي مسامحه و مجامله را جايز ندانست و برگ زرّيني ديگر بر افتخارات رهبري پيامبر گونه خود افزود. آن عزيز سفر كرده در نامه اي به نمايندگان مجلس چنين نگاشت: «سفارش اين موضوع لازم نيست كه دفاع از اسلام و نظام، شوخي بردار نيست و در صورت تخطّيِ هر كس در هر موقعيت، بلافاصله به مردم، معرفي خواهد شد.»[33]
در باورهاي امام، مسئله وحدت و يكپارچگي، جايگاه ويژه اي دارد. امام هميشه در طول نهضت و پس از پيروزي انقلاب، اين امر مهم را مورد توجه قرار دادند كه اگر در ميان امّت اسلامي، اختلاف باشد، هيچ گاه به هدف خود و پيروزي نائل نخواهد شد. بايد توجه داشت كه امت اسلامي هميشه از اختلافات داخلي رنج برده است و شايد عمده دليل عقب ماندگي ملل اسلامي را بتوان همين مسئله دانست. اگر در جامعه اي عنصر وحدت وجود نداشته باشد، هر قدر آنكه ملت ما مي خواهد، جمهوري اسلامي است، نه جمهوري فقط، نه جمهوري دمكراتيك، نه جمهوري دمكراتيك اسلامي هم آن جامعه از جهت نيروي انساني و قدرت نظامي در سطح بالايي باشد، در رودررويي با بحرانها نمي تواند انسجام خود را حفظ نمايد و اين امري طبيعي است؛ چه اينكه در چنين جامعه اي نيروهاي داخلي در يك مسير و براي يك هدف مشخص قدم برنمي دارند و چه بسا در حركت خود با هم در تعارض باشند و طبعا به مرور، موجب حذف يكديگر خواهند شد و دشمن نيز بهترين استفاده را از اين شرايط خواهد كرد.
امام در شرايط مختلف بر روي مسئله وحدت در جامعه و وحدت بين مسلمانان تأكيد فراواني داشتند. و لذا تشكيل گروهها و احزاب متعدّد را تا حدّي قبول داشتند كه اختلاف نظرها موجب تخريب نباشد و اختلافها در اصول نباشد. امام منادي وحدت بود و شديدا همه را از گروه گرايي برحذر مي داشت.
ايشان اين مسئله را امري فرا ملّي مي دانست و در بعدي وسيع تر و فراتر از كشور اسلامي مطرح مي نمود و آن را به عنوان راهكاري اساسي در سطح بين الملل و ملل اسلامي ارائه مي كرد. ايشان در پيام مهم حجّ در سال 58 به مسلمانان جهان اعلان نمودند: «اي مسلمانان جهان و اي پيروان مكتب توحيد! رمز تمام گرفتاريهاي كشورهاي اسلامي، اختلاف كلمه و عدم هماهنگي است و رمز پيروزي، وحدت كلمه و ايجاد هماهنگي است، كه خداوند تعالي در يك جمله بيان فرموده: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّه ِ جَميعا وَلاتَفَرَّقُوا».»[34]