اشاره: بحث شماره پیش به اینجا رسید که نزول با هیچ یک از جهات ششگانه تطبیق نمیکند تا در باب قرآن به کار برود. انزال قرآن کریم از بالای متعارف نیست، بلکه از باطن به ظاهر است و به جای تمرکز در جهات ششگانه، باید روی ظاهر و باطن تمرکز کرد. اینک ادامه سخن:
وقتی میگوییم قرآن نزول کرد، یعنی از باطن به ظاهر آمد و از ملکوت به عالم ملک و طبیعت رسید. پس ما قرآن را از سنخ معنی میدانیم، معنایی که از باطن فرود آمده است و از غیب به شهود.
بله، درست است که «معنی» آمده، اما قرآن «لفظ» هم است و لفظش را هم با خودش آورده است. چنین نیست که در قرآن کریم معنی بدون لفظ آمده است. روی این نکته باید تأکید کنم. اصولاً هیچ معنیی بدون لفظ نیست و هیچ لفظی هم بدون معنی نیست.
به همین جهت میتوانیم بگوییم الفاظ قرآن با معانی قرآن تطبیق میکند و همانطور که معنا اوج و استعلا دارد الفاظش هم اوج و استعلا دارد.
بله، بدون شک همینطور است. این لفظ، کلام خداست. خداوند اگر بخواهد حرف بزند، با همین الفاظ حرف میزند کما اینکه زده است و خود همین الفاظ نیز از غیب آمده است. من عمیقاً معتقدم که لفظ قرآن هم غیبی است و جنبه غیبی دارد که ظاهر شده است. ظهور الفاظ قرآن کریم در حد فهم ماست. برای فهم ما این کلمه ظاهر شده است.
خود این ظاهر هم باطن دارد. روایاتی که میگوید هر آیه قرآن بطنی دارد و هر بطنی، بطن دیگر، «الی سبعین ابطن»، به بطن لفظ اشاره دارد.
فقط به بطن لفظ اشاره نمیکند، اشاره به بطن معنی هم هست؛ یعنی هم بطن لفظ است، هم بطن معنی. به موضوع خیلی مهمی اشاره کردید. ما معنی بدون لفظ نداریم. این دو همیشه با همند. حالا اگر کسی نمیتواند چیزی را بگوید و بیانش را ندارد، از ناتوانی خود اوست. ممکن است کسی گنگ باشد. چنین نیست که معنایی وجود دارد، ولی لفظی برایش متصور نیست. اجمالاً معنی بدون لفظ نداریم، همچنان که لفظ بدون معنی نداریم. این را باید جدی گرفت. متأسفانه خیلیها این موضوع را درست نمیفهمند. پس، هم الفاظ قرآن از غیب آمده است، هم معانیاش از غیب آمده است و این دو، تا آخر هم از هم جدا نخواهند شد.
در این صورت، باید بگوییم: هم لفظ و هم معنی قرآن از مرتبه وجود به مرتبه امکان آمده است.
«امکان» که میگوییم، مرادمان این است که قرآن هم در ساحت لفظ و هم در ساحت معنی، به باطن حضرت ختمی مرتبت(ص) فرود آمده و از آنجا بر زبانش جاری شده است و بعد از آن، شنیده شده و کتابت شده و در گذر زمان مانده و امروز، از پس قرون و اعصار، ما آن را میبینیم و میخوانیم و میشنویم. ظاهر قرآن نیز، همین است که ما میفهمیم. روایت «للقرآن بطن و لبطنه بطنا الی سبعین ابطن»، همان حرفی است که من زدم. این «سبعین»، در اینجا عیناً هفتاد بطن نیست، بلکه از باب یکنی به الکثره است. وقتی میخواهند بگویند چیزی کثیر است، میگویند تا هفتاد یا تا چهل. این کنایه از کثرت است. بطون قرآن لایتناهی است. هفتاد بطن، تعیینی نیست، بلکه کنایه از کثرت است. این عدد برای عرب کثیر بوده است؛ اما بطون قرآن تا مقام غیب واجبالوجود پیش میرود. چه کسی میتواند تا مقام غیب واجبالوجود را بشمارد؟ هیچکس، پس باید بگوییم باطن قرآن لایتناهی است.
به عبارت دیگر، به میزان فهم فاهم است.
آن به میزان فهم ما نیست، بلکه ما به میزان فهممان میفهمیم.
بله به میزان فهممان به این بطون دست پیدا میکنیم. به همین جهت، در طول تاریخ هر کس چیزی فهمیده و برداشتی از آیات داشته است.
هم در طول تاریخ، هم در عصر واحد. در یک عصر واحد هم، همه قرآن را یکنواخت نفهمیدهاند و یکنواخت تفسیر نکردهاند. ما به واقع، بین فهم و تفسیر علی بن ابیطالب و فهم و تفسیر دیگران فرق و تفاوت قائلیم. دیگران قرآن را مثل حضرت امیر(ع) نمیفهمیدند. در یک عصر و حتی در یک روز، مطالب قرآن کریم را افراد مثل هم فهم نمیکردند. هم در یک زمان و هم در طول تاریخ، افراد فهمشان از حقایق قرآنی یکنواخت نبوده است؛ اما آنچه میفهمیم حتماً به میزان فهم ماست. با این حال، قرآن تا ابد از غیب به شهود آمده و از باطن به ظاهر رسیده است. نزول مطلقاً بالا و پایین جهتی نیست بلکه آمدن است از باطن به ظاهر و از معنی به لفظ و از غیب به شهود و از ملکوت به ملک و از لاهوت به جبروت و از جبروت به ملکوت و از ملکوت به ناسوت.
شما فیلسوف هستید و کتابی دارید به عنوان «نیایش فیلسوف» و گفتهاید: فیلسوف اگر بخواهد نیایش کند، اینگونه نیایش میکند. او مانند عوام نیایش نمیکند که دخیل ببندد و چیزی بخواهد. نیایش فیلسوف، عقلی و عقلانی است. حالا میخواهم بپرسم: قرآن برای فیلسوف چگونه کتابی است؟ به عبارت دیگر برای فیلسوف، فارغ از تعلق خاطر دینی و فارغ از متدین بودن یا نبودن، قرآن چگونه مطرح و معنا میشود؟
قرآنِ فیلسوف خیلی شبیه است به نیایش فیلسوف. «نیایش فیلسوف» مجموعه مقالات من است. حکیم فارابی نیایشی دارد که کاملاً فلسفی است. میدانید که اسماءالله «توقیفی» است؛ یعنی ما خداوند را به اسمائی باید بخوانیم که خود او، خود را به آن نامها خوانده است؛ بنابراین حق نداریم اسماء و صفات و الفاظی را در حق خداوند به کار ببریم که خدا خود به کار نبرده است. این یک مسئله فقهی و فلسفی است؛ اما فارابی در نیایش خودش، به زبان فلسفی نیایش کرده است. ما در دعاهای اسلامی، تعبیر «یا واجبالوجود» و «یا علهالعلل» نداریم، به جایش «یا غفور» و «یا رحیم» و… داریم. پس امر عجیبی است که فارابی به زبان فلسفهاش نیایش کرده است.
البته تنها فارابی نیست که با زبان خودش با خداوند نیایش کرده است. به طور کلی، از فلان بقال تا سقراط تا هر آدمی که به کره زمین آمده و زندگی کرده و خواهد آمد، جز با زبان خودش نمیتواند سخن بگوید. شما اگر بخواهید با غیر زبانتان سخن بگویید، واقعاً نمیتوانید و عاجز میشوید، نه اینکه نمیگویید. اصولاً هر آنچه بگویید، زبان شماست. «زبان» که میگویم، منظورم نوع تفکر است. زبان شما یعنی اندیشه شما. پس هر کسی به زبان اندیشهاش سخن میگوید. فارابی فیلسوف هم، فیلسوفانه اندیشیده است و با حق تعالی به زبان فلسفه و فلسفی نیایش کرده است.
هرکس در مقام مناجات با پروردگار برآید، با زبان خود سخن خواهد گفت. مولوی آنجا که «داستان موسی و شبان» را بیان میکند، میگوید: شبانی مناجات میکرد و با خدا سخن میگفت. حضرت موسی(ع) از راه رسید و دید این شخص با خدا سخن میگوید اما چگونه؟ با زبان شبانی:
تو کجایی تا شوم من چاکرت؟ چارقت دوزم، کنم شانه سـرت!
ای فدای تو همه بـزهای من ای به یادت هیهی و هیهای من
الی آخر که از بزها و گوسفندانش هم مایه میگذارد. آن چوپان به غیر از زبان چوپانی زبان دیگری نداشت که با خدا سخن بگوید. حضرت موسی(ع) از باب تنبیه، چوپان را ملامت کرد اما بعدش موجب ملامت حق قرار گرفت. خداوند به او فرمود:
تو برای وصـل کـردن آمدی نی برای فصل کردن آمدی
ما درون را بنگریم و حال را نی برون را بنگریم و قال را
البته در این داستان، حضرت موسی(ع) میخواست شبان را ارتقاء بدهد. و راهش این است که زبان شخص ارتقاء پیدا کند. اگر زبان کسی ارتقاء یافت، خودش هم ارتقاء مییابد وگرنه باید زبان خودش را حفظ کند؛ اما مطلبی که بیان کردم، همچنان به قوت خود باقی است که هیچکس بیش از اندیشه خود نمیتواند بیندیشد و سخن بگوید. اگر نمیتواند بیندیشد، بالضروره نمیتواند بگوید. بنابراین قرآن کریم را هرکسی به اندازه اندیشه خودش میفهمد و به اندازه اندیشه خودش تفسیر میکند و تبیین مینماید.
به طور کلی، قرآن با فهم ما تطبیق نمیشود. ما باید فهممان را با قرآن تطبیق کنیم. نباید انتظار داشته باشیم که قرآن منطبق بر فهم ما باشد. قرآن آنچنان که هست، نازل شده است؛ اما نازل به اندازه فهم من نیست، بلکه به اندازه همه فهمهاست. اگر قرآن به اندازه همه فهمهاست، چرا من باید انتظار داشته باشم که مطابق فهم من باشد و چرا همه باید فقط مطابق فهم من، بفهمند؟
من «نیایش فیلسوف» و شیوه فارابی در دعا را مقدمه قرار دادم تا بگویم برای فیلسوف، قرآن چگونه مطرح میشود. به عبارت دیگر قرآن فیلسوف چگونه قرآنی است. فیلسوف از قرآن چگونه و چه میفهمد؟ قرآن یا کلام خدا برای فیلسوف چه کلامی است و چه معنایی دارد؟ همانطور که گفتم هر شخصی به اندازه خودش و فکر خودش میفهمد. فیلسوف هم مانند هر شخص دیگری، به اندازه خودش میفهمد. فیلسوف انسان است و به عنوان یک انسان، به اندازه فهم خود از قرآن برداشت میکند و از مطاوی آن چیزهایی میفهمد. اگر کسی واقعاً فیلسوف است، طبعاً فیلسوفانه میفهمد.
شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۶
روزنامه اطلاعات