كلمات كليدي : تاريخ، پهلوي، ايل قشقايي، محمدرضا شاه، انقلاب سفيد، اصلاحات ارضي، ملك عابدي، شورش جنوب، حبيب الله شهبازي، بهمن قشقايي
نویسنده : منصوره رضايي
دوران زمامداری محمدرضا شاه پهلوی را از نظر سیاست و رفتار دولت نسبت به جماعتهای عشایری میتوان به سه دوره تقسیم کرد؛ دورۀ اول از 1320 تا 1328 که دورۀ تنش و کشمکش بین سران عشایر و حکومت مرکزی است. دورۀ دوم از 1328 تا اوایل دهۀ 1340 که دورۀ آغاز برنامهریزی در کشور است و چون برنامه ابزار اجرای سیاستها و نیتهای حکومت است که با بررسی و تحلیل این برنامهها میتوان خطوط اصلی نیت و سیاست حکومت را دریافت. دورۀ سوم از 1340 تا سقوط رژیم پهلوی (1357) است. که این دوره دورۀ دیکتاتوری و درگیری نظامی با عشایر است.[1]
سیاست دربار بعد از کودتای 28 مرداد 1232
بعد از کودتای 28 مرداد دربار در پیتحکیم حکومت خود سعی میکند، مواضع خود را در جنوب مستحکم کند. به همین منظور میکوشد تا عشایر فارس (و قشقاییها) را به عنوان یک نیروی سیاسی سرکوب کند؛ اما اشتباه محمدرضا شاه این بود که به صورت مستقیم به زورآزمایی با آنها پرداخت تا جایی که سرلشگر ریاحی (مهرۀ سرشناس پهلوی) را با دستور اکید برای سرکوبی عشایر میفرستد و بعد هم سروان والیان وزیر بعدی اصلاحات ارضی را میفرستد که بالاخره جان به لب عشایر و قشقاییها میکنند و خون آنها را به جوش آورده و سر به عصیان بر میدارند. اینجاست که دربار دستپاچه شده و از عشایر دلجویی میکند.[2] در نتیجه دربار متوجه میشود که هنوز شرایط اجتماعی و سیاسی اجازۀ سرکوب عشایر را نمیدهد، لذا میکوشد تا مانع تحریک عشایر شود. از طرفی سعی میکند از برنامههای عوامفریبانه استفاده کند تا بتواند نظر آنها را به خود جلب کند.[3]
بعد از مدتی، بالاخره دربار کاملا مواضع خود را تحکیم میبخشد، اکنون زمان عمل است و باید آخرین بقایای تشکل نظامی عشایر در فارس نابود شود.[4]
قشقاییها و انقلاب سفید
محمدرضا شاه در 19 دی ماه 1341 اصول ششگانهایی را که اندکی بعد انقلاب سفید یا انقلاب شاه و مردم خوانده شد، برای رفراندم اعلام کرد.[5]
میتوان گفت که همۀ روشن بینان ایران و صاحب نظران در مسائل ایران در این امر اتفاق نظر داشتند که؛ نابسامانیهای بنیادی در جامعۀ ایرانی در حال پدیداری است. در نتیجه برای دگرگون ساختن آن وضع باید تحولی اساسی بوجود آید و ایجاد چنین تحولی با به کار بستن روشهای کهنه و معمولی امکانپذیر نبود.[6]
در سال 1341 دولت مرکزی به توصیه آمریکا برنامههای جدید اقتصادی و اجتماعی خود را تحت عنوان انقلاب سفید شامل شش اصل به رفراندم گذاشت.[7] آمریکا قصد داشت به طور کلی وابستگی در ایران ایجاد شود.[8] محمدرضا شاه اینگونه اعلام کرد: «اصولی که من به عنوان پادشاه مملکت و رئیس قوای سه گانه به آراء عمومی میگذارم و بدون واسطه مستقیما رای مثیت ملت ایران را تقاضا میکنم به شرح زیر است:
1. الغاء رژیم ارباب و رعیتی با تصویب اصلاحات ارضی ایران بر اساس لایحۀ اصلاحی قانون اصلاحات ارضی مصوب 19 دی ماه 1340 و ملحقات آن .
2. تصویب لایحۀ قانون ملی کردن جنگلها در سراسر کشور .
3. تصویب لایحۀ قانون فروش سهام کارخانه جات دولتی به عنوان پشتوانۀ اصلاحات ارضی .
4. تصویب لایحۀ قانون سهیم کردن کارگران در منافع کارگاههای تولیدی و صنعتی.
5. لایحۀ اصلاحی قانون انتخابات .
6. لایحۀ ایجاد سپاه دانش به منظور تحصیل اجرای قانون تعلیمات عمومی و اجباری .»[9]
رژیم با شعار اصلاحات ارضی اهداف سیاسی، اجتماعی و اقصادی خاصی را دنبال میکرد: «1. با شعار اصلاحات ارضی هر حرکت و صدای آزادیخواهانهایی را به اسم مخالفت با اصلاحات سرکوب و خفه سازد. 2. امریکا دریافته بود که فقدان پایگاه اجتماعی یکی از علل اساسی سقوط رژیمهای وابسته در جهان سوم است. از این رو رژیم با شعار اصلاحات ارضی میخواست روستائیان را بفریبد. 3. گسترش سرمایهداری ارضی. 4. ایجاد نیروی کار ارزان برای سرمایهداری امپریالیستی. 5. گسترش شهرنشینی. 6. ایجاد بازار مصرف برای کالاهای غربی. 7. نابود سازی کشاورزی و دامداری.»[10]
اما سوال اینجاست که؛ «آیا عشایر از بابت اصلاحات ارضی به نتیجهایی رسیدند؟
نه حتی خانه خراب شدند، چون در اصلاحات ارضی کسی صاحب زمین میشد که روی زمین کار میکرد و این در مورد عشایر صدق نمیکرد. عشایر کارشان دامداری بود و دولت مراتع را ملی کرد... در نتیجه اصلاحات ارضی به ویژه در آغاز کار جو عمومی روز به روز به نفع رژیم میشد.»[11]
اصلاحات ارضی و ملی شدن جنگلها و مراتع این دو اصل تاثیرات شگرف و گوناگون در زندگی کوچنشینان؛ از جمله قشقاییها باقی گذاشت. اگرچه برنامه اسکان عشایر چه در دورۀ رضاشاه و چه در دورۀ محمدرضا شاه با شکست مواجه شد؛ ولی این دو اصل از انقلاب سفید بخش عظیمی از قشقاییها را به سوی فقر کشاند و آنها را به هواشی دهات و شهرها کشاند و باعث اسکان اجباری آنها شد.[12]
لازم به ذکر است که بعد از کودتای 28 مرداد امور ایل تابع نظریات افسران انتظامات بود و خوانین قدرت و اقتدار سابق را نداشتند. اما دردسرهایی برای دولت ایجاد میکردند. میتوان گفت فارس با موقعیت عشایری که داشت از مناطقی بود که اصلاحات ارضی میتوانست در آنجا با اشکال روبرو شود.[13]
امام خمینی در بهمن سال 1341 رفراندوم را تحریم و اعلام کرد و گفت: «او (محمدرضا شاه) مأمور است که این برنامه را به هر قیمتى است به مرحله اجرا بگذارد و نه تنها عقبنشینى نمىکند و دست از کار نمىکشد، بلکه با تمام قدرت و با کمال درندگى با هر گونه مخالفتى مقابله خواهد کرد. بنابراین نباید... عقبنشینى دستگاه را انتظار داشت؛ و در عین حال، مخالفت و مبارزه با آن از وظایف حتمیه و ضروریه ما مىباشد، زیرا خطرى که اکنون عموم مردم را تهدید مىکند، بزرگتر از آن است که بتوان از آن چشم پوشید و در قبال آن بىتفاوت ماند. دستگاه حاکمه براى اغوا و اغفال ملت، دام وسیعى گسترده و به یک سلسله اعمال ظاهر فریب و گمراهکننده دست زده است و ما اگر در مقابل به بیدار کردن و متوجه ساختن توده مردم اقدام نکنیم و از افتادن آنها به دام استعمارى که براى آنان گستردهاند، جلوگیرى ننمایم، ملت اسلام در معرض فنا و نیستى قرار خواهد گرفت؛ فریب خواهد خورد و منحرف خواهد.»[14] و بامداد همان روز اعلامیه آیت الله خمینی مبنی بر تحریم رفراندوم در تهران و بسیاری از شهرها پخش گردید.[15]
جالب اینکه در کوهمره مطلقا رایگیری انجام نگرفت، این نقطه تنها نقطۀایی در استان فارس و شاید ایران بود که مردم به طور دسته جمعی و علنی رفراندوم را تحریم کردند.[16] بدین نحو خیزش مردم ایران به رهبری امام خمینی آغاز میشود و با قیام 15 خرداد 42 به اوج خود میرسد و سر منشا بزرگترین تحول میشود. نهضت امام خمینی پژواک گستردهایی در همۀ اقشار ملت ایران داشت و تودههای وسیع شهری و روستایی و عشایر به نوای امام خود لبیک گفته و پرچم قیام را علیه رژیم طاغوت برافراشتند. از جمله قیامهایی که تحت تاثیر جو عمومی کشور و نهضت روحانیت آغاز شد و با سرکوبی خوانین پایان گرفت قیام سالهای 41 – 42 عشایر فارس است که در آن قشقاییها با همراهی دیگر عشایر ضربههای سنگینی را بر پیکر رژیم شاه وارد ساختند و در این راه جان فشانی کردند.[17] هر چند رژیم شاه نیز در مقابل زیر پوشش اصلاحات ارضی به سرکوب این قیام وسیع و مردمی تحت عنوان مبارزه با فئودالها دست زد.
توطئه قتل مهندس ملک عابدی
همزمان با آغاز انقلاب سفید رژیم طی تدارکات و برنامهریزیهای دقیق میکوشد تا عشایر فارس را سرکوب کند یا به قولی مهرهچینی آغاز میشود. «در 21 آبان 1341 در تنگاب فیروزآباد قتلی اتفاق میافتد که سرآغاز هجوم مجدد حکومت پهلوی به ایلات و عشایر جنوب بود. قتل مهندس ملک عابدی رئیس اصلاحات ارضی فیروزآباد که کاملا اتفاقی بود و مستمسک مهمی برای سرکوبی قطعی و دائمی عشایر جنوب به دست عمال پهلوی دوم بود.»[18]
جریان قتل ملک عابدی بدین صورت اتفاق افتاد که اتومبیل حامل ماموران اصلاحات ارضی که از شیراز عازم فیروزآباد(که مرکز ایلخانینشین قشقایی)[19] بود، مورد سوء قصد قرار میگیرد و در این میان فقط ملک عابدی کشته میشود. اما مشخص نیست که آیا قضیه به همین سادگی بوده و عاملان قتل، سارقین مسلح معمولی بودهاند یا جریان، توطئۀ برنامهریزی شدۀ ساواک بوده است؟ بلافصله تبلیغات گیج کننده آغاز میشود و عشایر فارس آماج اتهام قرار میگیرند و رژیم اعلام میدارد که قتل عابدی به دست عوامل فئودال صورت گرفته.[20] و جالبتر اینکه قضیه را به برادران قشقایی ارتباط داده و آمادۀ برخورد با عشایر جنوب میشود. بدین صورت که چند روز قبل از این حادثه نامهایی از محمدناصر قشقایی در روزنامۀ کیهان و سپس اطلاعات چاپ میشود، مبنی بر این که؛ «از آنجا که هر کس مسئول مستقیم اعمال و افعال و اقوال خویش میباشد. خواستم بدین وسیله به اطلاع عموم برسانم که اینجانب هیچ گونه مسئولیتی دربارۀ افعال، اعمال و اقوال کسان و خویشان و ایل و قبیله خود را اعم از برادر و فرزند و دیگر بستگانم ندارم و در قبال ملت ایران و کشور عزیزم بشخصه مسئول اعمال خود خواهم بود.»[21] به این ترتیب عدهایی بر این عقیده شدند که نامه ناصر قشقایی دلیل توطئۀ قبلی بوده است و این دستاویزی برای رژیم شده تا عشایر جنوب را برای همیشه سرکوب کنند. در این راستا حسن ارسنجانی وزیر کشاورزی وقت به صراحت اعلام داشت که؛ به افتضاح چادرنشینی در فارس خاتمه میدهیم.[22] در مقابل اقدامات رژیم، قشقاییها ساکت نبودند و به شورشهای وسیعی دست زدند به عنوان مثال شورش حبیبالله شهبازی که بعد از این ماجرا اتفاق افتاد.[23]
شورش حبیب الله شهبازی
او با ارسال نامههایی به افراد مبارز قشقایی و عشایر دیگر آنها را دعوت به شرکت در قیام میکند. عدۀ زیادی از عشایر و روستائیان از نواحی مختلف فارس به کوهمره میآیند و در مدت اندک 1200 تفنگچی مسلح مستقر میشوند. حبیبالله شهبازی اعلامیهایی علیه رژیم فارس صادر میکند. این اعلامیهها در شیراز چاپ و توزیع میشود[24] و آرام آرام جنبه همگانی پیدا میکند. این جریان از کوهمره سرخی آغاز شده، به سمت نورآباد و از آنجا به یاسوج کشانده میشود و کازرون هم در مسیر این حوادث قرار میگیرد.[25] جالب اینکه آقای عرفانمنش در کتاب خود با عنوان خاطرات 15 خرداد در بخش خاطرات حسن طاهری به نقل از ایشان مینویسد که؛ «... البته برخی از این جریانهای عشایری اصالت ملی و مذهبی نداشت و کمکهای آیتالله محلاتی به این دسته از حرکتهای عشایری غیر مستقیم بود.»[26]
سرانجام دادگاه شیراز در تاریخ 1343 حبیبالله شهبازی را دستگیر و به اعدام محکوم کرده و این حکم در همان تاریخ اجرا شد.[27]
شورش جنوب (غائله جنوب)
غائلۀ جنوب تقریبا مصادف با اوایل کار دفتر ویژۀ اطلاعات بود و سپهبد مالک عضو شورایعالی هماهنگی (که در آن زمان شورای امنیت خوانده میشد) در جلسات شورا کرارا از دستورات محمدرضا در خصوص خلع سلاح عشایر صحبت میکرد.[28] زیرا در 25 دی ماه 1341 محمدرضا شاه در خلال سخنان خویش در محل بنای یاد بود، مهندس ملک عابدی در شیراز اعلام داشت «به تمام افرادی که یا روی جهل و نادانی یا روی تشویق آن کسانی که از آنها بهرهبرداری میکردند و تا به حال به وسیلۀ داشتن یک سلاح غیرمجاز یا سر گردنه میایستادند، یا آلت قرار میگرفتند، توصیه میکنم که در اولین فرصت قبل از اینکه دولت اعلام خلع سلاح مجدد کند، خودشان به اولین پست نظامی و ژاندارمری مراجعه بکنند و اسلحه نامبارکی که به دست آنها هست تسلیم کنند.»[29] در نتیجه دستوراتی در این زمینه به ژاندارمریها داده شد.[30]
به جرات میتوان گفت دشمنی با عشایر برمیگردد، به تصور غلطی که از جماعتهای عشایری وجود دارد که آنها را تهدیدی برای قدرت و حکومت مرکزی میدانند. این پندار نه تنها در محافل سیاسی و اداری کشور شایع بوده، بلکه در نوشتههای محققین خارجی نیز انعکاس داشته و از گرایش آنها به تشکل در برابر قدرت سیاسی دولت حاکم بارها و بارها سخن به میان آمده است.
با فرمان شاه برای خلع سلاح عمومی عشایر، درگیریها آغاز شد و تشکل عشایر مسلح تحت عنوان «نهضت مقاومت ملی عشایر» از اولین نشانههای آن بود. این نهضت طی اعلامیههای متعددی از قیام امام خمینی نیز حمایت کرد و نفوذ آیتالله محلاتی در میان عشایر فارس و حمایتهای مادی و معنوی شهید آیتالله دستغیب ارتباط مستحکمی میان نهضت روحانیون و عشایر فارس بوجود آورد تا جایی که اسدالله علم توطئۀ فارس را به روحانیون نسبت داد.[31]
به هر حال شورش فارس شدت یافت و محمدرضا برای سرکوب آنها سپهبد آریانا را با اختیارات تام و به عنوان فرمانده عملیات جنوب به فارس اعزام کرد[32] و درگیریهای شدیدی بین طرفین اتفاق افتاد.[33] او نیز با استفاده از شیوههای خشن از جمله بمباران شدید مناطق عشایری موفق شد، در تابستان 1342 این قیام گسترده را سرکوب کند.[34]
شورش بهمن قشقایی
بهمن بهادری قشقایی فرزند سهراب خان بهادری و نوۀ دختری صولتالدوله قشقایی در سال 1341 در لندن مشغول تحصیل بود. بیتردید اخبار ظلم و جور حکومت پهلوی به قشقاییها و دیگر عشایر را میشنید. در نتیجه تصمیم گرفت به ایران بیاید. او زمانی به ایران رسید که شورش جنوب سرکوب شده و تعداد زیادی از سران قشقایی و عشایر اعدام شده بودند.[35] او در سال 1342 تعداد زیادی از جنگجویان قشقایی را دور خود جمع کرده و به مبارزۀ مسلحانه علیه رژیم دست زد و به پاسگاه دهرم حمله برد. در نتیجه، این حرکت وی موجب شد. تا قوای دولتی او را تحت تعقیب قرار دهند.[36] هر چند در آخر به علت فشارهای نیروهای نظامی به خانواده و نزدیکان و دوستانش تنها شده و فقط تعداد کمی از یارانش باقی مانده بودند.[37] اما او برای رژیم دردسرهای زیادی درست کرد. تا جایی که اوضاع را کاملا بهم ریخت. در این خصوص اسدالله علم وزیر دربار برای حل این موضوع به شیراز آمد. وظیفۀ او این بود که بهمن را راضی به تسلیم کند. ایرج کشکولی در این خصوص میگوید: «عباسقلی به بهمن قول داده بود او را به رژیم تحویل دهد، البته امان بگیرد و مشکلی پیش نیاید. بحث ما با بهمن سر این قضیه بالا گرفت... بهمن گفت چارهایی نداریم... او خسته شده بود... و گمان میکرد، شاه او را میبخشد، البته بهمن دچار خیال واهی شده بود.»[38] در نهایت او از طریق محمدخان ضرغامی به باغ ارم شیراز که علم در آنجا بود، رفت و علم نیز او را به نظامیان تحویل داد[39] و در آخر هم در آبان 1344 بهمن قشقایی در فارس اعدام شد و دیگر دوستانش به حبسهای طویل المدت محکوم شدند.[40]
بعد از آن قیامهایی صورت گرفت؛ اما هیچ یک به این و سعت و با این قدرت نبودند و به جرات میتوان گفت خیال محمدرضا شاه از جانب قشقاییها و عشایر جنوب راحت شده بود.