دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

خطبه 23 نهج البلاغه بخش 1 : تناسب نعمت‏ها با استعدادهاى گوناگون

موضوع خطبه 23 نهج البلاغه بخش 1 درباره "تناسب نعمت‏ها با استعدادهاى گوناگون" است.
No image
خطبه 23 نهج البلاغه بخش 1 : تناسب نعمت‏ها با استعدادهاى گوناگون

موضوع خطبه 23 نهج البلاغه بخش 1

متن خطبه 23 نهج البلاغه بخش 1

ترجمه مرحوم فیض

ترجمه مرحوم شهیدی

ترجمه مرحوم خویی

شرح ابن میثم

ترجمه شرح ابن میثم

شرح مرحوم مغنیه

شرح منهاج البراعة خویی

شرح لاهیجی

شرح ابن ابی الحدید

شرح نهج البلاغه منظوم

موضوع خطبه 23 نهج البلاغه بخش 1

1 تناسب نعمت ها با استعدادهاى گوناگون

متن خطبه 23 نهج البلاغه بخش 1

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْأَمْرَ يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ كَقَطْرِ«» الْمَطَرِ إِلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا قُسِمَ لَهَا مِنْ زِيَادَةٍ أَوْ نُقْصَانٍ فَإِذَا رَأَى«» أَحَدُكُمْ لِأَخِيهِ غَفِيرَةً فِي أَهْلٍ أَوْ مَالٍ أَوْ نَفْسٍ فَلَا تَكُونَنَّ لَهُ فِتْنَةً فَإِنَّ الْمَرْءَ الْمُسْلِمَ مَا لَمْ يَغْشَ دَنَاءَةً تَظْهَرُ فَيَخْشَعُ لَهَا إِذَا ذُكِرَتْ وَ تُغْرَى بِهَا لِئَامُ النَّاسِ كَانَ كَالْفَالِجِ الْيَاسِرِ الَّذِي يَنْتَظِرُ أَوَّلَ«» فَوْزَةٍ مِنْ قِدَاحِهِ تُوجِبُ لَهُ الْمَغْنَمَ وَ يُرْفَعُ«» عَنْهُ بِهَا الْمَغْرَمُ وَ كَذَلِكَ الْمَرْءُ الْمُسْلِمُ الْبَرِي ءُ مِنَ الْخِيَانَةِ يَنْتَظِرُ مِنَ اللَّهِ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ إِمَّا دَاعِيَ اللَّهِ فَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لَهُ وَ إِمَّا رِزْقَ اللَّهِ فَإِذَا هُوَ ذُو أَهْلٍ وَ مَالٍ وَ مَعَهُ دِينُهُ وَ حَسَبُهُ إِنَّ الْمَالَ وَ الْبَنِينَ حَرْثُ الدُّنْيَا وَ الْعَمَلَ الصَّالِحَ حَرْثُ الْآخِرَةِ وَ قَدْ يَجْمَعُهُمَا«» اللَّهُ لِأَقْوَامٍ فَاحْذَرُوا مِنَ اللَّهِ مَا حَذَّرَكُمْ مِنْ نَفْسِهِ وَ اخْشَوْهُ خَشْيَةً لَيْسَتْ بِتَعْذِيرٍ وَ اعْمَلُوا فِي غَيْرِ رِيَاءٍ وَ لَا سُمْعَةٍ فَإِنَّهُ مَنْ يَعْمَلْ لِغَيْرِ اللَّهِ يَكِلْهُ اللَّهُ إِلَى مَنْ«» عَمِلَ لَهُ نَسْأَلُ اللَّهَ مَنَازِلَ الشُّهَدَاءِ وَ مُعَايَشَةَ السُّعَدَاءِ وَ مُرَافَقَةَ الْأَنْبِيَاءِ

ترجمه مرحوم فیض

23- از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (در آن فقراء را پند مى دهد كه بر اغنياء رشك نبرند و به اغنيا دستور داده كه از روى رئاء و خود نمائى كارى نكنند و فوائد صله رحم و مهربانى و كمك به خويشان را بيان مى فرمايد:)

قسمت أول خطبه

(1) پس از ستايش خداوند و درود بر پيغمبر اكرم فرمان الهىّ (آنچه مقدّر است) فرود مى آيد بسوى هر كس مانند دانه هاى باران از آسمان بزمين و قسمت هر كس زياد يا كم باو مى رسد (هر كس بآنچه خداوند متعال از روى حكمت و عدالت براى او تعيين نموده بهره مند مى گردد، چنانكه در قرآن كريم س 43 ى 32 مى فرمايد: أَ هُمْ يَقْسِمُونَ رَحْمَتَ رَبِّكَ نَحْنُ قَسَمْنا يعنى ما آنچه را كه بايد در زندگانى دنيا به آنها برسد بين ايشان قسمت نموده ايم، و در س 15 ى 21 مى فرمايد: وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ يعنى هيچ چيز نيست مگر آنكه خزينه هاى آن در تحت تصرّف ما است و نمى فرستيم آنرا مگر به اندازه اى كه معلوم شده) (2) بنا بر اين هر گاه يكى از شما در اهل يا در مال يا در وجود شخص برادر (همنوع) خود زيادتى بيند نبايد سبب فتنه و فساد او گردد (رشك بر او نبرده خود را در مخاطرات دنيا و آخرت نيندازد) زيرا مرد مسلمان مادامى كه (بر ديگرى رشك نبرده) پستى و عارى اظهار نكرده تا سر زبان مردم بيفتد و بر اثر آن بى مقدار شود و كوتاه بينان پست بسبب آن بر او بر انگيخته شوند مانند قمار باخته ايست كه از اوّلين تيرهاى خود فيروزى و بردن را منتظر است تا بلكه غنيمتى بدست آورده خسارت خود را جبران نمايد (خلاصه فقير و درويش تهى دست كه امثال و اقران خود را با مال و منال و اولاد بسيار مى بيند نبايد بر ايشان رشك برده در معصيت افتد و با آنها بد خوئى كند يا در برابر آنان فروتنى نمايد، بلكه بايد اظهار بى نيازى نموده اندوه در دل خود راه ندهد و همّت بر آن گمارد كه آنچه سبب پستى و عار است از او ظاهر نشود و آبرو و شرف خويش را نيكو نگهدارد، و هميشه خوشحال و منتظر فراوانى نعمت باشد مانند قمار باخته اى كه انتظار بردن را مى كشد) (3) و همچنين مرد مسلمان تنگدست كه از خيانت (با خدا و خلق) دورى نموده يكى از دو چيز نيكو را از جانب خدا انتظار مى برد: يا دعوت كننده خدا را (مرگ كه همه كس را بسوى خدا مى خواند) پس آنچه نزد خدا مى يابد (از نعمتهاى آخرت) براى او بهتر (از نعمتهاى دنيا) است، يا روزى خدا را (در دنيا) پس او صاحب اهل و مال گردد در حالتى كه دين و حسب او (علم و ادب و بردباريش) با او است، (4) بتحقيق مال و اولاد متاع دنيا است (كه فانى مى گردد) و عمل نيكو متاع آخرت است (كه باقى و برقرار مى باشد) و گاه باشد كه خداوند به گروهى هر دو را عطا مى فرمايد (هم از دنيا بهره مى برند و هم از آخرت) پس (بآنچه مقدّر است رضاء داده معصيت و نافرمانى نكنيد و) از عذاب خدا كه بآن ترسانيده است شما را بترسيد، و ترسيدن شما از روى عذر و بهانه نباشد (مانند ترسيدن خردمندان كه مى ترسند مبادا گرفتار خطاء و تقصيرى شوند) (5) و عبادت كنيد (خدا را) نه بقصد جلوه دادن نزد مردم و خود نمائى، زيرا كسيكه براى غير خدا كارى انجام دهد خداوند اجر او را بكسيكه براى او آن كار را انجام داده محوَّل مى سازد (تا مزد خود از او بخواهد، و چون حضرت در جميع گفتار و كردارش كسيرا غير از خدا در نظر نداشته در اينجا شروع بدعا مى فرمايد:) (6) از خدا مى طلبيم مرتبه هاى شهيدان را (كه در بلاء شكيبا بودند) و زندگى كردن با خوشبختان را (كه بكسى رشك نبردند) و مرافقت با پيغمبران را (كه كارى از روى رئاء و خودنمايى نكردند).

ترجمه مرحوم شهیدی

23 و از خطبه هاى آن حضرت است

تقديرهاى آسمان همچون قطره هاى باران به زمين، بر هر كس فرود مى آيد، و نصيب او را بيش يا كم بدو مى پيمايد،

پس اگر يكى از شما مال و منال برادر خويش را- از خود- بيش بيند، مبادا فريفته شود- و در سوك نشيند- ، كه مرد مسلمان از خيانت پاك، ما دام كه آلوده كارى پست نگرديده، كارى كه اگر آشكار شود خوار و حقير گردد و فرومايگان بر او چير، چون مقامر چيره دستى است كه انتظار برد تا در دست نخستين غنيمت يابد و از غرامت برهد.همچنين مرد مسلمان از خيانت پاك، يكى از دو پاداش را از خدا چشم مى دارد: يا خدايش نزد خود بخواند، كه آنچه نزد خداست براى او بهتر است، يا او را روزى رساند، كه آن گاه داراى زن و فرزند، و مال و دين، و شرف و گوهر است. همانا مال و فرزندان نصيبه اين جهان است، و كردار نيك كشته اى براى آن جهان، و بود، كه خدا نعمت دنيا و نعيم آخرت را به مردمى بخشد. از خدا بترسيد چنانكه سزا باشد، نه ترسى كه عذر خواه گناهان شما باشد. براى خدا كار كنيد نه براى نشان دادن به ديگران، و يا شنودن اين و آن، كه هركس براى جز خدا كارى كند، خدا او را به وى وامى گذارد. از خداوند رتبت شهيدان، و زيستن با سعيدان و همراهى با پيمبران را مى خواهم.

ترجمه مرحوم خویی

از جمله خطب آن امام عالميانست در تأديب فقراء با عدم حسد باغنياء و تأديب أغنياء با تزهيد از جمع مال دنيا و در اخلاص اعمال و افعال از سمعه و ريا مى فرمايد امّا بعد از حمد الهى و درود حضرت رسالت پناهى پس بدرستى كه امر الهى نازل مى شود از آسمان بر زمين، و خارج مى شود از قوّه بعمل، و موجود مى شود در مواد سفليّه بعد از وجود در صحايف علويه مانند قطرهاى باران بسوى هر نفسى بمقدار آنچه قسمت شده بر او از زياده و نقصان، پس هر گاه ببيند يكى از شما مر برادر خود را زيادتى در اهل يا مال يا نفس يا ساير آنها پس بايد كه نباشد مر او را فتنه و فساد چون وقوع در حسد و عناد پس بدرستى مرد مسلمان ما دام كه نيايد بر سر دنائت و ناكسى كه ظاهر شود آن دنائة از او در ميان مردمان پس چشم بر هم نهد از خجالت براى ظهور آن دنائة در وقت مذاكره مردم آن دنائت را، و حريص كرده شوند مردمان دنى در فعل مثل آن مى شود آن مرد مسلم مثل فيروزى يا بنده قمار بازنده كه انتظار كشد أوّل بردن را از تيرها و چوبهاى آن كه آن بردن واجب مى گرداند از براى آن غنيمت را و برداشته مى شود از او بجهة آن بردن غرامت و مثل همين قمارباز است مرد مسلمان كه بريست از خيانت انتظار مى كشداز جانب خداوند يكى از اين دو حالت را يا خواننده خدا بسوى او پس آنچه كه نزد خداوند از اصناف كرامت و انواع رحمت است بهتر است مر او را، و يا روزى خدا پس ناگاه مى شود او صاحب اهل و مال در حالتى كه با اوست دين و حسب و علم و ادب او بدرستى مال و اولاد كشت اين سراى فانيند، و عمل صالح كشت دار باقى است.

و گاهى جمع مى فرمايد خداوند هر دو اين كشت را از براى گروهى كه متّصف بشوند بصفت توكل، پس بترسيد از خداوند به آن چه كه ترسانده شما را با او از خودش، و بترسيد از او ترسيدني كه نباشد در او عذرخواهى و دروغ، و عمل نمائيد عمل خالصى كه خاليست از ريا و سمعه، پس بدرستى هر كه عمل نمايد از براى غير خدا واگذار ميكند خداوند تعالى او را بر آن كس كه عمل كرده از براى او، مى خواهيم از خداى تعالى منزلهاى شهيدان، و زندگانى سعيدان، و رفاقتى پيغمبران و همراهى ايشان را.

شرح ابن میثم

22- و من خطبة له عليه السّلام

القسم الأول

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْأَمْرَ يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ- كَقَطَرَاتِ الْمَطَرِ إِلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا قُسِمَ لَهَا- مِنْ زِيَادَةٍ أَوْ نُقْصَانٍ- فَإِنْ رَأَى أَحَدُكُمْ لِأَخِيهِ غَفِيرَةً- فِي أَهْلٍ أَوْ مَالٍ أَوْ نَفْسٍ- فَلَا تَكُونَنَّ لَهُ فِتْنَةً- فَإِنَّ الْمَرْءَ الْمُسْلِمَ مَا لَمْ يَغْشَ دَنَاءَةً تَظْهَرُ- فَيَخْشَعُ لَهَا إِذَا ذُكِرَتْ وَ يُغْرَى بِهَا لِئَامُ النَّاسِ- كَانَ كَالْفَالِجِ الْيَاسِرِ الَّذِي يَنْتَظِرُ أَوَّلَ فَوْزَةٍ- مِنْ قِدَاحِهِ تُوجِبُ لَهُ الْمَغْنَمَ وَ يُرْفَعُ بِهَا عَنْهُ الْمَغْرَمُ- وَ كَذَلِكَ الْمَرْءُ الْمُسْلِمُ الْبَرِي ءُ مِنَ الْخِيَانَةِ- يَنْتَظِرُ مِنَ اللَّهِ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ- إِمَّا دَاعِيَ اللَّهِ فَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لَهُ- وَ إِمَّا رِزْقَ اللَّهِ فَإِذَا هُوَ ذُو أَهْلٍ وَ مَالٍ- وَ مَعَهُ دِينُهُ وَ حَسَبُهُ- إِنَّ الْمَالَ وَ الْبَنِينَ حَرْثُ الدُّنْيَا- وَ الْعَمَلَ الصَّالِحَ حَرْثُ الْآخِرَةِ- وَ قَدْ يَجْمَعُهُمَا اللَّهُ تَعَالَى لِأَقْوَامٍ- فَاحْذَرُوا مِنَ اللَّهِ مَا حَذَّرَكُمْ مِنْ نَفْسِهِ- وَ اخْشَوْهُ خَشْيَةً لَيْسَتْ بِتَعْذِيرٍ- وَ اعْمَلُوا فِي غَيْرِ رِيَاءٍ وَ لَا سُمْعَةٍ- فَإِنَّهُ مَنْ يَعْمَلْ لِغَيْرِ اللَّهِ يَكِلْهُ اللَّهُ لِمَنْ عَمِلَ لَهُ- نَسْأَلُ اللَّهَ مَنَازِلَ الشُّهَدَاءِ وَ مُعَايَشَةَ السُّعَدَاءِ وَ مُرَافَقَةَ الْأَنْبِيَاءِ

اللغة

أقول: الغفيرة: الكثرة و الزيادة. و روى عفوة بكسر العين، و عفوة كلّ شي ء صفوته. و غرى يغرى بالأمر إذا ولع به، و أغريته به: إذا حثثت له الدخول فيه. و الفالج: الفائز. و الياسر: اللاعب بالميسر. و سنذكر كيفيّته. و القداح: سهام الميسر الّتي يلعب بها، و التعذير اظهار العذر ممّن لا عذر له في الحقيقة،

المعنى

و اعلم أنّ مدار هذا الفصل على تأديب الفقراء بترك الحسد و نحوه أوّلا، و على تأديب الأغنياء بالشفقة على الفقراء و مواساتهم بالفضل من المال و تزهيدهم جمعه ثانيا.

فقوله: أمّا بعد فإنّ الأمر ينزل إلى قوله: أو نقصان

فقوله: أمّا بعد فإنّ الأمر ينزل إلى قوله: أو نقصان. صدر الخطبة. أورده ليبنى عليه غرضه، و حاصله الإشارة إلى أنّ كلّ ما يحدث من زيادة أو نقصان و يتجدّد فيما يكون به صلاح حال الخلق في معاشهم و معادهم من صحّة أو مال أو علم أو جاه أو أهل فإنّه صادر عن القسمة الربّانيّة المكتوبة بقلم القضاء الإلهىّ في اللوح المحفوظ الّذي هو خزانة كلّ شي ء. و المراد بالأمر حكم القدرة الإلهيّة على الممكنات بالوجود و هو المعبّر عنه بقوله تعالى: لكِنْ: في قوله: «إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْ ءٍ إِذا أَرَدْناهُ» و بنزوله نسبة حصوله إلى كلّ نفس بما قسمّ لها و هى النسبة المسمّاة بالقدر في قوله تعالى وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ«» و المراد بالسماء سماء الجود الإلهيّ و بالأرض عالم الكون و الفساد على سبيل استعارة هذين اللفظين للمعنيين المعقولين من المحسوسين، و وجه الاستعارة في الموضعين مشاركة المعنيين المذكورين للسماء و الأرض في معنيى العلوّ و الاستفال كلّ بالنسبة إلى الآخر، و إنّما لم تكن الحقيقة مرادة لأنّ الأمر النازل ليس له جهة هى مبدء نزوله و إلّا لكان الأمر في جهته- تعالى اللّه عن ذلك- و يحتمل أن يراد حقيقة السماء و الأرض على معنى أنّ الحركات الفلكيّة لمّا كانت شرائط معدّة يصدر بواسطتها ما يحدث في الأرض كانت السماء مبادئ على بعض الوجوه لنزول الأمر. فأمّا تشبيهه بقطر المطر فوجه التشبيه أنّ حصول الرزق و الأهل و نحوهما لكلّ نفس و قسمها منها مختلف بالزيادة و النقصان كما أنّ قطر المطر بالقياس إلى كلّ واحدة من البقاع كذلك.

و هو تشبيه للمعقول بالمحسوس.

و قوله: فإذا رأى أحدكم لأخيه المسلم غفيرة في أهل أو مال أو نفس فلا تكوننّ له فتنة

و قوله: فإذا رأى أحدكم لأخيه المسلم غفيرة في أهل أو مال أو نفس فلا تكوننّ له فتنة. شروع في تأديب من حصل في حقّه النقصان في أحد الامور المذكورة بالنهى لهم عن الافتتان بحال من حصلت له الزيادة و النفاسة في أحدها: من المال أو الأهل أو النفس. قال بعض الشارحين: إنّه أراد بالنهى عن الفتنة هاهنا النهى عن الحسد. و التحقيق أن يقال: إنّ الفتنة هى الضلال عن الحقّ بمحبّة أمر ما من الامور الباطلة، و الاشتغال به عمّا هو الواجب من سلوك سبيل اللَّه. و لمّا كان حال الفقراء من أحد الامور المذكورة بالنسبة إلى من عرضت له الزيادة في أحدها، فمنهم من يؤهّل نفسه لتلك الزيادة فيرى أنّه أحقّ بها ممّن عرضت له فيعرض له أن يحسده، أو يرى أنّه يستحقّ مثلها فيعرض له أن يغبطه، و منهم من يقصّر نفسه عن ذلك لكن يميل بطبعه إلى خدمة من له تلك الزيادة، و ينجذب بكلّيته إلى موالاتهم ككثير من الفقراء الّذين يميلون بطباعهم إلى خدمة الأغنياء، و يخلصون السعى لهم ليس لأمر سوى ما حصلوا عليه من مال أو جاه أو نحو ذلك. و لعلّ تلك الغاية يشوبها توهّم الانتفاع بهم ممّا حصلوا عليه. و لمّا كانت هذه الامور و نحوها أعلى الحسد و الغبطة، و الميل إليهم لأجل ما حصلوا عليه من الزيادة في أحد الامور المذكورة رذائل أخلاق مشغلة عن التوجّه إلى اللَّه تعالى و مقبلة عن سواء السبيل كان المنهىّ عنه في الحقيقة هو الضلال بأحد الرذائل المذكورة و هو المراد بلفظ الفتنة هاهنا.

و قوله: فإنّ المرء المسلم. إلى قوله: و معه دينه و حسبه.

و قوله: فإنّ المرء المسلم. إلى قوله: و معه دينه و حسبه. أقول: إعراب هذا الفصل أنّ ما هاهنا بمعنى المدّة. و كالفالج خبر أنّ و تظهر صفة لدناءة و قوله فيخشع إن حملنا الخشوع على المعنى اللغوى و هو غضّ الطرف مثلا و التطأمن.

كان عطفا على يظهر، و إن حملناه على المعنى العرفيّ و هو الخضوع للَّه و الخشية منه فالفاء للابتداء. و الياسر صفة للفالج. و إذا للمفاجاة. إذا عرفت ذلك.

فاعلم أنّه عليه السّلام لمّا نهى عن الفتنة بأحد الامور المذكورة و الشغل بها أراد أن ينبّه على فضيلة الانتهاء عنه فنبّه على كونها دنايا بقوله: ما لم يغش دناءة، ثمّ عقّب بالتنفير عن الدناءة و الترغيب في التنزّه عنها بما ذكره. و معناه أنّ المسلم مهما لم يرتكب أمرا خسيسا يظهر عنه فيكسب نفسه خلقا رديئا، و يلزمه بارتكابه الخجل من ذكره بين الخلق إذا ذكر و الحياء من التعيير به، و يغرى به لئام الناس و عوامّهم في فعل مثله. و قيل: في هتك ستره. فإنّه يشبه الفالج الياسر. هذا إن حملنا الخشوع على معناه اللغوىّ، و إن حملناه على المعنى العرفي الشرعىّ كان المراد أنّه ما لم يغش دناءة فيخشع لها: أى بل يخشع للَّه و يخضع له عند ذكرها و يتضرّع إليه هربا من الوقوع في مثلها و خوفا من وعيده على المعاصى فيكون كالفالج الياسر.

فلنشرت أوّلا إلى كيفيّة اللعب المسمّى ميسرا ليتّضح به وجه التشبيه. فنقول: إنّ الخشبات المسميّات قداحا و هى الّتي كانت لايسار الجزور سبعة: أوّلها: الفذّ بالذال المعجمة و فيه فرض واحد. و ثانيها: التوأم. و فيه فرضان. و ثالثها: الضريب بالضاد المعجمة و فيه ثلاثة فروض. و رابعها: الحلس بكسر الحاء، و نقل أحمد بن فارس في المجمل: الحلس بفتح الحاء و كسر اللام. و فيه أربعة فروض. و خامسها: النافس و فيه خمسة فروض. و سادسها: المسيل. و هى ستّة فروض. و سابعها: المعلّى و له سبعة فروض. و ليس بعده قدح فيه شي ء من الفروض، إلّا أنّهم يدخلون مع هذه السبعة أربعة اخرى تسمّى أوغادا. لا فروض فيها. و إنّما تثقل به القداح. و أسماءها: المصدر، ثمّ المضعف، ثمّ المنبح، ثمّ الصفيح. فإذا اجتمع أيسار الحىّ أخذ كلّ منهم قدحا: و كتب عليه اسمه أو علّم بعلامة، ثمّ أتوا بجزور فينحرها صاحبها و يقسّمها عشرة أجزاء: على الوركين، و الفخذين، و العجز، و الكاهل، و الزور، و الملحاء، و الكتفين. ثمّ يعمد إلى الطفاطف و حرز الرقبة فيقسّمها على تلك الأجزاء بالسويّة. فإذا استوت و بقى منها عظم أو بضعة لحم انتظر به الجازر من أراده ممّن بفوز قدحه فإن أخذه عيّر به و إلّا فهو للجازر، ثمّ يؤتى برجل معروف أنّه لم يأكل لحما قطّ بثمن إلّا أن يصيبه عند غيره و يسمّى الحرضة. فيجعل على يديه ثوب، و تعصّب رءوس أصابعه بعصابة كيلا يجد مسّ الفروض، ثمّ يدفع إليه القداح، و يقوم خلفه رجل يقال له الرقيب. فيدفع إليه قدحا قدحا منها من غير أن ينظر إليها.

فمن خرج قدحه أخذ من أجزاء الجزور بعدد الفروض الّتي في قدحه، و من لم يخرج قدحه حتّى استوفيت أجزاء الجزور غرم بعدد فروض قدحه كأجزاء تلك الجزور من جزور اخرى لصاحب الجزور الّذي نحرها. فإن اتّفق أن خرج المعلّى أوّلا فأخذ صاحبه سبعة أجزاء من الجزور، ثمّ خرج المسيل فلم يجد صاحبه إلّا ثلاثة أجزاء أخذها، و غرم له من لم يفز قدحه ثلاثة أجزاء من جزور اخرى. و أمّا القداح الأربعة الأوغاد فليس في خروج أحدها غنم، و لا في عدم خروجه غرم. و المنقول عن الأيسار أنّهم كانوا يحرّمون ذلك اللحم على أنفسهم، و يعدّونه للضيافة. إذا عرفت ذلك.

فاعلم أنّ وجه الشبه هو ما ذكره عليه السّلام و ذلك أنّ الفائز الياسر الّذي ينتظر قبل فوزه أوّل فوزة من قداحه أوجب له فوزه المغنم و نفى عنه المغرم فكذلك المسلم البرى ء من الخيانة الضابط لنفسه عن ارتكاب مناهى اللّه لمّا كان لا بدّ له في انتظاره لرحمة اللّه و صبره عن معصيته أن يفوز بإحدى الحسنيين: و هى إمّا أن يدعوه اللّه إليه بالقبض عن الشقاء في هذه الدار. فما عند اللّه ممّا أعدّه لأوليائه الأبرار خير له. فيفوز إذن بالنعيم المقيم. و لمّا كان فوزه مستلزما لعدم خسرانه ظهر حسن تشبيهه بالياسر الفالج في فوزه المستلزم لعدم غرمه. و يحتمل أن يريد بداعى اللّه لا الموت، بل الجواذب الإلهيّة، و الخواطر الربّانيّة الّتي تسنح له فتجذبه إلى طرف الزهد الحقيقيّ و الالتفات عن خسائس هذه الدار إلى ما وعد به المتقوّن، و إمّا أن يفتح اللّه عليه أبواب رزقه فيصبح و قد جمع اللّه له بين المال و البنين مع حفظ الحسب و الدين. فيفوز الفوز العظيم و يأمن العقاب الأليم. فالتشبيه أيضا هاهنا واقع موقعه، و كلا الوصفين أفضل عند العاقل من الفتنة بالغير، و الالتفات عن اللّه تعالى، و تدنيس لوح النفس برذائل الأخلاق من الحسد و نحوه. و كما أنّ الفصل مستلزم للنهى عن الحسد و نحوه من الفتن المضلّة كذلك هو مستلزم للأمر بالصبر على بلاء اللّه و انتظار رحمته.

قوله: إنّ المال و البنين حرث الدنيا. إلى قوله: لأقوام.

قوله: إنّ المال و البنين حرث الدنيا. إلى قوله: لأقوام. أقول: لمّا بيّن فيما سبق من التشبيه و غيره أنّ تارك الرذائل المذكورة و نحوها المنتظر للحسنى من اللّه فائز. أردف ذلك بالتنبيه على تحقير المغشيات الّتي ينشأ منها التنافس، و منها الرذائل المذكورة. فذكر أعظمها و أهمّها عند الناس و هو المال و البنون. فإنّهما أعظم الأسباب الموجبة لصلاح الحال في الحياة الدنيا و أشرف القينات الحاضرة.

كما قال اللّه تعالى الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا و نبّه على تحقيرهما بالنسبة إلى العمل بكونهما من حرث الدنيا و العمل الصالح حرث الآخرة. و المقدّمة الاولى من هذا الاحتجاج صغرى كبراه ضمير تقديرها و حرث الدنيا حقير عند حرث الآخرة. فينتج أنّ المال و البنين حقيران بالنسبة إلى حرث الآخرة. و قد ثبت في المقدّمة الثانية أنّ حرث الآخرة هو العمل الصالح. فإذن المال و البنون حقيران بالنسبة إلى العمل الصالح.

أمّا المقدّمة الاولى فظاهرة إذ لا حصول للمال و البنين في غير الدنيا.

و أمّا بيان الثانية فمن وجهين: أحدهما: قوله تعالى فَما مَتاعُ الْحَياةِ الدُّنْيا فِي الْآخِرَةِ إِلَّا قَلِيلٌ و ظاهر أنّه لا يريد قلّة الكميّة، بل المراد حقارته بالنسبة إلى متاع الآخرة و لذّتها. الثاني: أنّ حرث الدنيا من الامور الفانية، و حرث الآخرة من الامور الباقية الموجبة للسعادة الأبديّة، و الفانيات الصالحات ظاهرة الحقارة بالنسبة إلى الباقيات الصالحات كما قال تعالى وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلًا ثمّ نبّه السامعين بقوله: و قد يجمعهما اللّه لأقوام. على وجوب الالتفات إلى اللّه تعالى و التوكّل عليه. و ذلك أنّ الجمع بين حرث الدنيا و الآخرة لمّا كان في طباع كلّ عاقل طلب تحصيله، و كان حصوله إنّما هو من اللّه دون غيره لمن يشاء من عباده. ذكر عليه السّلام ذلك ليفرغ الطالبون للسعادة إلى جهة تحصيلها و هو التقرّب إلى اللّه بوجوه الوسائل، و الإعراض عمّا لا يجدي طائلا من الحسد و نحوه، ثمّ أكّد ذلك الجذب بالتحذير ممّا حذّره اللّه من نفسه، و الأمر بالخشية الصادقة البريئة من التعذير المستلزمة لترك محارمه، و لزوم حدوده الجاذبة إلى الزهد الحقيقى، ثمّ أردف ذلك بالأمر بالعمل للّه البرى ء من الرياء و السمعة و هو إشارة إلى العبادة الخالصة للّه، و المستلزم لتطويع النفس الأمّارة بالسوء للنفس المطمئنّة، و قد ثبت في علم السلوك إلى اللّه تعالى أنّ الزهد و العبادة كيف يوصلان إلى السعادة التامّة الأبديّة.

و قوله: فإنّه من يعمل لغير اللّه يكله اللّه لمن عمل له.

و قوله: فإنّه من يعمل لغير اللّه يكله اللّه لمن عمل له. تعليل لوجوب ترك الرياء و السمعة في العمل. فإنّ العامل للرياء و السمعة قاصد أن يراه الناس و يسمعوا بحاله ليعود إليه منهم ما يتوّقعه من مال أو جاه و نحوه من الأغراض الباطلة و الأعراض الزائلة. و قد علمت أنّ التفات النفس إلى شي ء من ذلك شاغل لها عن تلقّى رحمة اللّه و الاستعداد لها، محجوبة به عن قبول فضله. و لمّا كان هو مسبّب الأسباب و منتهى سلسلة الممكنات لا جرم كانت المطالب منه لا من غيره فجرى منه التحديد بالوكول إلى من سواه ممّن عمل له العاملون لاستلزامه الخيبة و الحرمان.

و خسر العاملون إلّا له، و خاب المتوكّلون إلّا عليه. و قد سبق منّا بيان معنى كون العامل لغير اللّه موكولا إلى نفسه و إلى من عمل له في الفصل الّذي ذمّ فيه عليه السّلام من يتصدّى للحكم بين الامّة و ليس من أهله.

قوله: نسأل اللّه منازل الشهداء و معايشة السعداء و مرافقة الأنبياء.

قوله: نسأل اللّه منازل الشهداء و معايشة السعداء و مرافقة الأنبياء. لمّا كانت همّته عليه السّلام مقصورة على طلب السعادة الاخرويّة طلب هذه المراتب الثلاث. و في ذلك جذب للسامعين إلى الاقتداء به في طلبها و العمل بها. و بدء عليه السّلام بطلب أسهل المراتب الثلاث للإنسان، و ختم بأعظمها. فإنّ من حكم له بالشهادة غايته أن يكون سعيدا، و السعيد غايته أن يكون في زمرة الأنبياء رفيقا لهم. و هذا هو الترتيب اللايق من المؤدّب الحاذق. فإنّ المرتبة العالية لا تنال دفعة دون نيل ما هو أدون منها.

ترجمه شرح ابن میثم

22- از خطبه هاى آن حضرت (ع) است

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْأَمْرَ يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ- كَقَطَرَاتِ الْمَطَرِ إِلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا قُسِمَ لَهَا- مِنْ زِيَادَةٍ أَوْ نُقْصَانٍ- فَإِنْ رَأَى أَحَدُكُمْ لِأَخِيهِ غَفِيرَةً- فِي أَهْلٍ أَوْ مَالٍ أَوْ نَفْسٍ- فَلَا تَكُونَنَّ لَهُ فِتْنَةً- فَإِنَّ الْمَرْءَ الْمُسْلِمَ مَا لَمْ يَغْشَ دَنَاءَةً تَظْهَرُ- فَيَخْشَعُ لَهَا إِذَا ذُكِرَتْ وَ يُغْرَى بِهَا لِئَامُ النَّاسِ- كَانَ كَالْفَالِجِ الْيَاسِرِ الَّذِي يَنْتَظِرُ أَوَّلَ فَوْزَةٍ- مِنْ قِدَاحِهِ تُوجِبُ لَهُ الْمَغْنَمَ وَ يُرْفَعُ بِهَا عَنْهُ الْمَغْرَمُ- وَ كَذَلِكَ الْمَرْءُ الْمُسْلِمُ الْبَرِي ءُ مِنَ الْخِيَانَةِ- يَنْتَظِرُ مِنَ اللَّهِ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ- إِمَّا دَاعِيَ اللَّهِ فَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لَهُ- وَ إِمَّا رِزْقَ اللَّهِ فَإِذَا هُوَ ذُو أَهْلٍ وَ مَالٍ- وَ مَعَهُ دِينُهُ وَ حَسَبُهُ- إِنَّ الْمَالَ وَ الْبَنِينَ حَرْثُ الدُّنْيَا- وَ الْعَمَلَ الصَّالِحَ حَرْثُ الْآخِرَةِ- وَ قَدْ يَجْمَعُهُمَا اللَّهُ تَعَالَى لِأَقْوَامٍ- فَاحْذَرُوا مِنَ اللَّهِ مَا حَذَّرَكُمْ مِنْ نَفْسِهِ- وَ اخْشَوْهُ خَشْيَةً لَيْسَتْ بِتَعْذِيرٍ- وَ اعْمَلُوا فِي غَيْرِ رِيَاءٍ وَ لَا سُمْعَةٍ- فَإِنَّهُ مَنْ يَعْمَلْ لِغَيْرِ اللَّهِ يَكِلْهُ اللَّهُ لِمَنْ عَمِلَ لَهُ- نَسْأَلُ اللَّهَ مَنَازِلَ الشُّهَدَاءِ وَ مُعَايَشَةَ السُّعَدَاءِ- وَ مُرَافَقَةَ الْأَنْبِيَاءِ-

فصل اول

لغات

غفيرة: به فتح غين، زيادى. فراوانى، كثرت و در بعضى از نسخه ها عفوة به كسر عين نقل شده است و به معناى برگزيده مى باشد.

تغرى: غرى يغرى بالامر، هرگاه راجع به چيزى يا امرى حرص ورزيده شود. مثلا مى گويى اغريته به، هرگاه شخصى را با كوشش و تلاش و حرص فراوان به كارى وادار كنى.

فالج: دست يابنده، پيروز ياسر: قمار باز، ميسر نوعى بازى قمار كه عرب جاهلى بدان گرفتار بوده است.

قداح: تيرهايى كه با آنها بازى قمار انجام مى شده است.

تعذير: اظهار عذر از كسى كه در حقيقت عذرى نداشته است.

ترجمه

«پس از حمد و ستايش خداوند و رحمت و درود بر رسول گرامى اسلام (ص) به يقين امور (روزى و غير آن) از آسمان مانند قطرات باران بر زمين نازل مى شود و به هر كسى كم يا زياد، به اندازه قسمتش بهره مى رسد بنا بر اين اگر هر يك از شما براى برادر ايمانى اش، فزونيى از جهت مال و ثروت، تشخّص و عنوان خطبه 23 نهج البلاغه بخش 1 ببيند، نبايد موجب گمراهى، انحراف و حسد او شود، زيرا، مرد مسلمان، ما دام كه، آبروى خويش را حفظ كرده و خفّت و خوارى از خويش ظاهر نساخته است كه بدان سبب حرفش سر زبانهاى اشخاص پست و سفله بيفتد، و يادآورى آنها موجب سرافكندگى و شرم شود مانند قمار بازى است كه از اوّلين تيرهاى قمارش اميد بردن و سود را داشته و غرامت را منتفى بداند و همچنين، مرد مسلمانى كه از خيانت بدور باشد، از خداوند يكى از دو نيكى را انتظار مى كشد: يا دعوت خداوند (مرگ) را در اين صورت آنچه از نعمت در نزد خداوند است، از زندگى اين دنيا براى او بهتر است يا رزق خداوند را از داشتن خانواده مال و ثروت كه دين و شرافتش محفوظ باشد. براستى مال و فرزندان كشت و ثمره اين جهانند و عمل صالح كشت آخرت است.

گاهى خداوند هر دو را براى افرادى فراهم مى كند. از خداوند آن چنان بترسيد و برحذر باشيد كه شما را نسبت به آن، از خود برحذر داشته است. ترسى كه از روى حقيقت باشد، نه از روى عذر و بهانه، عمل را بدون ريا و بدون قصد شهرت انجام دهيد، زيرا كسى كه كار را براى غير خدا انجام دهد، خداوند پاداش عملش را به همان غير واگذار مى كند. از خداوند رتبه هاى شهيدان و زندگى سعادتمندان و همنشينى پيامبران را مسألت مى نمايم.

شرح

امام (ع) جملات آغاز خطبه را به اين دليل آورده اند، تا مقصود خود را از ايراد اين خطبه روشن كنند. خلاصه كلام حضرت به اين حقيقت اشاره دارد كه آنچه از زيادى و نقصان و دگرگونيها پديد آيد و به مصلحت مردم باشد، چه در امور دنيا و يا آخرت. از زيادى و فراوانى مال و منال، دانش و علم، جاه و مقام، تندرستى و سلامت، تشكيل خانواده و... به تقدير خداوند است، كه به قلم قضاى پروردگار بر لوح محفوظ نگاشته شده است. لوحى كه گنجينه، همه چيز است.

منظور از كلمه (امر) در بيان حضرت، فرمان مقدّر الهى بر وجود جهان ممكنات است، كه از آن در كلام خداوند تعالى: إِنَّما قَوْلُنا لِشَيْ ءٍ إِذا أَرَدْناهُ«» به «كن» تعبير شده است.

غرض حضرت از نزول امر، رسيدن نصيب و بهره هر كس به اندازه مقدّر و مقرّر است. اين اختصاص يا بى بهره و نصيب، همان است، كه در آيه كريمه وَ إِنْ مِنْ شَيْ ءٍ إِلَّا عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلَّا بِقَدَرٍ«» توضيح داده شده است.

مقصود از آسمان بلنداى بخشش خداوندى و زمين عالم كون و فساد است. كه از باب استعاره به كار گرفتن، دو لفظ محسوس (آسمان و زمين) براى دو معناى معقول (بخشش و نابود شونده) در فرموده حضرت منظور شده است.

وجه استعاره در هر دو موضع «آسمان و زمين» و مشاركت معنى آنها، به ترتيب در بلندى و پستى مكان و مقام است، و با توجّه به معنى استعاره اى، معناى حقيقى، آسمان و زمين در فرموده آن حضرت (ع) منظور نيست. گذشته از اين براى نزول سمت و جهتى لحاظ نمى توان كرد، كه بعدا نزول امر باشد. زيرا لازمه آن، تعيين جايگاه و مكان، براى خداوند است، و خداوند بلند مرتبه تر از آن است، كه برايش مكان و جايگاهى تصور شود.

معنى سخن حضرت به صورت استعاره همان بود كه شرح شد، گر چه در نظر گرفتن معناى حقيقى آسمان و زمين، با تأويل و توجيه ديگرى هم محتمل به نظر مى رسد. بدين سان، كه چون گردش فلك از جمله شرايط معده اند كه بواسطه آن پديده هاى نو، در زمين پديد مى آيند، پس آسمان به اين توجيه، مبدأ حدوث و نزول امور است.

اما تشبيه حضرت تقسيم روزى را، در ميان بندگان خدا به ريزش باران، به اين دليل است كه: به دست آمدن روزى، و فراهم ساختن زندگى، خانواده و نظاير آن نصيب هر كس از اين امور، كم يا زياد، گوناگون است چنان كه بارندگى به نسبت هر يك از مزارع و اراضى مختلف است.

اين عبارت حضرت على (ع) نيز از باب تشبيه معقول، به محسوس است.

نزول باران، در زمينهاى مختلف امور محسوس، تقدير و تقسيم روزى بندگان خداوند، از امور معقول مى باشد.«» فاذا رأى أحدكم لأخيه (المسلم) غفيرة فى اهل او مال او نفس، فلا تكوننّ له فتنة يعنى هرگاه يكى از شما، براى برادر مسلمانش فزونى، برترى در خانواده يا مال و سرمايه و يا شخصيت اجتماعيش ببيند، اين امور نبايد موجب گمراهى و ضلالتش شود.

اين فراز شروع و آغازى است، براى تربيت كردن كسانى كه در زندگى خانوادگى و يا مال و جان آنها نقص و كمبودى، پديد آمده، و بدين لحاظ دچار انحراف اخلاقى و دورى از مسير حق شده اند. حضرت با اين بيانات آنان را از ژاژخواهى نهى مى فرمايند: بر حال كسانى كه، به وجهى در مال، خانواده و شخصيت، فزونى و برترى و يا ارزشمندى يافته اند، حسرت نخوريد و به راه ناحق نرويد.

بعضى از شارحان نهج البلاغه كلمه فتنه را در فرموده حضرت، به معنى حسد و بدخواهى گرفته، منظور آن جناب را از اين عبارت، نهى از حسد و بدخواهى تفسير كرده اند، ولى به نظر ما «افتنان» در اين عبارت گمراهى از طريق حق است. انحراف از راه حق، به دليل دوستى امر ناچيز، از امور دنيوى است. از طرفى سرگرم شدن به انديشه اى نادرست، و كناره گيرى از پيمودن راه خدا، با وجود لزوم و وجوبى كه در پيمودن راه حق مى باشد، افتتان است. چون بطور معمول و طبيعى، بيچارگان و مستمندان، بدليل كمبود، در مال و منال و... همواره نسبت به كسانى كه داراى ثروت فراوان، و تشخّص و تعيّن اجتماعى هستند، دچار حسد و بدخواهى مى شوند.

بعضى از فقرا يا خود را نسبت به دارندگان مال و منال، شايسته تر مى دانند، اين تصوّر موجب حسد آنان مى شود، و يا خود را همرديف و همسان صاحبان مال و جاه مى دانند، و بدين توهّم دچار غبطه، مى شوند«».

و برخى از آنها بر خلاف گروه ياد شده، خود را شايسته داشتن مال و منال نمى دانند، ولى ذاتا مايلند، كه خدمت گزار ثروتمندان باشند. در اين صورت با تمام وجود آنان را دوست مى دارند. مانند بسيارى از فقرا كه طبعا علاقه مند به خدمت گزارى ثروتمندانند، و خالصانه در خدمت به آنها تلاش مى كنند، در اين كوشش و تلاش، قصدى جز كسب مال و مقام و... ندارند.

شايد، گمان سود بردن فقرا از ثروتمندان، از جهت مال و ثروتى كه دارند، همين نتيجه اشتباه آميزى باشد، كه همواره مستمندان بدان دچار هستند.

توجّه به حقيقت فوق- برازندگى عده اى از نظر ثروت و تشخصهاى اجتماعى- براى فقرا موجب نهايت بدخواهى و غبطه، و يا سبب ميل و علاقه به ثروتمندان به لحاظ مكنت، تعيّن و تشخّصى كه براى آنان فراهم است مى شود. از طرفى اين حقيقت هم بر كسى پوشيده نيست كه حسد و مانند آن از اخلاق رذيله اى است، كه انسان را از توجّه به خداوند متعال، و پيمودن راه راست باز مى دارد.

با در نظر گرفتن مطالب فوق، آن افتتان كه امير مؤمنان (ع) افراد را از آن نهى فرموده اند، بايد همان گمراهى و دورى جستن از كلّ اخلاق پست و رذيله باشد، نه صرف حسد كه يكى از اخلاق نارواى اجتماعى است. چنان كه بعضى از شارحان بزرگوار فرموده اند:

فانّ المرء المسلم... و معه دينه و حسبه

شارح بزرگوار طبق معمول بدوا اعراب بعضى از كلمات را بيان كرده مى فرمايند: «ما» در «ما لم يغش» بمعنى زمان و مدت، و «كالفالج» خبر «انّ» است. فعل تظهر صفت است براى دناءة فعل فيخشع اگر بر معنى لغوى كلمه، به معنى خشوع كه فروهشتن چشم و طمأنينه است حمل شود، لزوما فعل يخشع به فعل «تطهر» عطف مى گردد. و اگر به معناى عرفى كلمه، كه خضوع در برابر خداوند و ترس از عدل الهى است، در نظر گرفته شود، فا در اوّل فعل يخشع، به معنى ابتدائيّت به كار رفته، و معناى جمله فرق مى كند. كلمه «ياسر» بمعنى قمارباز، صفت است براى «فالج» كلمه «اذا» براى مفاجات (كه بيان عمل ناگهانى را مى كند) به كار رفته است«».

امير المؤمنين (ع) پس از برحذر داشتن و نهى از در افتادن به ضلالت و گمراهى، لغزش و بدخواهى، نسبت به صاحبان جاه و مقام و نعمت، بر آن شده اند، تا بركنارى از رذايل اخلاقى را بيشتر توضيح دهند، تنفّر و دورى از كارهاى زشت را شدّت بخشند، و آراسته شدن به صفات حسنه و تزكيه نفس را توصيه كنند. بيان اين حقيقت را ضمن يك تشبيه و تقسيم چنين گوشزد مى فرمايند: فأنّ المرء المسلم... مرد مسلمانى كه به اين دليل كار پست و بى ارزشى را- كه لزوما مخفى نمى ماند و روزى آشكار مى شود- رها مى كند. با ترك كار پست اخلاقى جانش را از آلودگى به فساد اخلاق باز مى دارد، چرا كه مرتكب خلاف، هرگاه، عمل زشتش، در ميان مردم بازگو شود، موجب شرمسارى و سرافكندگى و ملامت مى گردد، بعلاوه سبب ترغيب و تشويق فرومايگان بى بندبار و ناآگاهان جامعه مى شود، كه كارهاى مشابه آن را انجام مى دهند، و موجب هتك حرمت و پرده درى مى گردد. پس آن ترك كننده به قمارباز موفّقى ماند كه به انتظار توفيق بردن مال و يا لااقل پوچ در آمدن تير قمارش و ضرر نكشيدن از اين بابت، نشسته است.

خلاصه مقال اين كه هر چند، نه بخاطر رضاى خدا، بلكه به لحاظ ترس از ملامت گناه كار زشت را ترك كند، باز هم خوب و قرين توفيق است. شرح فوق از سخن امير مؤمنان (ع) با توجّه به معنى لغوى «فعل يخشع» كه سرافكندگى و شرمسارى است بيان شده ولى اگر معناى عرفى و شرعى «يخشع» كه خضوع و تضرّع در پيشگاه حضرت حق است در نظر گرفته شود، توضيح فرموده حضرت چنين خواهد بود: مرد مسلمان هنگامى كه كارى را پست و بى ارزش ديد، از ارتكاب آن خوددارى مى كند و به وقت يادآورى زشتى آن، در برابر خداوند به وحشت مى افتد و خاضع مى گردد و از ترس گرفتار شدن به كار بد و ابتلاى به معصيت، به خداوند پناه مى برد. مانند قماربازى كه هم اميد پيروزى و هم بيم ضرر دارد. مضطرب است كه در قمار زندگى چه خواهد شد. به هر حال چنين فردى انتظار بردن و نباختن را دارد، انديشه اش پيرامون زندگى روزمرّه دور مى زند. مسلمان مبرّا و پاك از خطا نيز انتظار مى كشد، امّا يكى از دو نيكى و خير را كه به شرح آن خواهيم رسيد.

پيش از آنكه شارح به توضيح تشبيه كلام امام (ع) بپردازند، طبق وعده قبلى خود، كيفيّت بازى قمار جاهليّت، يا همان ميسر را بيان مى دارد و مى فرمايد: حال وقت آن رسيده است كه به چگونگى، بازى قمارى كه ميسر ناميده شده است بپردازيم، تا وجه تشبيه در كلام حضرت روشن شود.

تعداد چوبهايى كه، «قداح» ناميده مى شده، و در بازى قمار (گوشت قربانى) گوسفند يا شتر به كار مى رفته، هفت تير و به نامهاى ذيل بوده است: اوّل را «فذّ» مى ناميده اند. و به معناى يك سهم دوّم را «توأم» مى گفته اند به معناى دو سهم سوّم را ضريب به معناى سه سهم، چهارم را حلس به كسر «ح» و به روايت احمد بن فارس در كتاب جمل حلس به فتح «ح» و كسر «ل» مى گفته اند به معنى چهار سهم پنجم را نافيش مى خوانده اند به معناى پنج سهم ششم را «مسيل» مى ناميده اند، به معنى شش سهم و هفتم «المعلّى» ناميده مى شده و بالاترين بهره يعنى هفت سهم را داشته است.

پس از اين هفت چوبه تير، تيرى كه داراى سهمى در قمار باشد نبوده است، جز آن كه چهار تير ديگر هم با اين هفت تير داخل جعبه تيرها قرار مى داده اند و آن چهار چوبه تير بى سهم، و پوچ را «ارغاد» مى گفته اند، و براى سنگينى وزن تيرهاى بازى در داخل كيسه يا جعبه مى گذاشته اند و به نامهاى ذيل مى ناميده اند: 1- المصدر 2- المضعف 3- المنبح 4- الصفيح.

جعبه مى گذاشته اند و به نامهاى ذيل مى ناميده اند: 1- المصدر 2- المضعف 3- المنبح 4- الصفيح.

وقتى كه تيرهاى قمار آماده مى شد، هر يك از شركت كنندگان در بازى به ميل خود يكى از تيرها را مى گرفت و بر آن نام خود، يا علامتى را مى نوشت، پس از آن قربانيى را كه معمولا شتر بود، به دست صاحبش نحر مى شد و به ده قسمت، به طريق ذيل تقسيم مى گرديد: دنباله رانها را دو قسمت، رانها را بدو قسمت، بالاى شانه را، يك قسمت فقرات پشت را يك قسمت، جلو سينه را يك قسمت، دست ها را دو قسمت آخرين جزء بدن شتر را يك قسمت مى كرد. سپس خاصره و گردن قربانى را به طور برابر تقسيم و بر اجزاى ده گانه مى افزود.

پس از تقسيم بندى مساوى چنانچه استخوان يا قطعه گوشتى باقى مى ماند، نحر كننده انتظار مى كشيد، تا كدام برنده آن ما زاد را- هر چند كه مورد ملامت قرار مى گرفت بردارد. اگر هيچ برنده اى در آن طمع نمى كرد، مال نحر كننده بود.

پس از طىّ مراحل ياد شده. مردى را كه مشهور بود هرگز از پول خودش گوشت نخورده است- هر چند در نزد ديگران خورده باشد- حاضر مى كردند، و او را «حرضه» مى ناميدند. آن گاه دستهايش را در پارچه اى مى پيچيدند و بر سر انگشتانش پارچه مى بستند، كه خصوصيّات تيرهاى قمار را تشخيص ندهد.

جعبه تير يا همان كيسه اى كه تيرهاى قمار در آن بود در اختيارش مى گذاشتند.

مردى پشت سر او مى ايستاد كه به او (رقيب) مى گفتند. پس از آن اجازه مى يافت كه تيرها را يكى يكى بى آن كه به آنها نگاه كند، بيرون آورد و تحويل دهد.

قماربازان به انتظار مى ايستادند كه چه خواهد شد در بيم و اميد هر كس تيرش از جعبه بيرون مى آمد به اندازه سهمى كه تيرش نامگذارى شده بوده از گوشتها برنده مى شد. آن كه تيرش وقتى بيرون مى آمد كه ديگر سهمى باقى نمانده بود. به اندازه سهم تيرش بايد به صاحب شتر غرامت مى داد.

به عنوان خطبه 23 نهج البلاغه بخش 1 مثال اگر اتفاقا ابتدا تيرى كه المعلى نام داشت و داراى هفت سهم بود بيرون مى آمد هفت قسمت گوشت را صاحب المعلى مى برد. و اگر پس از آن، تير «المسيل» كه شش سهم داشت بيرون مى آمد، سه سهم باقيمانده را صاحب مسيل مى برد، و سه سهم هم طلبكار مى شد، و چون ديگر سهمى نمانده بود، بايد قماربازان ديگر كه تيرشان برنده نشده بود، از گوشت شتر ديگرى غرامت و تاوان، مى دادند. چهار تير اوغاد اگر بيرون مى آمد سهمى نداشت، و اگر هم مى ماند غرامت نمى داد، چون به اصطلاح پوچ و بى سهم بودند.

نقل شده است كه بازى كنان خوردن اين گوشتها را برخود حرام كرده بودند و به ميهمانى اختصاص مى دادند.

پس از بيان كيفيت بازى قمار «ميسر» وجه مشابهت مسلمانى كه به دليل شرمسارى و ملامت، از گناه پرهيز مى كند، با قمارباز پيروز در كلام على (ع) اين است كه قمارباز قبل از شروع بازى، موفقيّت بيرون آمدن تيرى را كه برايش سودآور و برطرف كننده غرامت باشد، انتظار و اميد دارد، مسلمان پاك از خيانت، و خود نگهدارنده از گناه، نيز چون رحمت خدا را مى طلبد. و خويشتن دارى از معصيت را پيشه خود ساخته است، رسيدن به يكى از دو نيكى، احدى الحسنيين را انتظار مى كشد.

يكى از دو نيكى مورد انتظار براى مسلمان اين است، كه ياد خداوند او را به جوار رحمت خود، فرا خواند، بنا بر اين از سختيهاى اين دنيا خلاصى يابد. زيرا، آنچه خداوند، براى دوستان خويش آماده ساخته است، براى مؤمن از نعمتهاى دنيا، بهتر است و به نعمتهاى بى منتها و پايدار دست مى يابد، و چون دستيابى به نعمتهاى آخرت، مستلزم نبودن، زيان است، زيبايى تشبيه، اين شخص به قمارباز پيروز كه اميد سود، بى غرامت و زيان را دارد كاملا روشن است.

فرض دوم يكى از دو نيكى محتمل است، كه منظور از فرا خواندن حضرت حق شخص را فوت و مردن نباشد، بلكه مقصود، جاذبه هاى خداوندى و الهامات ربّانى باشد كه او را به سمت زهد حقيقى مى كشاند، و توجه او را از امور پست اين دنيا، به مقصدى كه وعده آن را به پرهيزگاران داده است معطوف مى كند، بدينسان كه درهاى روزى را به رويش، بگشايد، در كوتاهترين زمان ممكن، مال و ثروت و فرزند با حفظ شرافت و آبرو و ديانت برايش فراهم آورد و به رستگارى بزرگش نايل كند، و از كيفر دردناكش در امان دارد.

با توضيح فوق تشبيه جايگاه خود را يافته است. زيرا، در نزد خردمند.

هر يك از دو فضيلت. از به گمراهى افتادن ناشى از حسد بردن به ديگران، و عدم توجّه به خدا و آلوده ساختن. صحيفه نفس به پستيهاى اخلاقى از جمله حسد و مانند آن بهتر است.

با تشريح مطلب فوق اين فصل از سخن امام (ع) چنان كه مستلزم بازدارى و نهى از حسد ورزيدن، و ديگر مفاسد اخلاقى است، موجب ترغيب و امر به شكيبايى بر مصيبت و بلاهاى رسيده از جانب خداوند. و انتظار رحمت حق را داشتن نيز هست.

در توضيح و تكميل مطلب قبل و بيان تشبيه كه: واگذار كننده رذايل اخلاقى و انتظار دارنده نيكى از خداوند رستگار است توجه بيشترى به پستى و ناچيزى امورى داده اند كه ريشه تمام جنجالها و كشمكشهاى رذايل اخلاقى هستند، كه بزرگترين و با اهميت ترين آنها را، در نزد مردم دو چيز دانسته و فرموده اند: انّ المال و البنين حرث الدّنيا: «ثروت و فرزندان، حاصل دنيايى انسانند» و اين دو، بزرگترين اسباب اصلاح دنياى انسان و برترين زينتهاى موجودند. چنان كه خداوند متعال فرموده است: الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ العَمَل الصّالِح حَرْثُ الآخِرَةِ«» با اين بيان حق تعالى بر پستى و ناچيزى مال و فرزندان، نسبت به كارهاى شايسته توجّه داده است بدين بيان كه مال و فرزندان مزرعه و محصول دنيايى و كار شايسته و نيك سرمايه، آخرت است. از اين بيان يك قياس منطقى، بدين سان به دست مى آيد كه «صغرا» يش مال و فرزندان محصول دنيايند كه در عبارت آمده است. «كبرا» ى آن بطور ضمنى و نهفته: محصول دنيايى در برابر محصول آخرت ناچيز است، مى باشد. نتيجه اين مى شود كه در حقيقت مال و فرزندان نسبت به ثواب آخرت ناچيز و حقيرند توضيح برهان: در مقدمه دوّم: و العمل الصالح حرث الآخرة، ثابت شد كه محصول آخرت كارهاى شايسته اند بنا بر اين مال و فرزندان نسبت به عمل نيك پست و بى مقدارند.

اثبات مقدمه اول بسيار واضح و روشن است، زيرا مال و فرزندان براى غير دنيا مفيد نيستند اثبات مقدمه دوّم به دو طريق ممكن است:

1- خداوند متعال فرموده است: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ما لَكُمْ إِذا قِيلَ«».

روشن است كه منظور از كلمه قليل در آيه كميّت و مقدار نيست، بلكه پستى و بى ارزشى آن نسبت به متاع و زيباييهاى آخرت است.

2- وجه دوّم آنكه محصول دنيايى از امور فانى شونده و از بين رونده است. و محصول آخرت از امور پايدار است، و موجب سعادت ابدى مى شود.

امور فانى و از بين رونده نسبت به امور شايسته و پايدار، بى ارزش و بى مقدارند.

چنان كه فرموده پروردگار متعال گوياى اين حقيقت است: الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ«».

حضرت امير مؤمنان (ع) با توضيح اين مطلب شنوندگان را متوجه اين حقيقت كرده اند كه گاهى خداوند دنيا و آخرت را براى عده اى فراهم آورده، پس، توجّه و توكّل بر خداوند واجب است. بدين شرح كه چون جمع كردن ميان دنيا و آخرت و فراهم ساختن آن در سرشت هر عاقلى هست، و فراهم شدن آن براى بندگانى، كه بخواهد، فقط از ناحيه خداوند- نه غير او- ميسور خواهد بود.

امام (ع) اين موضوع خطبه 23 نهج البلاغه بخش 1 را بدين سبب بيان فرموده اند تا جويندگان سعادت، تمام همّت خويش را در جهت فراهم آوردن دنيا و آخرت متوجه خداوند يعنى تقرّب به حضرت حق در آماده كردن اسباب آن، بنمايند و از آنچه بيهوده است، همچون حسد و بدخواهى كناره گيرى كنند.

سپس آن حضرت تاكيد اين حقيقت را در جذب نعمتهاى الهى، پرهيز كردن از امورى كه خداوند، مردم را نسبت به آنها از خود بر حذر داشته، و فرمان به ترس حقيقى و خالى از عذر تراشى دانسته اند، كه اين خود مستلزم ترك محرمات، و رعايت حدود و مرزهايى است، كه انسان را به وارستگى حقيقى مى رساند. و اين موفقيّت را در سايه كار خدايى بدور از ريا و خودبينى امر فرموده اند.

كار بدون ريا همان پرستش خالصانه و پاك براى خداست، كه موجب رام ساختن نفس امّاره براى نفس مطمئنه است. در علم طريقت و سلوك، به سوى خداوند متعال، ثابت شده است كه، وارستگى و پرستش، چگونه انسان را به سعادت كامل و ابدى مى رساند.

در زمينه اين كه عمل، بايد براى رضاى خدا باشد و نه غير، آن حضرت مى فرمايند: فانّه من يعمل لغير اللّه يكله اللّه لمن عمل له...

«براستى آن كه براى غير خدا عمل كند، خداوند پاداش كارش را به همان كسى كه به خاطر او كار كرده است، محوّل مى كند.» بيان علت وجوب ترك ريا و خودخواهى در عمل: پس كسى كه عملى را به منظور ديدن مردم و بلند آوازه شدن در ميان خلق انجام دهد، تا از ناحيه انسانها خواسته هاى نفسانى خود مانند مال، جاه و مقام و جز اين ها از اهداف باطل و پست امور زودگذر زندگى دنيايى را، ارضا كند، هدف خدايى ندارد، تا پاداش خدايى بگيرد.

قبلا روشن شد كه توجّه نفس به امور ياد شده به معناى دورى از رحمت حق و آماده نبودن براى دريافت نعمتهاى الهى بوده، و از قبول بخشش حق در حجابى از خواسته هاى خود، فرو رفتن است.

با قبول اين حقيقت كه خداوند سبب ساز است. و تمام زنجيره ممكنات به وى پيوستگى دارد، ناگزير، همه امور از ناحيه خداوند متعال، جارى و سارى مى گردد و اگر كارى براى غير خداوند صورت گيرد، واگذارى پاداش از ناحيه حق تعالى به آن كه كار به نيّت او انجام شده است، خواهد بود، و اين موجب محروميت و زيان انجام دهندگان عمل مى شود. بنا بر اين هركه جز براى خداوند كارى انجام دهد زيان كرده، و هر كس جز بر خداوند توكل كند خسران برده است.

توضيح اين موضوع خطبه 23 نهج البلاغه بخش 1 كه «هر كه براى خداوند كارى انجام دهد پاداشش با خدا و اگر براى غير خدا انجام دهد اجر و مزدش به غير واگذار مى شود».

در فصلى كه حضرت از كسى كه قضاوت مسائل مردم را با نداشتن اهليت بپذيرد، عيبجويى كرده است، گذشت.

سخن امير المؤمنين (ع) در باره محصول دنيا و آخرت به اين جا كه مى رسد، مى فرمايد: نسأل اللّه منازل الشّهداء و معايشة السّعداء و مرافقة الأنبياء:

«از خداوند، مقام و منزلت شهدا، زندگى با نيكان، و دوستى انبيا را، مسألت مى كنم.» چون هدف امير مؤمنان (ع) كسب سعادت اخروى بوده، از خداوند اين سه مرتبه والا را تقاضا كرده است. ضمنا شنوندگان را به پيروى از خود، در طلب اين مراتب و عمل به آن علاقه مند مى سازد.

امام (ع)، درخواست رسيدن به مراتب سه گانه فوق را، از آسان ترين آغاز، و به بلندترين مقام ختم كرده است. زيرا آن كس كه سرانجامش شهادت باشد سعادتمند خواهد بود. و نهايت درجه سعادت، همجوارى و مصاحبت انبياست.

آرى از تربيت كننده لايق و مربّى شايسته اى همچون على (ع) جز اين انتظار نيست زيرا رسيدن به مرتبه عالى (مرافقت انبيا) جز با طىّ مراتب پايين مقدور نمى باشد.

شرح مرحوم مغنیه

الخطبة- 23-

اعملوا في غير رياء و لا سمعة.. فقرة 1- 2:

أمّا بعد فإنّ الأمر ينزل من السّماء إلى الأرض كقطرات المطر إلى كلّ نفس بما قسم لها من زيادة أو نقصان، فإذا رأى أحدكم لأخيه غفيرة في أهل أو مال أو نفس فلا تكوننّ له فتنة. فإنّ المرء المسلم البري ء من الخيانة ما لم يغش دناءة تظهر فيخشع لها إذا ذكرت و تغرى بها لئام النّاس كان كالفالج الياسر الّذي ينتظر أوّل فورة من قداحه توجب له المغنم. و يرفع بها عنه المغرم و كذلك المرء المسلم البري ء من الخيانة ينتظر من اللّه إحدى الحسنيين. إمّا داعي اللّه فما عند اللّه خير له. و إمّا رزق اللّه فإذا هو ذو أهل و مال و معه دينه و حسبه. إنّ المال و البنين حرث الدّنيا و العمل الصّالح حرث الآخرة و قد يجمعهما اللّه لأقوام فاحذروا من اللّه ما حذّركم من نفسه و اخشوه خشية ليست بتعذير. و اعملوا في غير رياء و لا سمعة فإنّه من يعمل لغير اللّه يكله اللّه إلى من عمل له. نسأل اللّه منازل الشّهداء. و معايشة السّعداء و مرافقة الأنبياء.

اللغة:

الغفيرة: الزيادة. و غشا زيد بكرا: أتاه. و يغري: يحرض. و الفالج: الرابح. و الياسر: اللاعب بالميسر أي بالقمار. و القداح: سهام يلعب بها بالقمار.

و المغنم: المنفعة. و المغرم: المضرة. و الحرث: ما يعود على الحارث بالنفع.

و التعذير: العذر الكاذب. و السمعة: الشهرة أو ما يقصد به الشهرة.

الإعراب:

أما للتوكيد، و بعد ظرف مبني على الضم في محل نصب متعلقا بفعل محذوف أي نزولا مثل نزول قطرات، و ما لم يغش «ما» مصدرية ظرفية، و المرء اسم أن، و كان كالفالج خبرها، و كذلك المرء مبتدأ و خبر، فإذا هو «اذا» للمفاجأة.

المعنى:

تكلم الإمام (ع) كثيرا عن الرزق في خطبه و رسائله و حكمه، و يأتي البيان، و كلامه واضح و صريح في ان الرزق مقدّر و مقسوم، من ذلك قوله: (أما بعد فإن الأمر ينزل من السماء الى الأرض كقطرات المطر الى كل نفس بما قسم لها من زيادة أو نقصان). قال الشيخ محمد عبده في تعليقه: ان المطر مقدر بالقياس الى الأماكن التي يسقط فيها، و هو مصدر ارزاق الخلائق. و اقتبس الشيخ هذا المعنى من ابن أبي الحديد، كما هو شأنه في أكثر أقواله و تعليقاته، و قد ينقل العبارة بنصها الحرفي.

للمنبر- في الرزق:

كتب كثيرا عن الرزق و أسبابه في «التفسير الكاشف».. أنظر فقرة «الرزق و فساد الأوضاع» في تفسير الآية 66 من سورة المائدة، و فقرة «هل الرزق صدفة أو قدر» في تفسير الآية 100 من هذه السورة، و فقرة «الانسان و الرزق» عند تفسير الآية 26 من سورة الرعد، و فقرة «الرزق و الثقة بالمخلوق دون الخالق» عند تفسير الآية 60 من سورة العنكبوت، و فقرة «الرزق بالعمل لا بالدعاء» عند تفسير الآية 27 من الشورى.

و الآن أعود الى هذا الموضوع خطبه 23 نهج البلاغه بخش 1 للمرة السادسة، و بعد التأمل و التفكير العميق، و تتبع الآيات و الروايات، و بعد التجارب مرات و مرات- انتهيت الى الإيمان القاطع بأنه لا يحدث شي ء في الوجود من جليل أو حقير إلا و للّه فيه قضاء و تدبير.

و هذا هو الأصل الأول، و المبدأ الأساسي لعقيدتي في كل الميادين، و فلسفتي لكل بحث أتكلم فيه أيا كان نوعه و موضوع خطبه 23 نهج البلاغه بخش 1ه.

و ليس معنى هذا ان اللّه سبحانه يتولى كل صغيرة و كبيرة بنفسه مباشرة و بلا واسطة، بل معناه ان كل شي ء خاضع لسلطانه تعالى، و انه لا شي ء يحدث في الأرض و السماء قسرا لإرادته، و لكنه، جلت حكمته، شاء أن يربط المسببات بأسبابها، و النتائج بمقدماتها، و هو تعالى القوة المبدعة لكل مقدمة و سبب، و يعني هذا ان اللّه يقسم الأرزاق، و لكن عن طريق العمل، و يهب الأولاد بواسطة الزواج، و يمنح الشهرة و الجاه لأهل العلم و الموهبة و الخدمات الانسانية.. و هكذا كل جهد يبذله الانسان يمكن أن يحقق النتائج المقصودة بمشيئة اللّه تعالى، لأنه هو الذي خلق الكون بما فيه، و لو شاء لذهب به و بما يحويه.

و تسأل: أليس معنى هذا ان الانسان مسيّر لا مخيّر، و بالتالي انه غير مسئول أمام اللّه عن سلوكه و أفعاله الجواب: إن اللّه سبحانه منح الانسان العقل و القدرة و الارادة، و بالعقل يميز، و بالقدرة بفعل، و بالإرادة يستطيع أن يختار أحد النجدين: طريق الخير، و طريق الشر: و يسلك أيهما شاء. و على هذا يكون للانسان شي ء من الحرية يستتبع المسئولية أمام اللّه.. و قد تكلمنا عن ذلك مفصلا في 66 صفحة من كتاب: «فلسفة التوحيد و الولاية» بعنوان خطبه 23 نهج البلاغه بخش 1 «فلسفة الاختيار».

سؤال ثان: هل الرزق الحرام أيضا مقسوم و مقدر من اللّه تعالى.

الجواب: يستحيل في حقه سبحانه أن يحرم على الانسان أخذ المال بلا مبرر، ثم يجعله رزقا له، لأن ما حرم أخذه حرم عطاؤه.. بالاضافة الى انه تشجيع على الحرام و فعله.. و لكن اذا اختار الانسان رزقه من الحرام يتركه اللّه و سوء اختياره، و في الوقت نفسه يحرمه من الرزق الحلال الذي كان مقدرا له، ثم يحق عليه القول بنزول العذاب.

و في الآثار: ان السارق اذا سرق حسبه اللّه من رزقه، و كان عليه إثمه، و لو صبر لنال ذلك من وجهه المشروع. و خير ما قرأت في باب الرزق قول الإمام الصادق (ع): «أبى اللّه سبحانه إلا أن يرزق المتقين من حيث لا يحتسبون و ان لا تقبل لأوليائه شهادة في دولة الظالمين».. و هذا ثابت بالحس و العيان.

فالذي يتجر بالمحرمات يعرف دخله سلفا و قبل الأوان، أما المتقون فعلى بابك يا كريم.

(فإن رأى أحدكم لأخيه غفيرة في أهل أو مال أو نفس فلا تكونن له فتنة).

الغفيرة الزيادة، و هي في الأهل كثرة الأولاد و الأعوان، و في النفس العمر الطويل، و الجاه العريض، و الصحة الدائمة، و المراد بالفتنة هنا ما يفضي الى الحسد و الغيرة، أو الطمع و التودد الكاذب لأهل الجاه و المال يلتمس ما في أيديهم من حطام، و المعنى ان الطيب الصالح يغض البصر عما في أيدي الناس، و يترفع عن الحسد و غيره مما يشين و يهين، و لا يتقرب الى مخلوق إلا بما يرضي اللّه و الضمير.

(فان المرء المسلم ما لم يغش- بفتح الياء و سكون الغين- دناءة تظهر).

أي لم يجترح سيئة تثبت عليه (فيخشع لها) يستحي منها (اذا ذكرت) و يتوارى عن الأعين خجلا من سوء ما يذكر به (و يغري بها لئام الناس) يحملهم على هتك ستره و نشره في الملأ، و يفتضح حيث الفضيحة به أولى (كان الفالج) الرابح (الياسر) المقامر، من اللعب بالميسر أي بالقمار (الذي ينتظر أول فوزه من قداحه- أي السهام التي يلعب بها في القمار- توجب له المغنم، و يرفع بها عنه المغرم). أي ان الذي يجترح السيئات مثله كمثل المقامر الرابح ينتظر أول كسب. يجلب له نفعا، و يدفع عنه ضرا.. مع وجود الفارق بين الاثنين، و لذا قال الإمام (ع):

و (كذلك) و شبيه بالرابح الذي جلب له الربح المنفعة، و دفع عنه المضرة (المرء المسلم البري ء من الخيانة) لعهد اللّه في حلاله و حرامه (ينتظر من اللّه إحدى الحسنيين) و هما حسنات الدنيا و حسنات الآخرة، و أشار الى الثانية بقوله: (اما داعي اللّه فما عند اللّه خير له) لأنه تعالى أعد للمحسنين مغفرة و أجرا كريما، و أشار الى الأولى بقوله: (و اما رزق اللّه فإذا هو ذو أهل و مال و معه دينه و حسبه) أي و ان أمد اللّه في حياته عاش سعيدا في دينه، و كرامة في عرضه، و قد يفتح اللّه عليه باب الخيرات و البركات، فيسعد أيضا و لو لحظات في نفسه و أهله و ماله. و هناك لون آخر من السعادة أكثر متعة من الأهل و المال، و هو ان تقرأ على انفراد كتابا أو مقالا يجمع بين الحقيقة و الفن، بين رقة العاطفة و فائدة العلم، و لم يشر اليه الإمام لأنه للصفوة لا لجميع الفئات.

(ان المال و البنين حرث الدنيا) يتمتع الانسان بهما أياما، ثم لا شي ء، تماما كالتمتع برؤية الكواكب و الحدائق، و الأشجار و الأنهار (و العمل الصالح حرث الآخرة). و حصاده ملك دائم، و نعيم قائم، و هو حرام إلا على من أطاع الرحمن، و اتقى مدارج الشيطان (و قد يجمعهما اللّه لأقوام). ضمير التثنية يعود لخير الدنيا و خير الآخرة، و قد: هنا للأفل من القليل، لأن البلاء موكل بالمؤمن، و ذاق الإمام (ع) منه الكثير الكثير، و قال سبحانه لنبيه و الذين آمنوا معه: لَتُبْلَوُنَّ فِي أَمْوالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ وَ لَتَسْمَعُنَّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتابَ مِنْ قَبْلِكُمْ وَ مِنَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا أَذىً كَثِيراً وَ إِنْ تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا فَإِنَّ ذلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ- 186 آل عمران.

(فاحذروا من اللّه ما حذّركم من نفسه) حيث قال عز من قائل: فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ- 63 النور.. (و اخشوه خشية ليست بتعذير) أي بذات عذر عليل، و المعنى من خاف اللّه حقا و صدقا لم يعصه في شي ء يعتذر معه بأعذار واهية كاذبة، و من عصى اللّه و اعتذر مدعيا الخوف منه فهو كاذب في دعواه، لأن الذي يخاف اللّه يتبين خوفه في عمله، و بكلمة: المؤمن الحق لا يخشى إلا اللّه، و لا يطيع أحدا سواه.

(و اعملوا من غير رياء و لا سمعة). و هل يجتمع الرياء و الايمان بأن اللّه وحده هو مالك الضر و النفع. أما الشهرة فهي معشوقة الأذلاء الذين يعتزون بغير اللّه (فإن من يعمل لغير اللّه يكله لمن عمل له). هذا هو الحق و العدل، لأن أجرة الخادم على مخدومه، و من كان له الغنم فعليه الغرم.. بالاضافة الى ان العمل لغير اللّه شرك في واقعه، و تعد على حقه تعالى، فإن العبد يفعل بقدرة من اللّه، فإن تصرف بها في غير طاعته فقد خان الأمانة.

(و نسأل اللّه منازل الشهداء، و معايشة السعداء، و مرافقة الأنبياء). و نحن أيضا نسأله تعالى مرافقة علي أمير المؤمنين سيد الأوصياء، و إمام الأتقياء.

شرح منهاج البراعة خویی

و من خطبة له عليه السّلام و هى الثالثة و العشرون من المختار فى باب الخطب و شرحها فى ضمن فصلين

الفصل الاول

و هو مروىّ في الكافي باختلاف تطلع عليه بعد الفراغ من شرح ما أورده السيد هنا أمّا بعد، فإنّ الأمر ينزل من السّماء إلى الأرض كقطر المطر، إلى كلّ نفس بما قسّم لها من زيادة و نقصان، فإذا راى أحدكم لأخيه غفيرة في أهل أو مال أو نفس، فلا تكوننّ له فتنة، فإنّ المرء المسلم ما لم يغش دنائة تظهر، فيخشع لها إذا ذكرت، و يغرى بها لئام النّاس، كالفالج الياسر الّذي ينتظر أوّل فوزة من قداحه، توجب له المغنم، و يرفع بها عنه المغرم، و كذلك المسلم البري ء من الخيانة، ينتظر إحدى الحسنيين: إمّا داعي اللّه فما عند اللّه خير له، و إمّا رزق اللّه فإذا هو ذو أهل و مال و معه دلنه و حسبه، إنّ المال و البنين حرث الدّنيا و العمل الصّالح حرث الآخرة، و قد يجمعهما اللّه لأقوام، فاحذروا من اللّه ما حذّركم من نفسه، و اخشوه خشية ليست بتعذير، و اعملوا في غير رياء و سمعة، فإنّه من يعمل لغير اللّه يكله اللّه إلى من عمل له، نسئل اللّه منازل الشّهداء، و معايشة السّعداء، و مرافقة الأنبياء.

اللغة

(الغفيرة) قال الرّضيّ: هي ههنا الزّيادة و الكثرة من قولهم للجمع الكثير الجمّ الغفير و يروى عفوة من أهل أو مال و العفوة الخيار من الشي ء يقال أكلت عفوة الطعام أى خياره.

أقول: و يحتمل أن يكون العفوة من العفو بمعنى الزّيادة أيضا، و به فسّر قوله تعالى: و يسئلونك ما ذا ينفقون قل العفو قال الشّاعر:

  • و لكنّا يعضّ السّيف منّاباسوق عافيات الشّحم كوم

اى زائدات الشّحم و (غشى) فلانا كرضى أتاه و (غرى) به كرضى أيضا ولع به و أغراه به ولعه و (الفالج) الفايز من السّهام من الفلج و هو الظفر و الفوز و (الياسر) القامر و اللاعب بالمسير قال سبحانه: يسئلونك عن الخمر و الميسر قل فيهما إثم كبير و منافع للنّاس، و هو كمنزل اشتقاقه إمّا من اليسر و هو السّهولة لأنّه أخذ لمال الرّجل بيسر و سهولة من غير كدّ و لا تعب، أو من اليسار لانه سبب يساره، و قيل من اليسر بمعنى التجزئة لأنّ كلّ شي ء جزئته فقد يسرته يقال: يسروا الشي ء أى اقسموه فالجزور نفسه يسمّى ميسرا لأنّه يجزء أجزاء، و الياسر الجازر لأنّه يجزء لحم الجزور ثمّ يقال للضّاربين بالقداح و المتقامرين على الجزور: إنّهم يا سرون، لأنّهم بسبب ذلك الفعل يجزءون لحم الجزور.

قال الفيروز آبادى: الميسر كمنزل اللّعب بالقداح أو هو الجزور التي كانوا يتقامرون عليها، كانوا إذا ارادوا أن ييسروا اشتروا جزورا نسئة و نحروه قبل أن ييسروا و قسموه ثمانية و عشرين قسما أو عشرة أقسام، فاذا خرج واحد واحد باسم رجل رجل ظهر فوز من خرج لهم ذوات الانصباء و غرم من خرج له الغفل و قال الزّمخشري في الكشّاف: كانت لهم عشرة قداح و هي: الأزلام و الأقلام الفذ و التّوام و الرّقيب و الحلس بفتح الحاء و كسر اللام و قيل بكسر الحاء و سكون اللام و المسبل و المعلى و النّافس و المنيح و السفيح و الوغد، لكلّ واحد منها نصيب معلوم من جزور ينحرونها و يجزءونها عشرة أجزاء و قيل ثمانية و عشرين جزء إلّا لثلاثةو هي المنيح و السّفيح و الوغد و لبعضهم في هذا المعنى شعر:

  • لي في الدّنيا سهام ليس فيهنّ ربيحو أساميهنّ و غد و سفيح و منيح

فللفذّ سهم و للتّوأم سهمان و للرقيب ثلاثة و للحلس أربعة و للنّافس خمسة و للمسبل ستّة و للمعلى سبعة يجعلونها في الرّبابة و هي الخريطة و يضعونها على يد عدل ثمّ يجلجلها يدخل يده فيخرج باسم رجل رجل قد حا منها، فمن خرج له قدح من ذوات الانصباء أخذ النصيب الموسوم به ذلك القدح، و من خرج له قدح لا نصيب له لم يأخذ شيئا و غرم ثمن الجزور كلّه، و كانوا يدفعون تلك الانصباء إلى الفقراء و لا يأكلون منها و يفتخرون بذلك و يذمّون من لم يدخل فيه و يسمونه البرم انتهى و (التعذير) إظهار العذر ممّن لا عذر له في الحقيقة، قال الفيروز آبادي قوله تعالى: وَ جاءَ الْمُعَذِّرُونَ، بتشديد الذّال المكسورة أى المعتذرون الذين لهم عذر، و قد يكون المعذر غير محقّ فالمعنى المقصّرون بغير عذر قال: و قرء ابن عبّاس بالتخفيف من أعذر و كان يقول: و اللّه لهكذا انزلت، و كان يقول: لعن اللّه المعذّرين و كان المعذّر عنده إنّما هو غير المحقّ و بالتّخفيف من له عذر.

الاعراب

الباء في قوله بما قسم لها بمعنى على، و ما في قوله ما لم يغش دنائة ظرفيّة مصدرية، و جملة تظهر منصوب المحلّ على أنّها صفة لدناءة، و جملة فيخشع أيضا منصوب المحلّ لكونها عطفا على تظهر، و مثلها جملة يغرى بها، و قوله كالفالج خبر انّ، و الياسر صفة و أصل الكلام كالياسر الفالج أى كالقامر الفايز و قدم الوصف على الموصوف على حدّ قوله سبحانه: و غرابيب سود.

قال الشّارح المعتزلي: و حسن ذلك ههنا إنّ اللّفظتين صفتان و ان كانت إحداهما مرتّبة على الاخرى، و جملة توجب له المغنم صفة للفوزة، و يرفع إمّا بالبناء على الفاعل و فيه ضمير مستتر راجع إلى الفالج، و المغرم منصوب على المفعولية أو بالبناء على المفعول، و المغرم مرفوع على النيابة عن الفاعل، و قوله: فاذا هو ذو أهل إذا للمفاجاة، و العمل الصّالح بالرّفع و النّصب، و قوله: ليست بتعذير، أى ليست بذات تعذير، أى تقصير فخذف المضاف كقوله تعالى: قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ النَّارِ، أى ذي النار، و من في قوله: من يعمل شرطيّة و يعمل و يكله مجزومان على حدّ قوله: من يعمل سوء يجز به.

المعنى

اعلم أنّ مدار هذه الخطبة الشّريفة على تأديب الفقراء بعدم الوقوع في الفتنة من الحسد و نحوه بما يشاهدونه في الاغنياء و على تأديب الأغنياء بالتّزهيد عن المال و جمعه و على العمل بالاخلاص و إخلائه من السّمعة و الرّياء و على التّرغيب في صلة الأرحام و التّرهيب عن القطيعة بذكر منافع الصلة و مفاسد القطيعة، و مدار هذا الفصل على الثّلاثة الاول، كما أنّ مدار الفصل الآتي على الرّابع.

إذا عرفت ذلك فأقول: إنّه عليه السّلام مهد أوّلا مقدّمة شريفة ليبنى عليها غرضه و محصّلها أنّ جميع الامور إنّما هو بقضاء إلهىّ و قدر ربّانيّ و أنّ ما يحدث من زيادة أو نقصان أو يتجدّد فيما يكون به صلاح حال الخلق في أمر المعاش و المعاد إنّما هو صادر عن القسمة الرّبانيّة، فلو تفكّر في ذلك العاقل و تدبّر فيه رضي بما قدّره اللّه تعالى في حقّه و ما قسّمه عليه و على غيره، فاذن لا يقع في الفتنة و الحسد لو رأى لغيره مزيّة عليه و إلى هذه المقدّمة أشار بقوله: (أما بعد) حمد اللّه سبحانه و الصّلاة على رسوله و آله (فانّ الأمر) أى الأمورات المقدّرة الحادثة في العالم السّفلى (ينزل من السّماء إلى الأرض) و يخرج من القوّة إلى الفعل و يوجد في المواد السّفلية الخارجيّة بعد أن كان ثابتا في الصّحايف العلوية (ك) نزول (قطر المطر) إلى الأرض بأيدى المدبّرات كما قال سبحانه: تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ، أى كلّ أمر قدّره اللّه في حقّ العباد و قسّمه (إلى كلّ نفس) بمقدار (ما قسّم لها) و قدّر في حقّها (من زيادة أو نقصان) أو قلّة أو كثرة كما قال تعالى: و إن من شي ء إلّا عندنا خزائنه و ما ننزّله إلّا بقدر معلوم (فاذا) كان نزول الامور بتقدير اللّه سبحانه و تفريقها بتقسيم الملك العادل على وفق الحكمة و اقتضاء المصلحة و (رأى أحدكم لأخيه) المؤمن (غفيرة) و زيادة (في أهل أو مال أو نفس) أو رفعة أو مكانة (ف) لابدّ له أن يرضى بقسمة الجبّار و أن (لا تكوننّ) رؤية هذه الغفيرة (له فتنة) و لا توجب له ضلالا و لا توقع له في الحسد و لا تبعث له إلى الرّغبة إلى الأغنياء و اخلاص السّعى لهم و لخدمتهم للطمع بما في أيديهم (فانّ) هذه كلّها تكون شاغلة له عن سلوك سبيل الحقّ، حاجبة عن التّوجّه إلى اللّه، مانعة عن الوصول إلى رضوان اللّه و فيها دنائة النّفس و رذالة الطبع و (المرء المسلم ما لم يغش دنائة تظهر) و لم يأت على رذالة تشهر بين النّاس (فيخشع لها إذا ذكرت) و يستحيى من ذكرها و يلزمه بارتكابها الخجل (و تغرى بها لئام النّاس) و عوامهم في فعل مثلها أو هتك سرّه بها كان (كالفالج الياسر) و القامر الفايز (الذي ينتظر) في قماره و لعبه بالاقداح (أوّل فوزة من قداحه توجب له) هذه الفوزة (المغنم) و يأخذ بها نصيبه الموسوم به (و ترفع بها عنه المغرم) و يدفع ضرر الغرامة عنه.

و (كذلك المرء المسلم) الصّائن لنفسه الحافظ لدينه العاري من الدّنائة و (البرئ من الخيانة ينتظر) في حياته مع صبره عن المعصية فوز (إحدى الحسنيين إمّا) أن يدعوه (داعى اللّه) بقبضه إليه فيستجيب له و يفوز إذن بالنّعيم المقيم و يدخل الجنّة التي عرضها الأرض و السّماء (فما عند اللّه خير له) و أبقى و هي فوزة لا تفنى (و إمّا) أن يفتح له أبواب (رزق اللّه) و يدركه كرامة اللّه (فاذا هو ذو أهل و مال و معه دينه و حسبه) فيفوز الفوز العظيم مع الأمن من العذاب الأليم و هو أفضل عند العاقل من الفتنة بالغير و الالتفات عن اللّه و تدليس لوح النّفس برذايل الأخلاق من الحسد و نحوه.

و ذلك من حيث (إنّ المال و البنين حرث الدّنيا و العمل الصالح حرث الآخرة) و من كان يريد«» حرث الآخرة نزد له في حرثه و من كان يريد حرث الدّنيا نؤته منها و ما له في الآخرة من نصيب، فحرث الدّنيا حقير و حرث الآخرة جليل خطير، و المال و البنون زبنة الحياة الدّنيا و الباقيات الصّالحات خير عند ربّك ثوابا و خير أملا.

(و قد يجمعهما اللّه لأقوام) و ما كان قولهم«» إلّا أن قالوا ربّنا اغفر لنا ذنوبنا و إسرافنا في أمرنا و ثبّت أقدامنا و انصرنا على القوم الكافرين، فأتيهم اللّه ثواب الدّنيا و حسن ثواب الآخرة و اللّه يحبّ المحسنين (فاحذروا من اللّه) و اتّقوه (بما حذركم من نفسه) بقوله: فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ (و اخشوه خشية) صادقة (ليست ب) ذات (تعذير) إذ الاعتذار إنّما ينفع عند من هو جاهل بالسّراير و محجوب عمّا في الضّماير.

و أمّا اللّه العالم الخبير بما في الصّدور فليس للاعتذار عنده نفع و لا ثمر، و ينبّؤ الانسان«» يومئذ بما قدّم و أخّر، بل الانسان على نفسه بصيرة و لو ألقى معاذيره، فيجزى المعتذرون جزاء ما كانوا يعملون، فيومئذ«» لا ينفع الذين ظلموا معذرتهم و لا هم يستعتبون.

(و اعملوا في غير رياء و لا سمعة) أى عملا خالصا مخلصا عنهما و في حذف المتعلّق دلالة على العموم فيشمل جميع الأعمال و يدلّ على وجوب الاخلاص في الكلّ كما قال الصّادق عليه السّلام: لا بدّ للعبد من خالص النّية في كلّ حركة و سكون لأنّه إذا لم يكن بهذا المعنى يكون غافلا و الغافلون قد وصفهم اللّه تعالى فقال: إن هم الّا كالأنعام بل هم أضلّ سبيلا، و قال: اولئك هم الغافلون.

قال بعض العلماء في تفسير ذلك: يجب أن يكون للعبد في كلّ شي ء يفعله و عمل يعمل من نيّة اخلاص حتّى في مطعمه و مشربه و ملبسه و نومه و نكاحه، فانّ ذلك كله من أعماله التي يسأل عنها و يجازى عليها فان كانت للّه و في اللّه كانت في ميزان حسنانه، و إن كانت في سبيل الهوى و لغير اللّه كانت في ميزان سيّئاته، و كان صاحبها في الدّنيا على مثال البهايم الرّاتعة و الأنعام المهملة السّارقة و لا يكون على الحقيقة إنسانا مكلّفا موفّقا و كان من الذين ذكرهم اللّه بقوله: أغفلنا قلبه عن ذكرنا أي وجدناه غافلا كقولك: دخلت بلدة فاعمرتها أى وجدتها عامرة فهو غافل عمّا يأتيه و يذره متبعا لهواه فيما يورده و يصدره.

ثمّ علّل عليه السّلام وجوب ترك الرّيا بقوله: (فانّه من يعمل لغير اللّه يكله اللّه إلى من عمل له) و يقطع عنه ميامن لطفه و ألطاف نظره.

و معناه ما رواه أحمد بن فهد في عدّة الدّاعي عن النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال يقول اللّه تعالى: أنا خير شريك و من اشرك معي شريكا في عمله فهو لشريكي دوني لأنّي لا أقبل إلّا ما خلص لي.

قال: و في حديث آخر أنا أغنى الشّركاء عن الشّرك فمن عمل عملا ثمّ اشرك فيه غيري فأنا منه بري ء و هو للّذي أشرك به دونى هذا.

و لمّا كان همّته عليه السّلام مقصورة على طلب السّعادة الاخرويّة أردف كلامه بقوله (نسأل اللّه منازل الشّهداء و معايشة السّعداء و مرافقة الأنبياء) قال الشّارح البحراني و في ذلك جذب للسّامعين إلى الاقتداء به في طلبها و العمل بها و بدء عليه السّلام بطلب أسهل المراتب الثلاثة للانسان و ختم بأعظمها فانّ من حكم له بالشّهادة غايته أن يكون سعيدا، و السّعيد غايته أن يكون في زمرة الأنبياء رفيقا لهم، و هذا هو التّرتيب اللّايق من المؤدّب الحاذق، فانّ المرتبة العالية لا تنال دفعة دون نيل ما هو أدون منها.

تكميل استبصارى في بيان معنى الرّياء

و ذكر بعض ما وردت فيه من الآيات و الأخبار و الإشارة إلى أقسامه و إلى الدّواء النّافع له فالكلام في مقامات أربعة.

المقام الاول في تحقيق معنى الرّياء و السّمعة

فنقول: إنّ الرّياء هو ترك الاخلاص بملاحظةغير اللّه فيه و أصله من الرّؤية كأنه لا يعمل إلّا إذا رأى النّاس و رأوه، و السّمعة بالضمّ كالرّياء إلّا أنّها تتعلّق بحاسّة السّمع و الرّياء بحاسّة البصر.

و عن الفارابي في ديوان الأدب يقال: فعل ذلك رياء و سمعة إذا فعل ذلك ليراه النّاس و يسمعوا به.

و قال الغزالي في إحياء العلوم: الرّياء مشتقّ من الرّؤية، و السّمعة مشتقّة من السّماع و إنّما الرّياء أصله طلب المنزلة في قلوب النّاس بايرائهم خصال الخير الا أنّ الجاه و المنزلة تطلب في القلب بأعمال سوى اللّه، و اسم الرّياء مخصوص بحكم العادة بطلب المنزلة في القلوب بالعبادات و إظهارها، فحدّ الرّياء هو إرادة العباد بطاعة اللّه، فالمرائي هو العابد، و المرائى هو النّاس المطلوب رؤيتهم بطلب المنزلة في قلوبهم، و المرائى به هو الخصال التي قصد المرائي إظهارها، و الرّياء قصد إظهار ذلك.

أقول: و الأولى ما ذكرناه، لكونه شاملا للعبادات و غيرها فعلا و تركا حسبما تعرفه في الأقسام الآتية، و ما ذكره مختصّ بفعل العبادات فقط فلا يعمّ.

الثاني في ذكر بعض ما ورد فيه من الآيات و الأخبار.

قال اللّه سبحانه: فويل للمصلّين الذينهم عن صلاتهم ساهون، و الذينهم يراؤن و قال النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: إنّ النّار و أهلها يعجّون من أهل الرّياء، فقيل: يا رسول اللّه كيف تعجّ النّار قال: من حرّ النّار التي يعذّبون بها.

و قال أيضا: ينادى المرائي يوم القيامة بأربعة أسماء: يا كافر، يا فاجر، يا غادر يا خاسر، ظلّ «ضلّ» سعيك، و بطل عملك، و لا خلاق لك، التمس الأجر ممّن كنت تعمل له يا مخادع و قال أيضا: إنّ أوّل ما يدعى يوم القيامة رجل جمع القرآن، و رجل قاتل في سبيل اللّه، و رجل كثير المال فيقول اللّه عزّ و جلّ للقاري ألم اعلمك ما انزلت على رسولي فيقول: بلى يا ربّ فيقول: ما عملت به فيما علمت فيقول: يا ربّ قمت به في آناء الليل و أطراف النّهار، فيقول اللّه تعالى: كذبت و تقول الملائكة كذبت: و يقول اللّه تعالى: إنّما أردت أن يقال فلان قارى فقد قيل ذلك.

و يؤتى بصاحب المال فيقول اللّه تعالى: ألم أوسّع عليك حتّى لم أدعك تحتاج إلى أحد فيقول: بلى يا ربّ، فيقول: فما عملت فيما آتيتك قال: كنت أصل الرّحم و أتصدّق، فيقول اللّه تعالى: كذبت، و تقول الملائكة: كذبت، و يقول اللّه تعالى: بل أردت أن يقال فلان جواد و قد قيل ذلك.

و يؤتى بالذي قتل في سبيل اللّه فيقول اللّه تعالى: ما فعلت فيقول: امرت بالجهاد في سبيل اللّه فقاتلت حتّى قتلت، فيقول اللّه تعالى: كذبت، و تقول الملائكة كذبت، و يقول اللّه تعالى: بل أردت أن يقال فلان جريّ شجاع فقد قيل ذلك، ثمّ قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: اولئك خلق اللّه تسعرهم نار جهنّم، و هذه الأخبار رويناها من كتاب الأنوار للمحدّث الجزائري.

و في الوسائل عن الكلينيّ بإسناده عن فضل أبي العبّاس عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: ما يصنع أحدكم أن يظهر حسنا و يسرّ سيّئا أ ليس يرجع إلى نفسه فيعلم أنّ ذلك ليس كذلك و اللّه عزّ و جلّ يقول: بل الانسان على نفسه بصيرة، إنّ السّريرة إذا صحّت قويت العلانية.

و عن السّكوني عنه عليه السّلام أيضا قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: سيأتي على النّاس زمان تخبث فيه سرايرهم و تحسن فيه علانيتهم طمعا في الدّنيا، لا يريدون به ما عند ربّهم يكون دينهم رياء لا يخالطهم خوف يعمهم اللّه بعقاب فيدعونه دعاء الغريق فلا يستجيب لهم.

و عن البرقيّ في كتاب المحاسن عن يحيى بن بشير النبّال عمّن ذكره عن أبي عبد اللّه عليه السّلام قال: من أراد اللّه عزّ و جلّ بالقليل من عمله أظهره اللّه أكثر ممّا أراده به، و من أراد النّاس بالكثير من عمله في تعب من بدنه و سهر من ليله أبى اللّه إلّا أن يقلّله في عين من سمعه و روى الصّدوق في كتاب عقاب الأعمال بإسناده عن عليّ بن جعفر عن أخيه موسى بن جعفر عن أبيه عن آبائه صلوات اللّه عليهم قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: يؤمر برجال إلى النّار فيقول اللّه عزّ و جلّ لمالك: قلّ للنّار: لا تحرق لهم أقداما فقد كانوا يمشون بها إلى المساجد، و لا تحرق لهم وجوه «ها ظ» فقد كانوا يسبغون الوضوء، و لا تحرق لهم أيدي فقد كانوا يرفعونها بالدّعاء، و لا تحرق لهم ألسنة فقد كانوا يكثرون تلاوة القرآن، قال: فيقول لهم خازن النّار: يا أشقيا ما كان حالكم قالوا: كنّا نعمل لغير اللّه عزّ و جلّ فقيل لنا خذوا ثوابكم ممّن عملتم.

و في الوسائل عن الكلينيّ بإسناده عن جرّاح المداينيّ عن أبي عبد اللّه عليه السّلام في قول اللّه عزّ و جلّ: «فمن كان يرجو لقاء ربه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربّه أحدا» قال: الرّجل يعمل شيئا من الثّواب لا يطلب به وجه اللّه إنّما يطلب تزكية النّفس يشتهى أن يسمع به النّاس فهذا الذي أشرك بعبادة ربّه، ثمّ قال: ما من عبد أسرّ خيرا فذهبت الأيام أبدا حتّى يظهر اللّه له خيرا، و ما من عبد يسرّ شرّا فذهبت الأيام حتّى يظهر اللّه له شرّا.

و عن السّكوني عنه عليه السّلام أيضا قال: قال النبيّ صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إنّ الملك ليصعد بعمل العبد مبتهجا به فاذا سعد بحسناته يقول اللّه عزّ و جلّ: اجعلوها في سجّين إنّه ليس ايّاى أراد به.

و عن عليّ بن عقبة عن أبيه قال: سمعت أبا عبد اللّه عليه السّلام يقول: اجعلوا أمركم هذا للّه و لا تجعلوا للنّاس فانّه ما كان للّه فهو للّه و ما كان للنّاس فلا يصعد إلى اللّه.

و في عدّة الداعي لأحمد بن فهد الحلّي عن الشّيخ أبي جعفر محمّد بن أحمد بن عليّ القمّي نزيل الرّى في كتابه المنبي عن زهد النبيّ عن عبد الواحد عمّن حدّثه عن معاذ بن جبل قال: قلت: حدّثني بحديث سمعته من رسول اللّه و حدّثته من دقايق ما حدثك به قال نعم و بكى معاذ.

ثمّ قال: بأبي و أمّي حدّثني و أنا رديفه فقال: بينا نحن نسير إذ رفع بصره إلى السّماء فقال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم: الحمد للّه الذي يقضي في خلقه ما أحبّ، ثمّ قال: يا معاذ

قلت: لبيك يا رسول اللّه و سيّد المؤمنين، قال: يا معاذ قلت: لبيّك يا رسول اللّه امام الخير و نبيّ الرّحمة قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم احدّثك شيئا ما حدّث نبيّ امته إن حفظته نفعك عيشك و إن سمعته و لم تحفظه انقطعت حجّتك عند اللّه.

ثمّ قال صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، إنّ اللّه خلق سبعة أملاك قبل أن يخلق السّماوات فجعل في كلّ سماء ملكا قد جلّلها بعظمته و جعل على كلّ باب من أبواب السّماء بوّابا فيكتب الحفظة عمل العبد من حين يصبح إلى حين يمسى ثمّ ترفع الحفظة بعمله و له نور كنور الشّمس، حتّى إذا بلغ سماء الدّنيا فتزكّيه و تكثره فيقول الملك قفوا و اضربوا بهذا العمل وجه صاحبه أنا ملك الغيبة فمن اغتاب لا أدع عمله تجاوزني إلى غيري أمرني بذلك ربّي.

قال: صلّى اللّه عليه و آله و سلّم ثمّ يجي ء الحفظة عن الغد و معهم عمل صالح فتمرّ به و تزكّيه و تكثّر حتّى تبلغ السّماء الثّانية فيقول الملك الذي في السّماء الثّانية: قفوا و اضربوا بهذا العمل وجه صاحبه إنّما أراد بهذا العمل عرض الدّنيا أنا صاحب الدّنيا لا أدع عمله يتجاوزني إلى غيري و هو يحبّ الدّنيا.

قال: ثمّ تصعد الحفظة بعمل العبد مبتهجا بصدقة و صلاة فتعجّب به الحفظة و تجاوزه إلى السّماء الثّالثة فيقول الملك قفوا و اضربوا بهذا العمل وجه صاحبه أنا ملك صاحب الكبر فيقول: إنّه عمل و تكبّر على النّاس في مجالسهم أمرني ربّي أن لا أدع عمله يتجاوزني إلى غيري.

قال: و تصعد الحفظة بعمل العبد يزهر كالكوكب الدّريّ في السّماء له دويّ بالتّسبيح و الصّوم و الحجّ فتمر به إلى السّماء الرّابعة فيقول لهم الملك: قفوا و اضربوا بهذا العمل وجه صاحبه و بطنه أنا ملك العجب إنّه كان يعجب بنفسه و إنّه عمل و أدخل نفسه العجب أمرني ربّي أن لا أدع عمله يتجاوزني إلى غيري.

قال: و تصعد الحفظة بعمل العبد كالعروس المزفوفة إلى أهلها فتمرّ به إلى ملك السّماء الخامسة بالجهاد و الصّدقة ما بين الصّلاتين و كذلك العمل له رنين كرنين الابل عليه ضوء كضوء الشّمس فيقول الملك: قفوا أنا ملك الحسد و اضربوا بهذا العمل وجه صاحبه و احملوه على عاتقه، إنّه كان يحسد من يتعلّم أو يعمل للّه بطاعته و إذا رأى لأحد فضلا في العمل و العبادة حسده و وقع فيه فيحملوه على عاتقه و يلعنه عمله.

قال: و تصعد الحفظة بعمل العبد من صلاة و زكاة و حجّ و عمرة فيتجاوز به إلى السّماء السّادسة فيقول الملائكة: قفوا أنا صاحب الرّحمة اضربوا بهذا العمل وجه صاحبه و اطمسوا عينيه، لأنّ صاحبه لم يرحم شيئا إذا أصاب عبدا من عباد اللّه ذنبا للآخرة أو ضرّاء في الدّنيا شمت به أمرني ربّي أن لا أدع عمله يجاوزني إلى غيري.

قال: و تصعد الحفظة بعمل العبد بفقه و اجتهاد و ورع و له صوت كالرعد و ضوء كضوء البرق و معه ثلاثة آلاف ملك فتمرّ بهم إلى ملك السّماء السّابعة فيقول الملك: قفوا و اضربوا بهذا العمل وجه صاحبه أنا ملك الحجاب أحجب كلّ عمل ليس للّه إنّه أراد رفعة عند القوّاد و ذكرا في المجالس وصيتا في المداين أمرني ربّي أن لا أدع عمله يتجاوزني إلى غيري ما لم يكن للّه خالصا.

قال: و تصعد الحفظة بعمل العبد مبتهجا به من صلاة و زكاة و صيام و حجّ و عمرة و خلق الحسن و صمت و ذكر كثير تشيّعه ملائكة السّماوات و الملائكة السبعة بجماعتهم فيطئون الحجب كلّها حتّى يقوموا بين يديه سبحانه فيشهدوا له بعمل و دعاء فيقول سبحانه: أنتم حفظة عمل عبدي و أنا رقيب على ما في نفسه إنّه لم يردني بهذا العمل عليه لعنتي فيقول الملائكة: عليه لعنتك و لعنتنا.

قال: ثمّ بكى معاذ قال: قلت: يا رسول اللّه ما أعمل و اخلص قال: اقتد نبيّك يا معاذ في اليقين قال: قلت: أنت رسول اللّه و أنا معاذ قال: فان كان في عملك تقصير يا معاذ فاقطع لسانك عن إخوانك و عن حملة القرآن، و لتكن ذنوبك عليك لا تحمّلها على إخوانك، و لا تزكّ نفسك بتذميم إخوانك، و لا ترفع نفسك بوضع إخوانك، و لا تراء بعملك، و لا تداخل من الدّنيا في الآخرة، و لا تفحش في مجلسك لكي يحذروك لسوء خلقك، و لا تناج مع رجل و أنت مع آخر، و لا تعظم على النّاس فتنقطع عنك خيرات الدّنيا، و لا تمزق النّاس فتمزقك كلاب أهل النّار، قال اللّه تعالى: «و الناشطات نشطا» أ فتدري ما الناشطات إنّه كلاب أهل النّار تنشط اللّحم و العظم قلت: و من يطيق هذه الخصال قال: يا معاذ أما أنّه يسير على من يسّر اللّه تعالى عليه قال: و ما رأيت معاذا يكثر تلاوة القرآن كما يكثر تلاوة هذا الحديث

الثالث في أقسام الرّيا و الوجوه المتصوّرة فيه، و هي كثيرة إلّا أنّها منشعبة عن قسمين أحدهما الرّياء المحض و الثاني الرّياء المشوب.

أمّا الرّياء المحض فهو أن لا يكون مراده بالعبادة إلّا الدّنيا و رؤية النّاس كالذي يصلّى بين أظهر النّاس، و لو كان منفردا لكان لا يصلّي بل ربّما يصلّي من غير طهارة مع النّاس، فهذا يجب أن يترك لأنّه معصية لا طاعة فيه أصلا و أمّا الرّياء المشوب فهو يتصوّر على وجوه.

أحدها أن يعقد على الاخلاص قلبه ثمّ يطرأ الرّياء و دواعيه مثل أن يفتتح الصّلاة بالاقبال فيدخل عليه داخل أو ينظر إليه ناظر فيقول له الشّيطان: رد صلاتك حسنا حتّى ينظر إليك هذا الناظر بعين الوقار فتخشع جوارحه و يحسن صلاته.

و ذلك مثل ما روي أنّ رجلا لا يقدر على الاخلاص في العمل فاحتال و قال: إنّ في ناحية البلد مسجدا مهجورا لا يدخله أحد فأمضي إليه ليلا و أعبد اللّه فيه، فمضى إليه في ليلة ظلماء و كان ذات رعد و برق و مطر فشرع في العبادة فبينما هو في الصلاة إذ دخل عليه داخل فأحسّ به فدخله السّرور برؤية ذلك الدّاخل له و هو مشتغل بالعبادة في الليلة المظلمة، فأخذ في الجدّ و الاجتهاد في عبادته إلى أن جاء النّهار فنظر إلى ذلك الدّاخل فاذا هو كلب أسود قد دخل المسجد ممّا أصابه من المطر فندم الرّجل على ما فعل و قال: يا نفس إنّي فررت من أن اشرك بعبادة ربي أحدا فوقعت أن أشركت في عبادته كلبا وا أسفا وا ويلا على هذا

الثّاني أن يأتيه الشّيطان من معرض الخير و يقول له: اعمل هذا العمل ليقتدي بك النّاس فيحصل لك أجر من عمل به، و هذه المكيدة أعظم من الأولى و ينخدع بها من لا ينخدع بتلك و هو عين الرّيا لأنّه اذا رأى هذه الحالة خيرا لا يرتضي بغيره تركها فلم تركه و هو في الخلوة و ليس أحد أغرّ على الانسان من نفسه.

الثّالث أن يتنبّه العاقل لهاتين و يستحيي من المخالفة بين صلاته في الخلاء و الملاء فيحسن صلاته في الخلوة ليطابق الجلوة، و هذا أيضا من الرّيا لأنّه حسن صلاته في الخلوة ليحسن في الملاء فكان نظره في عمله إلى النّاس.

الرّابع أن ينظر إليه النّاس و هو في صلاته فيعجز الشّيطان عن ايقاعه في الرّياء بأن يقول له: اخشع لأجلهم و لكن يقول له: تفكّر في عظمة اللّه و جبروته و من أنت واقف بين يديه و استحي أن ينظر اللّه إلى قلبك و أنت غافل عنه فيحضر بذلك و تجتمع جوارحه و يظنّ أنّ ذلك عين الاخلاص و هو عين الرّيا فانّ خشوعه لو كان لنظره إلى عظمة اللّه لم لم يكن حالته في الخلوة هكذا الخامس أن يكمل العبادة على الاخلاص لكن عرض له بعد الفراغ حبّ اظهارها لتحصيل بعض الأغراض، و ذلك بأن يخدعه الشّيطان و يقول له: إنّك قد أكملت العبادة الخالصة و قد كنت في ديوان المخلصين و لا يقدح فيها ما يتجدّد و إنّما ينضمّ إلى ما حصّله بها من الخير الآجل خير عاجل فيحدث به و يظهره، و هو أيضا مبطل للعمل و مفسد له و إن سبق.

قال الصّادق عليه السّلام من عمل حسنة سرّا كتبت له سرّا فإذا أقرّ بها محيت و كتبت جهرا، فاذا أقرّ بها ثانيا محيت و كتبت رياء و فضل عمل السّر على عمل الجهر سبعون ضعفا، نعم لو تعلّق باذا عته غرض صحيح كما لو أراد ترغيب الغير فيه إذا لم يمكن الترغيب بدونه لم يكن به بأس.

السّادس أن يترك العمل خوفا من الرّيا، و هذا أيضا من خدايع إبليس اللّعين لأنّ غرضه الأقصى ترك العمل فاذا لم تجب إليه و اشتغلت به فيدعوك إلى الرّيا و غيره فاذا تركته فقد حصلت غرضه.

قال ابن فهد في عدّة الدّاعي و مثال ذلك من سلم إليه مولاه حنطة فيها قليل من المباين إمّا شعير أو مدر، و قال: خلّصها من التّراب مثلا و نقّها منه تنقية جيّدة بالغة، فيترك أصل العمل و يقول: أخاف إن اشتغلت به ألّا يخلص خلاصا صافيا و يترك العمل من أصله.

السّابع أن يترك العمل لا لذلك بل خوفا على النّاس أن يقولوا إنّه مرائي فيعصون اللّه تعالى به، و هذا أيضا كسابقه رياء خفيّ لأنّ ترك العمل خوفا من أن يقال له: إنه مرائي عين الرّياء، و لو لا حبّه لمحمدتهم و خوفه من مذمّتهم فما له و لقولهم إنّه مراء أو قالوا إنّه مخلص و أىّ فرق بين ترك العمل خوفا من قولهم: إنّه مراء و بين أن يحسن العمل خوفا من قولهم: إنّه مقصّر غافل مع ما في ذلك من سوء الظنّ بالمسلمين، و من إطاعة الشّيطان في ترك العمل.

الثّامن أن يكون ترك العمل إشفاقا على المسلمين بأن يقول له إبليس اللعين: اترك العمل إشفاقا على المؤمنين من وقوعهم في الاثم بظنّ السّوء و تركك العمل إشفاقا عليهم يقوم مقام العمل و يحصل لك بذلك الثّواب لأنّ نظر المصلحة للمسلمين حسنة فيعادل الثّواب الحاصل من العمل بل هو أفضل لأنّه متعدّ إلى الغير و هذا الخيال من غوايل النّفس الأمارة المايلة إلى الكسالة و البطالة و مكيدة عظيمة من الشّيطان الخبيث لما لم يجد إليك مسلكا فصدّك من هذا الطريق و زيّن لك هذا التّنميق.

قال ابن فهد و وجه فساده يظهر من وجوه: الأوّل أنّه عجّل لك الوقوع في الاثم المتيقّن فانّك ظننت أن يظنّوا بك انّك مراء، و هذا ظنّ سوء و على تقدير وقوعه منهم يلحقهم به إثم و ظنّك هذا بهم أيضا ظنّ سوء يلحقك به الاثم إذا لم يكن مطابقا لما ظننت بهم و تركت العمل من أجله فعدلت من ظنّ موهوم إلى إثم معلوم، و حذرا من لزوم اثم لغيرك فأوقيت فيه نفسك.

الثّاني أنّك إذن وافقت إرادة الشّيطان بترك العمل الذي هو مراده، و ترك العمل و البطالة موجب لاجتراء الشّيطان عليك و تمكّنه منك، لأنّ ذكره تعالى و التولى في خدمته يقربك منه و بقدر ما تقرب منه تبعد من الشّيطان و انّ فيه موافقة للنّفس الأمارة بميلها إلى الكسالة و البطالة و هما ينبوع آفات كثيرة إن كان لك بصيرة.

الثّالث مما يدلك أنّ هذا من غوائل النّفس و ميلها إلى البطالة أنّك لمّا نظرت إلى فوات الثّواب الحاصل لك من البطالة و إلى فوات وقوعهم في الاثم آثرتهم على نفسك بتخفيف ما يلزمهم من الاثم بسوء الظنّ و حرمت نفسك الثّواب، و تفكّر في نفسك و تمثل في قلبك بعين الانصاف لو حصل بينك و بينهم في شي ء من حظوظ العاجلة منازعة إمّا في دار أو مال أو ظهر لك نوع معيشة تظنّ فيها فايدة و حصول أ كنت تؤثرهم على نفسك و تتركه لهم كلّا و اللّه بل كنت تناقشهم مناقشة المشاقق و تستأثر عليهم فيما يظهر لك من أنواع المعيشة إن أمكنك فرصة الاستيثار و تقلى الحبيب و تقضي القريب.

التّاسع أن يقول لك اللعين إذا كنت لا تترك العمل لذلك فاخف العمل فانّ اللّه سيظهره عليك فاما إذا أظهرته فيمكن أن تقع في الرّيا، و هذا التّلبيس عين الرّيا لأنّ إخفاك له كي يظهر بين النّاس هو بعينه العمل لأجل النّاس، و ما عليك إذا كان مرضيّا عند اللّه تعالى أن يظهر للنّاس أو يخفى.

الرابع في علاج الرّيا

و هو على ما ذكره الغزالي في إحياء العلوم أنّ الانسان يقصد الشي ء و يرغب فيه لظنّه أنّه خير له و نافع و لذيذ إمّا في الحال و إمّا في المآل فان علم أنّه لذيذ في الحال و لكنّه ضارّ في المآل سهل عليه قطع الرّغبة عنه كمن يعلم أنّ العسل لذيذ و لكن إذا بان له أنّ فيه سمّا أعرض عنه، فكذلك طريق قطع هذه الرّغبة أن يعلم ما فيه من المضرّةو مهما عرف العبد مضرّة الرّيا و ما يفوته من صلاح قلبه و ما يحرم عنه في الحال من التّوفيق و في الآخرة من المنزلة عند اللّه و ما يتعرّض له من العقاب العظيم و المقت الشّديد و الخزي الظاهر حيث ينادى على رءوس الخلايق يا فاجر يا غادر يا مرائي أما استحييت إذ اشتريت بطاعة اللّه عرض الدّنيا، و راقبت قلوب العباد و استهزأت بطاعة اللّه و تحبّبت إلى العباد بالتبغض إلى اللّه، و تزيّنت لهم بالشّين عند اللّه، و تقرّبت إليهم بالبعد من اللّه، و تحمدت إليهم بالتّذمّم عند اللّه، و طلبت رضاهم بالتّعرض لسخط اللّه أما كان أحد أهون عليك من اللّه فمهما تفكّر العبد في هذا الخزي و قابل ما يحصل له من العباد و التّزيّن لهم في الدّنيا بما يفوته في الآخرة و بما يحبط عليه من ثواب الأعمال مع أنّ العمل الواحد به ربّما كان يترجّح ميزان حسناته لو خلص فاذا فسد بالرّيا خوّل إلى كفّة السّيئات فترجّح به و يهوى إلى النّار فلو لم يكن في الرّياء إلّا إحباط عبادة واحدة لكان ذلك كافيا في معرفة ضرره و إن كان مع ذلك ساير حسناته راجحة، فقد كان ينال بهذه الحسنة علوّ الرّتبة عند اللّه في زمرة النّبيين و الصّديقين، و قد حطّ عنهم بسبب الرّيا و ردّ إلى صفّ النّعال من مراتب الأولياء هذا.

مع ما يتعرّض له في الدّنيا من تشتّت الهمّ بسبب ملاحظة قلوب الخلق، فانّ رضا النّاس غاية لا تدرك فكلّ ما يرضى به فريق يسخط به فريق، و رضا بعضهم في سخط بعضهم، و من طلب رضاهم في سخط اللّه سخط اللّه عليهم و أسخطهم أيضا عليه ثمّ أىّ غرض له في مدحهم و ايثار ذمّ اللّه لأجل حمدهم، و لا يزيدهم حمدهم رزقا و لا أجلا، و لا ينفعه يوم فقره و فاقته و هو يوم القيامة.

و أمّا الطمع فيما في أيديهم فبأن يعلم أنّ اللّه هو المسخّر للقلوب بالمنع و الاعطاء و لا رازق إلّا اللّه و من طمع في الخلق لم يخل من الذّلّ و الخيبة، و إن وصل إلى المراد لم يخل عن المنّة و المهانة فكيف يترك ما عند اللّه برجاء كاذب و وهم فاسد و قد يصيب و قد يخطي و إذا أصاب فلا تفي لذّته بألم منّته و مذلّته.

و أمّا ذمّهم فلم يحذر منه و لا يزيده ذمّهم شيئا فإذا قرر في قلبه آفة هذه الأسباب و ضررها فترت رغبته و أقبل على اللّه قلبه، فانّ العاقل لا يرغب فيما يكثر ضرره و يقلّ نفعه، و يكفيه أنّ النّاس لو علموا ما في بطنه من قصد الرّياء و إظهار الاخلاص لمقتوه، و سيكشف اللّه عن سرّه حتّى يبغضه إلى النّاس و يعرّفهم أنّه مراء و ممقوت عند اللّه و لو اخلص للّه لكشف اللّه لهم إخلاصه و حبّبه إليهم و سخّرهم له و اطلق ألسنتهم بالمدح و الثّناء عليه.

أقول و هو كما روي انّ رجلا من بني إسرائيل قال: لأعبدن اللّه تعالى عبادة اذكر بها فمكث مدّة مبالغا في الطاعات و جعل لا يمرّ بملاء من النّاس إلّا قالوا متصنّع مراء، فأقبل على نفسه و قد قال: اتعبت نفسك و ضيّعت عمرك في لا شي ء فينبغي أن تعمل للّه سبحانه فغير نيّته و أخلص عمله للّه تعالى، فجعل لا يمرّ بملاء من النّاس إلّا قالوا ورع تقيّ هذا.

مع أنّ مدح النّاس لا ينفعه و هو عند اللّه مذموم و من أهل النّار، و ذمّ النّاس لا يضرّه و هو عند اللّه محمود و من أهل الجنّة فمن أحضر في قلبه الآخرة و نعيمها المؤبّد و المنازل الرّفيعة عند اللّه استحقر ما يتعلّق بالخلق أيّام الحياة مع ما فيه من الكدورات و المنقصات و كيف يرضى العاقل أن يجعل ثمن عمله مدح النّاس له و ما في أيديهم من حطام الدّنيا و زخارفها مع أنّها على تقدير النّيل إليها ثمن بخس و رضا اللّه سبحانه هو الجزاء الأوفى.

فلو قيل لك: إنّ ههنا رجلا معه جوهر نفيس يساوي مأئة ألف دينار و هو محتاج إلى ثمنه بل إلى بيعه عاجلا و إلى أضعافه ثمنا فحضر من يشتري منه متاعه بأضعاف ثمنه مع حاجته إلى الاضعاف فأبى بيعه بذلك و باعه بفلس واحد أ لست تحكم بسفاهة ذلك البايع و نقصان عقله فحال المرائي بعينه مثل حال هذا البايع، فإنّ ما يناله العبد بعمله من حطام الدّنيا و مدح النّاس له بالاضافة إلى ثواب الآخرة و مرضات اللّه سبحانه اقلّ من فلس في جنب ألف ألف دينار بل أقلّ من نسبته إلى الدّنيا و ما فيها هذا كلّه هو الدّواء العلمي و أما الدواء العملى فهو أن يعوّد نفسه إخفاء العبادات و إغلاق الأبواب دونها كما يغلق الأبواب دون الفواحش حتّى يقنع قلبه بعلم اللّه و اطلاعه على عبادته و لا تنازعه النّفس إلى طلب علم غيره سبحانه.

و لذلك كان عيسى يقول للحواريّين إذا صام أحدكم فليدهن رأسه و لحيته و يمسح شفتيه بالزّيت لئلا يرى النّاس أنّه صائم، و إذا أعطى بيمينه فليخف عن شماله و إذا صلّى فليرخ ستر بابه فانّ اللّه يقسم الثّناء كما يقسم الرّزق.

و قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم إنّ في ظلّ العرش ثلاثة يظلّهم اللّه بظلّه يوم لا ظلّ إلّا ظلّه: رجلان تحابّا في اللّه و افترقا عليه، و رجل تصدق بيمينه صدقة فأخفاها عن شماله، و رجل دعته امرأة ذات جمال فقال: إنّي اخاف اللّه ربّ العالمين.

فلا دواء للرّياء مثل الاخفاء و ذلك يشقّ في بداية المجاهدة و إذا صبر عليه مدّة بالتكلّف سقط عنه ثقله و هان عليه ذلك بتواصل ألطاف اللّه و ما يمدّ به عباده من حسن التّوفيق و التّأييد و التّسديد، و لكن اللّه لا يغير ما بقوم حتّى يغيّروا ما بأنفسهم فمن العبد المجاهدة، و من اللّه الهداية و من العبد قرع الباب و من اللّه فتح الباب، و اللّه لا يضيع أجر المحسنين، و إن تك حسنة يضاعفها و يؤت من لدنه أجرا عظيما.

تكملة

هذا الفصل من الخطبة الشريفة رواه ثقة الاسلام الكليني في الكافي عن عدّة من أصحابنا عن سهل بن زياد عن عبد الرحمن بن أبي نجران عن عاصم بن حميد عن أبي حمزة عن يحيى بن عقيل عن حسن عليه السّلام قال: خطب أمير المؤمنين صلوات اللّه عليه فحمد اللّه و أثنى عليه و قال: أمّا بعد فانّه إنّما هلك من كان قبلكم حيث ما عملوا من المعاصي و لم ينههم الرّبانيّون و الأحبار عن ذلك، و إنّهم لما تمادوا في المعاصي و لم ينبّههم الرّبّانيّون و الأحبار عن ذلك نزلت لهم العقوبات، فأمروا بالمعروف، و انهوا عن المنكر، و اعلموا أنّ الأمر بالمعروف و النّهى عن المنكر لم يقربا أجلا و لن يقطعا رزقا،إنّ الأمر ينزل من السّماء إلى الارض كقطر المطر، إلى كلّ نفس بما قدّر اللّه من زيادة أو نقصان، فان أصاب أحدكم مصيبة في أهل أو مال أو نفس و رأى عند أخيه غفيرة في أهل او مال أو نفس فلا يكوننّ لهم فتنة، فانّ المرء المسلم لبري ء من الخيانة ما لم يغش دنائة تظهر فيخشع لها إذا ذكرت و يغرى بها لئام النّاس كان كالفالج الياسر الذى ينتظر أوّل فوزة من قداحه، توجب له المغنم و يرفع عنه بها المغرم، و كذلك المرء المسلم البري ء من الخيانة ينتظر من اللّه إحدى الحسنيين إمّا داعي اللّه فما عند اللّه خير له، و إمّا رزق اللّه فاذا هو ذو أهل و مال و معه دينه و حسبه إنّ المال و البنين حرث الدّنيا، و العمل الصّالح حرث الآخرة، و قد يجمعهما اللّه لأقوام فاحذروا من اللّه ما حذّركم من نفسه، فاخشوه خشية ليست بتعذير، و اعملوا في غير رياء و سمعة فانّه من يعمل لغير اللّه يكله اللّه إلى من عمل له، نسأل اللّه منازل الشّهداء، و معايشة السّعداء، و مرافقة الأنبياء.

شرح لاهیجی

الخطبة 24

و من خطبة له عليه السّلام يعنى از خطبه امير المؤمنين (- ع- ) است امّا بعد فانّ الامر ينزل من السّماء الى الأرض كقطر المطر الى كلّ نفس بما قسم لها من زيادة او نقصان يعنى بعد از حمد خدا و درود بر رسول (- ص- ) پس بتحقيق كه امر تكوين و فعل نازل مى شود و فرود ميايد از آسمان بسوى زمين مبثوث و پراكنده در جميع اقطار زمين اماده و مستعدّ مثل قطرات و دانهاى باران كه از اسمان فرود ميايد مبثوث و پراكنده در جميع اكناف زمينى كه مستعدّ بارش است و مى رسد بسوى هر نفسى و ذاتى آن چيزى كه قسمت و تعيين شده از براى آن نفس از زياده و نقصان در عمر و مال و جاه و ولد و غير ذلك يعنى هر چيزى كه در عالم كون متحقّق است البتّه نازل مى شود از اسمان علم خدا و اوّل نوشته مى شود بقلم قضاء الهى بر لوح محفوظ و از آنجا نوشته مى شود بر لوح قدر محو و اثبات قوله (- تعالى- ) يَمْحُوا اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ و از آنجا نازل مى شود بر اراضى مستعدّه خلق بر هر يك بر وفق استعداد و صلاح و سداد و متحتّم و واجب مى گردد بر ان نهج كه در علم قضا و قدر خدا گذشته و فرود امده است و تعيين شده بر طبق استعداد و صلاح هر كس و در حديث است كه نمى شود چيزى در اسمان و زمين مگر بهفت چيز خداى (- تعالى- ) بمشيّت و اراده و قدر و قضا و اذن و اجل و كتاب پس كسى كه گمان كرده است كه قادر است بر كم كردن يكى از انها پس بتحقيق كه كافر شده است و در روايتى وارد است پس بتحقيق كه مشرك شده است و مشيّت و اراده عبارتست از قلم و لوح خدا و قدر عبارتست از اندازه و تحديد و تعيين اشياء و قضاء بعد از قدر عبارتست از نظم و تماميّت اشياء و اذن در امضاء و اظهار اشياء است در عالم كون و اجل در مدت بقاء اشياء است و كتاب در حفظ اشياء است فاذا راى احدكم لاخيه غفيرة فى اهل و مال او نفس فلا تكوننّ له فتنة يعنى پس اگر در وقتى يكى از شما ببيند از براى خود كثرت و بسيارى در فرزند و مال و اعوان و انصار پس نبايد سبب شويد از براى فتنه و فساد و افساد او بتقريب نارضائى بقسمت و نصيب خدائى و حقد و حسد و كينه بر او و تلاش افساد و افناء عطاياى الهى بر او و حصول و بودن او از براى شما فانّ المرء المسلم ما لم يغش دنائة تظهر فيخشع لها اذا ذكّرت و يغزى بها لئام النّاس كان كالفالج الياسر الّذى ينتظر اوّل فوزة من قداحه توجب له المغنم و ترفع عنه المغرم يعنى و بتحقيق كه مرد و شخص مسلم مادامى كه نپوشيده است لباس دنائت و خسّت و پستى ظاهره واضحه را كه ذليل و خاضع باشد بسبب ان در هر وقت كه مذكور شود دنائت او و بر انگيخته شوند باو بسبب دنائت او لئام و خسيسان مردمان باشد آن مرد مثل مرد غالب و برنده قماربازى كه منتظر باشد اوّل برد از تيرهاى قمارش را كه موجب و سبب شود از براى او غنيمت را و دفع كننده باشد از او غرامت و مراد از ياسر صاحب قماريست كه در جاهلية مى باخته اند با يكديگر با تيرها و در قران مجيد منع و نهى از ان شده و ازلام اشاره بانست و ان چنان بوده كه ده نفر اجتماع مى كرده اند با قداح و سهامى چند و بر هفت سهم علامت مى گذارده اند باسم يا بعلامت ديگر بر يكى علامت يك نصيب و بر ديگرى علامت دو نصيب و همچنين تا هفت سهم معلّم بعلامت هفت نصيب متزائده بترتيب از يك تا هفت كه مجموع بيست و هشت نصيب مى شود منقسم بهفت سهم و اين هفت سهم مغنم است چه صاحب هر يك غنيمت مى برده و هر يك از ان قدّاح را مسمّى باسمى كرده اند و صاحب نصيب هفت را كه از همه بيشتر است قدح معلى گويند و بر سه سهم ديگر علامتى نمى گذارده اند و از ان سه تير مغرمست كه صاحب ان بايد غرامت بكشد پس شترى را قيمت مى كردند و بعد از نحر به بيست و هشت قسم تجزيه مى كردند على السّويه و اين ده تير را در كيسه مى گذاردند و بدست كسى كه نداند كه تيرها چه علامت دارد مى دادند پس آن مرد باسم هر يك تيرى بيرون اورد و بصاحب ان اسم مى داده و از روى بيرون امدن تير عمل مى كردند و صاحب ان سه تير كه نصيب نداشت غرامت قيمت شتر را مى كشيده و صاحب هفت تير ديگر موافق سهم خود غنيمت از اقسام شتر مى برده و بفقراء ايثار مى كردند و خود نمى خورده و باين قمار مفاخرت مى كرده اند و هر كسرا كه با ايشان داخل اين قمار نمى شده مذمّت مى كردند و بغير از اين طريق طريقه ديگر نيز نقل شده كه شتر را بده قسم متجزّى مى ساخته اند باجزاء معيّنه و بر هفت قدح و سهم علامت نصيب مى گذارده اند يا باسم ان قدح يا بعلامت ديگر از يك تا هفت بر سبيل تزايد و بر چهار قدح و سهم ديگر نيز علامتى مى گذاردند لكن بى نصيب و بعد از ان اقداح را بدست شخصى مى دادند و از پشت سر او شخصى كه او را رقيب نام نهادندى قداح را يكيك مى گرفته باسم يكى از آن قماربازها و باسم هر كس كه اوّل درميامده آن شخص اوّل استيفاء نصيب خود مى كرده از شتر و هكذا و انها كه هنوز اقداح انها اخراج نشده اقسام شتر استيفاء شده و بغنيمت برده شده بود هر يك بقدر نصيب قدح خود غرامت قيمت شتر نحر شده را مى كشيده اند و از براى ان چهار قدح بى نصيب نه در خروج غنمى بوده و نه در عدم خروج عزمى و شبيه است مسلمى كه متلبّس بلباس دنائت نشده بقماربازى كه منتظر است در اوّل وقت رستگارى قدح و سهمش را كه باعث غنم او شود و دافع غرم از او گردد كذلك المسلم البرى ء من الخيانة ينتظر احدى الحسنيين امّا داعى اللّه فما عند اللّه خير له و امّا رزق اللّه فاذا هو ذو اهل و مال و معه دينه و حسبه يعنى مثل ان فالج يا سر قمارباز است اين مسلم بيزار از خيانت در حالتى كه انتظار مى كشد يكى از دو حالت نيكو را يا خواننده خدا را كه مرگ و موت باشد كه همه كس را بسوى خدا مى خواند پس آن چه در نزد خدا است از رحمت و مغفرت بهتر خواهد بود از براى او از كثرت اهل و مال و يا روزى دادن خدا باو پس ناگاه او صاحب اهل و مال گردد و با او باشد دين و كرامت او انّ المال و البنين حرث الدّنيا و العمل الصّالح حرث الاخرة و قد يجمعهما اللّه تعالى لاقوام يعنى بتحقيق كه مال و اولاد زراعت دنيا است و عمل صالح زراعت اخرتست اموال و اولاد زينت و تفاخر دنياى فانى اند و عمل صالح زينت و تفاخر عقباى باقى اند و گاهى خداى (- تعالى- ) جمع ميكند هر دو را از براى جماعتى كه صلاح و خير ميداند قوله (- تعالى- ) الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا وَ الْباقِياتُ الصَّالِحاتُ خَيْرٌ عِنْدَ رَبِّكَ ثَواباً وَ خَيْرٌ أَمَلًا پس عاقل بايد طالب باشد چيزى را كه بهتر است و در نزد پروردگار ثواب او ثابتست نه چيزى را كه حقير و فانى است و در نزد پروردگار ثوابى ندارد فاحذروا من اللّه ما حذّركم من نفسه و اخشوه خشية ليست بتعذير يعنى بپرهيزيد از جهة خوف خدا آن چيزى را كه امر كرده است خدا شما را بپرهيز كردن از او از جانب ذات خود و بترسيد خدا را ترسيدنى كه نباشد متلبّس بتعذير يعنى خشيت خالصه از ارتكاب چيزى از منهيّات و محارم كه باعث تقصير و عقوبت باشد و اعملوا من غير رياء و لا سمعة يعنى عمل عبادات بكنيد بدون ديدن و شنيدن مردم يعنى عمل نه از براى ان باشد كه كسى ببيند و بشنود كه عمل خير و عبادت كرده ايد فانّه من يعمل لغير اللّه يكله اللّه الى نفسه يعنى از جهة اين كه كسى كه عمل بكند از براى غير خداى (- تعالى- ) خدا وامى گذارد او را بسوى نفس او يعنى خالى مى سازد ميانه او و ميانه شهوات نفسانيّه او كه عبادت هوا و شيطانست و بضلالت و شرك خواهد افتاد نسئل اللّه منازل الشّهداء يعنى سؤال و طلب ميكنم از خدا مقامات شهيدان را كه صبر در بلايا باشد و معايشة السّعداء يعنى و سؤال ميكنم از خداوند زندگانى نيك بختان را كه بى حسد بكسى باشد و مرافقة الأنبياء يعنى سؤال ميكنم مرافقت و مصاحبت پيغمبران را در عمل بدون ريا و سمعه زيرا كه اعمال پيغمبران خالصا لوجه اللّه است و چون صدر اين خطبه در نهى از حسد بود و بعد از ان امر بصبر و بعد از ان امر باخلاص و ترك ريا و سمعه پس طلب كرد از براى نفس خود آن چه را كه بان وعظ و پند بغير داده بود تا زيادتى ترغيب و تحريص در قبول باش

شرح ابن ابی الحدید

23 و من خطبة له ع

أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّ الْأَمْرَ يَنْزِلُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ- كَقَطْرِ الْمَطَرِ إِلَى كُلِّ نَفْسٍ بِمَا قُسِمَ لَهَا- مِنْ زِيَادَةٍ أَوْ نُقْصَانٍ- فَإِنْ رَأَى أَحَدُكُمْ لِأَخِيهِ غَفِيرَةً- فِي أَهْلٍ أَوْ مَالٍ أَوْ نَفْسٍ- فَلَا تَكُونَنَّ لَهُ فِتْنَةً- فَإِنَّ الْمَرْءَ الْمُسْلِمَ مَا لَمْ يَغْشَ دَنَاءَةً تَظْهَرُ- فَيَخْشَعُ لَهَا إِذَا ذُكِرَتْ وَ يُغْرَى بِهَا لِئَامُ النَّاسِ- كَانَ كَالْفَالِجِ الْيَاسِرِ الَّذِي يَنْتَظِرُ أَوَّلَ فَوْزَةٍ- مِنْ قِدَاحِهِ تُوجِبُ لَهُ الْمَغْنَمَ وَ يُرْفَعُ عَنْهُ بِهَا الْمَغْرَمُ- وَ كَذَلِكَ الْمَرْءُ الْمُسْلِمُ الْبَرِي ءُ مِنَ الْخِيَانَةِ- يَنْتَظِرُ مِنَ اللَّهِ إِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ- إِمَّا دَاعِيَ اللَّهِ فَمَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ لَهُ- وَ إِمَّا رِزْقَ اللَّهِ فَإِذَا هُوَ ذُو أَهْلٍ وَ مَالٍ- وَ مَعَهُ دِينُهُ وَ حَسَبُهُ- إِنَّ الْمَالَ وَ الْبَنِينَ حَرْثُ الدُّنْيَا- وَ الْعَمَلَ الصَّالِحَ حَرْثُ الآْخِرَةِ- وَ قَدْ يَجْمَعُهُمَا اللَّهُ تَعَالَى لِأَقْوَامٍ- فَاحْذَرُوا مِنَ اللَّهِ مَا حَذَّرَكُمْ مِنْ نَفْسِهِ- وَ اخْشَوْهُ خَشْيَةً لَيْسَتْ بِتَعْذِيرٍ- وَ اعْمَلُوا فِي غَيْرِ رِيَاءٍ وَ لَا سُمْعَةٍ- فَإِنَّهُ مَنْ يَعْمَلْ لِغَيْرِ اللَّهِ يَكِلْهُ اللَّهُ إِلَى مَنْ عَمِلَ لَهُ- نَسْأَلُ اللَّهَ مَنَازِلَ الشُّهَدَاءِ وَ مُعَايَشَةَ السُّعَدَاءِ- وَ مُرَافَقَةَ الْأَنْبِيَاءِ- الفالج الظافر الفائز فلج يفلج بالضم- و في المثل من يأت الحكم وحده يفلج- و الياسر الذي يلعب بالقداح- و اليسر مثله و الجمع أيسار- و في الكلام تقديم و تأخير تقديره كالياسر الفالج- أي كاللاعب بالقداح المحظوظ منها- و هو من باب تقديم الصفة على الموصوف- كقوله تعالى وَ غَرابِيبُ سُودٌ- و حسن ذلك هاهنا أن اللفظتين صفتان- و إن كانت إحداهما مرتبة على الأخرى- . و قوله ليست بتعذير- أي ليست بذات تعذير أي تقصير فحذف المضاف- كقوله تعالى قُتِلَ أَصْحابُ- الْأُخْدُودِ النَّارِ أي ذي النار- . و قوله هم أعظم الناس حيطة كبيعة أي رعاية و كلاءة- و يروى حيطة كغيبة و هي مصدر حاط أي تحننا و تعطفا- . و الخصاصة الفقر- يقول القضاء و القدر ينزلان من السماء إلى الأرض- كقطر المطر- أي مبثوث في جميع أقطار الأرض إلى كل نفس- بما قسم لها من زيادة أو نقصان- في المال و العمر و الجاه و الولد و غير ذلك- فإذا رأى أحدكم لأخيه زيادة في رزق- أو عمر أو ولد و غير ذلك- فلا يكونن ذلك له فتنة تفضي به إلى الحسد- فإن الإنسان المسلم إذا كان غير مواقع لدناءة و قبيح- يستحيي من ذكره بين الناس- و يخشع إذا قرع به و يغرى لئام الناس بهتك ستره به- كاللاعب بالقداح المحظوظ منها- ينتظر أول فوزة و غلبة من قداحه- تجلب له نفعا و تدفع عنه ضرا- كذلك من وصفنا حاله يصبر و ينتظر إحدى الحسنيين- إما أن يدعوه الله فيقبضه إليه و يستأثر به- فالذي عند الله خير له- و إما أن ينسأ في أجله فيرزقه الله أهلا و مالا- فيصبح و قد اجتمع له ذلك- مع حسبه و دينه و مروءته المحفوظة عليه- . ثم قال المال و البنون حرث الدنيا- و هو من قوله سبحانه- الْمالُ وَ الْبَنُونَ زِينَةُ الْحَياةِ الدُّنْيا- و من قوله تعالى مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فِي حَرْثِهِ- وَ مَنْ كانَ يُرِيدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها- وَ ما لَهُ فِي الْآخِرَةِ مِنْ نَصِيبٍ- . قال و قد يجمعهما الله لأقوام- فإنه تعالى قد يرزق الرجل الصالح مالا و بنين- فتجمع له الدنيا و الآخرة- . ثم قال فاحذروا من الله ما حذركم من نفسه- و ذلك لأنه تعالى قال فَاتَّقُونِ و قال فَارْهَبُونِ- و قال فَلا تَخْشَوُا النَّاسَ وَ اخْشَوْنِ- و غير ذلك من آيات التحذير- . ثم قال و لتكن التقوى منكم أقصى نهايات جهدكم- لا ذات تقصيركم- فإن العمل القاصر قاصر الثواب قاصر المنزلة

فصل في ذم الحاسد و الحسد

و اعلم أن مصدر هذا الكلام النهي عن الحسد- و هو من أقبح الأخلاق المذمومة-

و روى ابن مسعود عن النبي ص ألا لا تعادوا نعم الله- قيل يا رسول الله و من الذي يعادي نعم الله- قال الذين يحسدون الناس

- . و كان ابن عمر يقول- تعوذوا بالله من قدر وافق إرادة حسود- .

قيل لأرسطو ما بال الحسود أشد غما من المكروب- قال لأنه يأخذ نصيبه من غموم الدنيا- و يضاف إلى ذلك غمه بسرور الناس- .

و قال رسول الله ص استعينوا على قضاء حوائجكم بالكتمان- فإن كل ذي نعمة محسود

- . و قال منصور الفقيه-

  • منافسة الفتى فيما يزولعلى نقصان همته دليل
  • و مختار القليل أقل منهو كل فوائد الدنيا قليل

- . و من الكلام المروي عن أمير المؤمنين ع لله در الحسد ما أعدله بدأ بصاحبه فقتله

و من كلام عثمان بن عفان- يكفيك من انتقامك من الحاسد أنه يغتم وقت سرورك- . و قال مالك بن دينار- شهادة القراء مقبولة في كل شي ء- إلا شهادة بعضهم على بعض- فإنهم أشد تحاسدا من السوس في الوبر- . و قال أبو تمام-

  • و إذا أراد الله نشر فضيلةطويت أتاح لها لسان حسود
  • لو لا اشتعال النار فيما جاورتما كان يعرف طيب عرف العود
  • لو لا محاذرة العواقب لم تزلللحاسد النعمى على المحسود

- . و تذاكر قوم من ظرفاء البصرة الحسد- فقال رجل منهم إن الناس ربما حسدوا على الصلب- فأنكروا ذلك ثم جاءهم بعد ذلك بأيام- فقال إن الخليفة قد أمر بصلب الأحنف بن قيس- و مالك بن مسمع و حمدان الحجام- فقالوا هذا الخبيث يصلب مع هذين الرئيسين- فقال أ لم أقل لكم إن الناس يحسدون على الصلب- .

و روى أنس بن مالك مرفوعا أن الحسد يأكل الحسنات كما تأكل النار الحطب

و في الكتب القديمة يقول الله عز و جل الحاسد عدو نعمتي- متسخط لفعلي غير راض بقسمتي

و قال الأصمعي رأيت أعرابيا قد بلغ مائة و عشرين سنة- فقلت له ما أطول عمرك فقال تركت الحسد فبقيت- . و قال بعضهم ما رأيت ظالما أشبه بمظلوم من حاسد- . قال الشاعر-

  • تراه كأن الله يجدع أنفهو أذنيه إن مولاه ثاب إلى وفر

- . و قال آخر

  • قل للحسود إذا تنفس ضغنهيا ظالما و كأنه مظلوم

- . و من كلام الحكماء- إياك و الحسد فإنه يبين فيك و لا يبين في المحسود- . و من كلامهم- من دناءة الحاسد أنه يبدأ بالأقرب فالأقرب- . و قيل لبعضهم لزمت البادية و تركت قومك و بلدك- قال و هل بقي إلا حاسد نعمة أو شامت بمصيبة- . بينا عبد الملك بن صالح يسير مع الرشيد في موكبه- إذ هتف هاتف يا أمير المؤمنين طأطئ من إشرافه- و قصر من عنانه و اشدد من شكاله- و كان عبد الملك متهما عند الرشيد بالطمع في الخلافة- فقال الرشيد ما يقول هذا- فقال عبد الملك مقال حاسد و دسيس حاقد- يا أمير المؤمنين- قال قد صدقت نقص القوم و فضلتهم- و تخلفوا و سبقتهم- حتى برز شأوك و قصر عنك غيرك- ففي صدورهم جمرات التخلف و حزازات التبلد- قال عبد الملك فأضرمها يا أمير المؤمنين عليهم بالمزيد- . و قال شاعر

  • يا طالب العيش في أمن و في دعةمحضا بلا كدر صفوا بلا رنق
  • خلص فؤادك من غل و من حسدفالغل في القلب مثل الغل في العنق

- . و من كلام عبد الله بن المعتز- إذا زال المحسود عليه- علمت أن الحاسد كان يحسد على غير شي ء- . و من كلامه- الحاسد مغتاظ على من لا ذنب له بخيل بما لا يملكه- . و من كلامه لا راحة لحاسد و لا حياة لحريص- . و من كلامه الميت يقل الحسد له و يكثر الكذب عليه- و من كلامه- ما ذل قوم حتى ضعفوا و ما ضعفوا حتى تفرقوا- و ما تفرقوا حتى اختلفوا و ما اختلفوا حتى تباغضوا- و ما تباغضوا حتى تحاسدوا- و ما تحاسدوا حتى استأثر بعضهم على بعض- . و قال الشاعر

  • إن يحسدوني فإني غير لائمهمقبلي من الناس أهل الفضل قد حسدوا
  • فدام لي و لهم ما بي و ما بهمو مات أكثرنا غيظا بما يجد

و من كلامهم ما خلا جسد عن حسد- . و حد الحسد هو أن تغتاظ مما رزقه غيرك- و تود أنه زال عنه و صار إليك- و الغبطة ألا تغتاظ و لا تود زواله عنه- و إنما تود أن ترزق مثله و ليست الغبطة بمذمومة- . و قال الشاعر

  • حسدوا الفتى إذ لم ينالوا سعيهفالكل أعداء له و خصوم
  • كضرائر الحسناء قلن لوجههاحسدا و بغيا إنه لدميم

فصل في مدح الصبر و انتظار الفرج

و اعلم أنه ع بعد أن نهى عن الحسد- أمر بالصبر و انتظار الفرج من الله- إما بموت مريح أو بظفر بالمطلوب- . و الصبر من المقامات الشريفة- و قد وردت فيه آثار كثيرة-

روى عبد الله بن مسعود عن النبي ص أن الصبر نصف الإيمان و اليقين الإيمان كله

و قالت عائشة لو كان الصبر رجلا لكان كريما- .

و قال علي ع الصبر إما صبر على المصيبة- أو على الطاعة أو عن المعصية- و هذا القسم الثالث أعلى درجة من القسمين الأولين

و عنه ع الحياء زينة و التقوى كرم- و خير المراكب مركب الصبر

و عنه ع القناعة سيف لا ينبو و الصبر مطية لا تكبو- و أفضل العدة الصبر على الشدة

قال الحسن ع جربنا و جرب المجربون- فلم نر شيئا أنفع وجدانا و لا أضر فقدانا من الصبر- تداوى به الأمور و لا يداوى هو بغيره

و قال سعيد بن حميد الكاتب-

  • لا تعتبن على النوائبفالدهر يرغم كل عاتب
  • و اصبر على حدثانهإن الأمور لها عواقب
  • كم نعمة مطويةلك بين أثناء النوائب
  • و مسرة قد أقبلتمن حيث تنتظر المصائب

- . و من كلامهم الصبر مر لا يتجرعه إلا حر- . قال أعرابي كن حلو الصبر عند مرارة النازلة- . و قال كسرى لبزرجمهر- ما علامة الظفر بالأمور المطلوبة المستصعبة- قال ملازمة الطلب و المحافظة على الصبر و كتمان السر- . و قال الأحنف بن قيس- لست حليما إنما أنا صبور- فأفادني الصبر صفتي بالحلم- .

و سئل علي ع أي شي ء أقرب إلى الكفر- قال ذو فاقة لا صبر له

و من كلامه ع الصبر يناضل الحدثان و الجزع من أعوان الزمان

- و قال أعشى همدان-

  • إن نلت لم أفرح بشي ء نلتهو إذا سبقت به فلا أتلهف
  • و متى تصبك من الحوادث نكبةفاصبر فكل غيابة تتكشف

- . و الأمر يذكر بالأمر- و هذا البيت هو الذي قاله له الحجاج يوم قتله- ذكر ذلك أبو بكر محمد بن القاسم بن بشار الأنباري- في الأمالي قال- لما أتي الحجاج بأعشى همدان أسيرا- و قد كان خرج مع ابن الأشعث- قال له يا ابن اللخناء- أنت القائل لعدو الرحمن- يعني عبد الرحمن بن محمد بن الأشعث- .

  • يا ابن الأشج قريع كندةلا أبالي فيك عتبا
  • أنت الرئيس ابن الرئيسو أنت أعلى الناس كعبا
  • نبئت حجاج بن يوسفخر من زلق فتبا
  • فانهض هديت لعلهيجلو بك الرحمن كربا
  • و ابعث عطية في الحروبيكبهن عليه كبا

- . ثم قال عبد الرحمن خر من زلق فتب- و خسر و انكب و ما لقي ما أحب- و رفع بها صوته و اهتز منكباه- و در ودجاه و احمرت عيناه- و لم يبق في المجلس إلا من هابه- فقال أيها الأمير و أنا القائل-

  • أبى الله إلا أن يتمم نورهو يطفئ نار الكافرين فتخمدا
  • و ينزل ذلا بالعراق و أهلهكما نقضوا العهد الوثيق المؤكدا
  • و ما لبث الحجاج أن سل سيفهعلينا فولى جمعنا و تبددا

- . فالتفت الحجاج إلى من حضر- فقال ما تقولون قالوا لقد أحسن أيها الأمير- و محا بآخر قوله أوله فليسعه حلمك- فقال لاها الله إنه لم يرد ما ظننتم- و إنما أراد تحريض أصحابه- ثم قال له ويلك أ لست القائل-

  • إن نلت لم أفرح بشي ء نلتهو إذا سبقت به فلا أتلهف
  • و متى تصبك من الحوادث نكبةفاصبر فكل غيابة تتكشف

- . أما و الله لتظلمن عليك غيابة لا تنكشف أبدا- أ لست القائل في عبد الرحمن-

  • و إذا سألت المجد أين محلهفالمجد بين محمد و سعيد
  • بين الأشج و بين قيس نازلبخ بخ لوالده و للمولود

- . و الله لا يبخبخ بعدها أبدا يا حرسي اضرب عنقه- . و مما جاء في الصبر قيل للأحنف- إنك شيخ ضعيف و إن الصيام يهدك- فقال إني أعده لشر يوم طويل- و إن الصبر على طاعة الله أهون- من الصبر على عذاب الله- . و من كلامه من لم يصبر على كلمة سمع كلمات- رب غيظ قد تجرعته مخافة ما هو أشد منه- . يونس بن عبيد لو أمرنا بالجزع لصبرنا- . ابن السماك المصيبة واحدة- فإن جزع صاحبها منها صارت اثنتين- يعني فقد المصاب و فقد الثواب- . الحارث بن أسد المحاسبي- لكل شي ء جوهر و جوهر الإنسان العقل- و جوهر العقل الصبر- .

جابر بن عبد الله سئل رسول الله ص عن الإيمان- فقال الصبر و السماحة

- . و قال العتابي-

  • اصبر إذا بدهتك نائبةما عال منقطع إلى الصبر
  • الصبر أولى ما اعتصمت بهو لنعم حشو جوانح الصدر

- . و من كلام علي ع الصبر مفتاح الظفر و التوكل على الله رسول الفرج

و من كلامه ع انتظار الفرج بالصبر عبادة

- . أكثم بن صيفي- الصبر على جرع الحمام أعذب من جنا الندم- .

و من كلام بعض الزهاد- و اصبر على عمل لا غناء بك عن ثوابه- و اصبر عن عمل لا صبر على عقابك به- . و كتب ابن العميد أقرأ في الصبر سورا- و لا أقرأ في الجزع آية- و أحفظ في التماسك و التجلد قصائد- و لا أحفظ في التهافت قافية- . و قال الشاعر

  • و يوم كيوم البعث ما فيه حاكمو لا عاصم إلا قنا و دروع
  • حبست به نفسي على موقف الردىحفاظا و أطراف الرماح شروع
  • و ما يستوي عند الملمات إن عرتصبور على مكروهها و جزوع

- . أبو حية النميري-

  • إني رأيت و في الأيام تجربةللصبر عاقبة محمودة الأثر
  • و قل من جد في أمر يحاولهو استصحب الصبر إلا فاز بالظفر

- . و وصف الحسن البصري عليا ع فقال- كان لا يجهل و إن جهل عليه حلم- و لا يظلم و إن ظلم غفر- و لا يبخل و إن بخلت الدنيا عليه صبر- . عبد العزيز بن زرارة الكلابي-

  • قد عشت في الدهر أطوارا على طرقشتى فقاسيت منه الحلو و البشعا
  • كلا بلوت فلا النعماء تبطرنيو لا تخشعت من لأوائها جزعا
  • لا يملأ الأمر صدري قبل موقعهو لا يضيق به صدري إذا وقعا

- . و من كلام بعضهم من تبصر تصبر- الصبر يفسح الفرج و يفتح المرتتج- المحنة إذا تلقيت بالرضا و الصبر كانت نعمة دائمة- و النعمة إذا خلت من الشكر كانت محنة لازمة- .

قيل لأبي مسلم صاحب الدولة- بم أصبت ما أصبت- قال ارتديت بالصبر و اتزرت بالكتمان- و حالفت الحزم و خالفت الهوى- و لم أجعل العدو صديقا و لا الصديق عدوا- . منصور النمري في الرشيد-

  • و ليس لأعباء الأمور إذا عرتبمكترث لكن لهن صبور
  • يرى ساكن الأطراف باسط وجههيريك الهوينى و الأمور تطير

- . من كلام أمير المؤمنين ع أوصيكم بخمس لو ضربتم إليهن آباط الإبل- كانت لذلك أهلا- لا يرجون أحدكم إلا ربه- و لا يخافن إلا ذنبه- و لا يستحين إذا سئل عما لا يعلم أن يقول لا أعلم- و لا يستحيي إذا جهل أمرا أن يتعلمه- و عليكم بالصبر- فإن الصبر من الإيمان بمنزلة الرأس من الجسد- فكما لا خير في جسد لا رأس له- لا خير في إيمان لا صبر معه

و عنه ع لا يعدم الصبور الظفر و إن طال به الزمان

- . نهشل بن حري-

  • و يوم كأن المصطلين بحرةو إن لم يكن جمرا قيام على جمر
  • صبرنا له حتى تجلى و إنماتفرج أيام الكريهة بالصبر

- . علي ع اطرح عنك واردات الهموم- بعزائم الصبر و حسن اليقين

و عنه ع و إن كنت جازعا على ما تفلت من يديك- فاجزع على كل ما لم يصل إليك

و في كتابه ع الذي كتبه إلى عقيل أخيه و لا تحسبن ابن أمك و لو أسلمه الناس متضرعا متخشعا- و لا مقرا للضيم واهنا و لا سلس الزمام للقائد- و لا وطي ء الظهر للراكب- و لكنه كما قال أخو بني سليم-

  • فإن تسأليني كيف أنت فإننيصبور على ريب الزمان صليب
  • يعز علي أن ترى بي كآبةفيشمت عاد أو يساء حبيب

فصل في الرياء و النهي عنه

و اعلم أنه ع بعد أن أمرنا بالصبر- نهى عن الرياء في العمل و الرياء في العمل منهي عنه- بل العمل ذو الرياء ليس بعمل على الحقيقة- لأنه لم يقصد به وجه الله تعالى- و أصحابنا المتكلمون يقولون- ينبغي أن يعمل المكلف الواجب لأنه واجب- و يجتنب القبيح لأنه قبيح- و لا يفعل الطاعة و يترك المعصية رغبة في الثواب- و خوفا من العقاب- فإن ذلك يخرج عمله من أن يكون طريقا إلى الثواب- و شبهوه بالاعتذار في الشي ء- فإن من يعتذر إليك من ذنب- خوفا أن تعاقبه على ذلك الذنب- لا ندما على القبيح الذي سبق منه- لا يكون عذره مقبولا و لا ذنبه عندك مغفورا- و هذا مقام جليل لا يصل إليه- إلا الأفراد من ألوف الألوف- . و قد جاء في الآثار من النهي عن الرياء و السمعة كثير-

روي عن النبي ص أنه قال يؤتى في يوم القيامة بالرجل- قد عمل أعمال الخير كالجبال- أو قال كجبال تهامة و له خطيئة واحدة- فيقال إنما عملتها ليقال عنك- فقد قيل و ذاك ثوابك و هذه خطيئتك- أدخلوه بها إلى جهنم

و قال ع ليست الصلاة قيامك و قعودك- إنما الصلاة إخلاصك و أن تريد بها الله وحده

و قال حبيب الفارسي لو أن الله تعالى أقامني يوم القيامة- و قال هل تعد سجدة سجدت ليس للشيطان فيها نصيب- لم أقدر على ذلك- .

توصل عبد الله بن الزبير إلى امرأة عبد الله بن عمر- و هي أخت المختار بن أبي عبيد الثقفي- في أن تكلم بعلها عبد الله بن عمر أن يبايعه- فكلمته في ذلك و ذكرت صلاته و قيامه و صيامه- فقال لها أ ما رأيت البغلات الشهب- التي كنا نراها تحت معاوية بالحجر إذا قدم مكة- قالت بلى- قال فإياها يطلب ابن الزبير بصومه و صلاته- .

و في الخبر المرفوع أن أخوف ما أخاف على أمتي الرياء في العمل- ألا و إن الرياء في العمل هو الشرك الخفي-

  • صلى و صام لأمر كان يطلبهحتى حواه فلا صلى و لا صاما

شرح نهج البلاغه منظوم

(23) و من خطبة لّه عليه السّلام

امّا بعد فانّ الأمر ينزل من السّمآء إلى الأرض كقطرات المطر الى كلّ نفس بما قسم لها من زيادة أو نقصان، فاذا رأى احدكم لأخيه غفيرة فى أهل او مال او نفس فلا تكوننّ له فتنة، فانّ المرء المسلم ما يغش دناءة تظهر فيخشع لها اذا ذكرت و تغرى بها لئام النّاس كان كالفالج الياسر، الّذى ينتظر أوّل فوزة من قداحه توجب له المغنم، و يرفع بها عنه المعزم، و كذلك المرء المسلم البرى ء من الخيانة ينتظر من اللّه احدى الحسنين: امّا داعى اللّه فما عند اللّه خير له، و امّا رزق اللّه فاذا هو ذو اهل و مال وّ معه دينه و حسبه، انّ المال و البنين حرث الدّنيا، و العمل الصّالح حرث الأخرة، و قد يجمعهما اللّه لأقوام، فاحذروا من اللّه ما حذّركم من نفسه، و اخشوه خشية لّيست بتعذير اعملوا فى غير رياء و لا سمعة، فانّه من يعمل لغير اللّه يكله اللّه لمن عمل له، نسال اللّه منازل الشّهدآء، و معايشة السّعدآء، و مرافقة الأنبياء.

ترجمه

از خطبه هاى آن حضرت عليه السّلام است (كه در آن بفقراء سفارش مى فرمايد كه بر اغنياء رشك نبرند و نيز اغنيا را دستور مى دهد كه ما فقراء از روى لطف و مهربانى رفتار نموده از صله رحم و نيكى و احسان در حقّ خويشان دريغ نگويند):

پس از ستايش يزدان و درود بر پيغمبر آخر الزّمان بدرستى كه امر (مقدّرات بشر) بسوى هر يك از مردمان مانند قطرات باران از آسمان نازل مى شود و هر كس بدون زياده و نقصان قسمت خويش دريافت مى دارد (در قرآن كريم هم خداوند فرمايد ما روزى هر كس را طبق اندازه معيّن بدو مى رسانيم) بنا بر اين هرگاه يكى از شما برادر خويش را در گشايش و فزونى از حيث اهل و مال و شخصّيت (عزّت و علم و كمال) ببيند نبايد اين (تشخصّ آن) سبب فتنه و فساد اين يك شود (و برو رشك و حسد ورزد) زيرا مرد مسلمان مادامى كه (آبروى خويش را حفظ كرده) خفّت و خوارى از خويش ظاهر نساخته كه بدان واسطه حرفش سر زبانهاى اشخاص سفله و پست بيفتد تا ياد آورى آنها باعث شرمندگى و سر افكندگى اش شود مانند قمار باخته ايست كه از اوّلين تيرهاى قمارش اميد بردن و غنيمت را داشته و غرامت (باختن بحريف) را از خويش دفع كرده است و همچنين است مرد مسلمانى كه از خيانت بيزارى جسته و از خداوند دو نيكى را انتظار دارد يا دعوت كننده خدا (مرگ) را پس آنچه نزد خداست براى او بهتر است يا روزى خدا را پس او داراى اهل و مال مى شود در حالى كه دين و حسب او با اوست (بواسطه آبرودارى در دو دنيا نزد خدا و خلق رو سفيد و آبرومند است) براستى كه مال و اولاد ميوه (بستان) دنيا و عمل نيك ثمره (گلستان) آخرت است و گاه باشد كه خداوند هر دو را بگروهى عطا مى فرمايد (كه سر بطغيان و نافرمانى بر نمى آورند) پس از عذاب خدا كه شما را از آن ترسانيده بترسيد از او ترسيدنى بدون عذر و بهانه و عمل كنيد براى خدا بدون نمودن و شنواندن بمردم زيرا هر كس براى غير خدا عمل كند خدا او را بكسى كه برايش عمل كرده واگذار مى فرمايد از خداوند جايگاه بخون آغشتگان و زندگانى نيكان و رفاقت و همنشينى پيغمبران را درخواست مى نمائيم (زيرا كه آنها صابر و بى حسد اعمال را بدون ريا و سمعه براى خدا انجام دادند پس در سفارش خويشان فرمايد)

نظم

  • خدا را مى برم اوّل نيايشنبى را ميكنم دوم ستايش
  • سوم چون سلك مرواريد بارانكه ميبارد ز گردون در بهاران
  • نمايد كوه و دشت و بيشه سيرابچمنها را فزايد رونق و تاب
  • بقدر طاقت و گنجايش خويشاز آن هر خاك گيرد بى كم و بيش
  • بكوه و بيشه افزونتر بباردكه در آن لاله و نركس بكارد
  • دهد بر دختران بكر بستانز آبىّ و ز سيب و نار پستان
  • چو مريم جمله را آبستن از بادكندوان بوستان از ميوه آباد
  • ولى در آن زمين كه شوره زار استگياهش تلخ و ريگ و خار است
  • بحسب اقتضاى طبع كمتردر آنجا ابر پاشد درّ و گوهر
  • نهان باشد صدفها چون بدرياگهر را در صدفها مى دهد جا
  • چنين از جانب خلّاق واهبرسد بر خلق ارزاق از مواهب
  • بهر نفسى بقدر وسع تقسيمنموده رزق را برنامه تنظيم
  • گره از چهره ها بايد گشادنبتقسيم خدا گردن نهادن
  • يكى را او ز حكمت كرده داراكفش زر پاش و دل مانند دريا
  • كه از دست سخى و ز نيكبختىبگيرد دستها در روز سختى
  • دگر باشد مثالش همچو گلشنكه از ديدار او دلها است روشن
  • بخاطرها است از وى نور امّيدز شاخش دست كوته ميوه ها چيد
  • و ليكن ديگرى را كرده ناداربصبرش امر فرموده است ناچار
  • كه تا گيرد نظام كون رونقنماند چرخ اين گردون معوّق
  • خنك آن مرد نيك كار ديدهطمع از مال و ثروتها بريده
  • نبرد از خواهش دل بر كسى رشكنباريد از طمع پيش كسى اشك
  • بمال و دولت همسايه مفتوننگشت و خيمه زد زين هر دو بيرون
  • بنخشيد آبرويش صدف وارچو گنجى اين گهر را شد نگه دار
  • چنين كس گر قمار عشق بازدبگوهرهاى عزّت دست يازد
  • بود حالش چو آن شخص مقامركه چون نزد حريفش گشت حاضر
  • ز تير اوّلين كش در قمار استبسود از آن دلش امّيدوار است
  • و گر كس آبروى خويش را ريختز پستى گرد ره بر فرق خود بيخت
  • طمع بگزيد و صبر از كف رها كردچگويم كو بجان خود چها كرد
  • بود اين شخص چون آن شخص قمّاركز اوّل باخت هستى را بيكبار
  • نصيبش زين قمار آمد غرامتنباشد در كفش غير از ندامت
  • بلى آن پاك مرد با فطانتكه دورى جست از رشك و خيانت
  • دو چيز نيك از درگاه يزدانهماره چشم دارد در ره آن
  • يكى بر امر حق لبيّك گفتنببزم قرب حق آسوده خفتن
  • ز محنتهاى گيتى پاك گشتنره عشق و محبّت در نوشتن
  • ز دنيا رستن آسودن به عقبىلأنّ الأخرة خير و ابقى
  • دگر داراى اهل و مال گشتنبرى از فقر و سوء حال گشتن
  • بچنگ آوردن دنيا و هم دينبرى گرديدن از هر زشتى و شين
  • ز صبر تلخ شيرين ميوه چيدنز طعن اهل دنيا وارهيدن
  • چه داند آنكه دستش خالى از مالز شب تا به سحر كه چبودش حال
  • چه يزدان كرده بهر او مقدّرچه رزقى گشته بهر او مقرّر
  • مكانش صبح در قصر جلال استشناور يا كه در درياى مال است
  • جهان زين چيزها بسيار داردبسى زين گونه كار و بار دارد
  • بسا تن كه شبانگه بر سرش تاجسحرگاهان بخشتى بود محتاج
  • بسا پيكر شبانگه آهنين بودبخوارى صبح در زير زمين بود
  • بسا كس بر تنش ديبا دمى پيشدمى ديگر زند كرمش بتن نيش
  • بنان شب بسا كس بود محتاجشب روزش فلك زد بر سرش تاج
  • بشب دستش تهى از دولت و مالبصبحش جاى اندر قصر اقبال
  • بسا كس بوده عمرى در تباهىبنا كه شد ببامش باز شاهى
  • خوشا آن كس كه دامن در كشيدهاز اين دنيا و اهلش وارهيده
  • ز غوغاى جهان گوشش بياسودبدين آلودگيها تن نيالود
  • ز قوم و خويش و از فرزند و از زنز مال و دولتش در چيد دامن
  • اهل بگذاشت و اعمال برداشتبراى آخرت تخمى نكوكاشت
  • از آنچه حق بترساندش بترسيدبهر راهى كه حق گفتش بگرديد
  • عمل گر كرد از بهر خدا كردبدون سمعه و عجب و ريا كرد
  • براى غير حق گر كس عمل كردچو خر خود را گرفتار و حل كرد
  • براى هر كس از روى ريا كارنموده هست از او اجرت طلبكار
  • سؤال از حق كنم جاى شهيداننمودن زندگى مانند نيكان
  • بخيل انبياء دمساز گشتنزهر رجس و زهر بد بازگشتن
  • ببايد صاحب عقل و بصيرتبداند قدر اقوام و عشيرت

منبع:پژوهه تبلیغ

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

رفتار و منش امام خمینی (ره) با دختران

در همۀ جوامع بشری، تربیت فرزندان، به ویژه فرزند دختر ارزش و اهمیت زیادی دارد. ارزش‌های اسلامی و زوایای زندگی ائمه معصومین علیهم‌السلام و بزرگان، جایگاه تربیتی پدر در قبال دختران مورد تأکید قرار گرفته است. از آنجا که دشمنان فرهنگ اسلامی به این امر واقف شده‌اند با تلاش‌های خود سعی بر بی‌ارزش نمودن جایگاه پدر داشته واز سویی با استحاله اعتقادی و فرهنگی دختران و زنان (به عنوان ارکان اصلی خانواده اسلامی) به اهداف شوم خود که نابودی اسلام است دست یابند.
تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

تبیین و ضرورت‌شناسی مساله تعامل مؤثر پدری-دختری

در این نوشتار تلاش شده با تدقیق به اضلاع مسئله، یعنی خانواده، جایگاه پدری و دختری ضمن تبیین و ابهام زدایی از مساله‌ی «تعامل موثر پدری-دختری»، ضرورت آن بیش از پیش هویدا گردد.
فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

فرصت و تهدید رابطه پدر-دختری

در این نوشتار سعی شده است نقش پدر در خانواده به خصوص در رابطه پدری- دختری مورد تدقیق قرار گرفته و راهبردهای موثر عملی پیشنهاد گردد.
دختر در آینه تعامل با پدر

دختر در آینه تعامل با پدر

یهود از پیامبری حضرت موسی علیه‌السلام نشأت گرفت... کسی که چگونه دل کندن مادر از او در قرآن آمده است.. مسیحیت بعد از حضرت عیسی علیه‌السلام شکل گرفت که متولد شدن از مادری تنها بدون پدر، در قرآن کریم ذکر شده است.
رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

رابطه پدر - دختری، پرهیز از تحمیل

با اینکه سعی کرده بودم، طوری که پدر دوست دارد لباس بپوشم، اما انگار جلب رضایتش غیر ممکن بود! من فقط سکوت کرده بودم و پدر پشت سر هم شروع کرد به سرزنش و پرخاش به من! تا اینکه به نزدیکی خانه رسیدیم.

پر بازدیدترین ها

No image

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 3 : مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان

خطبه 27 نهج البلاغه بخش 3 به تشریح موضوع "مظلوميّت امام عليه السّلام، و علل شكست كوفيان" می پردازد.
No image

خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7 : ياد ياران شهيد

خطبه 182 نهج البلاغه بخش 7 به تشریح موضوع "ياد ياران شهيد" می پردازد.
No image

خطبه 11 نهج البلاغه : آموزش نظامى

خطبه 11 نهج البلاغه موضوع "آموزش نظامى" را بررسی می کند.
No image

خطبه 200 نهج البلاغه : سياست دروغين معاويه

خطبه 200 نهج البلاغه موضوع "سياست دروغين معاويه" را بیان می کند.
Powered by TayaCMS