رهبر فرقه
عبدالسلام بن ابوعلی محمد جبائی[1] و کنیه او ابوهاشم و معروف به جبائی فرزند ابوعلی جبائی[2] متکلم بزرگ قرن سوم و چهارم قمری و از بنیان گذاران معتزله و مکتب اعتزال بوده است. ابوهاشم شاگرد پدر خود، ابوعلی جبائی بود که در آن زمان ریاست معتزله بصره را به عهده داشت. ابوهاشم در شماری از مسائل کلامی با پدرش اختلاف داشت و وقتی رئیس معتزله بصره شد، عدهای از شاگردان ابوعلی جانشینی او را بر اساس همین اختلافات کلامی رد کردند.
در مورد تاریخ تولد او بین سالهای 247ق و 77ق اختلاف است اما سال 277ق صحیحتر به نظر میرسد. زیرا اگر در 247ق به دنیا آمده بود، پدرش ابوعلی (متولد 235ق) هنگام ولادت او دوازده سال بیشتر نمی داشت . به علاوه، شواهدی هست دالّ بر اینکه ابوهاشم وقتی در پی مرگ پدرش در سال 303 ق رئیس معتزله بصره شد، ظاهراً هنوز بسیار جوان بود. از جمله این شواهد آن است که قاضی عبدالجبار برای ذکر نام ابوهاشم در ابتدای طبقه شاگردان ابوعلی، عذر خواسته و گفته است که چون ابوهاشم از بسیاری از افراد این طبقه جوانتر است باید به لحاظ سنّی بعدتر میآمد. ابوهاشم ظاهراً بیشتر عمر خود را در عَسکر مُکْرَم و بصره گذراند. در 314 یا 317ق ساکن بغداد شد. وی در ماه شعبان سال 321ق در بغداد درگذشت و در همانجا دفن شد. ابوعلی ایذجی در مورد دفن او میگوید: جنازه او را در روزی بارانی به سمت قبرستان خیزران بردیم در حالیکه اکثر مردم از مرگ او اطلاع نداشتند. آن روز همزمان با روز مرگ ابوبکر بن درید ادیب بزرگ عرب بوده است.[3]
علت شهرت ابوهاشم به جبایی این است که پدرش ابوعلی از اهالی جبا خوزستان بوده است.
اکثر معتزله بر مذهب ابوهاشم هستند. زیرا صاحب بن عباد[4] وزیر آل بویه مردم را به این مذهب دعوت میکرد.[5]
بزرگان بهشمیه
پس از مرگ ابوهاشم، ابوعبداللّه بصری رئیس بهشمیه شد و پس از مرگ او نیز قاضی عبدالجبار جانشین وی گردید. جانشین قاضی عبدالجبار در مقام رئیس بهشمیه، ابورشید نیشابوری بود که بعد از او ابن متّویه جانشین او شد. یکی از شاگردان قاضی عبدالجبار، ابوالحسین بصری (متوفی 436)، درباره چند موضوع کلامی با استاد خود اختلاف پیدا کرد و خود مکتبی بنیان نهاد. این دو مکتب (بهشمیه و مکتب ابوالحسین بصری)، مدتی در کنار هم باقی ماندند. فخر رازی در کتاب اعتقادات فرق المسلمین و المشرکین اظهار میکند که در زمان او، از معتزله فقط اصحاب ابوهاشم و ابوالحسین بصری باقی ماندهاند.[6]
آرای بهشمیه در میان گروههایی غیر از مسلمانان اهل سنّت، یعنی شیعیان زیدی و امامی، بسیار تأثیرگذار بود و بسیاری از علمای زیدی شاگرد نمایندگان بهشمیه بودند.
تالیفات و آثار ابو هاشم
ابوهاشم دارای آثار فراوانی بوده که شامل کتابها و جوابیههای او میباشد که همه آنها از بین رفته است. البته در مورد تعداد کتابهای او قولهای متفاوتی وجود دارد که بعضی ها تا 160 اثر هم اشاره کردهاند. ابن ندیم در الفهرست خود کتابهایی برای او نام میبرد که به ترتیب زیر است:
الجامع الکبیر، الأبواب الکبیر، الأبواب الصغیر، الجامع الصغیر، کتاب الإنسان، العوض، المسائل العسکریات، النقض على أرسطالیس فی الکون والفساد، الطبائع و النقض على القائلین بها، کتاب الاجتهاد.[7]
افکار و عقاید بهشمیه
همانطور که در ابتدای بحث عنوان شد ابوهاشم دارای آراء و نظریات مختلف و جدیدی بود و حتی با پدر خود اختلاف داشت. به همین دلیل بعضی از شاگردان پدرش به خاطر این اختلافات جانشینی او را نپذیرفتند. ولی چون در کتابهای طبقات معتزله هیچ اطلاعی در مورد او وجود ندارد و آثار فراوان ابوهاشم ( که تا 160 اثر هم نام برده اند) از بین رفته است آرای او را تنها از طریق نقل قولهای پراکنده در آثار بعدی میتوان شناخت. بغدادی در کتاب الفرق بین الفرق بعضی از نظریات او را با عنوان فضایح ابوهاشم شمرده است.
عمده آراء ابوهاشم به شرح زیر است:
1. بدون آنکه فعل و عملى از افراد سر زند آنان مىتوانند مستحق ذم و عقاب باشند. (به همین دلیل آنان را ذمیه نیز گفتهاند) ظاهراً این اعتقاد از آنجا ناشى شده است که معتزله عموماً معتقد به استطاعت هستند اما در این زمینه که آیا قدرت بر انجام کار (استطاعت) مقدم بر فعل است یا نه با یکدیگر اختلاف دارند. ابوهاشم از طرفداران همزمانى استطاعت و وقوع فعل بوده است. اما در عین حال مىگفت کسى که استطاعت دارد با داشتن توانائى و قدرت، ممکن است اقدام به فعل نکند. به نظر او چنین فردى مستحق نکوهش و ذم است. [8]
ابوهاشم کتابى، تحت عنوان (استحقاق الذم) داشته است.
2. در مورد امامت همان نظر اهل سنت را دارند که امامت را بر اساس نص نمیدانند و امامت را امری اختیاری و انتخابی میشمارند.[9]
3. شخص میتواند عاصی باشد بدون اینکه گناهی کرده باشد و مطیع باشد بدون اینکه عملی انجام داده باشد و حتی کافر باشد بدون اینکه کار کفرآمیزی داشته باشد.[10]
4.شاید مهمترین نظریه ابوهاشم نظر او درباره صفات خداوند است. او کوشید تا زمینهای مفهومی برای تحلیل کیفیت وجودی صفات خداوند و ارتباط این صفات با ذات او ایجاد کند. به همین دلیل نظریه احوال را ابداع کرد. به نوشته بغدادی هم کیشان او از معتزله هم او را به خاطر این نظریه تکفیر کردند چه رسد به سایر و فرق و مذاهب دیگر.[11]
ابوهاشم بر خلاف پدرش که صفاتى چون علم و قدرت و حیات را عین ذات مىداند، این صفات را احوالى مىدانسته است که نه موجودند و نه معدوم، نه معلومند و نه مجهول. ابوهاشم قبول ذات حضرت حق را براى پذیرش صفاتى چون علم و قدرت و حیات، کافى دانسته است به گفتهاى بغدادى، اعتقاد ابوهاشم به حال از آنجا ناشى شده است که وى در مقابل این سوال قرار گرفت که وجه افتراق و اشتراک نادان و دانا چیست؟ آیا دانا نسبت به آنچه مىداند از نادان ممتاز هست یا نه؟ مفارقت مطلق این دو مسلماً باطل است. زیرا هر دو از یک جنسند اما دانا به خاطر دانائى از نادان مفارقت دارد. بنابراین لازم است که در خداوند، جهت مفارقت از نادان صفتى باشد که او را از وى جدا کند.[12]
5.در مورد توبه معتقد است اگر فردى از کار قبیحى توبه کند در حالىکه زشتی آن را مىداند، اما بر کار زشت دیگرى که نسبت به زشتى آن هم علم دارد یا به زشتی آن اعتقاد دارد هر چند فعل نیکویی باشد و به آن اصرار ورزد، توبه اول او صحیح نیست. چرا که زشتى را از آن جهت که زشت است باید ترک کرد و اگر فردى عملى زشت را ترک کند و بر عمل زشت دیگرى اصرار ورزد، معلوم مىشود که به قباحت زشتى پی نبرده است. بنابراین توبه او صحیح نیست.[13]
همچنین او گفته است که توبه از گناه پس از ناتوانى از انجام گناه، درست نیست.[14]
6. ابوهاشم در مورد دردها و رنجهایی که به انسان میرسد و اینکه آیا شایسته است، خداوند فردى را بدون (عوض) گرفتار رنج و ألم کند؟ گفته است که عوض، نوعى عنایت و تفضیل از جانب خداوند است. اما رنج و سختی، حتی با وجود عوض، عبث است و لذا قبیح است و بر خداوند روا نیست. پس رنجی که خدا پدید میآورد باید علاوه بر عوض، مصلحتی در پیداشته باشد.
7.ابوهاشم طهارت برای نماز، وقوف و سعی و طواف و زکات و کفارات و قضاء دیون و اداء نذور را واجب نمیدانست.