تفکر واندیشه در مکتب اسلام اهمیت ویژه ای دارد.اما شیوع تفکرات افراطی اهل حدیث در اهل سنت و آسیبهای آن، متفکران اهل سنت را به سمت مباحث عقلی کشاند. بطوریکه برای حل مسائل دینی و اعتقادی به عقل رجوع میکردند. البته درک عقل قطعی، حجت است ولی همانطور که استفاده افراطی، بدون میزان عقل آفتزا است استفاده از عقل بدون توجه به شریعت و عناصر اعتقادی دینی نیز مضر است. آفت روش اول، مهجور ماندن عقل قطعی است وآفت روش دوم، قیاس گرائی است. به هرحال اعتدال و برداشت اجتهادی به طریق صحیح مانع از افراط و تفریط در بکارگیری از عقل است. بررسی مکتب معتزله به عنوان مکتبی عقل گرا موضوع بحث در این نوشتار است.
موسس معتزله
موسس مکتب اعتزال را واصل بن عطاء الغزال میدانند.[1] کنیه وی ابو حذیفه المخزومی است.[2]متولد مدینه در سال هشتاد هجری است.[3]ابوالفتح ازدی درمورد او میگوید: بد مردی است، کافراست.[4]وی یکی از طرفین قضیه جنگ جمل را فاسق میدانست اما معین نمینمود کدامیک از طرفین فاسقاند.[5]
واصل در مکتب حسن بصری کسب علم مینمود و به سبب جدائی از رأی حسن بصری وحلقه درس او به معتزله مشهور شدند. وی بنیانگذار مکتب معتزله بصره میباشد.[6] نظر او باعث اختلاف شدید در جامعه کلامی اهل سنت شد. با نظریات او و همفکرانش مکتب کلامی جدیدی در اهل سنت ظاهر شد که سرسختانه با اهل حدیث مقابله مینمودند.
واصل درسال 131 هجری دار فانی را وداع گفت[7] ولی اساس مذهب معتزلی که بر مبنای خردگرایی و آزاد اندیشی و دوری از جمود است ادامه یافت. معتزله با همین مبنا به مخالفت با اهل حدیث و بسیاری ازنظریات ایشان دست زدند.
معتزله به اصحاب العدل و توحید شهرت یافتند ومُلقّب به عدلیه و قدریه بودند.[8]
وجه تسمیه
گفته شده چون واصل بن عطاء حلقهٔ درس حسن بصری را رها کرد و حلقهٔ درس جدیدی بر اساس اعتقادات خود تشکیل داد این فرقه را فرقهٔ اعتزال ( اجتناب و کنارهگیری) نامیدهاند.[9]
اولین مساله اختلافی
مسأله اختلافی واصل با آرای دیگران و بروز آن در مجلس درس حسن بصری این بود که آیا مسلمانی که مرتکب کبیره است، منافق است یا کافر؟ در این مساله دو نظر مطرح بود. عدهای مورد سوال را کافر میدانستند و عدهای فتوی به نفاق داده بودند، اما واصل بن عطاء با طرح نظریه منزلة بین المنزلتین نه قائل به کفر این شخصیت است نه قائل به نفاق او بلکه بین کفر و ایمان و شرک و نفاق واسطه و منزلتی را برای او تعیین مینمود.[10]این نظر اساس فکر و اندیشه معتزلی شد.
اصول مکتب اعتزال
گفته شده است که عقائد معتزله بر پنج اصل تحریر یافته است:[11]
1.التوحید
2.العدل
3.الوعد و الوعید
4.المنزلة بین المنزلتین
5.الامر بالمعروف و النهى عن المنکر
گسترش مکتب معتزله و فرق معتزلی
معتزله علاوه بر انقسام به دو منهج بزرگ به نامهای معتزله بغداد و معتزله بصره (که مراکز اصلی تدریس وتحصیل معتزلی بود) به بیش از بیست گروه در آمدند که جز در پنج اصل مکتب معتزلی، در اکثر مسائل با هم اختلاف دارند. این فرق عمدتاً کلامى بوده و اختلاف و افتراقشان با یکدیگر در مسائل اعتقادى میباشد. ابو منصور بغدادى مهمترین مذاهب و فرق معتزله رابه این ترتیب بیان میکند: [12]واصلیه، عمرویه، هذلیه، نظامیه، اسواریه، معمریه، اسکافیه، جعفریه، بشریه، مرداریه، هشامیه، ثمامیه، جاحظیه، خابطیه، حماریه، خیاطیه، صالحیه ،مریسیه، شحامیه، کعبیه، جبائیه و بهشمیه.
واکنش خلفاء
در زمان بنیامیه، معتزله قدرت چندانی نداشت و خلفای بنیامیه نیز خیلی متعرض معتزله نمیشدند بلکه بیشتر حامی جریان مرجئه بودند. بلکه با تحلیل تاریخ می توان بنیامیه را از مخالفان معتزله محسوب کنیم. زیرا حُکام بنیامیه مانند هشام بن عبدالملک دستور قتل غیلان دمشقی که یکی از رهبران معتزله بود را صادر نمود.[13] اما در زمان حکومت بنیعباس، به دلیل اینکه عقاید معتزله هماهنگ با سیاست های بنیعباس بود معتزله مورد حمایت دستگاه خلافت قرار گرفت و به ارج و منزلتی بالا دست یافت. در میان خلفای عباسی از جمله مأمون به حمایت صریح از عقاید معتزله پرداخت و مخالفان آنها (اهل حدیث) را تحت فشار قرار داده و به زندان انداخت. معتصم و واثق نیز روش مأمون را ادامه دادند. اما متوکل به مخالفت به معتزله پرداخته و با تحت فشار قرار دادن جریان عقل گرایی و از جمله معتزله، این جریان را در انزوا فرو گزارد و این خود از عوامل سقوط معتزله شد.
عوامل سقوط و انزوای معتزله
الف. مهمترین عامل شکست نهضتها، انقلابها و مذاهب فکرى و سیاسى، از درون خودشان نشاءت مىگیرد. مهمترین عاملى که معتزله را در سراشیبى سقوط قرارداد خود آنها بودند. معتزله با ورود به دربار ماهیتی سیاسی را برای خود ترسیم نمود و در واقع مکتب علمی، کلامی معتزله به حزب سیاسی معتزله تبدیل شد. بی تردید رشد و شکست احزاب سیاسی به حامیان ایشان یعنی دربار بنی عباس، وابسته است. همانطور که بیان شد یکی از عوامل رشد معتزله حمایت دربار بود و واضح است که عدم حمایت خلفاء نیز تأثیر مهمی در منزوی شدن معتزله داشت.
ب.سرکوب مخالفین معتزله در ابتداء به رشد معتزله انجامید اما بعد از مدتی به یکی از عوامل براندازی معتزله منجر شد. معتزله با کمک حکومت عباسی بشدت مخالفانشان را سرکوب نمودند. سرکوب مخالفان براى آنان مظلومیتى بوجود آورد. تجلى بارز این حقیقت، برخورد آنان با احمد حنبل است که در دوره حاکمیت معتزله دائماً تحت فشار و آزار بود اما به هنگام افول قدرت معتزله وقتى احمد حنبل میمیرد بر جنازه او چندان مردم حاضر شدند که چنان جمعیتی بر جنازه هیچکس از گذشتگان دیده نشده بود.[14]
ج. فقها و محدثین با علوم عقلى و از جمله کلام و فلسفه میانه خوبى نداشتهاند. چنانکه شافعى گفته است اگر بندهاى به همه منهیات خداوند غیر از شرک دچار شود بهتر از آنست که در علم کلام نظر کند. احمد بن حنبل گفته است که اهل کلام هیچگاه روى رستگارى نخواهند دید و همه علماى کلام زندیق هستند.
[15]از سوی دیگر فقهاء نفوذ زیادی بر مردم و اجتماع داشتند. در واقع جایگاه اجتماعی و مردمی معتزله با مخالفت فقهاء از بین رفت.
د. از جمله عوامل شکست معتزله، مخالفتشان با شیعه بود. این مخالفت از همان آغاز شکل گیرى این مکتب کاملاً محسوس بود. واصل، غیر مستقیم، این مخالفت را ابراز مىداشت. اما کسانى چون عمرو بن عبید، آشکار با شیعه و ائمه آن مخالفت مى کردند. به همین دلیل از طرف ائمه علیهم السلام رد علمی بر این افراد صورت میگرفت.[16]