كلمات كليدي : تاريخ، پيامبر(ص)، آزادي، دين، پذيرش
نویسنده : هادي اكبري
معنا و مفهوم آزادی
برای کلمۀ «آزادی» معانی مختلفی ذکر شده است. معنای لغوی آزادی را میتوان «خلاف بندگی و رقیت و عبودیت و اسارت و اجبار» دانست.[1] در اصطلاح نیز آزادی امکان عملی کردن خواستهها به صورت فردی یا اجتماعی و یا حق اقدام و انتخاب بدون دخالت دیگران است.[2]
آزادی عقیده در سیرۀ نبوی
با بررسی حیات شریف و پربار پیامبر(ص)، به این نتیجه خواهیم رسید که روش و سیرۀ عملی رسولخدا(ص) در طول تبلیغ دین مبین اسلام همواره بر این بوده است که انسانها در پذیرش دین آزاد باشند و به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی افراد مجبور به پذیرش امری که خلاف خواستۀ آنان است نشوند، چرا که آزادی در پذیرش دین از مفاد آیین دین اسلام و دستور خداوند متعال است، آنجا که به پیامبرش میفرماید:
«وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکینَ اسْتَجارَکَ فَأَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لا یَعْلَمُون»[3]
و اگر یکى از مشرکان از تو پناهندگى بخواهد، به او پناه ده تا سخن خدا را بشنود (و در آن بیندیشد)! سپس او را به محل امنش برسان، چرا که آنها گروهى ناآگاهند![4]
پیمان با یهود
روشنترین و گویاترین سند تاریخی در مورد آزادی مردم در پذیرش و یا عدم پذیرش آئین اسلام، پیمان نامۀ رسولخدا(ص) با مردم مدینه است. در بخشی از این پیماننامه که به امضای تمامی اهل مدینه رسیده آمده است:
«یهودیان بنیعوف با مسلمانان همانند امت واحده هستند و هر کدام از آنان در دین خود آزادند. بندگان نیز همانند دیگران در دین و آیین خود آزادند؛ مگر کسانی که ظلم کردند و گناهکار شدند که آنان خود و خانوادۀ خود را به هلاکت میاندازند.»[5]
اجبار به پذیرش دین بدعت است!
«وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَآمَنَ مَنْ فِی الْأَرْضِ کُلُّهُمْ جَمیعاً أَ فَأَنْتَ تُکْرِهُ النَّاسَ حَتَّى یَکُونُوا مُؤْمِنینَ»[6]
و اگر پروردگار تو مىخواست، تمام کسانى که روى زمین هستند، همگى به (اجبار) ایمان مىآوردند آیا تو مىخواهى مردم را مجبور سازى که ایمان بیاورند؟! (ایمان اجبارى چه سودى دارد؟!)[7]
در مورد علت نزول آیۀ شریفۀ فوق آمده است که؛ گروهی از مسلمانان خدمت رسولخدا(ص) آمدند و به ایشان عرض کردند: یا رسولالله! اگر مشرکانی را که بر آنها تسلط و قدرت داریم مجبور میکردید ایمان بیاورند و مسلمان شوند، تعداد ما زیاد میشد و قدرت بیشتری در مقابل دشمنان پیدا میکردیم! پیامبر(ص) در پاسخ آنان فرمودند: نمیخواهم خداوند را در حالی ملاقات کنم که مرتکب بدعتی شده باشم که خداوند در مورد آن به من دستوری نداده است و من از متکلّفین نیستم! [8] (سخنانم روشن و همراه با دلیل است.)[9]
آزادی مسیحیان نجران در پذیرش دین
یکی دیگر از مواردی را که میتوان به عنوان دلیلی بر آزادی غیر مسلمانان در پذیرش دین دلخواه، در سیرۀ نبوی به آن اشاره کرد، نامۀ رسولخدا(ص) به اُسقُف نَجران است. در این نامه همانند بسیاری از نامههای دیگر که به فرمانروایان سرزمینهای مختلف نوشته شده است، مسیحیان ساکن در نجران، که مهمترین منطقۀ مسیحینشین شبه جزیرۀ عربستان است، به دین اسلام دعوت شدهاند بدون آنکه هیچگونه اجباری در این زمینه متوجه آنان باشد. در این نامه که توسط پیامبر(ص) به اُسقُف مسیحیان نوشته شده آمده است:
به نام خداوند ابراهیم و اسحاق و یعقوب! از محمد نبی و فرستادۀ خداوند به اسقف و مردم نجران. شما را به اسلام فرا میخوانم و ستایش میکنم ابراهیم و اسحاق و یعقوب را. شما را از عبادت بندگان به پرستش خداوند یکتا فرا میخوانم. شما را دعوت میکنم که از ولایت بندگان خدا خارج شوید و در ولایت خداوند داخل شوید. اگر سخن مرا نپذیرید باید جزیه[10] بپردازید و در غیر این صورت به شما اعلام جنگ میکنم، والسلام.[11]
اکراهی در کار نیست
رسولخدا(ص) هر سال به هنگام فرا رسیدن موسم حج به میان قبایل میرفتند و با رؤسای آنان صحبت میکردند. پیامبر(ص) از آنان تقاضا داشتند تا ایشان را حمایت کنند و مانع از قتل ایشان توسط مشرکان قریش شوند. رسولخدا(ص) به آنان میفرمودند: هیچ کس از شما را به پذیرش آیین اسلام مجبور نمیکنم. هرکس از شما که راضی باشد به ایمان آوردن به دین اسلام، در پذیرش آن آزاد است و هر کس که از پذیرش اسلام کراهت داشته باشد او را اکراه نمیکنم. من از شما انتظار دارم در مقابل کسانی که قصد قتل مرا دارند، از من حمایت کنید تا پیامها و دستورات الهی را به مردم برسانم.[12]
نامۀ صلح
همۀ افراد از منظر رسولخدا(ص) در پذیرش دین اسلام آزاد بودند و اگر عدّهای از مردم حاضر به پذیرش دین اسلام نبودند و در سایۀ حمایت حکومت اسلامی زندگی میکردند از آنان جزیه دریافت میشد.[13] در نامۀ رسولخدا(ص) به رئیس یکی از قبایل که منذر بن ساوى نام داشت آمده است: از محمد پیامبر(ص) به منذر بن ساوی. با سلام و تحیت، خداوند یکتا را به همراه تو سپاس میگویم. نامهات به من رسید و من آن را استماع کردم. بدان هرکس نماز ما را بخواند و به سوی قبلۀ ما نماز گزارد و ذبیحۀ ما را بخورد مسلمان است. هر کس هم که این امور را قبول نداشته باشد باید جزیه بپردازد.
پس از این نامه، منذر بن ساوی مسلمان شد و اهل حجر را به اسلام فراخواند؛ اما عکسالعمل مردم نسبت به دعوت منذر متفاوت بود، برخی به پذیرش دین اسلام راضی بودند و مسلمان شدند و برخی دیگر هم از قبول دین اسلام اکراه داشتند و ناراضی بودند. اعراب مسلمان شدند و مجوسیان و یهودیان اسلام را نپذیرفتند و به پرداخت جزیه رضایت دادند.[14]
مالک بن عامر
روزی عامر بن مالک، رئیس قبیلۀ بنی عامر به مدینه و به حضور پیامبر(ص) رسید. او به منظور دیدار پیامبر(ص) به مدینه آمده بود و به همراه خود هدیهای برای رسولخدا(ص) آورده بود. عامر بن مالک به حضور پیامبر(ص) رسید و هدیۀ خود را تقدیم ایشان کرد؛ اما رسولخدا(ص) هدیۀ عامر را به دلیل آنکه وی مشرک بود نپذیرفتند و دین اسلام را بر او عرضه کردند. عامر بن مالک اسلام را نپذیرفت؛ اما سخن رسولخدا(ص) را انکار هم نکرد. او خطاب به پیامبر(ص) گفت: ای محمد! دین تو که به سوی آن دعوت میکنی زیبا و پسندیده است. قوم و قبیلۀ من پشت سر من هستند. اگر تعدادی از اصحابت را به همراه من به سوی آنان بفرستی که آنها را به دین اسلام فرا بخوانند، امید آن را دارم که از تو تبعیت کنند و دعوت تو را به دین اسلام بپذیرند. اگر آنان دین تو را بپذیرند و مسلمان شوند دین شما پیشرفت زیادی خواهد نمود.[15]
اشتغال به جنگ
روزی یکی از مشرکان به نام «قیس به خطیم» به بازار ذوالمجاز که یکی از بازارهای مکه است آمده بود. رسولخدا(ص) پس از اطلاع از ورود قیس، به دیدار او رفتند و او را به پذیرش آیین اسلام دعوت کردند. قیس بن خطیم به رسولخدا(ص) گفت: آنچه که تو مردم را به سوی آن دعوت میکنی امری نیکوست، ولی فعلا اشتغال به جنگ ما را از این امور دور نگاه داشته است. رسول رحمت و مهربانی، بار دیگر او را با ملایمت و نرمی و با کنیه مورد خطاب قرار دادند و به او فرمودند: ای أبایزید، تو را به سوی خداوند متعال و پذیرش آیین اسلام فرا میخوانم؛ اما قیس بن خطیم باز هم سخن رسولخدا(ص) را نپذیرفت و سخن اول خود را تکرار نمود![16]
کافرِ دروغگو
وقتی شهر مکه توسط پیامبر(ص) فتح شد، بسیاری از هیئتها و رؤسای قبایل به مدینه آمدند و مسلمان شدند. اما دو تن از بزرگان قبیلۀ بنی عامر به نامهای؛ عامر بن طفیل و أربد بن قیس به مدینه آمدند و به گفتگو با رسولخدا(ص) پرداختند و بدون آنکه اسلام بیاورند به وطن خود بازگشتند و حتی عامر بن طفیل رسولخدا(ص) را تهدید کرد. عامر بن طفیل که به دلیل سوء قصد به جان رسولخدا(ص) به مدینه آمده بود، از پیامبر(ص) درخواست کرد تا به او اجازۀ ملاقات خصوصی بدهد و با او خلوت نمایند؛ اما پیامبر(ص) فرمودند که در صورتی اجازۀ چنین کاری را خواهند داد که عامر بن طفیل مسلمان شود. پس از عدم موافقت پیامبر(ص) برای خلوت کردن با عامر و عملی نشدن نقشهاش، او رسولخدا(ص) را تهدید کرد و گفت: به خدا سوگند مدینه را بر علیه تو پر از سواره و پیاده خواهم نمود! اما در عین حال، عامر بن طفیل و أربد بن قیس در کمال امنیت و آزادی و بدون آنکه ایمان بیاورند به وطن خود بازگشتند.[17]
انتخاب دین با قرعه!
روزی شخصی به نام «أبوحَرب بن خُوَیلد» به حضور رسولخدا(ص) رسید. پیامبر(ص) برای وی قرآن قرائت کردند و دین اسلام را به او معرفی نمودند. أبوحَرب پس از شنیدن سخنان رسولخدا(ص) به ایشان گفت: به خدا سوگند یا خدا را دیدهای، یا کسی را ملاقات کردهای که خدا را دیده است! سخن تو به حدی نیکو و زیباست که ما تا کنون سخنی مانند آن نشنیدهایم. من اکنون قرعه خواهم زد که دین تو را بپذیرم یا بر آیین خود باقی بمانم!؟ أبوحَرب شروع به قرعه کشیدن کرد و بار اول قرعه به نام کفر افتاد. او تا سه مرتبه قرعه را تکرار کرد و هر سه بار قرعه به نام کفر درآمد. او پس از قرعه کشی به پیامبر(ص) گفت: همانگونه که میبینی قرعه فقط به نام دین خودم بیرون میآید و مسلمان نشد![18]
قبیلۀ شیبان بن ثعلبه
زمانی که رسولخدا(ص) مشغول معرفی خودشان به قبایل برای آشنایی مردم با دین اسلام بودند، پس از برخورد با برخی از قبایل، به محل قبیلۀ شیبان بن ثعلبه رسیدند. پیامبر(ص) پس از مواجه شدن با این قبیله، به مفروق بن عمرو که از بزرگان قبیله بود برخورد. مفروق از رسولخدا(ص) پرسید که ایشان مردم را به چه چیزی دعوت میکند؟ رسولخدا(ص) در پاسخ او فرمودند: شما را دعوت میکنم به اینکه شهادت دهید خداوند یکتاست، شریکی ندارد و محمد بنده و فرستادۀ اوست. من از شما میخواهم که مرا پناه دهید و یاری کنید، چرا که قریش به دشمنی با امر خدا برخواستهاند و پیامبران الهی را تکذیب کردهاند و با بهرهمندی از باطل، خود را از حق بی نیاز میبینند، در حالی که خداوند بی نیاز و مستحق ستایش است.
مفروق در ادامه باز هم در مورد دعوت رسولخدا(ص) و مفاد دین اسلام از ایشان سؤال کرد و پیامبر(ص) هم پاسخ سؤالات او را دادند و آیاتی از قرآن کریم را نیز برای مفروق تلاوت نمودند.[19] پس از اتمام سخنان رسولخدا(ص) مفروق بن عمرو به پیامبر(ص) گفت: ای برادر قرشی! به خدا سوگند تو به سوی مکارم اخلاقی و اعمال نیک و پسندیده دعوت میکنی و مردمی که تو را انکار کنند و با تو دشمنی نماینده مردمی گمراهاند.
در این زمان، از آنجایی که مفروق بن عمرو علاقه داشت تا هانى بن قبیصه که همراه او بود هم در بحث شرکت کند، خطاب به رسولخدا(ص) عرض کرد: این شخص هانی، بزرگ و صاحب دین ماست. هانی گفت: ای برادر قرشی، سخن تو را شنیدم. من گمان میکنم ما در یک مجلس و با یک جلسه که آغاز و پایان آن معلوم نیست نمیتوانیم دین خود را ترک کنیم و از دین تو تبعیت نماییم، چرا که عجله در این مسأله باعث تزلزل در نظر و عقیده میشود و باید در مورد عاقبت کار فکر کرد. علاوه بر این مطالب، ما با اقوامی دیگر همپیمان هستیم و علاقهای نداریم با کس دیگری عقد و پیمان ببندیم. در هر حال ما در مورد این مسأله فکر میکنیم و تو هم در مورد آن تأمل کن.
پس از اتمام سخنان هانی، او به رسولخدا(ص) عرض کرد: این شخص مثنی بن حارثه، بزرگ و فرماندۀ جنگ ماست. مثنی بن حارثه نیز گفت: ای برادر قرشی، سخن تو را شنیدم. پاسخ من در مورد ترک دینمان و تبعیت از دین تو همان است که هانى بن قبیصه بیان کرد... ما با خسرو عهد و پیمان بستهایم که از ناحیۀ ما هیچ حادثهای رخ ندهد و هیچ حادثه انگیزی را پناه ندهیم و حمایت نکنیم. ای قرشی! این امری که تو ما را به آن دعوت میکنی از اموری است که مورد رضایت پادشاهان نیست، اما اگر دوست داشته باشی میتوانیم تو را در مقابل قبایل عرب پناه دهیم و یاری کنیم.[20]