كلمات كليدي : تاريخ، رسول اكرم(ص)، عايشه، علي(ع)، ابوبكر، عمر، عثمان، جمل
نویسنده : حبیب محمدزاده
حضرت محمد(ص) در طول عمر شریف خویش با زنان متعددی ازدواج کردند. برخی از این زنان دارای برجستگی و شخصیت خاصی بودند. از جمله زنان آن حضرت که در تاریخ صدر اسلام نیز تأثیرگذار بوده، "عایشه" دختر "ابوبکر بن ابیقحافه" است. مادر او "امرومان" بنت "عمیر بن عامر" است. بنابر گفته خود عایشه، رسولاکرم(ص) او را در سال 10 بعثت، سه سال قبل از هجرت در حالی که شش ساله بوده، تزویج کرده است و هشت ماه پس از هجرت که عایشه به سن بلوغ رسید، زندگی مشترک آنها در مدینه شروع شد؛[1] البته در خصوص زمان عقد و ازدواج عایشه اقوال متعددی وجود دارد، به طوری که برخی سن او را در هنگام عقد، 7 سال و آغاز زندگی مشترک او را در 10 سالگی میدانند[2]، وقتی "خولة" دختر "حکیم بن اوقص" همسر "عثمان بن مظعون" از طرف رسولاکرم(ص) از عایشه خواستگاری کرد، ابوبکر گفت: آیا این سزاوار است، در حالی که من برادر پیامبراکرم(ص) هستم؟
رسولخدا به ابوبکر پیام فرستاد که: «تو برادر دینی من هستی»؛ لذا ابوبکر نیز قبول کرده و با ازدواج عایشه و رسولاکرم(ص) موافقت کرد و پیامبر(ص) با عایشه ازدواج کرد.[3]
عایشه تنها دختر باکرهای بود که آن حضرت با او ازدواج کرد.[4] او 9 سال با رسولاکرم(ص) زندگی کرد و هنگام رحلت رسولاکرم(ص) 18 ساله بود.[5]
عایشه پس از رحلت پیامبراکرم(ص)
عایشه و سیاست
عایشه در بیشتر جریانات سیاسی و اتفاقات بعد از رسولاکرم(ص) به نوعی دخیل بوده است.
از جمله این موارد میتوان به حدیثسازی عایشه در جهت منافع خلفای سهگانه اشاره کرد که این حدیث سازیها در ترغیب مردم جهت بیعت با ابوبکر بیتأثیر نبوده است؛ عایشه میگوید: چون بیماری رسولخدا(ص) شدت یافت، به "عبدالرحمان" فرزند ابوبکر گفت: استخوان کتف یا لوحی برایم بیاورید تا مطالبی در مورد ابوبکر و سفارش او به اسم بنویسم تا کسی به مخالفت با او برنخیزد؛ اما همین که عبدالرحمان رفت تا دستور پیامبر(ص) را اجرا کند، رسولاکرم(ص) در ادامهی سخنانش فرمود: ای ابوبکر خداوند و مؤمنان هرگز اجازه نخواهند داد تا در حق تو اختلافی رخ دهد و باز عایشه میگوید: هنگامی که رسولاکرم(ص) در بستر بیماری بود، به من فرمود: پدر و برادرت را بگو که بیایند، میخواهم وصیتی بنویسم؛ زیرا از آن میترسم که بعضی طمع و آرزو کنند و یا کسی بگوید که من به خلافت سزاوارترم، در حالی که خدا و مؤمنین جز ابوبکر کس دیگری را شایسته آن نمیدانند.[6] همچنین او کسی بود که عمر را به تعیین جانشین بعد از خودش تشویق کرد. وقتی عمر احساس کرد زمان چندانی از عمرش باقی نمانده، فرزندش "عبدالله" را به نزد عایشه فرستاد و گفت: سلام مرا به عایشه ابلاغ کن و از او تقاضا کن تا اجازه دهد، مرا نزد رسولاکرم(ص) دفن کنند. عبدالله نزد عایشه آمده و پیام عمر را به او ابلاغ کرد. عایشه با خواسته عمر موافقت کرده و آن را برای خود نوعی برتری به حساب آورد و گفت: سلام مرا به عمر برسان و بگو که: امت محمد(ص) را بدون سرپرست رها مکن و کسی را به عنوان خلیفه برای آنان قرار بده.[7]
عایشه و عثمان
زمانی که "عثمان" به خلافت رسید؛ عایشه مثل سایر خلفا از او به شدت پشتیبانی میکرد؛ به طوری که احادیث فراوانی در جهت حمایت از او نقل نمود؛ از جمله اینکه پیغمبر(ص) در رختخواب دراز کشیده بود و عبای مرا به رویش کشیده بود. در این هنگام ابوبکر اجازه ورود خواست، پیامبراکرم(ص) اجازه داد و در همان حال خواسته او را اجابت کرد. سپس عمر اجازه خواست و پیامبر(ص) او را اجابت کرد. بعد عثمان اجازه خواست و پیغمبر(ص) به من دستور داد که خودت را بپوشان، گفتم: یا رسولالله از آمدن ابوبکر و عمر، اینچنین دست و پای خود را گم نکردی؛ ولی اکنون برای پذیرایی از عثمان این چنین خود را آماده میکنی و جامههایت را میپوشی؟ پیامبراکرم(ص) در جواب فرمودند: چگونه او را ملاحظه نکنم و او را احترام نگذارم، در حالی که به خدا سوگند فرشتگان در محضر عثمان جانب شرم و حیا را نگه میدارند؛[8] اما عواملی باعث شد که عایشه بر ضد عثمان تغییر موضع دهد. میان عثمان و عایشه رنجشی پیش آمده بود. عثمان مقرری عایشه را که عمر میداد، کم کرد و دیگر زنان پیامبر(ص) را با او برابر گرداند.[9] به خاطر دو هزار دیناری که عثمان از حقوق او کم کرده بود، از نیمه خلافت عثمان کمکم اختلاف آن دو شروع شد. به طوری که عایشه اولین کسی بود که علناً به مخالفت با عثمان برخاست[10] و زمانی که عثمان در محاصره بود، او مردم را تحریک به کشتن عثمان نمود تا آنجا که گفت: «بکشید نعثل را که کافر شده است.»[11]
زمانی که مردم خانه عثمان را محاصره کرده بودند، گروهی از مردم نزد عایشه رفته و گفتند: ای امالمومنین، ای کاش به پا میخواستی و میان این مرد و مردم سازش میدادی، عایشه گفت: من وسایل سفرم را آماده کردهام و میخواهم به حج بروم. مروان گفت: به جای هر درهمی که خرج کردهای، دو درهم به تو داده میشود. عایشه گفت: شاید تو گمان میکنی که من عثمان را نمیشناسم. به خدا قسم دوست داشتم او پاره پاره در جوالی(پارچه ضخیم) از جوالهای من بود و میتوانستم او را حل کنم و به دریا بیافکنم؛ لذا او به سوی مکه حرکت نمود.
عایشه و علی(ع)
عایشه در مکه بود که خبر بیعت مردم با علی(ع) را شنید. او از این مسأله بسیار ناراحت شد و گفت: از اینکه آسمانها بر زمین افتد، سرزنش بر آن نیست. به خدا سوگند که عثمان مظلومانه کشته شد و من خواهان خون او هستم. به او گفتند تو اولین کسی بودی که عثمان را سرزنش میکردی تا آنجا که گفتی: بکشید این نعثل را که کافر شده است. عایشه جواب داد: به خدا سوگند من گفتهام و مردم نیز گفتهاند؛ ولی پایان سخن من از آغاز آن بهتر است.[12]
چون موسم حج فرا رسید، "طلحه" و "زبیر" از علی(ع) اجازه گرفتند، جهت انجام مراسم حج به مکه بروند. آنها در مکه عایشه را ملاقات کردند، عایشه از آنها پرسید، در مدینه چه خبر؟ گفتند: مجبور شدیم، از مردمی بی سر و پا و مشتی اعراب که بر نیکان خود غلبه یافتند و هیچ حقی را نمیشناسند و هیچ باطلی را انکار نمیکنند، بگریزیم.[13] عایشه گفت: بر سر آنان بتازیم؛ لذا تصمیم گرفتند، به سوی بصره حرکت کنند.[14] او در اجتماع مردم مکه گفت: اگر عثمان کشته شد، اینک طلحه بهترین و لایقترین مردم برای مقام خلافت در میان شما حاضر است. با او بیعت کنید و از اختلاف بپرهیزید.[15]
نامه امسلمة به عایشه
وقتی عایشه مردم را به جنگ علیه علی(ع) تحریک مینمود، "امسلمة" همسر دیگر پیامبر(ص) نامهای به عایشه نوشته و با یادآوری اهمیت و جایگاه همسران پیامبر(ص) و لزوم رعایت شئون همسری آن حضرت(ص) و مسایل دیگر، او را از این کار باز داشت. عایشه در جواب او نوشت: چه نیکو موعظهای و نصیحتی. راه من آن نیست که تو گمان بردهای. دو گروه از مسلمانان رو به سوی من آوردهاند؛ اگر توانا باشم کاری انجام میدهم و اگر برایم مقدور نباشد، از ثروت خود در این راه میگذرم. والسلام.[16]
عایشه برای خود هودجی(کجاوه) ساخته و آن را بر روی شتری قرار داد و همراه با گروهی به سمت بصره حرکت کرد.
مردی از قبیله مدینه که راهنمای آنان بود، وقتی به آبی به نام «حوأب» رسیدند، سگهای آن ناحیه بر ایشان پارس کردند. عایشه از آن مرد نام آب را پرسید. او گفت: آب حوأب است.
عایشه گفت: مرا بازگردانید، زیرا روزی زنان پیامبر(ص) نزد او بودند. ایشان فرمود: ای کاش میدانستم، کدام یک از شماست که سگهای حوأب برایش پارس خواهند کرد. سپس شترش را خواباند و یک روز و یک شب لشگر را در آنجا نگه داشت تا آن گاه که فریاد برآمد: خود را برهانید که علی(ع) بر شما حمله آورده است.[17]
وقتی خبر حرکت آنها به علی(ع) رسید، فرمود: به سرعت در پی ایشان برویم تا شاید پیش از آن که به بصره برسند، آنها را دریابیم. لشکر علی(ع) در اطراف بصره با آنها رو به رو شد. آن حضرت «اصحاب جمل» را تا ظهر نصیحت نمود. این در حالی بود که مردم بصره در زیر پرچمهای خود و عایشه در هودج خویش نشسته و ناظر قضایا بودند. نهایتاً جنگ سختی در گرفت تا اصحاب جمل شکست خوردند. طلحه در اثر تیری که به پایش خورده بود، از دنیا رفت. زبیر از لشکر جدا شد و به «وادیالسباع» رفته و در آنجا کشته شد. علی(ع) فریاد برآورد: «شتر را پی کنید تا پراکنده شوند». با پی شدن شتر و سرنگونی هودج عایشه، مردم از اطراف عایشه پراکنده شدند و به «بصره» گریختند. وقتی عایشه بر زمین افتاد، گفت: دلم میخواهد بیست سال پیش از این مرده بودم. علی(ع) به "محمد بن ابوبکر" دستور داد، تا عایشه را در منزل "عبدالله بن خلف" جای دهد.[18]
سرانجام عایشه
او در میان زنان پیامبراکرم(ص) برجستگی و برتری داشت و چالاک و هوشیار و خوشسخن و راوی شعر و حافظ اخبار بود.[19]
او در سال 58 هجری شب سهشنبه 17 رمضان از دنیا رفت و نیز گفته شد، در سال 70 هجری از دنیا رفته است و در بقیع مدفون شد.[20]