كلمات كليدي : اصيل، هايدگر، فلاسفه
نویسنده :عباس منوچهری
زرتشت نیچه و شاعر هایدگر
هایدگر برخلاف سنت انسان شناسانه متفکران غرب، نه به «چیستی» انسان، بلکه به «کیستی» او پرداختهاند. در یونان کلاسیک، نیکبختی انسان در زمین با ابتنا به فراسوی «زمین» ممکن انگاشته میشد. ولی در مسیحیت، نصیب انسان از زندگی زمینی شوربختی، و از زندگی اخروی سعادتمندی تصور میشد. تفکر مدرن با قائم به خویش انگاشتن خرد آدمی قائل به نیکبختی زمینی انسان شد. نیچه اما قائل به امکان والایی1 انسان در عین شوربختی زمینی بود. هایدگر از طرف دیگر قائل به شوربختی یا نیکبختی در «زمین» یا «آسمان» نیست. او فقط قائل به امکان اصیل زیستن انسان از طریق «سکنای شاعرانه» است؛ در این میان سکنایی که شاعران تمهیدگر آن هستند.2
به قول یوجین فینیگ، نیچه خود یک مخاطره است، به دشواری میتوانیم او را در زمره فلاسفه قرار دهیم. وی که با سبک و سیاقی ویژه قادر بود با غنای دریافت عظیم و با تخیلی شکوفا و شگفت آور نشانههای آینده را بنگرد، دست به آمیختن فلسفه و سوفسطا گری زده است. نیچه در مقام مولف در پس پرده باقی نمی ماند، گویی تمامی اندیشه هایش صرفاً تک گویی با خویش است. او خود مصداقی از تعبیر خودش درباره ماهیت بشر چونان لایبرنیت است. او با حاکمیت بر تمام ظرایف زبانی، کلامی ژرف اندیشانه را همچون قطعه ای هنری بر میسازد و کتاب هایش به سبک باورهای ایمانی نگاشته شده اند.3 نزد او تفکر چنان با شعر قرابت مییابد که میتوان وی را شاعر دانست.
در یک «نوع شناسی انسان شناسانه»، نیچه به سه گونه بشری یعنی «واپسین بشر»، «مهتران» و «والابشر» اشاره میکند. به تعبیر وی در اندیشه یونان باستان، شخص، به رغم وقوف به اینکه حتی اعمال سنجیده او تا حد زیادی معلول علت هایی است که وی کنترل چندانی بر آنها ندارد، مسوولیت آنها را به عهده میگرفت. این درست برعکس نگرش مسیحی به شخص انسانی بود؛ «شخصی که گناهکاری و تقصیر را با زبونی و پستی میپذیرفت.» جامعه مدرن نیز به قول نیچه، دچار بیماری نیست انگاری و اخلاق بردگی است. تلقی مدرن از «خود»، خالی از محتوا و در عین حال نخوت آلود شده است. لذا «واپسین بشر» که شاخصهای وجودی او میانمایگی، خوی رمگی، و سودآیینی بزدلانه است، با نیست انگاری پیوند دارد.4
مهتران، اما، آنانند که بر خود سخت میگیرند و قدرت اراده شان به سرکوب غرایز طبیعی شان میانجامد. آنها دارای دلیری، غرور و چیره شدن بر ترس اند که فضایلی قابل ستایش است. اما جست وجوی حقیقت توسط مهتران به از یاد بردن زیبایی، خنده و شادیهای زمینی میانجامد. جنگیدن با غرایز خود، «خود- چیرگی» نیست بلکه در چیرگی بر آنچه «هست» «خود - چیرگی» به بار میآید.5 به هر حال بشرهای مهتر چونان پلی به سوی والابشرند. نیچه انسان را موجودی منعطف میبیند که توان فراسو رفتن از خود را دارد.6 تفسیر نیچه از انسان با استفاده وی از دو استعاره «راه» و «پل» بیان میشود. انسان عادی یک «پل» است که یک «سوی» آن حیوان است و سوی دیگر آن «والاانسان.» آدمی خود را در تقابل نهادن با عالم پیرامون مییابد، او غیر قابل تعیین است. او خود را در فرآیند تغییر میدهد، او در «شدن» است. منتها این «شدن» یک پروسه قابل مشاهده و تمام شدنی نیست بلکه انسان در شدن «هست». سرشت او این است که گوهری یا تعینی نداشته باشد و از چیزی تشکیل نشده باشد بلکه همیشه فراتر از هر تشکیل شدنی، فراتر از هر حالتی و حضوری، و فراتر از خویش به سوی بودن باشد. نیچه ایده «صیرورت» را با استعاره «تکرار جاودان همان» به جای تقابل «زندگی» و «زندگانی جاودان» قرار میدهد، و به جای ابتنای کانتی بر «خرد خودبنیاد» از «قهرمان خود کفا» سخن میگوید. در توضیح تعبیر «انسان والا»، وی به تمایز آن با انسان معمولی اشاره میکند و این تمایز را بیش از تفاوت آدمی از حیوان میداند. به نظر نیچه، بشر والا، بشر قدرتمند است و از این رو نیاز دارد که اراده اش را آزاد کند و به آرامشی که تضادی با زیبایی زندگی ندارد، برسد. پس باید آیینه ای در برابر زیبایی خود بگذارد، و زمانی که اراده اش از قید و بندی که بر غریزههای طبیعی او نهاده اند، آزاد شود، ممکن است در رویاها ابر قهرمان به او چشمک زند.7
خود - چیرگی از طریق آموزه ای ممکن است که معصومیت صیرورت را به انسان بازگرداند و بدین سان حقانیت خود را در حرکت جاودان آفرینش و ویرانگری، تغییر و تحول، لذت و درد، و در شادی و رنج نشان دهد.8
غرابت و نبوغ و اراده قهرمانانه در مواجهه شادمانه با رنج بودن شاخص «انسان والا» است.9 لذا ستایش نیچه از قهرمان توصیه به سبعیت یا تجاوز کاری نیست بلکه ستایش او از شادکامی خصوصی هنرمند یا نویسنده خلاق است. اگرچه او «ابرانسان» را با آینده پیوند میزند اما اشاره میکند که هیچ ضمانتی برای کامل تر بودن انواع بعدی انسان وجود ندارد.10
انسان والابا هنر تراژیک در پیوند است. نیچه انسان را فرهنگ ساز نمی بیند بلکه او را چونان هنرمند سرشت ساز میبیند. در اینجا اثر انسان است. او میتواند خود را مستمراً بالاتر از خویش بسازد. انسان از طریق هنر قادر به تحمل «وحشت پوچی» است. هنر، انگیزه بزرگ زندگی و محمل پیشبرد خود چیرگی است. هنر چشم اندازی را میگشاید که در آن انسان در مواجهه با «مغاک وجود» و بی رحمی و رنج بی معنایی فارغ از دلهره و با عزت مقابله میکند و رها میشود. لذا با خرد (هنر) تراژیک آزادی فرا میرسد. با هنر انسان از غلبه هیچ انگاری ممانعت میکند و به خود چیرگی دست مییابد.11
به عقیده نیچه، پیوند هنر و رنج در ناتورالیسم یونانی به در هم آمیختن رنج و شادی انجامید. یونانیان با آگاهی رنج آوری زندگانی خدایان اسطوره ای را آفریدند تا بر ماهیت هراسناک و مهارنشدنی زندگی و جهان چیره شوند. در شامگاه بتان میگوید:
جز انسان هیچ چیز زیبا نیست: همه دانش استحسان در همین است، این نخستین حقیقت استحسان است. هیچ جیز جز انسان تبهگن و زشت نیست. حوزه داوری استحسان بدین سان محدود شده است.12
با خلق تصوری زیبا از خود در صورت خدایان رنج خود را تاب آوردند. شناخت خود از راه هنر... موجب احیای خویشتن انسانی و بازسازی صورت هنری میشود.13
بر این اساس میتوان گفت انسان برای نیچه آن است که «نیست». او «همیشه- زین پس» است،14 سرشتش «آتیه» است، چون امکانی خاص در پیش روی او میایستد و به او اجازه میدهد جلوتر از هر «حضور کنونی» باشد. آدمی «آتیه» است چون «امکان» است. به نظر نیچه، امتیاز آدمی این است که هنوز برای بزرگ ترین امکانها «به اتمام نرسیده» است. او چونان امکان، بودنش مشتمل بر ممکن ساختن وجود چیزی است که «هنوز نیست».
رابطه انسان با آینده یک «وعده» است. انسان حیوانی است که اجازه وعده میدهد و میتواند برای آ ینده اش برای خود چونان آتیه به خوبی سخن گوید. به نظر نیچه، انسان را تنها میتوان «حیوان آینده» نامید، چون «آتیه» همان «امکان» اوست چون او سرور امکان خویش است. او بر خود قدرت دخل و تصرف دارد:15
در انسان آفریننده و اثر به وحدت میرسند: در انسان هم مصالح هست و هم تکه سنگ و خس و خاشاک و لاش و لجن و هیچ و پوچ و پریشانی اما، در انسان آفریننده ای، نگارنده ای، 16....
والایی همانا زندگی شادمانه در عین وقوف به دهشتناکی آن است. غمگین ترین حیوان کره زمین آنقدر رنج کشیده است که ناچار خنده را اختراع کرد.17 «خواست قدرت، خواست ادامه دادن زندگی در معنایی آفریننده است، و چیرگی بر خود، سنگ محک آن است.»18
آنچه عظیم است از انسان، این است که او یک «پل» است نه یک «هدف»، او یک فرارونده و یک فرورونده است. فراروی و فروروی انسان یک وحدت را میسازند. فقط با در «خود واگشتن» و نابود کردن، «فرا رفتن» ممکن است. اما پرسش این است که چیست آنچه به سوی آن فراروی میشود؟ پاسخ نیچه این است: مقصدی که آدمی در آینده خاص خود میجوید، آفریدن یک سرشت والاتر است.19
در سرشت والابشر بر انسان فائق آمده است. او تایید زندگی مطلق و کامل است و در واقع تایید زندگی آن گونه که بوده و هست. یعنی چونان «چند معنا»، «متضاد»، «بی معنا»، «بی مقصد» و «از طریق هیچ خود را توصیه کردن» است:
آرمان سبک روح ترین، سر زنده ترین، و جهان گراترین انسان، کسی که نه فقط یاد گرفته است نه فقط خود را با آنچه بود و هست مقید میکند و میایستد، بلکه او آن گونه که بود و هست دیگر بار در بی نهایتی، بی اندازه، بخواهد، به طوری سری ناپذیری فریاد زند «از نو»....20
انسان، ناحیوان است و فراحیوان. انسان والا، ناانسان و نیز فراانسان است، چنین او با هم است. او در بزرگی و والایی با هر رشدی که میباید، در ژرفناکی و دهشتناکی رشد میکند. نباید یکی را بدون دیگری خواست. دیگری نیز بنیادیتر کسب میشود.21
برای گریز از پیروی از فرمان دیگران، هر موجود زندهای باید توانا شود که بر خود فرمان براند و چنین فرمان راندن بر خود، مستلزم فرمان بردن از خود نیز هست.22 فرمان راندن بر خود، بزرگ ترین مسوولیت هاست و مستلزم عظیم ترین فرمانبرداری. اما از خود فرمان بردن و بر خود فرمان راندن، آزاد کردن فرد از فرمان دیگران، برترین صور «خواست قدرت» است. پس «چیرگی بر خود» و «خواست قدرت» یکی هستند، و چیرگی بر خود همچنین کلید آفرینندگی است، و آفرینندگی اعلام قدرت است: «قدرت سازنده و قدرت ویران کننده هر دو با هم.»23 به این معنا، «خودچیرگی» محمل «امکان» است. نیچه بین «قدرت» و «ممکن» و نیز با «امکان» رابطه برقرار میکند.24
«والابشر» ما را به سوی «اشرافیتی جدید» یا بنیادی نو برای حرمت نهادن به روابط بشری، رهنمون میشود. «والابشر» موجودی است که به ایده «تکرار جاودان همان» [صیرورت] چونان «اندیشه فائق آمدن» میاندیشد. «فائق آمدن»، که «چیرگی بر خویش» انسان را در «والابشر» مشخص میکند، برای انسان، سخت ترین، و ژرفناک ترین ایده است و برای ابر انسان آسان و قابل تحمل است. تمامی تعالی انسان به عنوان کامل تر، عمیق تر، متضاد تر، و قویتر، مقصد خود را در اینجا دارد.25
به نظر هایدگر، نیچه بشر امروز را موجودی میبیند که سودای سلطه مطلق بر زمین را دارد. به تعبیر وی، در تاریخ تفکر غرب «انسان» درست فکر نشده است. تفکر متافیزیکی کلاسیک درباره انسان به جهت حیوانی آن و نه به جهت انسانی آن فکر میکند، و لذا نتوانسته است انسان را در جایگاه واقعی خود ببیند. اومانیسم مدرن نیز به خطای مشابهی در مورد انسان دچار شده است و عالی ترین تعریف آن از سرشت انسان هنوز ارزش خاص را تجربه نکرده است.26 هایدگر محوریت یافتن اراده و خواست بشر توام با استیلاورزی را منشاء مصائب بسیاری برای بشر میداند. اراده ورزی بی قید و شرط بشری، که مبتنی بر فهمی از انسان و جهان است که همه چیز را مقهور اراده بشری میداند، و نهایتاً در کسوت و سازمان تکنولوژیک روی به سوی سلطه تام بر عالم و آدم دارد، است. این در حالی است که بشر مدرن با اتکا به چنین اراده ورزی در پی ایمنی و آسایش است، اما حیات بشری به مخاطره افتاده و ایمنی و آسایش حاصل از این اراده ورزی کاملاً ناپایدار شده است.
هایدگر در محظورات بودن، بحث نیچه در باب هستی شناسی تراژیک یونانیان را دنبال میکند، اما برخلاف نیچه که قدرت طلبی را خصلت بشر در رابطه با جهان میبیند، وی بودن در جهان را با قدرت طلبی ملازم میشمارد. به تعبیر هایدگر حتی استقرار انسان به عنوان شناسنده و جهان به عنوان موضوع شناسایی (متعین- ابژه)، تابع استقرار ماهیت تکنولوژی است و نه عکس آن.27
وی همچنین در کتاب مقدمه ای بر متافیزیک که پس از «بودن و زمان» نگاشت، به تعبیر خود از وضعیت بشر که همان «جای» بودن اوست، پرداخته و سلطه ورزی در عصر حاضر را در ساختار سرمایه داری و «خشونت تکنولوژیک» متجلی میبیند:
امروزه بشر محصور و مقهور قدرت فراگیری است که بازتاب استیلاگری است. جهانی شدن سرمایه داری و خشونت تکنولوژی مصادیق این استیلاگری اند.28
هایدگر در این ارتباط به استقرار سلطه از طریق «دستگاه مسلط» یا تکنولوژی میپردازد و ویرانگری آن را مساله بشر معاصر میداند. وی با توجه به پرسش «بودن»، «دستگاه مسلط» را نوعی تجلی برای بودن میانگارد. در اینجا «بودن» با بحث سرنوشت بشر ارتباط داده میشود و گشتل چونان تحقق تاریخی بودن به حساب میآید. به تعبیر هایدگر، گشتل همانا تجلی خاصی از رابطه بشر با بودن است. بشر تکنولوژی را برای خود خواسته است. اما آنچه در عالم واقع حادث شده است تحقق این خواسته نیست، بلکه تحقق تکنولوژی چونان شیوه ای است که بودن خود را به ما مرتبط میکند و مدعی ماست.29 امروزه بشر به همراه دیگر بودنیهایی چون طبیعت و تاریخ در بودن خود تحت لوای برنامه و محاسبه قرار دارند. اکنون تعلق بشر و بودن در Ge-stell محقق شده است. در صورت بندی تکنولوژیک، چیزها نه آن گونه که هستند بلکه آن گونه که قابل بهره برداری باشند نمایان میشوند، تعریف میشوند و هویت کسب میکنند. طبیعت به ماده اولیه برای تولید صنعتی تقلیل مییابد، بشر به نیروی کار در دستگاه صنعتی تبدیل میشود و همگان چونان مصرف کنندگان تولیدات مصرفی میشوند. به این سان همه چیز- آدم ها، چیزها، بودن، زیستن و فهمیدن- مغلوب آن اراده ای است که در Ge-Stell تحقق یافته است.
بنابراین هایدگر برخلاف تعابیری که تکنولوژی را از دریچه بشرمحوری و ابزارانگاری میبیند، یعنی دیدگاه هایی که تکنولوژی را ابزاری در اختیار بشر میپندارد، معتقد است که تعبیر ابزاری تکنولوژی ماهیت آن را به ما نشان نمی دهد بلکه باید توجه کرد: سلطه تکنولوژیک جهان و چیزها را دیگرگون میکند. همه چیز بخشی از فرآیند تولد و در راستای بازار و تجارت جهانی است. چیزها در ارزش تجاری مستحیل میشوند. تمامی زمین همانند یک بازار جهانی گسترش مییابد، و این بازار همچون اراده خواستن، ماهیت بودن را مبادله میکند و همه موجودات را در خدمت تجارت قرار میدهد.30
در «تهدید بیشتر تکنولوژی برای فرار از کنترل آدمی، میل به سروری آنی تر میشود.»31 اما اگر تکنولوژی صرفاً یک وسیله نباشد چه؟ رابطه اش با میل به سروری چه میشود. در واقع امر، رابطه آدمی با تکنولوژی مدرن نوعی «ابزارگونگی معکوس»32 است، چه برخلاف نگرش یونان باستان که techne را همراه episteme (معرفت) در طریق کشف حقیقت میدید. تکنولوژی مدرن: خصلت تهاجم، یعنی به چالش کشیدن، فاش کردن، تبدیل کردن، ذخیره کردن و توزیع کردن را دارد... همه جا، همه چیز به فرمان درآمده تا آماده باشد، فوراً در دسترس باشد، آماده باشد برای فرمان دیگر... اما بشر بر آنچه نهان است کنترلی ندارد.33
بشر از طریق تکنولوژی سعی در استخراج و بهره گیری از طبیعت دارد، اما در فرآیند چنین بهره گیری خود نیز در چالشی قرار میگیرد که غایت آن را تکنولوژی تعیین میکند. اگر بشر «ملزم» به انکشاف چیزی است که نهان است، خود وی نیز در خدمت تکنولوژی است: اگر بشر به چالش کشیده شده و ملزم است، آیا خود وی، حتی بیش از طبیعت، به حال آماده باش درنیامده است؟34
به نظر هایدگر آنچه اکنون مورد غفلت قرار گرفته این است که خود بشر برای انکشاف آنچه نهان است به چالش کشیده شده است؛ غلبه بر طبیعت و به کارگیری آنچه در عالم است برای خواستهای آدم نهایتاً به گشتل ختم شده است. هایدگر درد امروز بشر را بی ریشگی برمی شمارد و بشر مدرن را در گریز از تفکر میبیند: «...بشر دچار آوارگی است، و آوارگی همانا ترک بودن با چیزهاست.»35
اکنون تکنولوژی مدرن چگونگی رابطه بشر با هر آنچه هست را تعیین میکند. این به معنای تهدیدی علیه ریشه داشتن بشر است. برخلاف ادعای بشر مدرن دال بر اینکه در هیچ دورهای از تاریخ، بشر تا این حد با تفکر خود بر امور چیره نبوده است، خصلت واقعی بشر مدرن گریز از تفکر است. به رغم اینکه آدم موجودی تاملی است، تفکر حسابگر بر بشر امروز غلبه یافته است.36 بشر مدرن روز و شب گرفتار وسایل ارتباط جمعی و سرابهای خودساخته خویش است. ذهن و روح بشر در زنجیر ههای زندگی بی حاصل مصرفی، که با شی پنداشتن دنیای پیرامون آغاز شد، گرفتار است. تکنولوژی اما در عین اینکه در قرابت ماست، معنای خود را نهان میسازد. این همان رازی است که باعث سرگردانی و خودباختگی ناخودآگاه بشر مدرن شده است.