نویسنده: یدالله حاجیزاده
چکیده
این نوشتار در نقد سلسله مقالاتی است که فتح ایران توسط اعراب مسلمان را یکی از مقاطع تلخ تاریخ معرفی نمودهاند. نویسندگان مقالات مزبور ادعا کردهاند امام علی(ع) در سایه دوستی و همکاری با خلفا رضایت خود را از قتلعام ایرانیان نشان داد و خود با گزینش کارگزارانی نالایق و ستمگر بر ایرانیان این عناد را دنبال نمود. در نوشتار پیش رو بیاساس بودن چنین اظهار نظرهای برخاسته از عناد و کینهتوزی با اسلام شیعی را آشکار خواهیم نمود.
مقدمه
در بخش گذشته تحت عنوان «گرایش اختیاری ایرانیان به اسلام» به بخشی از ادعاهای نویسندگان مقالاتی که تفحص پیرامون فتح ایران توسط اعراب مسلمان را موضوع تحقیق خود قرار دادهاند پرداخته شد. این نویسندگان در ادامه ادعاهای خود قایل شدهاند امام علی(ع) به علت مشورت دادن به خلفا، در واقع در فتح ایران و قتلعام ایرانیان شرکت داشته است. این گروه به همکاری و روابط خوب علی(ع) با خلفا اشاره کرده و معتقدند حمایتهای علی(ع) از عثمان، ازدواج عمر با ام کلثوم دختر علی(ع) و اینکه علی(ع) نام فرزند خویش را از نام خلفا اقتباس نمود، نشاندهنده این روابط خوب است. به باور آنها امام علی(ع) از کارگزارانی ناشایست در ایران استفاده کرد و اینگونه ضدیت خود با ایرانیان را به تصویر کشید. علی رغم ادعاهای نویسندگان مغرض، در مقاله بعد تحت عنوان «علی(ع) و رابطه او با ایرانیان (2)» به علاقه آن حضرت به ایرانیان و عدم دخالت ایشان در قتلعام ایرانیان خواهیم پرداخت و در این بخش موضوع همکاری و دوستی امام علی با خلفا را بررسی خواهیم نمود.
همکاری امام علی(ع) با خلفا
حضرت علی(ع) هر جا حضور خویش را به نفع اسلام و مسلمین میدیده از یاری رساندن به دین خودداری نمیکرده است. آن حضرت بهعنوان یکی از بزرگترین حامیان اسلام و یکی از پایبندترین انسانها به آموزههای اسلامی، تنها هدف خویش را حفظ و گسترش اسلام معرفی کرده است و در این راه از هیچ کوششی دریغ نورزیده است. گرچه حضرت علی(ع) به خلفا مشورت داده اما همکاری وی با خلفا تنها در جهت حفظ و تقویت اسلام بوده است. در عین حال، همکاری ایشان با خلفا بهگونهای نبوده که گمان شود آن حضرت کاملاً از همه تصمیمات و اقدامات خفا راضی بوده است. آن حضرت در موارد لازم از حق و حقوق غصب شده خویش سخن گفته است. حضرت علی(ع) در نامه 62 نهج البلاغه، پس از اشاره به حق غصب شده خویش و کنارهگیریاش از امور حکومتی میفرماید:
«من دست [از حکومت] باز کشیدم، تا آنجا که دیدم گروهى از اسلام باز گشته، مىخواهند دین محمد(ص) را نابود سازند، پس ترسیدم که اگر اسلام و طرفدارانش را یارى نکنم، رخنهاى در آن بینم یا شاهد نابودى آن باشم، که مصیبت آن بر من سختتر از رها کردن حکومت بر شماست.»[1]
اما از طرفی باید توجه داشت که حضرت علی(ع) به عنوان بزرگترین سردار اسلام، که در همه جنگهای دوره رسول خدا(ص) شرکت داشته است، یک باره پس از رحلت پیامبر و غصب خلافت، خانهنشین شد و در هیچ جنگی در دوره خلفای سهگانه شرکت نکرد و تنها به مشورت دادن به خلفا اکتفا کرد. این واقعیت از یک طرف، یک نوع نارضایتی آن حضرت را از غصب شدن حقش نشان میدهد و از طرف دیگر، مؤید این امر است که علی(ع) چون میبیند پای اسلام در میان است، در مشورت دادن به خلفا کوتاهی نمیکند.
نویسندگان مقالات ضد دین تنها به روابط خوب حضرت، با خلفا اشاره دارند و از حمایتهای امام علی(ع) به عثمان سخن میگویند؛ در حالیکه آن حضرت اعتراضات بسیار شدیدی نیز به هر یک از خلفا داشته است. خطبه سوم نهجالبلاغه که به خطبه «شقشقیه» معروف است، گوشهای از اعتراضات آن حضرت به خلفا محسوب میشود. باید توجه داشت که امام علی(ع) از عثمان، به خاطر سیاستهای نادرستش بارها اظهار گله و ناراحتی و شکایت کرده است؛[2] اما در عین حال هم نمیخواهد عثمان کشته شود، چرا که کشته شدن عثمان (که در منصب خلیفه مسلمین است) از منظر حضرت علی(ع)، یعنی باز شدن باب فتنه، همان فتنهای که با کشته شدن عثمان، دستمایه افراد سودجویی همچون معاویه قرار گرفت. حضرت علی(ع) در هر زمان ممکن به عثمان نصیحت میکرد.[3]
یکی از نویسندگان برای اینکه دلیلی بر همکاری امام علی(ع) با عثمان ارائه کند به خطبه 240 نهجالبلاغه اشاره کرده است؛ در حالیکه در این خطبه حضرت علی(ع) در اعتراض به این که عثمان او را چند بار به «ینبع»[4] فرستاده و باز هم میخواهد این عمل را تکرار کند، سخن گفته است. در زمان شورش مردم علیه عثمان، حضرت علی(ع) به ابن عباس می گوید:
«ابن عباس! عثمان میخواهد مرا مانند شتر آبکش قرار دهد، گاهی بروم و زمانی برگردم، یک بار پیغام فرستاد از مدینه خارج شوم و دوباره خبر داد که بازگردم، هم اکنون [تو را] فرستاده تا از شهر خارج شوم.»[5]
نویسنده که نتوانسته در اینجا مقصود علی(ع) را دریابد، گمان کرده که علی(ع) مانند مهرهای و مشاوری و زیر دستی، در خدمت عثمان بوده است و عثمان او را با رضایت خودش میفرستاده؛ در حالیکه این سخن، همانگونه که بیان شد، اعتراض به عثمان است نه تأیید مشاور بودن امام علی(ع) برای عثمان.
ازدواج عمر با امّ کلثوم
ازدواج "عمر" با "امّ کلثوم" دختر امام علی(ع) نیز از طرف برخی از بزرگان شیعی رد شده است و کسانی که آن را پذیرفتهاند، معتقدند این کار با اختیار و خواست آن حضرت نبوده است؛ بلکه علیرغم نارضایتی وی و به اجبار صورت گرفت. برخی از دانشمندان شیعه از جمله شیخ مفید، این تزویج را انکار نموده و بر این باورند که چنین ازدواجی اساسا رخ نداده است.[6] علامه شیخ محمد جواد بلاغی در رسالهای به زبان عربی، تحت عنوان «تزویج امّ کلثوم بنت امیرالمؤمنین(ع) و انکار وقوعه» به رد این ازدواج پرداخته است.[7] دیدگاه دیگر این است که اُمّ کلثوم دختر واقعی علی(ع) نیست؛ بلکه ربیبه ـ دختر خوانده ـ علی(ع) بوده است. بر اساس این دیدگاه، امّ کلثوم دختر واقعی ابوبکر بوده، مادرش أسماء بنت عمیس است. پس از مرگ ابوبکر، أسماء به همسری علی(ع) در آمد و امّ کلثوم همراه مادرش به خانه علی(ع) آمد.[8] دیدگاه دیگر این است که این ازدواج صورت گرفت؛ ولی از روی تهدید و اکراه و اجبار.[9] در منابع حدیثی شیعه روایاتی وجود دارد که نشانگر وقوع این ازدواج از روی تهدید و ارعاب است. محمد بن ابیعمیر از هشام بن سالم از امام صادق(ع) نقل میکند که فرمود: «هنگامی که عمر از اُم کلثوم نزد علی(ع) خواستگاری نمود، حضرت در پاسخ او فرمودند: او کم سنّ و سال است. عمر با عباس ـ عموی علی(ع) ـ ملاقات کرد و گفت: آیا در من عیبی هست؟ »عباس گفت: چه شده؟ عمر گفت: به خواستگاری دختر برادرزادهات رفتم؛ ولی او پاسخ منفی به من داد و من را ردّ نمود. به خداوند سوگند! چاه زمزم را پُر میکنم و هیچ نشانه بزرگی و کرامت برای شما نیست، مگر آنکه آن را از بین خواهم برد و هر آینه دو شاهد علیه او اقامه کرده، به اتّهام سرقت، دست راست او را قطع خواهم نمود. پس عباس نزد علی(ع) آمد و او را [از تهدیدهای عمر] آگاه ساخت و از ایشان درخواست نمود تا امر این ازدواج را به او واگذار نماید. علی(ع) نیز مسئله ازدواج امّ کلثوم را به عموی خود، عباس سپرد.[10] در روایت دیگری از امام صادق(ع) نقل شده است ناموسی از نوامیس ما را غصب کردند.[11] بنابراین ازدواجی که آغازش با انکار و مخالفت علی(ع) بود و منجر به تهدیدهای شدید از سوی خلیفه دوم گردید، چگونه میتواند نشانگر دوستی و روابط حسنه میان علی(ع) و خلیفه دوم باشد؟
نامگذاری فرزند
اما اینکه آن حضرت نام یکی از فرزندان خویش را عمر یا عثمان گذاشته است، باید به این نکته توجه داشت که حساسیتی که امروزه روی این اسامی در میان شیعیان وجود دارد، به هیچ عنوان در آن زمان وجود نداشته است. در آن زمان نام بسیاری از افراد، همنام یکی از خلفا خصوصاً عمر و عثمان بوده است. "ابن حجر" در کتاب «الاصابة فی تمییز الصحابه» در بابِ «ذکر من اسمه عمر»، بیست و یک نفر از صحابه را نام مىبرد که اسمشان «عمر» بوده است.[12] همچنین تعداد زیادی از صحابه را ذکر مىکند که نامشان عثمان بوده است.[13] به عنوان نمونه یکی از دوستان حضرت علی(ع) شخصی است به نام «عثمان بن مظعون.» حضرت علی(ع) پس از درگذشت عثمان بن مظعون با توجه به علاقهای که به این فرد داشت نام فرزند خویش را عثمان گذاشت. ابوالفرج اصفهانی در معرفی عثمان بن علی مینویسد: «عثمان بن علی کسی است که از علی(ع) روایت شده که فرمود: نام او را به نام برادرم عثمان بن مظعون نهادم.»[14]
کارگزاران امام علی(ع)
نویسندگان ضد دین به علی(ع) اعتراض کردهاند که چرا افرادی چون "زیاد بن ابیه"، "اشعث بن قیس"، "قرظة بن کعب انصاری" و امثال اینها را به عنوان کارگزاران خویش انتخاب نمود در حالیکه از سابقه خوبی در برخورد با ایرانیان برخودار نبودهاند؟
در پاسخ به این سؤال باید گفت: اولاً حضرت علی(ع) کارگزاران زیادی داشته است که بسیاری از آنها شخصیتهای بسیار شایسته و لایقی بودهاند. نویسندگان ضد دین هیچ اشارهای به آنها نمیکنند بلکه تنها، انگشت روی کسانی میگذارند که در دوره امام علی(ع) مرتکب اشتباهاتی شدهاند که البته توسط علی(ع) کنار گذاشته شدهاند. علاوه بر این، کارگزار ناشایست در هر دولت و هر حکومتی ممکن است وجود داشته باشد. حتی در دوره رسول خدا(ص) هم بعضی از افراد اعزامی آن حضرت مرتکب گناه و حتی قتل میشدند که حضرت از آنها برائت میجست. ثانیاً افرادی چون "زیاد بن ابیه" و "اشعث بن قیس" از سوء سابقهای برخوردار نبودهاند. این افراد تا زمانی که صلاحیت داشتهاند، حضرت علی(ع) از آنها به عنوان والی و کارگزار استفاده کرده است. در خصوص "زیاد بن ابیه" باید توجه داشت که وی تا زمان حیات امام علی(ع) با معاویه کاملاً دشمن بود. بعد از شهادت حضرت علی بود که معاویه او را فریب داد. در «اخبار الطوال» آمده است: «حضرت علی(ع) "زیاد" را بهعنوان والی فارس انتخاب کرد. در زمان جنگ صفین وقتی "زیاد" بهسوی صفین میآمد، معاویه در نامهای قصد فریب او و جلب او به طرف خویش را داشت. "زیاد" در بین مردم ایستاد و گفت: پسر هند جگرخوار و سرآمد نفاق و دورویى، براى من نامه نوشته و مرا بیم داده است و حال آنکه میان من و او پسر عموى رسول خدا(ص) با نود هزار مرد کامل سلاح قرار دارد که همه از شیعیان اویند. به خدا سوگند اگر معاویه آهنگ من کند مرا مردى بسیار شمشیر زننده خواهد یافت. وقتی على(ع) کشته شد و کارها براى معاویه روبراه شد "زیاد" در دژ شهر «اصطخر» متحصن شد. معاویه براى او اماننامه نوشت تا پیش او بیاید و اگر از آنچه معاویه به او خواهد داد راضى شد با او همکارى کند و گرنه او را به پناهگاهش در همان دژ برخواهد گرداند. "زیاد" پیش معاویه آمد و کارش بالا گرفت.»[15] "اشعث بن قیس" نیز که ابتدا از طرف عثمان والی آذربایجان شده بود در ابتدای دوره امام علی(ع) مطیع آن حضرت بود. طبری مینویسد: «اشعث بن قیس نیز عامل آذربیجان بود و عثمان وى را به آنجا گماشته بود و چون على از بصره به کوفه بازگشت به آنها نامه نوشت و دستور داد از مردم قلمرو خویش براى او بیعت بگیرند و پیش وى آیند. آنها نیز چنین کردند و پیش على آمدند.»[16] در جنگ صفین هم وقتی لشکر معاویه آب را بر یاران علی(ع) بست همین اشعث بود که با کمک یارانش موفق شد معاویه را شکست داده و راه آب را باز کند.[17] سرانجام در همین جنگ بود که او از علی(ع) جدا شده و با دیگر همراهانش خوارج را تشکیل دادند. اما "قرظه بن کعب انصاری" تا به آخر جزو یاران امام علی(ع) بود بهگونهای که آن حضرت پس از رحلت او بر او نماز خوانده است. ابن سعد مینویسد: «قرظة به روزگار خلافت على بن ابىطالب که خدایش از او خشنود باد در کوفه درگذشت و على بر پیکرش نماز گزارد.»[18]
نتیجهگیری
همکاری امام علی(ع) با خلفا در حقیقت بهمنظور حفظ و تقویت اسلام بوده است و با وجود اینکه در دوران رسول خدا(ع) در همه جبههها پیش قدم بود، در دوره خلفا، تنها به مشورت دادن به آنها اکتفا نمود و به این طریق، نارضایتی خویش را از حق غصب شدهاش اعلام داشت. ادعای ازدواج عمر با امّ کلثوم دختر حضرت علی(ع) در هالهای از ابهام قرار دارد و نمیتوان آن را دلیل بر دوستی علی(ع) با خلفا و تأیید اقدامات ایشان دانست. همینگونه است نامگذاری بعضی از فرزندان خود به اسامی خلفا. ادعای اینکه کارگزاران امام علی(ع) ناشایست و خونریز بودهاند، نیز سخنی از سر عناد و دشمنی است؛ چرا که امام علی(ع) کارگزاران حکومتی زیادی داشت و بسیاری از آنها شایستگیهای خویش را نشان داده بودند و با گروه خطاکار نیز طبق نظر علی(ع) برخورد لازم انجام گرفت.
فهرست منابع
- نهجالبلاغه
- 1) ابن سعد؛ الطبقات الکبری، ترجمه: محمود مهدوی دامغانی، تهران، فرهنگ و اندیشه، 1374.
- 2) اصفهانی، ابو الفرج؛ مقاتل الطالبیین، بیروت، دار المعرفه، بی تا.
- 3) آقا بزرگ تهرانی، محمدمحسن؛ الذریعة الی تصانیف الشیعة، بیروت، دار الاضواء، بیتا.
- 4) حموی، یاقوت؛ معجم البلدان، بیروت، دار صادر، چاپ دوم، 1995.
- 5) دینوری، ابو حنیفه؛ اخبار الطوال، قم، رضی، 1368.
- 6) سید مرتضی؛ رسائل المرتضی، قم، دار القرآن، 1405.
- 7) شیخ مفید؛ المسائل السرویه، بی جا، المؤتمر العالمی لالفیه الشیخ المفید، بی تا.
- 8) طبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الطبری، بیروت، دار التراث، چاپ دوم، 1387.
- 9) عسقلانی، أحمد بن علی بن حجر؛ الإصابة فی تمییز الصحابة، بیروت، دار الکتب العلمیة، چاپ اول، 1415.
- 10) کلینی، محمد بن یعقوب؛ الکافی، قم، دار الحدیث، چاپ اول، 1429.
- 11) مطهری، مرتضی؛ سیری در نهج البلاغه، تهران، صدرا، چاپ سی و چهارم، 1385.
- 12) النقدی، شیخ جعفر؛ الانوار العلویه، نجف، الحیدریه، 1381.
پی نوشت:
[1] . نهجالبلاغه، نامه62.
[2]. بهعنوان نمونه به خطبه 30و164 نهجالبلاغه مراجعه شود.
[3]. نهجالبلاغه، خطبه163.
[4]. مزرعهای متعلق به آن حضرت در بیرون مدینه که وی آن را وقف کرده بود. معجم البلدان، ج5، ص450.
[5]. نهجالبلاغه، خطبه240. «عثمان مایل بود على در مدینه نباشد تا چشم انقلابیون کمتر به او بیفتد. ولى از طرف دیگر بالعیان مىدید خیرخواهانه میان او و انقلابیون وساطت مىکند و وجودش مایه آرامش است. از این رو از على خواست از مدینه خارج شود و موقتاً به مزرعه خود در «ینبع» که در حدود ده فرسنگ یا بیشتر با مدینه فاصله داشت برود. اما طولى نکشید که از خلأ ناشى از نبود على احساس ناراحتى کرد و پیغام داد که به مدینه برگردد.» سیری در نهجالبلاغه، ص174.
[6]. المسائل السرویه، ص88.
[7]. الذریعة الی تصانیف الشیعة، ج4، ص172.
[8]. الانوار العلویه، ص436.
[9]. رسائل المرتضی، ج3، ص148.
[12]. الإصابة فی تمییز الصحابة، ج4، ص483-491.
[13]. همان، ج5، ص 48-49 و ص200و201.
[14]. مقاتل الطالبیین، ص89.
[15]. اخبار الطوال، ص219.
[16]. تاریخ طبرى، ج6، ص2500.
[18]. الطبقات الکبری، ج6، ص464.