13 مهر 1394, 13:51
پسر بزرگوارشان نقل مى کند:
«پدرم شبها زود مى خوابید تا صبح بتواند براى نماز شب و مناجات برخیزد و وقتى از خواب برمى خاست مقدارى چایى مصرف مى کرد تا براى مناجات و عبادت نشاط پیدا کند. خانم والده مى فرمودند که یکبار از خواب بیدار شدم، دیدم آقا در دل شب، در آن سکوت مثل ابر بهارى اشک مى ریزد و فریاد و ناله عاشقانه اى سکوت شب را در هم شکسته است، با تعجب پرسیدم: آقا! این همه گریه براى چیست؟! آقا فرمودند: از آن چیزى که من اطلاع دارم، اگر شما مطلّع بشوید، به کوهها فرار مى کنید! سپس فرمودند: من تعجب مى کنم که چرا تا حالا دیوانه نشده ام؟!»([31])
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان