13 مهر 1394, 13:51
توکل به خدا
تردیدها و نگرانیها نسبت به آینده نتیجه عدم توکل به خداست و آنچه به دل، گرمى مى بخشد اطمینان به خداست.
در جریان سفر به اصفهان، در بین راه طبس تا یزد، در یکى از منزلگاهها چیزى براى خوردن نداشتند. رفیق آقا نجفى به روستا رفت، اما چیزى نیافت: آقا نجفى ناامید نشده و خود راهى شد.او مى گوید:
« و من متکلا على الله رفتم به کوچه ده وارد شدم در خانه اول که باز بود سرى داخل نمودم که کسى را به بینم سؤال نان نمایم.
دیدم زنى در میان حیاط کنار تنور ایستاده خمیرها را پهن مى کند و به تنور مى زند. سر عقب بردم چنانکه شأن طلاب علوم دینیه هست که نظر به نامحرم ولو بدون ریبه هم نکنند.
و آواز نمودم اى مادر نان دارى. گفت بلى بیائید تو، من داخل شدم. گفت چقدر میخواهى، گفتم یک من. گفت چیز دیگر هم مى خواهى، گفتم خورش هم اگر باشد مى خواهم. گفت ماست و دوغ و شیر و پنیر همه چیز دارم و کره تازه خوبى هم دارم. گفتم پنج سیر هم از آن کره بده، به دخترش امر کرد پنج سیر کره داد به ما. گفتم پول اینها چه مى شود.
گفت نان نیم قران و کره یک قران، پنج دانه نان هم از تنور بیرون کرد به ما داد، نان دیمه فرد اعلا به اصطلاح پنجه کش نیم ذرع درازى هر یک بود، سفید و پاکیزه که از مشهد تا آنجا همچو نانى ندیده بودیم بلکه در آن دهات نانهاى سیاه و مخلوط به غیر گندم بود.
نان و کره را آوردم نزد رفیق.... گفت این نان به این خوبى را که در غیر قوچان من ندیده ام از کجا آورده اى. گفتم: از ماوراء الطبیعه. گفت شوخى مى کنى. گفتم خودت سرو تقسیم نما در این دهات غیر از حدود طبس هیچ دوغ و ماست تازه دیدى و هیچ گاو و گوسفند دیدى و این آبادى مختصر را اگر همه را تو نگشتى این زوارها گشتند و از من و تو هم بلدتر بودند این دهات را. مع ذلک مأیوسانه و صفر الید همه برگشتند... قبول ندارى من جاى آن خانه را نشان مى دهم اگر تو آن منزل را پیدا کردى و اگر هم پیدا بشود آن مادر و دختر و تنور گرم را اگر پیدا کردى؟! منزل هم از بهشت بود و زنها نیز از حورالعین بهشت بودند... .»[51]
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان