13 مهر 1394, 13:51
محمّد تقى جعفرى حدود یک سال و نیم در درس آیت الله شیخ مرتضى طالقانى (1280 ـ 1346 هـ .ق.) شرکت کرد. روزى مانند هر روز به حضورش رسید و سلام کرد. آیت الله طالقانى فرمود: براى چه آمده اى، آقا!؟ عرض کرد: آمده ام تا درس بفرمایید. فرمود: برخیز و برو! آقا جان! درس تمام شد. عرض کرد: دو روز به محرم مانده و هنوز درس ها تعطیل نشده است! فرمود: آقا جان! درس تمام شد. من مسافرم! روح رفته، جسد مانده است!
آیت الله طالقانى این جمله را گفت و بعد بدون فاصله، ذکر «لا اله إلاّ الله» را بر زبان آورد و اشک از چشمانش جارى شد. محمّد تقى دریافت که استاد خبر از رحلت ابدى مى دهد. درخواست نصیحت کرد. استاد در حالى که اشک از چشم هایش سرازیر بود، گفت:
تا رسد دستت به خود شو کارگر *** چون فُتى از کار خواهى زد به سر
و باز کلمه مبارکه لا اله إلاّ الله را بر زبان آورد. خواست دست استاد را ببوسد، دستش را کشید و اجازه نداد پس پیشانى و صورتش را بوسید... پس فرداى آن روز آیت الله شیخ مرتضى طالقانى رحلت کرد.([25])
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان