13 مهر 1394, 13:51
درس احسان
مدّتى از اقامت ملاّ عباس در مشهد گذشته بود تا این که پدرش پس از پرس و جو، به دیدارش مى آید. وى خود در این باره فرموده است:
«روزى در حرم مشغول زیارت بودم که دستى به شانه ام خورد برگشتم دیدم پدرم است که براى بردن من آمده است. خیلى رقّت کردم، چرا که پدر پیرم تنها بود و پسرى جز من نداشت این بود که با همه شوق به تحصیل، همراه پدرم به روستا بازگشتم.»
وى در ادامه مى گوید:
«اتفاقاً در بین راه به همان آقاى عالم ـ که از او استفتاء کرده بودم ـ برخوردیم، که عازم مشهد بود با دیدن من و پدرم و فهمیدن موضوع، خیلى اظهار تأسّف کرده و به پدرم فرمود: «حیف است که این جوان را مى برید زیرا او یک پارچه عشق، شوق و تحصیل است!».([5])
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان