13 مهر 1394, 13:51
او خود از روزگار تحصیل خود چنین بازگو مى کند:
«در اوایل تحصیل که به نحو و صرف اشتغال داشتم علاقه زیادى به ادامه تحصیل نداشتم و از این روى هرچه مى خواندم نمى فهمیدم... پس از آن یک بار عنایت خدایى دامنگیرم شده، عوضم کرد. در خود یک نوع شیفتگى و بى تابى نسبت به تحصیل کمال حسّ نمودم به طورى که از همان روز تا پایان تحصیل که تقریباً هیجده سال کشید هرگز نسبت به تعلیم و تفکر، احساس خستگى و دلسردى نکردم و زشت و زیباى جهان را فراموش کردم... در خورد و خواب و لوازم دیگر زندگى، به حداقل ضرورى قناعت نموده، باقى را به مطالعه مى پرداختم بسیار مى شد - بویژه در بهار و تابستان - که شب را تا طلوع آفتاب با مطالعه مى گذراندم...»([1])
عشق و شور به تحصیل و تکامل استاد را بر آن داشت که از شهر خویش رو به سوى، سیناى اسرار «نجف اشرف» هجرت کند. تا از شراب عشق على (علیه السلام) جامى نوشیده و طریق معرفت و راه رستگارى را بهتر و بیشتر بپیماید.
با اوّلین نگاه به قبّه و بارگاه امیرالمؤمنین آخرین کلام خویش را زده و مى فرماید:
«یا على! من براى ادامه تحصیل به محضر شما شرفیاب شده ام ولى نمى دانم چه روشى پیش گیرم... از شما مى خواهم که در آنچه صلاح است، مرا راهنمایى کنید».
چند روزى نمى گذرد که نصرالله و یارى الهى به دست مولاى متقیان به سوى استاد مى آید. شخصیّت وارسته اى چون حاج میرزا على آقا قاضى «قدس سره» به سراغ وى آمده و خطاب به او اینگونه مى گوید:
«کسى که به قصد تحصیل به نجف مى آید خوب است علاوه بر تحصیل، از فکر تهذیب خود غافل نماند.»
کیمیاى وجود مرحوم قاضى، روح و روان استاد را دگرگون کرده و برنامه اى روشن و نورانى براى آینده او ترسیم مى کند. از آن روز کتابى دیگر از زندگى استاد فرزانه باز مى شود که صفحه آغازین آن با این جمله شروع مى گردد:
علم نبود غیر «علم عاشقى» *** مابقى تلبیس ابلیس شقى([2])
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان