13 مهر 1394, 13:51
مهر پدر
در اینجا مناسب است که برخى از خاطرات دوران تحصیل در حوزه علمیه مشهد را از زبان آن عالم جلیل القدر بشنویم:
«... سالى بر سر موضوعى کوچک، از پدرم قهر کردم و بى خداحافظى به مشهد رفتم. چون به مشهد رسیدم از کرده خود سخت پشیمان گشتم و دریافتم که در میان صدها میلیون افرادى که در روى زمین اند و در سینه هر یک دلى مى تپد، فقط دو دل هست که براى من مى تپد و آن دو دل، پدر و مادر من است... سرانجام به خود جرأت دادم و نامهاى مبنى بر اعتراف به تقصیر و طلب عفو نوشتم... پاسخ مشروحى از پدرم رسید... نوشته بود: «پس از رفتن نورچشمى، من و مادرت خیلى نگران بودیم که مبادا بر آن فرزند عزیز بد بگذرد تا بحمدالله نامه ات رسید و از دو جهت باعث مسرت گشت یکى با خبر گشتن از سلامتى آن نورچشمى، دیگر آن که دانستیم آن نور چشم مکرّم در یاد پدر و مادر مهجور خود هست...»([7])
«در سال 1300 هـ .ش. پدرم مرا که شانزده ساله بودم، براى ادامه تحصیل به مشهد برد... براى این که من دلتنگ نگردم و انس بگیرم، با مادر، برادر و خواهرم همگى به مشهد آمدند و یک ماهى ماندند([8])».
«پدرم یک بار چیزى به مرد مُکارى (کرایه دهنده چهارپایان) داده بودندکه از تربت براى من به مشهد بیاورد و آن مرد آن را فاسد کرده یا از بین برده بود. من مىخواستم از او تاوان بگیرم و چون مىتوانستم این کار را بکنم، نکردم. موضوع را براى پدرم نوشتم... آن قدر خوشش آمده بود که چند سطر در تحسین، تشویق و بارک الله گفتن به من نوشت...».([9])
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان