ابن میثم بحرانى
متوفاى 699 هـ .ق.
عنوان مقاله: آیت بلاغت
نویسنده: مهدى احمدى
دیباچه
در این مقاله، شما را با زندگى و آثار عالم بزرگ، ابن میثم بحرانى آشنا مى سازیم. متأسّفانه کتب تاریخى و رجالى، کم تر به زندگى این مرد الهى پرداخته اند و با وجود این که وى در عصر خواجه نصیرالدین طوسى و علامه حلّى مى زیسته، تاریخ زندگى او در سایه اى از ابهام قرار دارد.
تولّد
منابع رجالى اوّلیه، بیشتر به معرفى افراد از طریق تألیفات مى پرداختند و کم تر از اخلاق و رفتار اجتماعى آنان سخنى به میان مى آوردند. از این رو، به سال ولادت ابن میثم نیز نپرداخته اند در این میان، فقط به نقل شیخ سلیمان بحرانى مى توان استناد جست که در کتابش «تراجم علماء بحرین»، تولد وى را سال 636 ق. دانسته است.([1])
محلّ تولد او نیز در هیچ منبعى نیامده است ولى از آن جا که به «بحرانى» معروف است و وى را از عالمان سرشناس کشور بحرین شمرده اند، معلوم مى شود که در بحرین چشم به دنیا گشوده است.
پدرش که از تولد وى شادمان بود، نام پدر خود «میثم» را براى فرزندش برگزید. میثم سالها بعد به «کمال الدین» لقب یافت لذا نام کامل وى چنین است: کمال الدّین، میثم بن على بن میثم بحرانى.
بحرین دیار عالمان
بحرین از دیر باز یکى از مراکز شیعه امامیّه بوده است. مؤلف معجم البلدان ـ هنگامى که درباره کشور عمّان سخن مى گوید ـ مى نویسد:
اهل بحرین، همگى شیعه هستند مگر کسى که اتفاقى به آن جا رفته باشد و بیگانه باشد.([2])
در بحرین عالمان بسیارى ظهور کرده اند که بر مذهب شیعه بوده و از آن دفاع نموده اند. شیخ یوسف بحرانى به نام و زندگى بیش از 130 دانشمند بزرگ بحرینى پرداخته است.
از جمله این عالمان، علامه سید هاشم بحرانى مى باشد این محدّث جلیل القدر تمام احادیثِ منقول از معصومین را مورد بررسى قرار داده و کسى قبل از وى، جز علامه مجلسى، چنین کارى را انجام نداده بود.
او پس از محمد بن ماجد، ریاست بلاد بحرین را به دست گرفت. قضاوت، امر به معروف و نهى از منکر را به اجرا گذاشت. وفات وى در سال 1107 ق. رخ داد. از آثار گرانبهایش به چند مورد اشاره مى شود:
البرهان فى تفسیر القرآن(6 ج) الهادى و ضیاء النادى (در تفسیر قرآن) مدینة المعجزات فى النص على الائمة الهداة الدرّ النضید فى فضائل الحسین الشهید فى وفاة الزهراء(علیها السلام)الاحتجاج که نام کامل آن چنین است: احتجاج المخالفین على امامة امیر المؤمنین(علیه السلام)([3])
تحصیل
دانش اندوزى ابن میثم نیز در ابهام قرار دارد اما به طور یقین، وى حیات علمى خود را از سنین کودکى آغاز کرد و از دانشوران بحرین، علوم عصر خویش را به خوبى فرا گرفت.
دلیلى که این ادّعا را تقویت مى کند، شهرت وى است که عالمان عراق و حلّه به چیره دستى او در علوم مختلف، اذعان داشتند.
آرى، عالمى که در بحرین زندگى مى کند و در عراق و حلّه زبانزد دانشمندان آن دیار مى شود، بى شک در بحرین از بزرگ ترین فرهیختگان به شمار مى رفته است.([4])
استادان
1. خواجه نصیرالدّین طوسى (672 ـ 598ق).
ابن میثم در محضر این استاد بزرگ حکمت را فرا گرفت شیخ طوسى نیز بر تبحّر وى در علم کلام و حکمت گواهى داده و وى را بسیار ستوده است.([5])
2. جمال الدین على بن سلیمان بحرانى (متوفّاى 672 ق.).
علّامه حلّى درباره على بن سلیمان مى گوید:
وى به علوم عقلى و نقلى آگاه بود و همچنین شناخت کاملى نسبت به قواعد حکما داشت.
از آثار منسوب به وى، کتاب الخیر، که برخى «مفتاح الخیر» خوانده اند، را مى توان نام برد این کتاب، شرح دیباچه رسالة الطیر ابن سینا است. یکى دیگر از آثار وى، شرح کتاب قصیدة النفسِ ابن سینا مى باشد.([6])
دروسى را که ابن میثم نزد وى فرا گرفت، معلوم نیست اما از آن جا که در فلسفه و حکمت شهرت دارد، مى توان حدس زد که همین دروس را نزد وى خوانده است.
3 ـ نجم الدین ابوالقاسم جعفر بن حسن هُذَلى (معروف به محقّق حلّى) (متوفّاى 672ق.).
کتاب فقهى محقّق (شرائع الاسلام) مدّت ها در حوزه هاى علمیه به عنوان «فقه استدلالى» تدریس مى شد. وى در زمینه ادبیات عرب، چهره اى شناخته شده بود نوشتارش ادیبانه و شعرهایش نیز بسیار نیکو بود.([7])
احتمال دارد ابن میثم در محضر این استاد، فقه و ادبیات را فرا گرفته باشد.
از دریچه نگاه
طریحى، دانشمند معروف، ابن میثم را شیخ صدوق و مورد اعتماد خوانده است.([8])
شیخ یوسف بحرانى از کتاب سلامة البهیه نقل مى کند:
پیشواى متکّلمان و زبده فقیهان و محدّثان، عالم ربّانى کمال الدین میثم... غوّاص دریاى معارف و سرچشمه حقایق و لطائف است.([9])
محدّث شهیر حاج شیخ عباس قمى، نیز در این باره چنین آورده است:
عالم ربّانى و فیلسوف متبحّر، محقّق و حکیم متألّه مدقّق، جامع علوم معقول و منقول و استاد فاضلانى است که از فحول بى شمارند([10])
صاحب الذریعه او را عارف متکلّم([11])مى نامد و صاحب معجم المؤلفین وى را ادیب، حکیم و متکلّمى از فقهاى امامیّه مى داند.
کتاب تجرید الکلام فى تحریر عقائد الاسلام نوشته خواجه نصیرالدین طوسى یکى از آثار گرانبهاى فلسفى و کلامى است که شرح هاى زیادى بر آن نوشته شده است. ابن میثم نیز در این باره، آرائى دارد که صدرالدین ملّا صدراى شیرازى (متوفّاى 1050 ق.) از میان شرح هاى مختلف، آراء ابن میثم را ملاک قرار داده است.
ابن میثم تسلّط کاملى به شعر داشت او در بسیارى از موارد، براى استشهاد مطالب ذکر شده، از شعر استفاده مى کرد.
فراخوانى از بغداد
از مطالعه برگه هاى تاریخ، بر مى آید که ابن میثم بحرانى با آن همه کمالات علمى و معنوى، در نهایت فقر و تنگدستى زندگى مى کرد.
وى هنگامى که مشاهده مى کرد آنچه مورد اهمیّت عموم مردم و برخى دانش پژوهان قرار دارد، پول و ثروت دنیاست و به کمالات معنوى و علمى توجّهى نمى شود، غم بر دلش سایه مى افکند. همین تنش هاى روحى باعث شد که ابن میثم گوشه نشینى و تحمّل فقر را بر حضور فعّال در اجتماع، ترجیح دهد.
دانشوران بغداد و حلّه که آوازه ابن میثم را شنیده و برخى از آثارش را نیز مطالعه کرده بودند، نامه اى براى وى ارسال کردند تا با حضور خود در عراق، حوزه درس آن جا را رونق بیش ترى بخشد. در بخشى از این نامه آمده است:
«شگفت آور است که شما، با وجود تسلّطى که در تمام علوم و معارف دارید، در کنج عزلت و گوشه نشینى باقى بمانید»
ابن میثم پس از دریافت نامه، جواب آنان را با دو بیت شعر ارسال کرد که:
طلبتُ فنون العلم ابغى بها العلا *** فقصّر بى عمّا سموت به القلّ
تَبیَّنِ لى اَنَّ المحاسن کلّها *** فروع و انّ المال فیها هو الاصل
«من انواع علوم و فنون را فراگرفتم تا به مقام والایى برسم اما تنگدستى و فقر، مرا از رسیدن به این هدف باز داشت. پس آشکارا دانستم که تمام نیکى ها و خوبى ها، فرعند و مال و ثروت، اصل است!»
او به این وسیله به آنان فهماند عده اى از روى نادانى مال بى ارزش دنیا را بر کلمات علمى و معنوى ترجیح مى دهند.
شاید جلال الدین دوانى، فیلسوف قرن نهم هجرى از همین شعر الگو گرفته باشد:
مرا به تجربه معلوم گشت در آخر حال *** که قدر مرد، به علم است و قدر علم، به مال
عالمان بغداد و حلّه باز هم مأیوس نشده و با ارسال نامه اى دیگر، تقاضاى خود را ـ مبنى بر هجرت به عراق ـ تکرار کردند. این بار نیز ابن میثم با سروده اى به آنان پاسخ داد:
قد قال قوم بغیر فهم *** ما المرء اِلاّ باصغریه
فقلت قول امرء حکیم *** ما المرء اِلاّ بدرهمیه
من لم یکن درهم لدیه *** لم تلتفت عِرسه الیه
و مات فى بیته وحیداً *** یبول سنّوره علیه
«عدّه اى از روى بى خبرى گفتند: ارزش هر مردى به دانش و علم اوست من گفتار مرد حکیمى را بازگو کردم که مى گفت: ارزش هر مردى به مال و منال اوست. اگر فردى ثروت نداشته باشد، زنش نیز به او توجّهى نمى کند و تنها در خانه اش مى میرد و گربه، پیکرش را آلوده مى سازد.»
پس از مدتى، خبر به او رسید که هنوز عالمان آن دیار قانع نشده و برخواسته خویش پا فشارى مى کنند لذا تصمیم گرفت به عراق سفر کرده و عقیده خود را به اثبات برساند.([12])
سفر به عراق
ابن میثم پس از ورود به عراق، لباس هاى مندرس و کهنه پوشید و در کلاس درسى که دانش پژوهان زیادى حضور داشتند شرکت کرده و در آستانه درب نشست.
مدّتى که از کلاس درس سپرى شد، سؤالى پیش آمد و هیچ کدام از حاضران نتوانستند به آن پاسخ دهند ابن میثم پاسخ را بیان کرد اما هیچ کدام از دانشجویان به او توجهى نکردند حتى یکى از آنان گفت: مثل این که تو هم چند صباحى درس خوانده اى ؟! پس از اتمام، هنگامى که سفره غذا پهن شد، به او تعارف نکردند که بر سفره بنشیند فقط مقدار کمى غذا برایش آوردند.
وى فرداى آن روز، با لباس هاى فاخر و اشرافى به مجلس درس وارد شد همگى به احترام او از جا برخاسته و وى را به بالاى مجلس راهنمایى کردند.
درس همانند هر روز آغاز شد ابن میثم در میانه درس، مطالبى را که صحّت نداشت، عمداً به زبان راند حضّار بدون توجّه به محتواى گفتار وى، زبان به تصدیق او گشوده و آفرین گفتند.
هنگام غذا خوردن که فرا رسید، نسبت به ابن میثم، احترام زیادى قائل شده و او را به غذا خوردن دعوت کردند. وى آستین لباسش را به طرف غذا گرفت و گفت: «کُل یا کُمّى اى آستینم بخور!» حاضران با تعجّب پرسیدند: این چه حرف و عملى است؟!
ابن میثم در جواب فرمود: همه این غذاهاى لذیذ، براى آستین من و جامه هاى قیمتى من است نه خود من! زیرا من همان فقیرى هستم که دیروز در همین مجلس حضور یافتم و هیچ کدام از شما به من توجّهى نکردید و سخنان درست مرا نپذیرفتید اما امروز در قالب یک فرد پولدار شرکت کردم، مورد احترام قرار گرفتم و سخنان باطل و بى اساس من مورد پذیرش شما قرار گرفت!
وى در پایان فرمود: من، ابن میثم بحرانى هستم که دعوتم کردید(قبلاً) همین عمل امروز شما را گوشزد کردم و نوشتم که شما، جهل با پولدارى را بر علم همراه فقر، ترجیح مى دهید!([13])
تاریخ سفر
تاریخ سفر وى به عراق و حلّه و مدّت اقامتش در آن شهرها نامعلوم است امّا بر اساس قراینى، مى شود فرض کرد که این سفر در بین سال هاى 675 ـ 665 ق. بوده است:
الف) ابن میثم در عراق، خدمت استادانى رسیده که سال وفات آنان در حدود همین سال ها بوده است.
ب) وى پس از تصرّف بغداد توسط هلاکو خان مغول و در عصر حکومت عطاءالملک جوینى، به بغداد آمده و شرح نهج البلاغه را به سفارش جوینى نگاشته است.
از آن جا که تاریخ اتمام نهج البلاغه، سال 675ق. است و عطاءالملک نیز در همان سال از حکومت عزل شد، مى توان گفت که ابن میثم پس از عزل عطاءالملک به بحرین بازگشته است.([14])
عطاءالملک جوینى کیست؟
علاء الدین ابو المظفر عطاءالملک (681 ـ 623 ق.) از رجال و مورّخان اوایل دوره مغول به شمار مى آید وى از آغاز جوانى وارد کارهاى دیوانى شد و از فرمانبرداران امیر ارغون آقا، حکمران خراسان گردید، وى به همراه حکمران خراسان به مغولستان سفر کرده و توسط او به هلاکو خان معرفى شد. وى در دستگاه مغول، موقعیت خوبى پیدا نمود تا جایى که خان مغول به درخواست او فرمان داد تا خبوشان (قوچان) را که پس از یورش چنگیز خان ویران شده بود بازسازى کنند و به همت او بخشى از کتابخانه نفیس اسماعیلیان «الموت» از خطر نابودى رهایى یافت. همین سفرها او را بر آن داشت تا«تاریخ جهان گشاى جوینى» را بنویسد. او در سال 656 ق. به همراه هلاکو، شهر بغداد را فتح کرد و در سال 657 ق. به حکومت عراق رسید. در زمان حکومتش، نهرى از فرات جدا کرده و به کوفه و مشهد امیر المؤمنین(علیه السلام)رسانید و مهمانخانه اى نیز در نجف اشرف بنا نهاد.
در سال 675 ق. با سعایت اطرافیان به فرمان اباقا خان از حکومت معزول و اموالش مصادره گشت. تا این که در سال 681 ق. و پس از فوت اباقاخان توسط احمد تکودار آزاد و حکومت مجدد عراق را به دست گرفت.
وى تمایلات شیعى داشت برادرش شمس الدین محمد جوینى (متوفّاى 683 ق.) نیز پس از ملاقات با خواجه نصیرالدین طوسى، به مذهب تشیّع گروید.([15])
موقعیت ابن میثم در عراق
ابن میثم در حکومت عطا ملک جوینى روزگار خوبى داشت، حکومت آن عصر، قدر و ارزش وى را پاس مى داشت. ابن میثم در این باره مى گوید:
هنگامى که توفیق دیدار جوینى برایم دست داد، به حضور شریفش رسیدم. از روى علاقه و محبت، جایگاه و مقامى را به من اختصاص داد که خواسته هایم بر آورده شد و باران هاى نعمت هایش را بر من بارانید که بى شباهت به نعمت هاى خداوندى نبود،
در گفت و گوهاى دوستانه اش، ستایش «نهج البلاغه» و عظمت، فضیلت و اهمیت آن را به گونه اى بر زبان راند که دانستم او همان کسى است که من در جست وجویش بودم چرا که وى به ارزش نهج البلاغه و منزلت آن در بین کتاب ها آگاهى داشت. من علاقه مندى وى را به کشف اسرار، دقایق و حقایق نهج البلاغه دو چندان کردم... ([16])
از عبارات فوق، مى توان به تمایلات شیعى عطا ملک پى برد و اى بسا مصاحبت وى با ابن میثم و تقدیم این شرح از سوى ابن میثم به عطاملک، باعث گرایش وى به تشیّع بوده باشد.
سفر به حلّه
روز دوشنبه 5 صفر 656 ق. هنگامى که هلاکوخان و لشکرش، بغداد را تصرّف کردند، در قتل، اسارت و آزار مردم و غارت اموالشان کوتاهى نکرده و این عمل ننگین را تا 40 روز ادامه دادند.
در پى این حادثه غم انگیز جمعى از مردان، زنان، کودکان و شیر خواران به قتل رسیدند، و جز عده کمى از آن ها باقى نماند.
اهالى حلّه که وقایع غم انگیز بغداد را شنیده بودند، همراه سادات و دانشمندان بزرگ خود، نزد هلاکو خان آمدند. با آگاهى و درایت فقیهانى چون خواجه نصیرالدین طوسى و نفوذ آنان در دستگاه مغول، شهر حلّه از حملات تخریبى مغولان در امان ماند.([17])
از آنچه که در منابع آمده است، فهمیده مى شود که ابن میثم مدّتى را به حلّه سفر کرده است در کتاب انوار البدرین مى خوانیم: و (ابن میثم) به حلّه سیفیّه درآمد... و بسیارى از علماى شهر، چونان علامه (علامه حلّى) از وى استجازه کردند... ([18])
شاگردان
1 ـ خواجه نصیرالدین طوسى
قبلاً نام وى در ردیف استادان ابن میثم ذکر شد امّا بر اساس نقل ریحانة الادب از برخى بزرگان، خواجه نصیرالدین طوسى نیز در زمینه فقه و شرح نهج البلاغه، از حوزه درسى ابن میثم بهره مند شده است.([19])
اگر چه برخى، این شاگردى را منتفى دانسته و دور از شأن و جایگاه بلند خواجه نصیر مى دانند،امّا با توضیحى که در پایان بخش استادان ذکر شد، این امر بعید به نظر نمى رسد.
2 ـ جمال الدین، ابو منصور حسن بن یوسف بن مطهّر حلّى (علامه حلّى) (متوفّاى 726 ق.)
وى عالمى است که در علوم فقه، اصول، کلام، تفسیر، نحو، معرفت رجال، منطق و حکمت تبحّر داشت. تألیفات او را بیش از صد کتاب و رساله شمرده اند.([20])
شیخ آقا بزرگ تهرانى درباره ابن میثم مى گوید:
او، استاد علامه حلّى است. و صاحب اعیان الشیعه نیز بر همین مطلب تأکید مى کند.([21])
در سفرى که ابن میثم به حلّه داشت، علامه حلّى در محضرش زانوى شاگردى به زمین زد اما دروسى را که نزد وى آموخته، ذکر نشده است.
3 ـ سید غیاث الدین ابوالمظفر، عبدالکریم بن احمد بن طاووس (693 ـ 648ق.)
وى در چهار سالگى نوشتن و خواندن را فرا گرفته و در 11 سالگى قرآن را حفظ کرد. کتابى از وى به یادگار مانده است که «الشمل المنظوم» نام دارد.([22])
صاحب لؤلؤة البحرین([23]) و انوار البدرین([24]) به شاگردى او نزد ابن میثم اشاره کرده اند.
4 ـ کمال الدین، على بن حسین بن حماد بن خیر لیثى واسطى.(متوفّاى پس از 690 ق.)
وى فقیه، شاعر و راوى احادیث بود و از شاگردان ابن میثم بحرانى شمرده مى شود.
ابن میثم به وى اجازه نقل تمامى کتاب ها و آثارش را داد این مطلب، نشانگر اطمینان کامل استاد به وى بوده است.([25])
5 ـ شیخ مفید الدین محمّد بن جهم اسدى حلّى.
از وى به عنوان شیخ فقیهان حلّه، یکى از مشایخ گرامى، عالم صدوق و فقیه، شاعر و ادیب یاد شده است. وى یکى از مشایخ عبدالکریم بن طاووس نیز مى باشد.
هنگامى که خواجه نصیرالدین طوسى از محقق حلّى خواست تا سرآمد دو علم «کلام» و «اصول فقه» را در میان علماى حلّه مشخص کند، او محمد بن جهم اسدى حلّى را دومین فرد متبحّر این علوم معرّفى کرد.([26])
آثار
به دلیل قدمت آثار وى، برخى از کتب که به وى منتسب است، در دسترس ما نیست. حتّى نام بعضى از آن ها به چند صورت ضبط شده است آنچه مسلم است از وى 12 کتاب نفیس به جاى مانده که به شرح ذیل است:
1 ـ شرح نهج البلاغه
این کتاب مهم ترین و معروف ترین اثر وى است که به عطا ملک جوینى اهدا کرده است. همه کسانى که به نوعى زندگى ابن میثم را مورد اشاره قرار داده اند، از این اثر بزرگ تجلیل کرده اند.
صاحب لؤلؤة البحرین مى نویسد:
(این اثر) سزاوار آن است که با نور بر مردمک دیده و نه با مرکب به اوراق نوشته آید.([27])
طریحى مى گوید: مانند این کتاب، نوشته نشده است.([28])
در اهمیت این کتاب همین بس که فخر المحققین فرزند علامه حلّى، که خود از بزرگان بود، این کتاب را تدریس مى کرد و سید حیدر آملى (عارف نامدار) این درس را از وى فرامى گرفته است.([29])
این شرح کم نظیر، مصباح السالکین نام دارد و شش نسخه از آن، در کتابخانه موزه عراق موجود است. ابن میثم سه شرح بر نهج البلاغه نوشته است:
1 ـ شرح بزرگ نهج البلاغه، که مصباح السالکین نام دارد.
2 ـ شرح نهج البلاغه متوسط یا کوچک، که از شرح نهج البلاغه کبیر گرفته شده است. ابن میثم بنا به درخواست عطاملک جوینى براى فرزندان وى (ابو منصور محمد، مظفر الدین و ابو العباس على) خلاصه بردارى نموده و در پایان کتاب یاد آورى مى شود که: «هذا مصباح السالکین لنهج البلاغه.» صاحب الذریعه مى نویسد که دست نوشته هایى از این شرح در مدرسه فاضل خان مشهد و مدرسه مروى تهران موجود است.
3 ـ شرح سوم که بسیارى از آن نام برده اند اما توضیح بیشترى درباره آن نداده اند. عملاًبیش از دو شرح بر نهج البلاغه از ابن میثم شناخته شده نیست.
البته احتمال دارد این شرح سوم، همان شرح صد کلمه امیرالمؤمنین(علیه السلام) باشد که معرّفى خواهد شد.([30])
شرح بزرگ نهج البلاغه چندین بار به چاپ رسیده است نخست در سال 1378 ق. در تهران ـ که چاپ و تصحیح آن را شیخ محمدرضا بروجردى بر عهده داشت ـ و بار دیگر هم در سال 1981 م. توسط دار الآثار الاسلامى، بیروت، به چاپ رسید. ترجمه فارسى این کتاب نفیس نیز توسط بنیاد پژوهشهاى آستان قدس رضوى، در سال 1375 ش. به چاپ رسیده است.
گروهى از عالمان نیز به تلخیص این کتاب پرداخته اند از جمله، شاگردش علامه حلّى، نظام الدین على بن حسین جیلانى است که آن را «انوار الفصاحة» نامید. ([31])
نکته اى که قابل توجّه است، «زمان تألیف» این شرح، در زمان حکومت اهل تسنّن بر عراق و بعد از فرو پاشى حکومت بنى عباس بوده است که خود نشانگر شناخته بودن قدر و منزلت عالمان و همّت والاى دانشمندان در نشر معارف اهل بیت(علیهم السلام) است.
در واقع، ابن میثم با شرح نهج البلاغه و اهداى آن به عطا ملک جوینى، تمایلات شیعى او را دو چندان نموده و با تلخیص و روان نویسى آن (اختیار مصباح السالکین)، توانست افکار جوانان سنّى بغداد را به «تشیّع» سوق دهد.
2 ـ القواعد فى علم الکلام
شیخ یوسف بحرانى در السلافة البهیه، شیخ على بحرانى در انوار البدرین، صاحب لؤلؤة البحرین و طریحى در مجمع البحرین، این کتاب را از ابن میثم بحرانى مى دانند.
برخى، این اثر را قواعد المرام مى دانند و شیخ آقا بزرگ تهرانى آن را القواعد الالهیه فى الکلام و الحکمة مى نامد و مى افزاید: گاهى القواعد المرام فى الحکمة و الکلام خوانده مى شود.([32])
فقیه شهید امام احمد على عاملى تصریح کرده است که این کتاب را درنزد سید جعفر موسوى کرکى عاملى خوانده است. و مدّعى است که آن کتاب در علم کلام، جامع است.([33])
3 ـ رسالة فى آداب البحث. منابع این رساله را به ابن میثم بحرانى منتسب مى دانند.
4 ـ البحر الخِضَّم.
این اثر درباره «الهیات» نگاشته شده است.([34])
5 ـ النجاة فى القیامة فى تحقیق امر الامامة.
بغدادى در هدیة العارفین از این کتاب یاد کرده است. و صاحب الذریعه این کتاب را نجاة القیامة فى امر الامامة مى نامد و گفته است: مؤلف کتاب را در یک مقدّمه و سه باب، تنظیم کرده است.([35])
6 ـ تجرید البلاغة.
زرکلى مى گوید:
تجرید البلاغة در معانى و بیان، از شیخ کمال الدین میثم بن على بن میثم بحرانى... که آن را اصول البلاغة نیز خوانند.([36])
ظاهراً این کتاب، همان مقدّمه شرح نهج البلاغه است که خود ابن میثم با قدرى تعدیل، حذف و اضافه، به صورت مستقل عرضه کرده است.
7 ـ رسالة فى الوحى و الالهام.
صاحب لؤلؤة البحرین، صاحب السلافة البهیه، صاحب هدیة العارفین، آقا بزرگ تهرانى ـ که نام این کتاب را الوحى و الالهام و الفرق بینهما و الاشراق مى خواند ـ و صاحب اعیان الشیعه این کتاب را به ابن میثم منتسب مى کنند اما هیچ گونه توضیح یا نشانى از این کتاب ارائه نکرده اند.([37])
8 ـ شرح حدیث المنزلة.
این اثر، شرح یک حدیث از پیامبر(صلى الله علیه وآله)در مورد خلافت امیر المؤمنان على(علیه السلام)است که شیخ على بحرانى چنین مى گوید:
رساله اى شگفت انگیز، در شرح حدیث منزلت، و این که این حدیث خود به تنهایى در باب خلافت امیر المؤمنین(علیه السلام) کفایت مى کند و در آن، به دلیل دیگرى، جز این حدیث احتجاج نکرده است.([38])
9 ـ شرح المأة کلمة المرتضویه.
عده اى که زندگى ابن میثم را نوشته اند، از این کتاب یاد کرده اند. ابن میثم در این کتاب از افکار «ابن سینا» بهره برده است.
در انوار البدرین آمده است: شرحى نفیس و بى مانند است.([39])
صاحب الذریعه آن را شرح الکلمات المأة خوانده است.
این کتاب تحت عنوان مأة کلمة لامام امیر المؤمنین على بن ابیطالب(علیه السلام)توسّط منشورات مؤسسه اعلمى للمطبوعات، بیروت لبنان و با تصحیح و تعلیق سید جلال الدین اُرْموى، به چاپ رسیده است. مصحح از چهار نسخه قدیمى این کتاب، که در اختیار داشته است، بر اساس قدیمى ترین آن ها این کتاب نفیس را احیا نموده است.
ترجمه این کتاب نیز توسّط آقاى عبدالعلى صاحبى و با حمایت بنیاد پژوهش هاى اسلامى آستان قدس رضوى در سال 1370 ش. به چاپ رسیده است.
ابن میثم در مقدّمه کتاب چنین مى نویسد:
«مولا و اماممان، سرور اوصیاء، امیر مؤمنان على بن ابیطالب(علیه السلام) که داراى نشانه هاى روشن و کرامت هاى بلند مى باشد. از شخصیت هایى است که به بلندترین درجات یاد شده بالا رفته و به روشن ترین و والاترین آن مقامات، فایز گشته است...»
ما نیز به عنوان نمونه شرح یکى از آن احادیث را ذکر مى کنیم:
نفاق المرء ذلّة
«دو رویى مرد، خوارى است»
نفاق، از ذلّت سرچشمه مى گیرد و توضیح آن این است که چون منافق از باورى به باور دیگرى خارج مى شود که ورود به آن روا نیست خود دلیل بر آن است که نفس او در برابر چیزهاى خیالى که بر آن وارد مى شود و از پاسخ دادن به وسوسه هاى شیطانى شکست خورده است، بلکه در برابر هر چه این امور بر نفس او وارد مى شود مقهور مى باشد، پس سبب مى شود که در اعتقادات مخالف هم تردید کند، یکبار از این عقیده و بار دیگر از عقیده دیگرى پیروى کند، و این معناى خوارى و پستى است، ناگزیر این مطلب که دو رویى مرد از خوارى او نشأت مى گیرد، صادق مى باشد و همچنین در نفس منافق این صفت پست که با آن از عدالت بیرون مى رود تحقق مى یابد و موجب مى شود که از پیمودن راه خیر و گردن نهادن در برابر اسبابى که خوشبختى جاوید مى آورد محروم باشد، محققاً منافقان در پایین ترین طبقه دوزخند.([40])
10 ـ المعراج السماوى.
بحرانى در سلافة البهیة در مورد این کتاب مى گوید:
صدرالدین شیرازى، فیلسوف، فرائد تحقیقاتى را که شیخ میثم در این کتاب ابداع نموده، گلچین کرده است.([41])
صاحب الذریعه نیز خاطر نشان مى کند که سید على خان مدنى، صاحب ریاض السالکین در تصانیف خود، فراوان از این کتاب نقل مى کند.([42])
11 ـ استقصاء النظر فى امامة الائمة الاثنى عشر.
فخرالدین طُریحى در مورد این کتاب مى گوید: مانند آن تا کنون نوشته نشده است.([43])
12 ـ شرح اشارات على بن سلیمان بحرانى (متوفّاى 672ق.)
على بن سلیمان بحرانى کتابى به نام اشارات الواصلین در باب الهیات و کلام و حکمت نوشته است. که به «اشارات» معروف شد. ابن میثم بر کتاب استادش شرح نوشته است. صاحب انوار البدرین مى نویسد:
ـ... در آن، دادِ سخن بداده و پرده از ژرفاى مطالب برگرفته است... یکى از مشایخ معاصر ما گفته است: اگر او جز این کتاب را نداشت، براى دلالت بر کمال تبحّرش، کافى بود.([44])
غروب
وى پس از آن که به بحرین بازگشت، در بین سال هاى 679 و 699 ق. درگذشت. البته صاحب الذریعه مى گوید:
آن گونه که در کشکول بهایى آمده، در سال 679ق. درگذشته ولى قول صحیح، یا 699 ق. است که در «کشف الحجب آمده است و یا 689 ق. زیرا او در سال 681 ق. زنده بوده و در این سال، نگارش کتاب شرح نهج البلاغه کوچک را به اتمام رسانده است.
مزار این عالم وارسته در روستاى «هلتا» یکى از روستاهاى سه گانه ماحوز، بحرین است. شیخ عباس قمى و صاحب الذریعه به این محلّ اشاره دارند. در کتاب شرح نهج البلاغه آمده است:
وى پس از وفات، در مقبره جدّش المعلى در قریه «هلتا» به خاک سپرده شد.([45])
روحش شاد.
[1]. لؤلو البحرین، شیخ یوسف بحرانى، با تعلیق سیّد محمدصادق بحرالعلوم، نجف، ص 259.
[2]. معجم البلدان، یاقوت حموى، ج 4، ص 150.
[3]. ر. ک: لؤلؤة البحرین، ص 63 ـ 4.
[4]. مجلّه پژوهش و حوزه، سال 2، ش 7، ص 83 .
[5]. الکنى و الالقاب، شیخ عباس قمى، ص 419.
[6]. طبقات اعلام الشیعه، آقا بزرگ تهرانى، ج 3، ص 106.
[7]. اعیان الشیعه، ج 8، ص 247 و ج 4، ص 90 و 89.
[8]. مجمع البحرین، ج 6، ص 172.
[9]. مفاخر اسلام، على دوانى، ج 4، ص 196 ـ 8.
[10]. سفینة البحار، ج 2، ,,,,ص 256.
[11]. الذریعه، ج 24، ص 6.
[12]. مفاخر اسلام، ج 4، ص 190ـ2 اعیان الشیعه، ج 10، ص 197.
[13]. مفاخر اسلام، ج 4، ص 198 ـ 192.
[14]. همان.، پژوهش و حوزه، ج 6، ص 85.
[15]. فرهنگ معین، بخش اعلام، ص 1183دائرة المعارف تشیّع، ج 5، ص 531.
[16]. ترجمه شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 36، بنیاد پژوهشهاى آستان قدس رضوى، اوّل، 1375 ش.
[17]. تاریخ العراق، اللمحامى عباس الغرادى، ج 1، ص 37 ـ 9، منشورات الشریف الرضى، قم، اوّل.
[18]. پژوهش و حوزه، ص 91، به نقل از انوار البدرین، ص 65.
[19]. ریحانة الادب، ج 8، ص 240 ـ 2.
[20]. پژوهش و حوزه، ص 91 اعیان الشیعه، ج 5، ص 396.
[21]. الذریعه، ج 25، ص 61 اعیان الشیعه، ج 5، ص 402.
[22]. طبقات اعلام الشیعه، ج 3، ص 91.
[23]. لؤلؤة البحرین، ص 261.
[24]. پژوهش و حوزه، ص 92، به نقل از انوار البدرین، ص 65.
[25]. همان، ص 92.
[26]. طبقات اعلام الشیعه، ج 2، ص 155.
[27]. لؤلؤة البحرین، ص 255.
[28]. معجم البحرین، ج 6، ص 172.
[29]. مقدمه تفسیر محیط 51 عظم، ص 529.
[30]. الذریعه، ج 14، ص 150 ـ 149 شروح نهج البلاغه، حسین جمعة العاملى، ص 86 ـ 7، بیروت، اوّل، 1403 ق.
[31]. الذریعه، ج 14، ص 149.
[32]. پژوهش و حوزه، ص 102.
[33]. شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 24.
[34]. الذریعه، ج 3، ص 37.
[35]. همان، ج 24، ص 61.
[36]. الاعلام، ج 8، ص 293.
[37]. پژوهش و حوزه، ص 106.
[38]. همان،ص 106، به نقل از انوار البدرین، ص 66
[39]. همان.
[40]. شرح صد کلمه، ص 163، ترجمه عبدالعلى صاحبى، بنیاد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، اوّل، 1370 ش.
[41]. همان، ص 103.
[42]. الذریعه، ج 2، ص 230.
[43]. مجمع البحرین، ج 6، ص 172.
[44]. پژوهش و حوزه، ص 108، به نقل از انوار البدرین، ص 63 الذریعه، ج 2، ص 96 و 98
[45]. شرح نهج البلاغه ابن میثم، ص 25.
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه