13 مهر 1394, 13:51
یک کرامت
یک بار یکى از دوستان همدرس، از جمعى از ما دوستان که حدود هشت نفر بودیم، دعوت کرد و چون ما وضع اقتصادى یکدیگر را مى دانستیم، شرط کردیم که اگر آبگوشت ساده اى بدون مخلّفات مى دهى. مى پذیریم. او قبول کرد و فرداى آن روز براى ناهار به خانه اش رفتیم ولى برخلاف شرط خود از ما پذیرایى بهترى کرد و براى ناهار پلوخورشت و میوه تهیّه کرده بود. پرسیدیم که چرا شما برخلاف آنچه وعده داده اید، عمل کردید که او شرح ماجرا را این طور نقل کرد:
«دلم آرام نمى گرفت که جمعى از دوستان صمیمى را دعوت کنم و یک آبگوشت ساده به آنها بدهم حدود ساعت نه امروز رفتم به حرم مطهّرعرض کردم: یا على بن موسى الرضا(علیه السلام)! این درست است که بعد از سالیانى عدّه اى از رفقاى خود را دعوت کنم و نتوانم از آنان پذیرایى نمایم؟ شما این را مى پسندید؟ یک مقدارى با حضرت عامیانه، ولى صادقانه صحبت کردم و آمدم بیرون وارد صحن کهنه (عتیق) شدم دیدم آیت الله مروارید ایستاده اندگویا منتظر کسى هستند و چون چشممان به یکدیگر افتاد، رفتم جلو و سلام نمودم ایشان با لبى متبسّم فرمودند: فلانى این وقت، روز وقت تشرّف شماها نبوده، آیا خبرى است که مشرّف شده اى؟ عرض کردم: ما همیشه محتاج این دریم. ایشان تبسمى کردند و دستشان به جیب رفت و یک تعداد اسکناس، بدون این که بشمرند، به من دادند و از یکدیگر خداحافظى نمودیم و من آمدم بازار و وسایل پذیرایى را تهیه کردم»[7]
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان