دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

دغدغه های علی(ع) درسکوت و جنگ

No image
دغدغه های علی(ع) درسکوت و جنگ

دغدغه هاي علي(ع) درسكوت و جنگ

در همان دوران 25 ساله نیز کسانی به امیرالمومنین(علیه السلام) پیشنهاد کردند که برای گرفتن خلافت اقدام کن و ما هم به شما کمک می‌کنیم. یکی از افرادی که حضرت را برای گرفتن خلافت تشویق می‌کرد، پدر معاویه، دشمن سرسخت اهل بیت(علیهم السلام) و اسلام، ابوسفیان بود! البته وی در این کار در واقع سنگ خود را به سینه می‌زد. او وقتی دید که مردم با ابوبکر بیعت کردند و خلافت از خاندان آنان خارج گردید و چیزی نصیب آنها نشد، از این راه وارد شد. هدف او این بود که با ایجاد اختلاف در جامعه اسلامی بتواند از آب گل آلود ماهی بگیرد و چیزی نصیب خاندان خودش شود. از این رو فریب کارانه علی(علیه السلام) را تشویق می‌کرد که بیا و حق خودت را بگیر؛ چون پیغمبر(صلی الله علیه وآله) شما را تعیین کرده، دستت را دراز کن تا من با شما بیعت کنم! البته در این میان برخی نیز حقیقتاً از سر خیراندیشی این پیشنهاد را به آن حضرت می‌دادند. آن طور که نقل شده، عباس عموی پیغمبر(صلی الله علیه وآله) نیز همین پیشنهاد را به امیرالمومنین(علیه السلام) داد. جز اینها افرادی دیگر، مانند سلمان، ابوذر، مقداد و عمار هم بودند که با ابوبکر بیعت نکردند، اما هیچ گاه به امیرالمومنین(علیه السلام) پیشنهاد نکردند که برای گرفتن حق خود در خلافت اقدام نماید. آنان که از یاران علی(علیه السلام) و مطیع آن حضرت بودند، هیچ گاه بدون اجازه امیرالمومنین(علیه السلام) اقدامی نمی کردند و می‌دانستند که هر چه مصلحت باشد، خود حضرت انجام می‌دهد.

در هر حال، امیرالمومنین(علیه السلام) در برابر پیشنهاد این افراد برای احقاق حق خود فرمود: ایها النّاس شقّوا امواج الفتن بسفن النّجاه ؛ امواج فتنه را با کشتی‌های نجات بشکافید. اکنون امواج فتنه، جامعه اسلامی را تهدید می‌کند، پس در مقابل این امواج، کشتی نجات را راه بیندازید و این امواج را بشکنید و فرو بنشانید. امیرالمومنین(علیه السلام) می‌دید که افرادی قصد دارند در جامعه نوپای اسلامی، در همین اولین روزهای پس از رحلت پیامبر(صلی الله علیه وآله)، آتش جنگ را برافروزند و بین مسلمانان ایجاد اختلاف کنند؛ و این اختلاف، نتیجه‌ای جز از هم پاشیدن جامعه اسلامی نخواهد داشت. و عرّجوا عن طریق المنافره ؛ راه نفرت انگیزی و ایجاد دشمنی را رها کنید. و ضعوا تیجان المفاخره؛ این تاج و افسرهایی که به عنوان فخر بر سر خود می‌گذارید ـ که ما از فلان طایفه هستیم یا فلان امتیازات را داریم ـ کنار بگذارید و ببینید مصلحت اسلام و مسلمین چه اقتضا می‌کند. هذا ماء آجن و لقمه یغصّ بها آکلها؛ این مساله خلافت، آب بد مزه و لقمه گلوگیری است که بالاخره گلوی کسانی را که این لقمه در دهانشان فرو رفته، خواهد گرفت. فان اقل یقولوا حرص علی الملک و ان اسکت یقولوا جزع من الموت ؛ اگر به مردم بگویم، خلافت حق من است، اینها را رها کرده و از من حمایت کنید؛ خواهند گفت، این حرف‌ها را برای دنیا و حکومت و سلطنت می‌زند؛ و اگر سکوت کنم، افرادی مثل شمامی گویند که از جانش می‌ترسد! آیا به راستی فکر می‌کنید که من از جانم می‌ترسم؟! هیهات بعد اللّتیا و الّتی و اللّه لابن ابیطالب آنسب الموت من الطّفل ب ثدی امّه ؛1 بعد از این که من در زمان پیغمبر(صلی الله علیه وآله) این همه جنگ و فداکاری کردم، اکنون به من می‌گویید، تو از جانت می‌ترسی! به خدا قسم انس من به مرگ از انس طفل شیرخوار به پستان مادر بیشتر است. من نه تنها از این امر هیچ نگرانی ندارم، بلکه با مرگ مانوسم. من با مرگ زندگی می‌کنم و هر لحظه انتظار شهادت را می‌کشم؛ با این همه شما می‌گویید که من به سبب ترس از مرگ اقدام نمی‌کنم! هرگز این گونه نیست. من برای رعایت مصالح اسلام و مسلمین است که اقدام نمی‌کنم.

برخی دیگر نیز می‌گفتند، معلوم می‌شود حضرت علی(علیه السلام) نسبت به حق خودش یقین ندارد. ما می‌دانیم که او از جنگ نمی‌ترسد و انسانی شجاع و بی‌پروا است؛ از این رو اگر اقدام نمی‌کند، معلوم می‌شود که یقین ندارد خلافت حق او باشد و او است که باید خلیفه پیغمبر(صلی الله علیه وآله) باشد.

امیرالمومنین(علیه السلام) در این باره می‌فرماید: ما شککت فی الحقّ مذ اریته؛2 از آن هنگام که حق به من نشان داده شده، لحظه ای در آن شک نکرده‌ام. تعبیر حضرت در این جا قابل دقت است. نمی‌فرماید: «مذ عرفته...«؛ از آن هنگام که حق را «شناختم» در آن شک نکردم، بلکه می‌فرماید: از آن هنگام که حق به من نشان داده شد و آن را «دیدم» در آن شک نکردم. این، اشاره به همان مقام نورانی‌ای است که امیرالمومنین(علیه السلام) دارد. در مباحث گذشته اشاره کردیم که علی(علیه السلام) کسی بود که فرشته وحی را می‌دید و صدای وحی را می‌شنید. امیرالمومنین(علیه السلام) کسی بود که فرمود: لو کشف الغطاء ما ازددت یقیناً؛3 من در هیچ چیز شکی ندارم و اگر پرده‌ها برداشته شود ذره‌ای بر یقین من افزوده نخواهد شد! از این رو علی(علیه السلام) کسی نبود که اگر در مورد گرفتن حق خلافت اقدامی نمی‌کرد، بتوان گفت به این دلیل است که در حق تردید دارد.

برای آن که بهتر روشن شود که چرا آن حضرت برای گرفتن حق خود اقدام نمی کرد و از چه چیز نگران بود، امیرالمومنین(علیه السلام) به داستان حضرت موسی(علیه السلام) اشاره می‌کند. حضرت موسی(علیه السلام) بار اول هنگامی که عصایش را انداخت و اژدها شد، چون هنوز چنین چیزی ندیده بود، به طور طبیعی کمی ترسید. خدا به او فرمود: این چیست که در دست داری؟ گفت: این عصای من است که به آن تکیه می‌کنم و با آن برگ درختان را برای گوسفندانم می‌ریزم. خداوند فرمود: عصایت را بینداز. عصا را انداخت و ناگهان چوب تبدیل به اژدها شد. چون این صحنه برای حضرت موسی(علیه السلام) سابقه‌ای نداشت و کاملاغیر منتظره بود، به طور طبیعی حضرت کمی وحشت کرد. قرآن از این حالت این گونه تعبیر می‌کند:

فلمّا رآها تهتزّکانّها جانّ ولّی مدبراً و لم یعقّب؛4 پس چون دید آن مثل ماری می‌جنبد، پشت کرد و برنگشت. حضرت موسی(علیه السلام) با دیدن آن اژدها پا به فرار گذاشت؛ اما از جانب خدای متعال خطاب آمد که: اقبل و لاتخفنّک من الآمنین؛5 پیش آی و مترس که تو در امانی.

اما غیر از این، در صحنه رویارویی حضرت موسی(علیه السلام) با ساحران نیز قرآن می‌فرماید حضرت موسی(علیه السلام) دچار وحشت شد. ساحرانی که به دعوت فرعون آمده بودند آن چنان سحری ارائه دادند که قرآن درباره آن، تعبیر «سحر عظیم» را به کار برده است: و جاو بسحر عظیم.6 در فضایی باز ریسمان‌ها و چوب‌هایی را که درست کرده بودند به زمین انداختند و با سحری که انجام دادند به صورت مار و اژدها ظاهر شد و مردمی که در آن جا بودند همه فکر کردند که آن مار و افعی‌ها الآن حمله می‌کنند و آنها را خواهند بلعید. صحنه‌ای بسیار وحشتناک بود. در این صحنه هم قرآن می‌فرماید حضرت موسی(علیه السلام) ترسید: فاوجس فی نفسه خیفه ً موسی؛7 پس موسی بیمی در خود احساس کرد. اما این «اوجس فی نفسه خیفه ً» غیر از آن ترس در بار اول است. بار اول چون سابقه نداشت، طبیعی بود که بترسد. چوبی بود که به یک باره تبدیل به اژدها شد، و به صورت طبیعی باعث ترسیدن انسان می‌شود. این ترسیدن، به اصطلاح، عملی انعکاسی و رفلکسی بود. اما در صحنه دوم، حضرت موسی سابقه عصای خود را داشت و می‌دانست که تبدیل به اژدها می‌شود و هم چنین می‌دانست که آنچه ساحران انجام داده اند سحر است؛ اما در عین حال قرآن می‌فرماید: فاوجس فی نفسه خیفه ً موسی. سوال این است که این جا چرا بار دیگر حضرت موسی(علیه السلام) ترسید؟ امیرالمومنین(علیه السلام) در این جا در پاسخ این سوال می‌فرماید: لم یوجس موسی(علیه السلام) خیفه ً علی نفسه اشفق من غلبه الجهّال و د ول‌الضّلال ؛8این جا موسی(علیه السلام) از جانش نترسید، بلکه ترس او از این بود که این سحر عظیمی که ساحران ارائه داده‌اند مردم را گمراه کند و مانع هدایت آنها گردد. در فضایی باز و گسترده، در حالی که مردم در یک روز عید برای شادی جمع شده بودند، یک باره دیدند این همه مار و اژدها از اطراف حرکت می‌کنند. صحنه‌ای بسیار عجیب و تاثیر گذار بود. موسی(علیه السلام) ترسید که مردم به محض دیدن این صحنه فرار کرده و اصلامنتظر نشوند که ببینند چه کسی حق و چه کسی باطل است. لم یوجس موسی(علیه السلام) خیفه ً علی نفسه اشفق من غلبه الجهّال و دول الضّلال ؛ ترسید که مبادا آن جاهلان پیروز شده و گمراهی رواج پیدا کند و دیگر نوبت به این نرسد که حضرت اثبات کند که اینها سحر بود، اما کار من معجزه است و من حق هستم. این جا بود که خطاب شد نترس! تو هم سریع عصا را بینداز که همه اینها را خواهد بلعید.

هدایت مردم و حفظ مصالح دین، دغدغه علی(علیه السلام) در سکوت و جنگ

منظور حضرت علی(علیه السلام) از نقل این جمله، اشاره به این مطلب است که من نیز در قضیه خلافت از جانم نترسیدم. وقتی دیدم خلافت به دست کسان دیگری افتاده، از ترس جانم نبود که اقدام جدی نکردم و شمشیر نکشیدم، بلکه از گمراهی مردم ترسیدم. خوفم از این بود که بگویند، معلوم می‌شود حقی در کار نیست و هر کدام از اینها فقط به دنبال ملک و سلطنت خودشان هستند. از این ترسیدم که مردم تصور کنند جنگ فقط جنگ قدرت است و حقیقتی در کار نیست؛ اگر اینها به جان هم افتاده اند، برای این است که هر کدام می‌خواهد خود رئیس بشود. از ترس این که مبادا این مساله باعث گمراهی مردم شود و دین حقیقت خودش را از دست بدهد، من سکوت کردم و کوتاه آمدم؛ نه این که از ترس جانم سکوت کرده باشم.

آن حضرت در جایی دیگر درباره همین مساله می‌فرماید: امّا قولکم ا کلّ ذلک کراه یه الموت فواللّه ما ابالی دخلت لی الموت او خرج الموت لی؛ می‌گویید، آیا این همه کنار کشیدن و مماشات و خودداری کردن از جنگ و گرفتن حق، به این دلیل است که از مرگ کراهت دارد و می‌ترسد که کشته شود؟ به خدا قسم، علی(علیه السلام) باک ندارد که او به طرف مرگ برود و یا مرگ به سراغ علی(علیه السلام) بیاید! برای من فرقی نمی کند که من سراغ مرگ بروم و مرگ را در آغوش بگیرم، یا مرگ به سراغ من بیاید. آن گاه آیا چنین کسی از ترس مرگ از انجام وظیفه اش خودداری می‌کند؟! حرف دیگری نیز داشتید: و امّا قولکم شکّاً فی اهل الشّام ؛ می‌گویید، مگر در نبرد با مردم شام و معاویه تردید داری؟ زودتر لشکرکشی کن، به شام و صفین برو و کار معاویه را تمام کن. حضرت در پاسخ می‌فرماید، اگر من در این کار تانی دارم و زود اقدام نمی کنم و به مکاتبه و بحث می‌پردازم، بدان سبب نیست که در جنگ با آنها شک دارم. درست است که من حق دارم با کسانی که بر حکومت اسلامی خروج کرده اند وارد نبرد شوم و آنها را از میان بردارم؛ اما من می‌خواهم تا آن جا که ممکن است، افراد ـ گرچه یک نفر باشد ـ هدایت شوند. مایلم فرصت بدهم، تا کسانی که امر برایشان مشتبه شده، آگاه شوند و از روی بصیرت اقدام کنند. شاید در بین اینها کسانی باشند که هنوز حق را درست نشناخته و حجت بر ایشان تمام نشده است. سعی من بر این است که مردم را هدایت کنم؛ وقتی مطمئن شدم قابل هدایت نیستند، آن گاه به جنگ اقدام می‌کنم. و امّا قولکم شکّاً فی اهل الشّام فواللّه ما دفعت الحرب یوماً لّا و انا اطمع ان تلحق بی طافه فتهتدی بی و تعشولی ضوئی؛ هر روزی که جنگ را تاخیر انداختم، هیچ دلیلی نداشت جز این که امید داشتم کسانی هدایت شوند و از تاریکی‌ها به سوی نور حرکت کنند. اینان در شب تاریک گیر کرده اند و گمراه هستند؛ امید من این است که بتوانند در این تاریکی شب، نور حق را بشناسند و به طرف من بیایند. و ذلک احبّ لی من ان اقتلها علی ضلال‌ها و ن کانت تبوء باثام‌ها؛9 برای من بسیار مطلوب تر است که یکی از آنها هدایت شود، تا این که در همان حال گمراهی او را به قتل برسانم؛ هرچند بار اینان از گناه سنگین است و استحقاق کشته شدن را هم دارند.

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

پرسش و پاسخ چگونگی یاری کردن اهل بیت(ع) بخش اول

پرسش و پاسخ چگونگی یاری کردن اهل بیت(ع) بخش اول

در آموزه‌های اهل بیت(ع) به ویژه ائمه اطهار(ع) طلب یاری کردن توسط آن بزرگواران مطرح شده است.
پیامدهای تصویب لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی چه بود؟

پیامدهای تصویب لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی چه بود؟

دوره پهلوی را می‌توان دوره رشد و گسترش بهائیت دانست. بسیاری از چهره‌های شاخص بهائیت در این دوره، با بهره‌مندی از حمایت‌های ویژه شاه، سمت‌های سیاسی و اقتصادی متعددی را به دست آوردند.
چگونه عاشورا مسیر اسلامِ شیعی و شیعیانِ ایرانی را تغییر داد؟

چگونه عاشورا مسیر اسلامِ شیعی و شیعیانِ ایرانی را تغییر داد؟

درباره عوامل گرایش ایرانیان به علویان و مذهب تشیع، مورخان و پژوهشگران نظرات متفاوتی بیان کرده‌اند.
چگونگی متخلق شدن به اخلاق فاضله(کیمیای اخلاق)

چگونگی متخلق شدن به اخلاق فاضله(کیمیای اخلاق)

انسان چگونه خودش را به اخلاق فاضله متخلق کند و از رذایل اخلاقی دوری نماید؟ چگونه این معنا را در مرحله عمل پیاده کند؟ علمای اخلاق می‌گویند: ابتدا انسان باید حالت موجود نفس را حفظ کند و سپس به تهذیب رذایل و جبران ضررهای گذشته بپردازد.

پر بازدیدترین ها

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

قرآن کریم که بزرگترین معجزه پیامبراکرم(ص) است و تمام آنچه را که بشر برای هدایت نیاز داشته ودر آن آمده است، کاملترین نسخه برای آرامش روح است.
No image

اشعار ناقوسیه

Powered by TayaCMS