13 مهر 1394, 13:51
حجت الاسلام و المسلمین سید قاسم شجاعى مى گوید:
تصمیم گرفتم خدمت آقاى کوهستانى برسم. ایّام حج بود لذا به عنوان روحانى کاروان براى انجام اعمال عبادى ـ سیاسى حج به حجازمشرّف شدم. در کاروان، با دکتر طهماسبىآشنا شدم و به ایشان گفتم: مى خواستم خدمت آیت الله کوهستانى بروم، ولى نشد. او گفت: من پزشک معالج او هستم. گفتم: چقدر خوب شد. این جا قول بده که مرا به خدمت ایشان ببرى. گفت: البته وقتى مى خواستم او را ترک کنم، به شدّت بیمار بود و خیلى نگران حالش بودم. من از او (دکتر) جدا شدم، تا این که از مکه به عرفات رسیدم. در آن جا دعاى عرفات را خواندم و به مضامین آن خیلى توجه کردم، به این جمله که رسیدم: «عمیت عین لاتراک»، دلم شکست و اشکى جارى شد. در آن حال، گفتم: خدایا! من چیزى جز سیادت ندارم. آن را از جان خرج مى کنم. توبه حقّ اجداد ما، این بنده ـ آیت الله کوهستانى ـ را شفا بده. آمدم ایران، امّا دیدار وى برایم میسّر نشد. رفتم مشهد، در دارالسیادة مشاهده کردم زیر بغل پیرمردى را گرفته و او را مى آوردند، پرسیدم: ایشان کیست؟ گفتند: آقاى کوهستانى. من ایشان را تا آن زمان ندیده بودم. خم شدم و دست او را بوسیدم. همین که خم شدم، دست روى شانه راستم گذاشت و گفت: «آقاى شجاعى! خدا عاقبتت را به خیر کند. دعاى عرفات تو به ما رسید.» تمام بدنم عرق کرد. همان جا نشستم. همسرم گفت: چه شده؟ گفتم: چیزى نیست. حدود نیم ساعت نشستم. خدا شاهد است در عرفات کسى در کنارم نبود. آهسته در حالى که قطره اشکى روى کتاب دعایم چکید، وى را دعا کردم.([51])
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان