13 مهر 1394, 13:51
در نظر مردان الهى و عالمان ربّانى و به ویژه شیخ حسنعلى اصفهانى، خدمت به مردم و برآوردن حاجات آنان و تواضع و فروتنى در برابر آنان، از عالى ترین مصادیق عبادت خدا به شمار مى رود. هیچ گاه درِ خانه شیخ حسنعلى به روى بیماران، گرفتاران و مستمندان بسته نمى ماند و از این که مردم وقت و بى وقت براى حل مشکلات خود به منزل شیخ مراجعه مى کردند، چهره درهم نمى کشید و حتى غیر مسلمانان از الطاف او برخوردار بودند و براى برآورده شدن حوایج خود به او متوسل مى شدند.
چنانچه کسى اندک آشنایى با سیره و روش آن مرد الهى داشته باشد و با حکایات و کرامات آن سالک خدا آشنا باشد، برایش آشکار و هویدا است که مهم ترین دغدغه او حل گرفتارى هاى مردم بوده است.
فرزند وى در این باره مى نویسد:
«مرحوم پدرم حاج شیخ حسنعلى اصفهانى ـ اعلى الله مقامه ـ در کلیه ساعات روز و شب، براى رفع حوایج حاجتمندان و درماندگان، آماده بودند.
روزى عرضه داشتم: خوب است براى مراجعه مردم، وقتى مقرّر بشود. فرمود: پسرم! لیس عند ربنا صباح و لامساء آن کس که براى رضاى خدا، به خلق خدمت مى کند، نباید که وقتى معین کند.
پدرم در ابتداى شب ها پس از انجام فریضه، به نگارش پاسخ نامه ها و انجام خواسته هاى مراجعان مشغول و سپس مدّتى به مطالعه مى پرداختند. از نیمه هاى شب تا طلوع آفتاب به نماز و ذکر و نوافل و تعقیبات سرگرم بودند. پس از طلوع خورشید، اندکى استراحت مى فرمودند و بعد از آن تا ظهر به ملاقات و گفتگو با مراجعان و تهیّه و ساخت دارو براى بیماران مى نشستند و بالاخره عصرها براى تدریس به مدرسه مى رفتند و پس از آن نیز به پاسخ گوئى و رفع نیازمندى محتاجان و گرفتاران مشغول بودند[14]».
در جاى دیگر مى نویسد:
«به بیمارى دچار شدم که همه طبیبان از معالجه ام عاجز بودند و از حیاتم قطع امید شد.
پدرم که عجز طبیبان بدید، اندکى از تربت طاهر حضرت سیّدالشهدا ـ ارواح العالمین له الفداء ـ به کامم ریخت و خود از کنار بسترم دور شد. در آن حالت بیهوشى، دیدم که به سوى آسمانها مى روم و کسى که نورى سپید از او مى تافت، بدرقه ام مى کرد چون مسافتى اوج گرفتم، ناگهان، دیگرى از سوى بالا فرود آمد و به آن نورانى سپید که همراه من مى آمد، گفت: دستور است که روح این شخص را به کالبدش بازگردانى زیرا که به تربت حضرت سیّدالشهدا(علیه السلام) استشفا کرده اند. در آن هنگام، دریافتم که مرده ام و این روح من است که به جانب آسمان در حرکت است و به هرحال، همراه آن دو شخص نورانى به زمین برگشتم و از بیخودى به خود آمدم و با شگفتى دیدم که در من اثرى از بیمارى نیست لیکن همه اطرافیانم به شدّت منقلب و پریشانند.
پس از چند روز، هنگامى که در خدمت پدرم به شهرى رفتیم، واقعه را حضورشان عرض کردم فرمودند: «مقدّر بود که یکى از ما دو نفر از جهان برویم و اگر تو مى رفتى، من پانزده سال دیگر عمر مى کردم و چون مقصد و مطلوب من از حیات در این دنیا جز خدمت به خلق خدا نیست، ترجیح دادم که خود رخت بربندم و تو که جوانى و به خواست خداوند، مدّتى درازتر در جهان خواهى زیست، زنده بمانى. اینک بدان که من مرگ را براى خود و حیات را براى تو خواستم تا آن که در طول زندگى، پیوسته با قصد قربت، به مردم خدمت کنى و هرگاه در اینکار مسامحه و غفلت ورزى، سال آخر عمرت خواهد بود».[15]
او همیشه به دوستان و نزدیکان توصیه مى کرد که خدمتگزار مردم باشند و براى حلّ گرفتارى به فقرا صدقه بدهند یا چیزى نذر کنند از جمله در جواب نامه آنان که از او توصیه اى مى خواهند، با بیان حکایت هایى از زندگى حضرت عیسى(علیه السلام) و روایتى از وصایاى مولى على(علیه السلام) به فرزندش امام حسن(علیه السلام) آنها، را به خدمت مردم سفارش مى نماید.[16]
منبع:فرهیختگان تمدن شیعه
کتابخانه هادی
پژوهه تبلیغ
ارتباطات دینی
اطلاع رسانی
فرهیختگان