دانشنامه پژوهه بزرگترین بانک مقالات علوم انسانی و اسلامی

حروف مقطعه در قرآن

یکی از بحثهای مهمی که ذهن مفسران و اهل تدبر در قرآن را درگیر می‌کند، مقطعات است.
حروف مقطعه در قرآن
حروف مقطعه در قرآن

حروف مقطعه در قرآن

گفتگو با دکتر غلامحسین دینانی - کریم فیضی

یکی از بحثهای مهمی که ذهن مفسران و اهل تدبر در قرآن را درگیر می‌کند، مقطعات است. چندین سوره با حروف مقطعه شروع می‌شود. بعضی از آنها یک حرفی‌اند مانند «ق»، بعضی دو و بعضی سه حرفند، مانند «الم» یا «الف لام میم» و بعضی مفصل‌ترند مانند «کهیعص». تعدادشان نیز کم نیست: چهارده سوره که ۱۰درصد سوره‌ها می‌شود و همگی در ابتدای سوَر آمده‌اند. چطور می‌شود در کتابی که «قرآن مبین» (یس، ۶۹)، «بیان للناس» (آل‌عمران، ۱۳۸) و «تبیان لکل شئ» (نحل، ۸۹) است، چهارده سوره شروعی حرفی داشته باشد؟

خود قرآن پاسخ داده که از معجزات است. البته قرآن همه‌اش معجزه است. در بین کلمات مقطعه، از نوع «الم» و «ق» و «حم»، از همه مفصل‌تر «کهیعص» است و «حمعسق» که هر کدام از پنج حرف تشکیل شده‌اند و مجموعاً ده حرفند. اگر «کهیعص» را از همه مقطعات قرآن مفصل‌تر بدانیم، در ادامه می‌فرماید: «ذکرُ رحمت ربک عبدهُ زکریـا» (مریم، ۲). گویی این آیه، این حروف را تفسیر می‌کند و می‌گوید این حروف (کاف، یا، عین، صاد)، ذکر رحمت خداست. در نتیجه مقطعات رحمت خداوند خواهد بود.

چرا «ذکر رحمت» خداست؟

همه قرآن کریم که از نظر معنی وزان عالم هستی است، از حروف الفبا تشکیل شده که ۲۸ حرف است. ما عالم هستی را کتاب «تکوین» می‌دانیم و قرآن کریم هم کتاب «تدوین» است. تدوین، تنظیم مفهومی است. درست است که هر تکوینی تدوین هم هست، ولی قرآن تدوین کوْنی این عالم است؛ یعنی همین تکوین را به دیوان تبدیل کرده است و بیان عالم هستی و حتی مافوق عالم هستی شده است که حق‌تعالی باشد. عالم تدوین با این عظمت از حروف تشکیل شده. اینجاست که متوجه می‌شویم قرآن کلمات مقطعه را در صدر سوره‌هایی چند آورده است تا ما را از «مرکب» به «بسیط» ببرد. اگر به بسیط نرسیم، مرکب معنا ندارد. حروف قرآن چیزی است که جملات اسمی و فعلی… همه از آنها تشکیل شده است.

همه جملات قرآن با هم ارتباط دارند. خداوند از طریق حروف مقطعه می‌خواهد ما را از مرکب به بسیط ببرد. مقطعات قرآنی چنین شأنی دارد. نه فقط در قرآن که در همه چیز باید از «مرکبات» به «بسایط» رفت. اگر در همین عالم نیز به ساختمان و هوا و دریا و شجر و حجر نگاه کنید، همه اینها در کره زمین است و کره زمین در مداری است در کهکشان. کهکشان در کهکشان دیگر است و سیر به همین ترتیب ادامه دارد. انسان اگر کنجکاو باشد، به طرف بسایط می‌رود. اگر بخواهید این عالم مرکب را از کهکشان تا هیولا، از کوچک تا بزرگ که نظام حیرت‌انگیزی است، بشناسید، به کجا می‌روید؟

به جزء لایتجزی.

آیا جزء لایتجزی داریم؟

اگر نداشتیم که تراکیب وجود نداشتند.

می‌دانید که بخش مهمی از حکمای مسلمان، جزء لایتجزی را رد و انکار کرده‌اند. اقلش این است که نخواسته‌اند به آن اقرار و اعتراف کنند؛ می‌گویند: جزئی که ترکیب در آن نباشد و قابل تقسیم نباشد، نداریم. هرآنچه شما بدان دست پیدا کنید، قابل تقسیم است. البته بحث قابلیت مسئله دیگری است. ممکن است شما نتوانید تقسیم کنید، مثلاً ابزارش را نداشته باشید اما امکان تقسیم آن وجود دارد. قرآن با طرح مقطعات می‌خواهد بگوید این حروف از بسایط تشکیل شده است.

اینجا شما می‌توانید بپرسید مگر خود حروف ترکیب یا مرکب نیستند؟ خود «کاف» قابل تقسیم است. البته کاف در حرف بودن قابل تقسیم نیست؛ اما از نظر عقلی قابل تقسیم است؛ به این صورت که در الف، لام، میم، «الف» یک خط راست است که تقسیم‌پذیر است.

به نقطه تقسیم می‌شود؟

بله. «الف» حداقل به دو نیم‌خط تقسیم می‌شود و این تقسیم‌های ممکنه ادامه پیدا می‌کند تا به نقطه برسد. البته خداوند در مقطعات قرآن، ما را تا اینجا نبرده است؛ اما با همین حروف مقطعه، خواسته است راه بساطت‌یابی را به ما بیاموزد. خداوند با زبان مقطعات می‌خواهد به ما بگوید که: به سراغ بسایط بروید! این جملات و کلمات و این کتاب که می‌خوانید، از حروف تشکیل شده است. خداوند تا اینجا ما را می‌آورد، ولی بیشتر از این نه. شاید استعداد در انسان ندیده که جلوتر نبرده است؛ اما فیلسوف می‌تواند مقداری جلوتر هم برود و ببیند که مثلاً در «الف، لام میم»، خود «الف» قابل تقسیم است. اینجاست که به جرأت می‌توانم بگویم: اگر کسی عقل داشته باشد، خداوند به او اجازه می‌دهد که تا «نقطه» پیش برود.

به نظر می‌رسد که نقطه دیگر قابل تقسیم نیست و عقل نمی‌تواند از عهده این تقسیم برآید.

درست است. عقل نقطه را نمی‌تواند تقسیم کند؛ چون نقطه «طول» و «عرض» و «عمق» ندارد. هرچه می‌بینیم، از نقطه تشکیل شده، ولی خود نقطه را هرگز نمی‌بینیم، ولی آنچه را از نقطه تشکیل شده است، بالعیان می‌بینیم. آیا کسی را می‌شناسید که خود نقطه را دیده باشد؟

البته نقطه بزرگ را می‌بینیم؛ همین نقطه‌های معمولی که مثلاً با خودکار بر کاغذ می‌گذاریم!

نقطه خودکار طول و عرض و عمق دارد؛ بنابراین بدون تردید نقطه نیست. من از نقطه‌ای صحبت می‌کنم که از نظر عقلی قابل تقسیم نیست.

چه کسی نقطه حقیقی را درک می‌کند؟

کسی که عاقل و فیلسوف باشد. نقطه موجود در زیر «با» را هر انسانی می‌فهمد. اشخاص معمولی خال معشوق را نقطه می‌دانند؛ اما این هم نقطه نیست، چون به عنوان یک امر فیزیکی حتماً طول و عرض و عمق دارد. جسمی است دارای بُعد که مدور و کوچک است. اصولاً در جهان ما هر شئ، هرچقدر هم ریز باشد، طول و عرض و عمق دارد. در این صورت، تعریف نقطه در موردش صادق نیست.

آیا نقطه در این جهان وجود ندارد؟

در این جهان هست.

هر چیزی که می‌فهمیم، حتماً طول و عرض و عمق دارد.

نه هرچیزی که می‌فهمید، بلکه هرچیزی که می‌بینید. آنچه می‌فهمید، الزاماً چنین نیست. نقطه را می‌فهمیم و طول و عرض و عمق ندارد، ولی آنچه می‌بینیم، طول و عرض و عمق دارد. پس فهم، غیر از دیدن است. اگر نقطه نبود، هیچ چیزی نبود. با این حال، شما نقطه را هرگز نمی‌بینید.

نتیجه منطقی این حرف این است که: نگویید هرچه هست، دیدنی است، بلکه همین دیدنی‌ها متکی به امری نادیدنی است. من هنوز به خدا نرسیده‌ام و از خدا و پیغمبر حرف نمی‌زنم. نمی‌خواهم فعلاً اسمی از دین و حقیقت بیاورم. می‌خواهم از «بُعد» حرف بزنم. آنچه بُعد از آن تشکیل می‌شود، چیست؟ بُعد از کجا شروع می‌شود؟ ما جسم بی بُعد نداریم، اما آغاز بُعد کجاست؟ نقطه. نقطه پایان خط است. بدین ترتیب، پایان پایانها نقطه است؛ چون پایان خط است و خط پایان سطح و سطح پایان عمق.سرانجام اگر تا آخر بروید، به نقطه می‌رسید. پایان پایانها نقطه است و آغاز آغازها در عالم بُعد، نقطه است.

ما ناگزیر باید به بسیط برویم. «نقطه»، برزخ بین عالم غیب و عالم جسم است. آغاز عالم بُعد، نقطه است. خود نقطه بُعد ندارد، ولی در عین حال، بُعد‌ها را می‌سازد. امتداد نقطه هم بُعد است که خودش، هم اینجاست هم در جای دیگر. هم آن را نمی‌بینیم، هم در این عالم هست. اما خود نقطه از کجا می‌آید؟

یک جایی باید باشد که از آنجا بیاید.

حتماً چنین جایی هست. نقطه ما را با خودش به عالم دیگری می‌برد. نقطه، پایان عالم مجردات است و آغاز عالم اجسام. ببینید که از مرکب و بسیط بودن و بازگرداندن مقطعات به بسایط، به کجا رسیدیم. با نظر به آنچه گفتیم، قرآن کریم ما را به نقطه نبرده بلکه به حروف مقطعه برده است تا وقتی آیات و جملات قرآن کریم را می‌خوانیم، بفهمیم که از حروف تشکیل شده است.

به دیگر سخن، قرآن ما را تا حروف برده است…

اما از حروف به بعد و از بسیط به بسیط‌تر را خودمان باید برویم. ما تا حروف رفتیم و اصل حروف را هم «الف» دانستیم. النهایه، قرآن کتابی است که از حروف تشکیل شده است و بعضی از این حروف را می‌توانیم در مقطعات قرآن ببینیم. حالا من می‌پرسم: این حروف مقطعه از چه چیزی تشکیل شده‌اند؟

از الف؛ الف هم از خط تشکیل شده است.

از الف تشکیل شده‌اند که در اصل یک خط است، خطی عمودی. پس، الف اصل همه حروف است.

واقعاً هم همین‌طور است، چون اگر آن را خم کنیم «با» می‌شود و اگر انحنایی دیگر بدهیم می‌شود «را» و همین‌طور بقیه حروف…

پس تمام جملات، از حروف تشکیل می‌شود و حروف از الف تشکیل می‌شود. اگر الف نبود چیزی نبود. پس اصل‌الکلمات و الحروف مقطعه و مفصله و منفصله الف است.باباطاهر عریان شعری دارد که:

دل گفت: مرا علم لدنی هوس است

تعلیمم کن، اگر تو را دسترس است

گفتم که: «الف»، گفت: دگر؟ گفتم: هیچ

در خانه اگر کس است، یک حرف بس است

من اگر همین الف را بفهمم، همه حروف را می‌فهمم. اگر حروف را هم بفهمم، همه جملات را می‌فهمم‌. اما الف را چه کسی می‌فهمد؟ به همین جهت باباطاهر دوباره توضیح می‌دهد که: هر هزار سال یک‌مرتبه، یک الف‌قدی می‌آید و «الف» را به مردم یاد می‌دهد: «به هر الْفی، الف‌قدی برآید». الْف یعنی هزار سال.

پس، در هر هزارسال، یک فرد می‌آید که حاوی «الف» است.

ما که منکر امام زمان که نیستیم، نگاهمان به «ظهور» چنین است که حضرت حجت (ع) الف‌قدی است که ظهور خواهد کرد. قبل از آن حضرت، انبیا آمده‌اند و هر هزار سالی، یک نفر می‌آید. اجمالاً الف‌قدی وجود دارد که بشر را تعلیم خواهد داد. من سمبل را گفتم.

جالب است که دومین سوره قرآن، ابتدایش «الف لام میم» است و اصل حروف مقطعه هم الف است.

درست است. اولین کلمه مقطعه قرآن در سوره بقره است. تازه خود سوره حمد هم که اولین سوره است، با الف شروع می‌شود: «الحمدلله…» اولین سوره قرآن مدون که «حمد» است، با الف شروع شده. دومین سوره نیز که بزرگترین سوره قرآن است، با الف لام میم شروع می‌شود. پس اصل در کلمات مقطعه، الف است. اینجاست که می‌گوییم همه قرآن در کلمات مقطعه خلاصه می‌شود و کلمات مقطعه، در الف. همه اینها که در الف آمد، الف با نقطه آغاز می‌شود و آن نقطه، نقطه زیر بای «بسم‌الله» است که حضرت امیر(ع) فرمود: «انا نقطه تحت الباء». درود به روان پاک حضرت مولا! نقطه مظهر بساطت حق تعالی است.

شنبه ۵ خرداد ۱۳۹۷

روزنامه اطلاعات

این موضوعات را نیز بررسی کنید:

جدیدترین ها در این موضوع

پرسش و پاسخ چگونگی یاری کردن اهل بیت(ع) بخش اول

پرسش و پاسخ چگونگی یاری کردن اهل بیت(ع) بخش اول

در آموزه‌های اهل بیت(ع) به ویژه ائمه اطهار(ع) طلب یاری کردن توسط آن بزرگواران مطرح شده است.
پیامدهای تصویب لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی چه بود؟

پیامدهای تصویب لایحه انجمن های ایالتی و ولایتی چه بود؟

دوره پهلوی را می‌توان دوره رشد و گسترش بهائیت دانست. بسیاری از چهره‌های شاخص بهائیت در این دوره، با بهره‌مندی از حمایت‌های ویژه شاه، سمت‌های سیاسی و اقتصادی متعددی را به دست آوردند.
چگونه عاشورا مسیر اسلامِ شیعی و شیعیانِ ایرانی را تغییر داد؟

چگونه عاشورا مسیر اسلامِ شیعی و شیعیانِ ایرانی را تغییر داد؟

درباره عوامل گرایش ایرانیان به علویان و مذهب تشیع، مورخان و پژوهشگران نظرات متفاوتی بیان کرده‌اند.
چگونگی متخلق شدن به اخلاق فاضله(کیمیای اخلاق)

چگونگی متخلق شدن به اخلاق فاضله(کیمیای اخلاق)

انسان چگونه خودش را به اخلاق فاضله متخلق کند و از رذایل اخلاقی دوری نماید؟ چگونه این معنا را در مرحله عمل پیاده کند؟ علمای اخلاق می‌گویند: ابتدا انسان باید حالت موجود نفس را حفظ کند و سپس به تهذیب رذایل و جبران ضررهای گذشته بپردازد.

پر بازدیدترین ها

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

راههای رسیدن به آرامش روانی از نگاه قرآن

قرآن کریم که بزرگترین معجزه پیامبراکرم(ص) است و تمام آنچه را که بشر برای هدایت نیاز داشته ودر آن آمده است، کاملترین نسخه برای آرامش روح است.
رساله حقوق امام سجاد(ع)

رساله حقوق امام سجاد(ع)

اشاره: برخی محققان میراث علمی امام سجاد(ع) را به سه بخش تقسیم کرده‌اند: روایات، ادعیه (به‌ویژه در صحیفه سجادیه)و رساله حقوق.
فلسفه چیست؟

فلسفه چیست؟

فلسفه حوزه‌ای از دانش بشری است که به پرسش و پاسخ درباره مسائل بسیار کلی و جایگاه انسان در آن می‌پردازد؛ مثلاً این که آیا جهان و ترکیب و فرآیندهای آن به طور کامل مادی است؟
رابطه علم و عمل

رابطه علم و عمل

علم و دانش بشری زمانی برای جامعه و مردم سودمند و مفید است که با عمل و اجرا همراه گردد یعنی عالم به علم و دانسته‌های خود عمل کرده و آن را با اشتیاق به دیگران نیز بیاموزد.
الخیر فی ماوقع

الخیر فی ماوقع

برای خیلی‌ها این پرسش مطرح می‌شود که چرا ما هر گاه با مصیبت و گرفتاری مواجه می‌شویم، و نخستین تحلیل و توصیف ما از آن این است که در آن خیری بوده است؟
Powered by TayaCMS